گنجور

شمارهٔ ۷۵۷

نه بی تو طاقتِ صبر و نه با تو رویِ وصال
ترا ز من چو مرا از جهان گرفت ملال
سمومِ هجر تو دود از دلم برآوردی
اگر نه بویِ تو می بُرد می ز بادِ شمال
رقیب راست گمان می برد که پندارد
که در کنارِ منی روز و شب ولی به خیال
چو بر تو شیفته تر می شوم ز غایتِ شوق
تو هم فریفته تر می شوی به حسن و جمال
ترا که دوست گرفتم گمان نمی بردم
به دشمنی و چنین دشمنی به حّدِ کمال
ببخش بر منِ مسکین اگر دلی داری
که بر اسیرِ زبون رحمت آورد قتّال
چو نا امید شوم دم به دم بر آن باشم
که از دیارِ تو رحلت کنم هم اندر حال
و لیک بی دل و بی جان کجا توانم رفت
که مبتلا شده ام هم چو مرغِ بی پر و بال
نزاریا چه کنی هم چنین به زاریِ زار
جفاش می کش و خوش می گری و خوش می نال

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نه بی تو طاقتِ صبر و نه با تو رویِ وصال
ترا ز من چو مرا از جهان گرفت ملال
هوش مصنوعی: نه می‌توانم بدون تو تحمل کنم و نه با تو می‌توانم به وصال برسم. غم و اندوهی که از تو و جدایی‌ات به دل دارم، مرا از جهان دور کرده است.
سمومِ هجر تو دود از دلم برآوردی
اگر نه بویِ تو می بُرد می ز بادِ شمال
هوش مصنوعی: دوری و فراق تو موجب آتش در دل من شده است و اگر نبود، عطر تو از نسیم شمال نمی‌برد.
رقیب راست گمان می برد که پندارد
که در کنارِ منی روز و شب ولی به خیال
هوش مصنوعی: رقیب به اشتباه فکر می‌کند که همیشه در کنار من هست و من را در روز و شب همراه خود می‌بیند، اما این تنها یک خیال است.
چو بر تو شیفته تر می شوم ز غایتِ شوق
تو هم فریفته تر می شوی به حسن و جمال
هوش مصنوعی: هرچه بیشتر به تو علاقه‌مند می‌شوم، از شدت شوق تو نیز فریفته‌تر و دلبرانه‌تر می‌گردی.
ترا که دوست گرفتم گمان نمی بردم
به دشمنی و چنین دشمنی به حّدِ کمال
هوش مصنوعی: وقتی تو را به عنوان دوست پذیرفتم، هرگز فکر نمی‌کردم که به دشمنی بپردازی و این دشمنی تا این حد کامل باشد.
ببخش بر منِ مسکین اگر دلی داری
که بر اسیرِ زبون رحمت آورد قتّال
هوش مصنوعی: اگر دلی داری که به اسیر بی‌پناه رحم می‌کنی، بر منِ بیچاره که در چنگال سختی هستم، ببخش.
چو نا امید شوم دم به دم بر آن باشم
که از دیارِ تو رحلت کنم هم اندر حال
هوش مصنوعی: هرگاه که ناامید شوم، همیشه در فکر این هستم که از سرزمین تو بروم و در این حال نیز چنین می‌کنم.
و لیک بی دل و بی جان کجا توانم رفت
که مبتلا شده ام هم چو مرغِ بی پر و بال
هوش مصنوعی: اما بدون دل و جان، کجا می‌توانم بروم؟ من گرفتار شدم، مانند پرنده‌ای که پر و بالی ندارد.
نزاریا چه کنی هم چنین به زاریِ زار
جفاش می کش و خوش می گری و خوش می نال
هوش مصنوعی: نزاریا، چه کار می‌کنی؟ به حال و روز خودت گریه کن و با دل شکسته و نالیدن خوش بگذران.