گنجور

شمارهٔ ۳۲۱

کیست کز سودای تو از خان و مان آواره نیست
آخر ای جان آن دلِ سنگت ز سنگ خاره نیست
بی دلان در عرصه ی کوی تو سرگردان عشق
هم چو من هستند امّا هم چو من بیچاره نیست
میرِ دادی نیست ور باشد مجال آن که راست
کز تو فریادی کند مظلوم را این یاره نیست
در جهان هستند قتّالان بی رحمت بسی
لیک همچون چشم مست شوخ تو خون خواره نیست
عاشق صادق نباشد در مراتب هر که را
همچو ستر توبه ی من دامن صد پاره نیست
در فراق یار نتوان دوست گفتن هر که را
اشک خونین بر زریز صفحه ی رخ ساره نیست
خوش نماید در تماشا گاه ساحل روی بحر
خوف بر مستغرق دریاست بر نظّاره نیست
فیض عشق است آن که صادر می شود از عقل کل
در مسیح است آن کمال نفس درگهواره نیست
با خرد گفتم که در میدان تسلیم و رضا
چیست آن کز وقت مردان کار هر عیّاره نیست
گو مکرر شو قوافی ، بانگ بر من زد خرد
گفت تا در خود نگردی محو مطلق ، چاره نیست
ما و سوز سینه و درد دل و سودای دوست
معتقد چون نقظه ی ثابت بود سیّاره نیست
ما گدایان در شاهیم و در ملک وجود
شاه ما محتاج تاج و تخت و طوق و یاره نیست
با رقیب از در در آمد دوش و بر زد دوش و گفت
مجلسی آزادگان را از گرانان چاره نیست
گفتمش نه زور و نه زر دارم الّا زاریی
در چنین محنت نزاری از در بیغاره نیست
تا به کی داری چنین ش سخره ی وهم و خیال
همّتی هم راه او کن تا شود یک باره نیست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کیست کز سودای تو از خان و مان آواره نیست
آخر ای جان آن دلِ سنگت ز سنگ خاره نیست
هوش مصنوعی: کیست که به خاطر عشق تو خانه و کاشانه‌اش را رها نکرده باشد؟ ای جان، قلب تو هم مثل سنگ سخت نیست و احساس ندارد؟
بی دلان در عرصه ی کوی تو سرگردان عشق
هم چو من هستند امّا هم چو من بیچاره نیست
هوش مصنوعی: بی‌دلانی که در خیابان تو سرگردانند، عاشقانی هستند مانند من، اما مانند من در بدبختی گرفتار نیستند.
میرِ دادی نیست ور باشد مجال آن که راست
کز تو فریادی کند مظلوم را این یاره نیست
هوش مصنوعی: اگر چنین چیزی در میان باشد که می‌گوید که اگر حاکم و رئیسی وجود داشته باشد، باید تحمل بشود که مظلومانی که صدای فریادشان به گوش می‌رسد، گوش شنوایی پیدا کنند. اما اگر این حاکم نتواند به داد مظلوم برسد، در حقیقت او لیاقت رهبری را ندارد.
در جهان هستند قتّالان بی رحمت بسی
لیک همچون چشم مست شوخ تو خون خواره نیست
هوش مصنوعی: در دنیا افرادی بی‌رحم و قاتل زیادی وجود دارند، اما هیچ‌یک از آن‌ها مانند چشمان مست و بازیگوش تو خونی نمی‌ریزند.
عاشق صادق نباشد در مراتب هر که را
همچو ستر توبه ی من دامن صد پاره نیست
هوش مصنوعی: عاشق واقعی در عمیق‌ترین مراحل عشق باید صادق باشد، و در این راه نمی‌تواند کسی را مانند من ببیند که از خواسته‌ها و اشتباهاتش به توبه پرداخته و قلبی پاره پاره دارد.
در فراق یار نتوان دوست گفتن هر که را
اشک خونین بر زریز صفحه ی رخ ساره نیست
هوش مصنوعی: در دل‌تنگی و دوری از معشوق، نمی‌توان با کسی دوست شد که بر چهره‌ی دلبر اشک خونین نریزد.
خوش نماید در تماشا گاه ساحل روی بحر
خوف بر مستغرق دریاست بر نظّاره نیست
هوش مصنوعی: ساحل دریا در نظر دیده‌ها زیبا و دل‌فریب به نظر می‌رسد، اما این زیبایی برای کسی که در اعماق دریا غرق شده، اهمیتی ندارد و او از این منظر بی‌خبر است.
فیض عشق است آن که صادر می شود از عقل کل
در مسیح است آن کمال نفس درگهواره نیست
هوش مصنوعی: عشق، آن نعمت و خوشبختی است که از عقل کامل به وجود می‌آید و مظهر کامل‌ترین نفس در گهواره نیست.
با خرد گفتم که در میدان تسلیم و رضا
چیست آن کز وقت مردان کار هر عیّاره نیست
هوش مصنوعی: با عقل و اندیشه به خود گفتم که در عرصه پذیرش و تسلیم، چیست آن‌چیزی که از زمان مردان، کار هر حقه‌باز و فریبا نیست.
گو مکرر شو قوافی ، بانگ بر من زد خرد
گفت تا در خود نگردی محو مطلق ، چاره نیست
هوش مصنوعی: با تکرار قافیه‌ها، صدای خرد به من هشدار می‌دهد که تا وقتی در وجود خود عمیق نشوم و از همه چیز غافل نشوم، راهی برای رهایی وجود نخواهد داشت.
ما و سوز سینه و درد دل و سودای دوست
معتقد چون نقظه ی ثابت بود سیّاره نیست
هوش مصنوعی: ما دلمشغولی‌های عمیق و دردهای ناشی از عشق را داریم و این احساسات برای ما ثابت و پایدار هستند. در اینجا اشاره می‌شود که این حالت‌ها و عواطف ما مانند یک نقطه ثابت هستند و در مقابل تحولات و تغییرات دیگر، مانند سیاره‌هایی که در فضا به دور خود می‌چرخند، نمی‌چرخند و تغییر نمی‌کنند.
ما گدایان در شاهیم و در ملک وجود
شاه ما محتاج تاج و تخت و طوق و یاره نیست
هوش مصنوعی: ما در عالم وجود مانند درویشان هستیم که در حقیقت شاه و صاحب مقامیم و نیازی به تاج و تخت و زینت‌ها نداریم.
با رقیب از در در آمد دوش و بر زد دوش و گفت
مجلسی آزادگان را از گرانان چاره نیست
هوش مصنوعی: دیشب با رقیب به صحبت پرداختم و به او گفتم که برای جمع کردن جمعی از آزادگان، نمی‌توان به گران‌مایگان امید بست.
گفتمش نه زور و نه زر دارم الّا زاریی
در چنین محنت نزاری از در بیغاره نیست
هوش مصنوعی: به او گفتم که نه قدرتی دارم و نه پولی، جز این که از دل برای این درد بزرگ نالم. در چنین شرایطی، به هیچ جا جز در خانه ا‌ی بیگانه نمی‌توانم پناه ببرم.
تا به کی داری چنین ش سخره ی وهم و خیال
همّتی هم راه او کن تا شود یک باره نیست
هوش مصنوعی: تا کی می‌خواهی در دام خیالات و تصورات بمانی؟ بهتر است تلاشت را به سمت او قرار بده تا یک‌باره از این وضعیت رها شوی.