شمارهٔ ۳۷۱
بیا و بوسه بده از آن لبان خندانت
که در دلم زدی آتش به آب دندانت
به ابروان خوش آشفته کردی ام با خود
چه دید خواهم از آن چشم های فتانت
مرو دمی بنشین تا شکستگان فراق
خبر کنند ز حال دل پریشانت
کسی برای خدا با تو بر نمی گوید
که چند ناز کنی بر نیازمندانت
امید نیست که رحمت کنی و نرم شود
به آتش دم گرمم دل چو سندانت
مگر شبی چو زبان داده ای به روز آرم
به خلوت ار نکند بخت من پشیمانت
چه باشد ار ز سر مرحمت نزاری را
شبی به خانه بری یا دمی به بستانت
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بیا و بوسه بده از آن لبان خندانت
که در دلم زدی آتش به آب دندانت
هوش مصنوعی: بیا و به لبهایت که همیشه خندان هستند، بوسهای بده، چرا که با آن لبها در دلم شوری ایجاد کردی و آتش عشق را در وجودم شعلهور ساختی.
به ابروان خوش آشفته کردی ام با خود
چه دید خواهم از آن چشم های فتانت
هوش مصنوعی: من با ابروان زیبایت، دل را به آشفتگی انداختهام و حالا نمیدانم از آن چشمهای فریبندهات چه انتظاری باید داشته باشم.
مرو دمی بنشین تا شکستگان فراق
خبر کنند ز حال دل پریشانت
هوش مصنوعی: لحظهای درنگ کن تا آنهایی که به خاطر دوری از تو آسیب دیدهاند، از وضعیت دل آشفتهات برایت بگویند.
کسی برای خدا با تو بر نمی گوید
که چند ناز کنی بر نیازمندانت
هوش مصنوعی: هیچکس به خاطر خدا به تو نمیگوید که چقدر زیبا و با ناز با نیازمندان رفتار کنی.
امید نیست که رحمت کنی و نرم شود
به آتش دم گرمم دل چو سندانت
هوش مصنوعی: امیدی ندارم که مهربانی کنی و دل من که مانند آتش گرم است، نرم و ملایم شود.
مگر شبی چو زبان داده ای به روز آرم
به خلوت ار نکند بخت من پشیمانت
هوش مصنوعی: شاید شبی که زبانت را به صبح میسپاری، در تنهاییام تو را به یاد نیاورم، اگر بخت من از پشیمانی دور باشد.
چه باشد ار ز سر مرحمت نزاری را
شبی به خانه بری یا دمی به بستانت
هوش مصنوعی: اگر تو با لطف و محبت، یک شب را به نازکی و آرامش در کنار کسی بگذرانی یا دمی را در باغ و تازگی زندگی کنی، چه چیز بدی است؟

حکیم نزاری