شمارهٔ ۳۳۱
شب فراق که را طاقت شکیبایی ست
عذاب مردم عاشق بلای تنهایی ست
در آمدیم ز پا ای فراق مردم خوار
به پنجه ی تو که را بازوی توانایی ست
غراق و ارمن و ایران به پا فرو کردم
هنوز در سرم آشوب آن بخاراییست
خبر نمی رود از حال من که فریادم
به گوش خلق رسد کان غریب سودایی ست
به یک دگر بنمایند هر کجا که روم
که آن شکسته ی عشق این جوان شیدایی ست
به یک دگر بنمایند هر کجا که روم
که آن شکسته ی عشق این جوان شیدایی ست
امید نیست که جایی قرار گیرد یار
اگر چه ننگ ندارم ز نام هرجایی ست
به لطف خویش خدا را ببخش و بنوازم
که وقت بنده نوازی و بنده بخشایی ست
گمان برند که با خویشم اختیاری هست
تو واقفی که نه خود بینی و نه خودرایی ست
مه خرقه و مه دو تایی که پشت طاقت من
دو تا چو پشت معبّد ز بارِ یکتایی ست
نفس چه میزنم ای خاک بر سرم که دمی
که با مسیح دمی نیست باد پیمایی ست
نمی دهند رضا عاقلان به شیفتگی
مراد دانش ایشان خلاف دانایی ست
نشان یوسف معنی کسی تواند کرد
کز اندرون و برون صورتش زلیخایی ست
ز دست خانه نشینان نزاری مسکین
همی گریزد از آن هم چو وحش صحرایی ست
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شب فراق که را طاقت شکیبایی ست
عذاب مردم عاشق بلای تنهایی ست
هوش مصنوعی: شب فراق برای کسی که طاقت ندارد، سخت و عذابآور است و اندوه ناشی از تنهایی، عذاب بزرگی برای عاشقان است.
در آمدیم ز پا ای فراق مردم خوار
به پنجه ی تو که را بازوی توانایی ست
هوش مصنوعی: ما از ناراحتی و جدایی به دامان تو آمدهایم، زیرا تو قدرت و توانایی را در چنگ تو داری.
غراق و ارمن و ایران به پا فرو کردم
هنوز در سرم آشوب آن بخاراییست
هوش مصنوعی: به خاطر طوفانی که در زندگیام به وجود آوردهام، هنوز هم در ذهنم آشفتگیهایی از آن بخارایی که تجربه کردهام، وجود دارد.
خبر نمی رود از حال من که فریادم
به گوش خلق رسد کان غریب سودایی ست
هوش مصنوعی: حالم را هیچ کس نمیداند که فریادم به دست مردم نمیرسد و من انسانی دیوانه و غریب هستم.
به یک دگر بنمایند هر کجا که روم
که آن شکسته ی عشق این جوان شیدایی ست
هوش مصنوعی: هر جا که بروم، چهرهی کسانی را میبینم که به هم نگاه میکنند؛ چرا که این جوان عاشق، دلشکستهای است که در روحش عشق را حمل میکند.
به یک دگر بنمایند هر کجا که روم
که آن شکسته ی عشق این جوان شیدایی ست
هوش مصنوعی: هر جا که بروم، کسانی به هم اشاره میکنند که این جوان شیفته، از عشق آسیب دیده است.
امید نیست که جایی قرار گیرد یار
اگر چه ننگ ندارم ز نام هرجایی ست
هوش مصنوعی: امید ندارم که معشوق در جایی به آرامش برسد، هرچند من از نام هر مکانی شرمنده نیستم.
به لطف خویش خدا را ببخش و بنوازم
که وقت بنده نوازی و بنده بخشایی ست
هوش مصنوعی: خدا را به خاطر نعمتهایش شکر کن و با محبت به او نزدیک شو، زیرا اکنون زمان محبت و بخشش به بندگان است.
گمان برند که با خویشم اختیاری هست
تو واقفی که نه خود بینی و نه خودرایی ست
هوش مصنوعی: برخی تصور میکنند که من آزادی عمل و ارادهای دارم، اما تو میدانی که نه تنها خودم را نمیبینم، بلکه ارادهای هم درم نیست.
مه خرقه و مه دو تایی که پشت طاقت من
دو تا چو پشت معبّد ز بارِ یکتایی ست
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی از احساسات و مشکلات شخص میپردازد. در آن، شبیهسازیهایی از مه یا ابرها به کار رفته که نماد سرگیجه و دوگانگی هستند. اشاره به اینکه دو چهره یا حالت وجود دارد که به مانند دو پشت معبد، در تلاشند تا بار سنگین یکتایی و یگانگی را تحمل کنند. این نشاندهندهی چالشهای درونی و دلتنگی انسان است که بین دو وضعیت قرار گرفته است.
نفس چه میزنم ای خاک بر سرم که دمی
که با مسیح دمی نیست باد پیمایی ست
هوش مصنوعی: چرا چنین از خود بیخبرم و خود را به زحمت میاندازم در حالی که هر لحظهای که با شخصیت بزرگ و والای مانند مسیح هم صحبت نیستم، چیزی جز بیفایده بودن مرور زمان است.
نمی دهند رضا عاقلان به شیفتگی
مراد دانش ایشان خلاف دانایی ست
هوش مصنوعی: عاقلان به خاطر عشق و شیفتگی خود، به راحتی به کسی نمیسپارند و این نشاندهنده درک و آگاهی بالای آنها است که به نتیجهگیریهای منطقی وفادارند.
نشان یوسف معنی کسی تواند کرد
کز اندرون و برون صورتش زلیخایی ست
هوش مصنوعی: کسی میتواند به زیبایی یوسف اشاره کند که از درون و بیرون، همانند زلیخا به نظر میرسد.
ز دست خانه نشینان نزاری مسکین
همی گریزد از آن هم چو وحش صحرایی ست
هوش مصنوعی: مسکینان خانهنشین از زندگی خود ناراضیاند و مانند وحش صحرایی از آن میگریزند.

حکیم نزاری