گنجور

شمارهٔ ۷۶۰

کجا شدی که فراتر نمی شوی ز مقابل
چه غایبی که چنین حاضری به شکل و شمایل
درونِ خانۀ چشمی کدام حاضر و غایب
مقیمِ سینۀ تنگی کدام خارج و داخل
به تن جدایم و جانم به خدمتِ تو ملازم
به شخص دورم و دستم به گردنِ تو حمایل
ملازمِ تو وجودم نه حاضرست و نه غایب
مصاحبِ تو دلم در مراحل است و منازل
مگر به بحرِ فراقت به بادبانِ تضرّع
رسد هر آینه این کشتیِ امید به ساحل
وگرنه درد و دریغا که روزگارِ گرامی
به هرزه می گذرد وز دریغ و درد چه حاصل
چه حاجت است که من حالِ خویش بازنمایم
سرشک دیده بگوید که روشن است دلایل
ز دستِ عشق همه عمر هیچ کار نکردم
که لایق است و پسندیده پیشِ مردمِ عاقل
مرادِ طالبِ او در مشاهده ست وگرنه
به یک نظر متصرّف کند مجاهده باطل
بهانه در رهِ مجنون محبّت است و از آن جا
غرض تفرّجِ لیلیست در طوافِ قبایل
نزاریا تو و شوریدگی و رندی و مستی
که خویِ عشق به دیوانگیست راغب و مایل
گمان مبر که دگر باره عقل گِردِ تو گردد
وگر به شعبده بر گردنش نهند سلاسل

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کجا شدی که فراتر نمی شوی ز مقابل
چه غایبی که چنین حاضری به شکل و شمایل
هوش مصنوعی: کجا رفته‌ای که نمی‌توانی از مقابل من فراتر بروی؟ چه کسی است که این‌قدر دور است اما حضورش را با این شکل و شمایل حس می‌کنم؟
درونِ خانۀ چشمی کدام حاضر و غایب
مقیمِ سینۀ تنگی کدام خارج و داخل
هوش مصنوعی: در دل هر انسان، چه کسی وجود دارد که در حال حاضر حضور داشته باشد و چه کسانی از یاد رفته‌اند؟ در این فضای تنگ روح، کدام احساسات و افکار درون و بیرون در حال تردد هستند؟
به تن جدایم و جانم به خدمتِ تو ملازم
به شخص دورم و دستم به گردنِ تو حمایل
هوش مصنوعی: بدن من از تو جداست اما روحم همیشه در خدمت توست. من در دوری از تو هستم ولی دستانم به گردن تو آویخته است.
ملازمِ تو وجودم نه حاضرست و نه غایب
مصاحبِ تو دلم در مراحل است و منازل
هوش مصنوعی: وجود من همیشه در کنار تو نیست و نه دور از تو. در حالی که دلم در مراحل مختلفی از ارتباط با تو قرار دارد.
مگر به بحرِ فراقت به بادبانِ تضرّع
رسد هر آینه این کشتیِ امید به ساحل
هوش مصنوعی: تنها در صورتی که با درخواست و دعا به درگاه تو توسل پیدا کنم، می‌توانم به آرزوهایم دست یابم و این کشتی پرامید به مقصد برسد.
وگرنه درد و دریغا که روزگارِ گرامی
به هرزه می گذرد وز دریغ و درد چه حاصل
هوش مصنوعی: اگر به فکر درد و اندوه نباشیم، روزهای باارزش و گرانبها به هدر می‌روند و افسوس و غم چه فایده‌ای دارد؟
چه حاجت است که من حالِ خویش بازنمایم
سرشک دیده بگوید که روشن است دلایل
هوش مصنوعی: نیازی نیست که وضعیت خودم را برای دیگران توضیح دهم، اشک‌های چشمانم خود به تنهایی می‌گویند که چه احساساتی در دل دارم.
ز دستِ عشق همه عمر هیچ کار نکردم
که لایق است و پسندیده پیشِ مردمِ عاقل
هوش مصنوعی: به خاطر عشق، در تمام عمر هیچ کاری انجام ندادم که در نظر مردم عاقل، شایسته و پسندیده باشد.
مرادِ طالبِ او در مشاهده ست وگرنه
به یک نظر متصرّف کند مجاهده باطل
هوش مصنوعی: آرزو و هدف کسی که به دنبال اوست، در دیدن و شناخت اوست. اگر این دیدن محقق شود، دیگر نیاز به تلاش و جهاد نیست؛ چون همه چیز در یک نگاه و دیدگاه حاصل می‌شود.
بهانه در رهِ مجنون محبّت است و از آن جا
غرض تفرّجِ لیلیست در طوافِ قبایل
هوش مصنوعی: در مسیر عشق مجنون، دلیل بودن عشق است و از آن سو هدف، گشت و گذار برای دیدن لیلی و دیدار با قبایل مختلف است.
نزاریا تو و شوریدگی و رندی و مستی
که خویِ عشق به دیوانگیست راغب و مایل
هوش مصنوعی: عشق و شوق به دیوانگی و جنون می‌انجامد و در این راه هیچ چیز نمی‌تواند مانع انسان شود. آدمی به طور طبیعی به این حالت کشیده می‌شود و به این احساسات گرایش پیدا می‌کند.
گمان مبر که دگر باره عقل گِردِ تو گردد
وگر به شعبده بر گردنش نهند سلاسل
هوش مصنوعی: به گمانت نباشد که عقل دوباره به دور تو بچرخد؛ حتی اگر بخواهند با ترفندهایی او را به بند بکشند.