گنجور

شمارهٔ ۳۱۹

علم الله که دگر طاقت هجرانم نیست
بی وجودت فرحی در تن بی جانم نیست
جمع چون باشم و آسوده دل و خوش خاطر
دیر شد تا به کف آن زلف پریشانم نیست
شدم از نقش خیال تو چو سوزن باریک
میکشم درد و سر رشته به فرمانم نیست
گر اشارت بود از دوست چه باک از دشمن
روی در کعبه بود خوف بیابانم نیست
به سر خویش نی ام ساکن این کنج چو گنج
جز تحمل چه توان کرد چو درمانم نیست
نیست با مذهب و دین دگرانم کاری
کافرم گر به سر زلف تو ایمانم نیست
دارم از غایت تشویش ، سری سودایی
ور شود در سر سودات پشیمانم نیست
از تو محروم روا نیست چو من مظلومی
گوی تقدیر ولی در خم چوگانم نیست
سخت کاری است پس از عهد وفا ، نومیدی
راستی قطع توقع ز تو آسانم نیست
تو مرو از سر پیمان نزاری و اگر
برود بر سر من تیغ، غم آنم نیست

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

علم الله که دگر طاقت هجرانم نیست
بی وجودت فرحی در تن بی جانم نیست
هوش مصنوعی: خدا را می‌دانم که دیگر نمی‌توانم دوری تو را تحمل کنم، بدون وجود تو هیچ شادی و سروری در این بدن بی‌جانم نیست.
جمع چون باشم و آسوده دل و خوش خاطر
دیر شد تا به کف آن زلف پریشانم نیست
هوش مصنوعی: زمانی که در جمع هستم و دلم آسوده و خاطر خوشی دارم، دیر می‌شود تا بتوانم آن زلف پریشان را به دست آورم.
شدم از نقش خیال تو چو سوزن باریک
میکشم درد و سر رشته به فرمانم نیست
هوش مصنوعی: من تحت تأثیر خیال تو مانند سوزنی نازک شده‌ام، و نمی‌توانم بر درد و مشکلاتم مسلط باشم.
گر اشارت بود از دوست چه باک از دشمن
روی در کعبه بود خوف بیابانم نیست
هوش مصنوعی: اگر اشاره‌ای از جانب دوست باشد، از دشمن چه باکی است؟ من در کعبه هستم و از ترس بیابان هیچ نگرانی ندارم.
به سر خویش نی ام ساکن این کنج چو گنج
جز تحمل چه توان کرد چو درمانم نیست
هوش مصنوعی: در اینجا گوینده از عدم توانایی خود در تغییر وضعیتش صحبت می‌کند. او در گوشه‌ای از زندگی‌اش گرفتار است و چون به هیچ راه حلی برای حل مشکلش دسترسی ندارد، تنها گزینه برای او تحمل کردن است. به نوعی، او به ناچاری و کمبود امکاناتش اشاره می‌کند و احساس می‌کند در جایی محبوس شده که نمی‌تواند از آن خارج شود.
نیست با مذهب و دین دگرانم کاری
کافرم گر به سر زلف تو ایمانم نیست
هوش مصنوعی: من به مذهب و دین دیگران هیچ‌گونه اهمیتی نمی‌دهم، حتی اگر کافر باشم، اما اگر به زلف تو ایمان نیاورم، زندگی‌ام بی‌معناست.
دارم از غایت تشویش ، سری سودایی
ور شود در سر سودات پشیمانم نیست
هوش مصنوعی: من از شدت نگرانی و دل آشفتگی، دچار افکاری دیوانه‌وار شده‌ام و اگر در این فکرها به چیزی برسم، هیچ پشیمانی ندارم.
از تو محروم روا نیست چو من مظلومی
گوی تقدیر ولی در خم چوگانم نیست
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که نمی‌توانم از تو چیزی را بگیرم یا دور از تو باشم، چون من در شرایط سخت و ناتوانی قرار دارم. هرچند که تقدیر من را محدود کرده، اما در نهایت نمی‌توانم ناهنجاری‌های زندگی را نادیده بگیرم.
سخت کاری است پس از عهد وفا ، نومیدی
راستی قطع توقع ز تو آسانم نیست
هوش مصنوعی: کار دشواری است پس از اینکه به عهد و وفا پایبند بودی، زیرا قطع کردن امید و توقع از تو برایم آسان نیست.
تو مرو از سر پیمان نزاری و اگر
برود بر سر من تیغ، غم آنم نیست
هوش مصنوعی: تو از وفای عهدت کم نکن و اگر بر من خطری بیفتد، برایم مهم نیست.