شمارهٔ ۴۴
مگر صبا برساند سلام یارو را
وگرنه با که بگویم حکایت او را
چو اعتماد نمانده ست جهل باشد اگر
محل راز کنم دوستان بد گو را
نه یار با من و نه دل چگونه بی دل و یار
توان برید به تکلیف راه اردو را
بیا شبی و در آغوش و در کنارم گیر
که بیش طاقت ازین نیست بی تو سعدو را
کسی که جان و دل و هوش ما با اوست
چگونه باز توانیم کرد ازو خو را
به جان تو که نزاری دگر به دیده و دل
نه زشت را متقبل شود نه نیکو را
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مگر صبا برساند سلام یارو را
وگرنه با که بگویم حکایت او را
هوش مصنوعی: تنها اگر نسیم یادبودی از دوست را به من برساند، در غیر این صورت، با کی میتوانم داستان او را بازگو کنم؟
چو اعتماد نمانده ست جهل باشد اگر
محل راز کنم دوستان بد گو را
هوش مصنوعی: وقتی که به کسی اعتماد نباشد، بهتر است که رازهایت را برای دوستانی که بد صحبت میکنند، فاش نکنی.
نه یار با من و نه دل چگونه بی دل و یار
توان برید به تکلیف راه اردو را
هوش مصنوعی: نه دوست در کنارم هست و نه دل و چه طور میتوان بدون دل و دوست، از مسیر سخت و دشوار عبور کرد؟
بیا شبی و در آغوش و در کنارم گیر
که بیش طاقت ازین نیست بی تو سعدو را
هوش مصنوعی: بیا یک شب پیش من باش و در آغوشم بگیر، چون بدون تو دیگر توان تحمل ندارم.
کسی که جان و دل و هوش ما با اوست
چگونه باز توانیم کرد ازو خو را
هوش مصنوعی: کسی که وجود و احساسات ما به او وابسته است، چگونه میتوانیم خود را از او جدا کنیم؟
به جان تو که نزاری دگر به دیده و دل
نه زشت را متقبل شود نه نیکو را
هوش مصنوعی: به جان تو قسم که اگر نزار نباشی، نه چیز زشتی را در دل و چشم میپذیرم و نه چیزی خوب را.