شمارهٔ ۸۰۳
دردا کز اشتیاقِ تو جانا بسوختم
در آتشِ فراق سراپا بسوختم
صهبا انیسِ خاطر من بود پیش ازین
اکنون هم از حرارتِ صهبا بسوختم
از تّفِ سینه بس که جگر خوردم از لبت
یاقوت در خزانۀ خارا بسوختم
از رشکِ اشکِ گوهرِ پاکِ سحابِ چشم
در حقّۀ صدف دُرِ بیضا بسوختم
زد بر اثیر آتشِ آهم وزان اثر
هم چون اثیر عقدِ ثریّا بسوختم
بر آتشم نشانی و عیبم کنی اگر
دستی برآورم که خدایا بسوختم
عاجز شدم چو سوخته می خواستی مرا
از غیرتِ تو دم نزدم تا بسوختم
فکرم دگر به آبِ سخن ره نمی برد
خاطر چنان در آتشِ سودا بسوختم
دل را به راه دیده و جان را به برقِ شوق
این را به آب دادم و آن را بسوختم
نامی نزاریا ز تو مانده ست و زاریی
پس قصّه چیست گو همه اعضا بسوختم
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دردا کز اشتیاقِ تو جانا بسوختم
در آتشِ فراق سراپا بسوختم
هوش مصنوعی: ای کاش، به خاطر دلتنگی و اشتیاق تو، به شدت در آتش جدایی میسوزم و تمام وجودم در این آتش میسوزد.
صهبا انیسِ خاطر من بود پیش ازین
اکنون هم از حرارتِ صهبا بسوختم
هوش مصنوعی: شرابِ دلنواز، قبل از این همراه و مونس من بود و اکنون نیز از گرمای آن شراب در آتش عشق میسوزم.
از تّفِ سینه بس که جگر خوردم از لبت
یاقوت در خزانۀ خارا بسوختم
هوش مصنوعی: از شدت عاشقی و زخمهایی که از عشق خوردهام، به قدری رنج کشیدهام که دلتنگیام مانند یک جواهر ارزشمند در دلِ خاک گم شده است.
از رشکِ اشکِ گوهرِ پاکِ سحابِ چشم
در حقّۀ صدف دُرِ بیضا بسوختم
هوش مصنوعی: از حسادت اشکهای گوهری که از چشمانم میریزد، درون صدف مروارید سوختم.
زد بر اثیر آتشِ آهم وزان اثر
هم چون اثیر عقدِ ثریّا بسوختم
هوش مصنوعی: آتش آه من بر آسمان تاثیر گذاشت و من نیز مانند گرهای که بر ستاره ثریا بسته شده، در آتش عشق سوختم.
بر آتشم نشانی و عیبم کنی اگر
دستی برآورم که خدایا بسوختم
هوش مصنوعی: اگر بر آتش من نشانی بگذاری و به عیبم بپردازی، اگر دستانم را به سوی تو بلند کنم، با صدای بلند میگویم که ای خدا، من در حال سوختن هستم.
عاجز شدم چو سوخته می خواستی مرا
از غیرتِ تو دم نزدم تا بسوختم
هوش مصنوعی: زمانی که به شدت تحت فشار بودم و خواستههای تو را احساس میکردم، نتوانستم خود را کنترل کنم و از غیرتم حرفی به زبان نیاوردم تا اینکه کاملاً فرسوده شدم.
فکرم دگر به آبِ سخن ره نمی برد
خاطر چنان در آتشِ سودا بسوختم
هوش مصنوعی: ذهنم دیگر در دریای کلام نمیتواند شنا کند، زیرا قلبم از شدت عشق به آتش نشسته است.
دل را به راه دیده و جان را به برقِ شوق
این را به آب دادم و آن را بسوختم
هوش مصنوعی: دل را به مسیر نگاه و جان را به نور شوق سپردم. یک چیز را به آب دادم و آن یکی را به آتش سوزاندم.
نامی نزاریا ز تو مانده ست و زاریی
پس قصّه چیست گو همه اعضا بسوختم
هوش مصنوعی: نامی از تو در دل من باقی مانده و دردی هم چنان حس میشود، پس داستان چیست که همه وجودم به آتش سوخته است؟

حکیم نزاری