گنجور

شمارهٔ ۱۴۰۴

هر که جگرگوشه ای دارد و جانانه ای
در نظرش مصر دان هست چو ویرانه ای
خاصه که تو دل بری شنگِ جهانی که نیست
در صدفِ روزگار همچو تو دردانه ای
مطلعِ خورشید چیست رویِ تو دیدن صباح
دولتِ آن کش بود همچو تو هم‌خانه ای
شعله ی شمعِ رخت در دلم آتش فکند
چیست به جز سوختن حاصلِ پروانه ای
لایقِ حضرت نی ام معترفم معترف
تا چه کند عاقلی صحبتِ دیوانه ای
قدرِ تو نشناختم زان برمیدی ز من
حیف بود آشنا بر درِ بیگانه ای
قصّه ی شیرین و گل حسنِ تو منسوخ کرد
چند توان گفت باز بیهده افسانه ای
غصّه ی دردِ فراق عرضه کنم پیشِ تو
گر بودم خلوتی با تو به گوشانه ای
جانِ نزاری به لب می رسد از عشقِ تو
چند کند احتمال پُر شده پیمانه ای

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هر که جگرگوشه ای دارد و جانانه ای
در نظرش مصر دان هست چو ویرانه ای
هوش مصنوعی: هر کسی که محبوبی دارد و به او عشق می‌ورزد، برایش مانند سرزمین مصر با زیبایی‌هایش خواهد بود، حتی اگر در واقعیت به ویرانه‌ای شبیه باشد.
خاصه که تو دل بری شنگِ جهانی که نیست
در صدفِ روزگار همچو تو دردانه ای
هوش مصنوعی: به ویژه که تو، دلربای جهانی، گوهری نایاب هستی که در این دوران به‌سختی می‌توان مثل تو را پیدا کرد.
مطلعِ خورشید چیست رویِ تو دیدن صباح
دولتِ آن کش بود همچو تو هم‌خانه ای
هوش مصنوعی: چهره تو مانند خورشید است و دیدن تو در صبحگاه مانند ظهور خوشبختی و ثروت است.
شعله ی شمعِ رخت در دلم آتش فکند
چیست به جز سوختن حاصلِ پروانه ای
هوش مصنوعی: شعله شمعی که وجود تو را می‌سوزاند، در دل من آتش ایجاد کرده است. چه چیزی به جز سوختن یک پروانه، می‌تواند نتیجه این وضعیت باشد؟
لایقِ حضرت نی ام معترفم معترف
تا چه کند عاقلی صحبتِ دیوانه ای
هوش مصنوعی: من به خودم افتخار می‌کنم که همانند نی هستم و اعتراف می‌کنم که عقل چگونه می‌تواند با صحبت‌های دیوانه کنار بیاید.
قدرِ تو نشناختم زان برمیدی ز من
حیف بود آشنا بر درِ بیگانه ای
هوش مصنوعی: من به ارزش و مقام تو پی نبردم، از این رو تو از زندگی من رفتی. افسوس که با کسی آشنا شدم که لایق دوستی و نزدیکی نبود.
قصّه ی شیرین و گل حسنِ تو منسوخ کرد
چند توان گفت باز بیهده افسانه ای
هوش مصنوعی: داستان شیرین و حسن با زیبایی و جذابیت خود، تمام افسانه‌های بی‌فایده را تحت‌الشعاع قرار داده و دیگر قابل گفتن نیستند.
غصّه ی دردِ فراق عرضه کنم پیشِ تو
گر بودم خلوتی با تو به گوشانه ای
هوش مصنوعی: اگر فرصتی پیش می‌آمد که تنها با تو باشم، غم و درد جدایی‌ام را به تو می‌گفتم.
جانِ نزاری به لب می رسد از عشقِ تو
چند کند احتمال پُر شده پیمانه ای
هوش مصنوعی: جان من به خاطر عشق تو به لب رسیده است، چقدر دیگر می‌توان امید داشت که پیمانه‌ای پر شود؟

حاشیه ها

1403/03/11 10:06
ر.غ

هر که جگرگوشه‌ای دارد و جانانه‌ای
در نظرش مصر دان هست چو ویرانه‌ای
خاصه که تو دلبری شنگِ جهانی که نیست
در صدفِ روزگار همچو تو دردانه‌ای
مطلعِ خورشید چیست رویِ تو دیدن صباح
دولتِ آن کش بود همچو تو هم‌خانهای
شعله شمعِ رخت در دلم آتش فکند
چیست به جز سوختن حاصلِ پروانه‌ای
لایقِ حضرت نئم معترفم معترف
تا چه کند عاقلی صحبتِ دیوانه‌ای
قدرِ تو نشناختم زان برمیدی ز من
حیف بود آشنا بر درِ بیگانه‌ای
قصّه شیرین و گل حسنِ تو منسوخ کرد
چند توان گفت باز بیهده افسانه‌ای
غصّه دردِ فراق عرضه کنم پیشِتو
گر بُوَدم خلوتی با تو به گوشانه‌ای
جانِ نزاری به لب می‌رسد از عشقِ تو
چند کند احتمال پُر شده پیمانه‌ای