گنجور

شمارهٔ ۳۵۳

خیال دوست ز من خورد و خواب بازگرفت
بسوخت وز جگر تشنه آب بازگرفت
گر اندکی به شراب و سماع میلم بود
سماع باز ستاند و شراب بازگرفت
به من بر ید محبت ز ابتدای ازل
پیام عشق بداد و جواب بازگرفت
چو مرغ شب نظرم تاب آفتاب نداشت
و گر نه چند ره از خور نقاب بازگرفت
نداشت طاقتِ نور تجّلی شب طور
کلیم از آن ورق اضطراب بازگرفت
عجب دهنده ی بخشنده یی ست حاتم عشق
که هر چه داد به کس بر شتاب بازگرفت
به دامنش نتوان دست زد مگر وقتی
که آستین به رخ آفتاب بازگرفت
همای عشق به هر سر که سایه برگسترد
و گرچه صعوه بود ار عقاب بازگرفت
خلاف نیست نزاری ز هرچه گیرد باز
ولی ز دوست نشاید خطاب بازگرفت
فرو شود به همه حال هرچه دست سخاست
نثار فیض عمیم از سحاب گرفت

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خیال دوست ز من خورد و خواب بازگرفت
بسوخت وز جگر تشنه آب بازگرفت
هوش مصنوعی: خیال دوست در ذهن من چنان قدرتی دارد که خواب را از من می‌گیرد و من را بیدار نگه می‌دارد. این خیال آنچنان به من فشار می‌آورد که انگار از جگر تشنه‌ام نیز آب را گرفته است.
گر اندکی به شراب و سماع میلم بود
سماع باز ستاند و شراب بازگرفت
هوش مصنوعی: اگر کمی به نوشیدن شراب و رقص میل داشته باشم، رقص دوباره آغاز می‌شود و شراب دوباره به من داده می‌شود.
به من بر ید محبت ز ابتدای ازل
پیام عشق بداد و جواب بازگرفت
هوش مصنوعی: محبتی که از ابتدای زمان به من هدیه شده، پیام عشق را به من رسانده و من هم به آن پاسخ داده‌ام.
چو مرغ شب نظرم تاب آفتاب نداشت
و گر نه چند ره از خور نقاب بازگرفت
هوش مصنوعی: مانند پرنده‌ای شب‌رو بودم که توانایی دیدن نور خورشید را نداشتم و اگر نه، چندین بار از پرده‌ای که خورشید بر چهره‌اش کشیده است، عبور می‌کردم.
نداشت طاقتِ نور تجّلی شب طور
کلیم از آن ورق اضطراب بازگرفت
هوش مصنوعی: کلیم، که حضرت موسی است، نتوانست تاب آوردن نور روشنایی را که در شب بر کوه طور درخشید، از آن ورق اضطرابش دور شد.
عجب دهنده ی بخشنده یی ست حاتم عشق
که هر چه داد به کس بر شتاب بازگرفت
هوش مصنوعی: عشق حاتم واقعاً انسان بخشنده‌ای است که هر چیزی که به کسی می‌دهد، به سرعت آن را پس می‌گیرد.
به دامنش نتوان دست زد مگر وقتی
که آستین به رخ آفتاب بازگرفت
هوش مصنوعی: نمی‌توان به دامن او دست زد مگر زمانی که آستینش را به سمت آفتاب باز کند.
همای عشق به هر سر که سایه برگسترد
و گرچه صعوه بود ار عقاب بازگرفت
هوش مصنوعی: پرنده عشق بر هر سر و بر هر کسی سایه می‌افکند، حتی اگر او مانند پرنده‌ کوچکی باشد، اگر عقابی بر او فرود آید.
خلاف نیست نزاری ز هرچه گیرد باز
ولی ز دوست نشاید خطاب بازگرفت
هوش مصنوعی: نزار، هر چیزی که از دست برود، اشکالی ندارد، اما با دوست نباید هیچ گونه تلخی و کدورت ایجاد کرد.
فرو شود به همه حال هرچه دست سخاست
نثار فیض عمیم از سحاب گرفت
هوش مصنوعی: در هر شرایطی که باشد، هر آنچه از فضل و نعمت الهی به ما می‌رسد، مانند بارانی است که از ابر نازلی می‌بارد و برکات فراوانی را به همراه دارد.