شمارهٔ ۱۴۰۷
کیست پیرِ عاقلان در کویِ تو دیوانهای
چیست شمعِ آسمان با رویِ تو پروانهای
مادرِ دوران نزاید بعد از این مانندِ تو
کی به دست آید چو تو از انس و جان جانانهای
من به بیداری نمیدارم توقّع کاشکی
دیدمی در خواب خود را با تو در کاشانهای
خانه خالی کرد میباید ز خاشاکِ وجود
هرکه را باید که باشد هم چو تو همخانهای
طمطراق از سر برون کردیم از سودایِ تو
ما و کنجِ گلخنی و گردهای و دانهای
روی در رویِ خیالت روز و شب خو کردهام
نیست خوش تر از خیالآباد من گوشانهای
کردهام یک روی با آیینهٔ رویِ تو دل
چون مزلزل حال نتوان یافت در هر شانهای
موسمِ آب است و من پیوسته تا گردن در او
غرقه بودن از من از بیهوده گوی افسانهای
پیش از این در صَدر شاهم بود تمکین گونهای
بعد از این چون گنج گم کردم کُنج در ویرانهای
با خرد یکباره پیمانِ تحمّل بشکند
چون نزاری هر که را بر سر کنی پیمانهای
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کیست پیرِ عاقلان در کویِ تو دیوانهای
چیست شمعِ آسمان با رویِ تو پروانهای
هوش مصنوعی: کیست آن خردمند پیر که در جمع تو دیوانه شده است؟ آیا آن شمعی که در آسمان است، با چهره تو، پروانهای نمیشود؟
مادرِ دوران نزاید بعد از این مانندِ تو
کی به دست آید چو تو از انس و جان جانانهای
هوش مصنوعی: هیچ مادری نمیتواند پس از این، مانند تو را به دنیا آورد. تو از عمق محبت و زندگی هستی و کسی مانند تو پیدا نخواهد شد.
من به بیداری نمیدارم توقّع کاشکی
دیدمی در خواب خود را با تو در کاشانهای
هوش مصنوعی: شاید من به بیداری امیدی ندارم، اما کاش در خواب میتوانستم خود را در کنار تو در خانهای ببینم.
خانه خالی کرد میباید ز خاشاکِ وجود
هرکه را باید که باشد هم چو تو همخانهای
هوش مصنوعی: هرکسی که میخواهد همخانه تو باشد، باید از زبالههای وجود خود خالی شود.
طمطراق از سر برون کردیم از سودایِ تو
ما و کنجِ گلخنی و گردهای و دانهای
هوش مصنوعی: ما برای از بین بردن خیال تو، از خودمان دلسردی و بیخبری را به در کردیم و به گوشهای دور افتاده و بیخبر از دنیا پناه بردیم.
روی در رویِ خیالت روز و شب خو کردهام
نیست خوش تر از خیالآباد من گوشانهای
هوش مصنوعی: من شب و روز با یاد تو آشنا شدهام و هیچ چیزی دلانگیزتر از خیال تو برایم وجود ندارد.
کردهام یک روی با آیینهٔ رویِ تو دل
چون مزلزل حال نتوان یافت در هر شانهای
هوش مصنوعی: من به خاطر وجود تو، دل و حالم دچار اضطراب و بیقراری شده است و نمیتوان در هر آینهای، آرامش و ثباتی را پیدا کرد.
موسمِ آب است و من پیوسته تا گردن در او
غرقه بودن از من از بیهوده گوی افسانهای
هوش مصنوعی: زمانی است که آب فراوان است و من همیشه تا گردن در آن غرق شدهام، این وضعیت برای من از بیهوده گویی داستانی شبیه به افسانه است.
پیش از این در صَدر شاهم بود تمکین گونهای
بعد از این چون گنج گم کردم کُنج در ویرانهای
هوش مصنوعی: قبل از این، در مقام و مرتبهای عالی بودم و به خود میبالیدم، اما اکنون مانند گنجی گم شده، در گوشهای از ویرانهای سرگردانم.
با خرد یکباره پیمانِ تحمّل بشکند
چون نزاری هر که را بر سر کنی پیمانهای
هوش مصنوعی: آدمی که خرد و دانشش را رها کند و در برابر سختیها تسلیم شود، مانند کسی است که پیمانی را زیر پا میگذارد. هر کس که به او ظلم شود، تحملش نسبت به ناملایمات از میان خواهد رفت.