شمارهٔ ۱۹
گر تو نگویی به من من به که دانم ترا
در نظر دیده ای دیده از آنم ترا
من به خود الا چو خود هیچ نبینم دگر
حیف بود گر زخود باز ندانم ترا
هستی من نیستی جز به وجود تو نیست
بود توانم به تو دید توانم ترا
هرچه تو گویی بیا آمدم از تو به تو
من کی ام اندر میان هم به تو خوانم ترا
هم تو نهی بر دلم دست و ترحّم کنی
از تو به بازوی خود کی بستانم ترا
من به جهان در که ام کالبدی نیم جان
گر تو نگویی که من جان و جهانم ترا
جان نزاری به تو زنده والّا نبد
با تو توان بودنی بی تو، چه دانم ترا
اطلاعات
وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گر تو نگویی به من من به که دانم ترا
در نظر دیده ای دیده از آنم ترا
هوش مصنوعی: اگر تو چیزی به من نگویی، من چگونه میتوانم تو را بشناسم؟ من فقط از طریق نگاهی که به تو دارم، میتوانم تو را بشناسم.
من به خود الا چو خود هیچ نبینم دگر
حیف بود گر زخود باز ندانم ترا
هوش مصنوعی: من فقط خودم را میبینم و جز خودم هیچ چیز دیگری برایم وجود ندارد. اگر نتوانم تو را از خودم جدا کنم، این، واقعا جای افسوس دارد.
هستی من نیستی جز به وجود تو نیست
بود توانم به تو دید توانم ترا
هوش مصنوعی: وجود من بدون وجود تو هیچ است و نمیتوانم به تو چشم بدوزم و تو را ببینم.
هرچه تو گویی بیا آمدم از تو به تو
من کی ام اندر میان هم به تو خوانم ترا
هوش مصنوعی: هر چه که تو بگویی، من به سمت تو آمدهام. من چه کسی هستم که در این میان حضور دارم، اما باز هم تو را صدا میزنم.
هم تو نهی بر دلم دست و ترحّم کنی
از تو به بازوی خود کی بستانم ترا
هوش مصنوعی: تو بر دلم دستانت را میگذاری و با مهربانی عمل میکنی، اما من چگونه میتوانم تو را از خودم دور کنم؟
من به جهان در که ام کالبدی نیم جان
گر تو نگویی که من جان و جهانم ترا
هوش مصنوعی: من در این دنیا مانند روحی ناتمام هستم، اگر تو نگویی که من روح و جهانی برای تو هستم.
جان نزاری به تو زنده والّا نبد
با تو توان بودنی بی تو، چه دانم ترا
هوش مصنوعی: اگر جان من به تو وابسته نیست، پس زندگی کردن با تو چه ارزشی دارد؟ بدون تو نمیدانم چگونه میتوان زندگی کرد.