شمارهٔ ۱۳۹۷
ز بی یاری و بی کاری و بی خوابی و تنهایی
چو مجنونِ بنی عامر شدم یک باره سودایی
به هر َلیلی که بی لیلی به روز آورده ام صد ره
به گردِ حی به حی برگشته ام چون قیس شیدایی
تنی دارم گدازان همچو قلعی بر سر آتش
دلی در سینه هم چون زیبق از بس ناشکیبایی
گروهی نیک خواهان بازدارندم ز فرتوتی
گروهی بد سگالان عیب گویندم ز خودرایی
مرا یاری موافق بس دگر چیزی نمیخواهم
ندارم در پریشانی هوای خانه آرایی
من و کنجی و دم سازی هم آوازی و هم رازی
شکستم عهد برنایی گرفتم ترک رعنایی
طمع ببریدم از یکران تبرّا کردم از میدان
کنون معلولم از پیری و معزولم ز برنایی
تنم بگداخت هم چون شمع از طوفانِ بی خوابی
دلم بگرفت هم چون سمع از نقصان بینایی
چو هر چیزی که دانستم فرامش کرد می باید
پشیمانم ز دانایی پشیمانم ز دانایی
به تنهایی از آن گشتم به کنجِ خویشتن قانع
چو قیسم تا نباید شد کهستانی و صحرایی
ضرورت ناگزیرست از جمال جفت انسانی
اگر چه بی کمالی نیست یک رویی و یک رایی
نزاری توانی شد درون حلقه مردان
مگر وقتی که از بود و نبود خود برون آیی
کنون هنگام آن آمد که هم چون گل کنی پاره
گریبان هوس ناکی زدست دامن آلایی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ز بی یاری و بی کاری و بی خوابی و تنهایی
چو مجنونِ بنی عامر شدم یک باره سودایی
هوش مصنوعی: به خاطر نداشتن یار، بیکاری، بیخوابی و تنهایی، ناگهان مانند مجنونِ بنی عامر دچار دیوانگی و شیدایی شدم.
به هر َلیلی که بی لیلی به روز آورده ام صد ره
به گردِ حی به حی برگشته ام چون قیس شیدایی
هوش مصنوعی: به هر دلیلی که به دوری از لیلی گذراندهام، بارها و بارها به دور حیات بازگشتهام، مانند قیس عاشق و دیوانه.
تنی دارم گدازان همچو قلعی بر سر آتش
دلی در سینه هم چون زیبق از بس ناشکیبایی
هوش مصنوعی: بدنی دارم که در حال ذوب شدن است، مانند قلع که بر روی آتش قرار دارد، و دلی در سینهام دارم که به خاطر بیتابیام همچون زیبق داغ و تپنده است.
گروهی نیک خواهان بازدارندم ز فرتوتی
گروهی بد سگالان عیب گویندم ز خودرایی
هوش مصنوعی: عدهای با نیت خوب میخواهند مانع من شوند که ضعیف و پیر شوم، و گروهی دیگر که نیّت بد دارند، به من انتقاد میکنند و من را به خودخواهی متهم میسازند.
مرا یاری موافق بس دگر چیزی نمیخواهم
ندارم در پریشانی هوای خانه آرایی
هوش مصنوعی: من به کمک و همدمی که همراهم باشد نیاز دارم و به چیزی دیگر احتیاجی ندارم؛ در این حالتی که دچارش هستم، تنها خواستهام نزدیکی به خانه و آرامش است.
من و کنجی و دم سازی هم آوازی و هم رازی
شکستم عهد برنایی گرفتم ترک رعنایی
هوش مصنوعی: من در گوشهای نشستهام و با همدمی که همآوا و همراز است، به ساختن نغمهای سرگرم هستم. عهدی را که با گذشتهام بستم، شکستهام و از زیباییهای دنیای جوانی فاصله گرفتهام.
طمع ببریدم از یکران تبرّا کردم از میدان
کنون معلولم از پیری و معزولم ز برنایی
هوش مصنوعی: من از انتظار بیپایان خسته شدم و از رقابتهای بینتیجه کنار کشیدهام. اکنون به دلیل پیری و ناتوانی، از دستاوردها و پیشرفتها دور ماندهام.
تنم بگداخت هم چون شمع از طوفانِ بی خوابی
دلم بگرفت هم چون سمع از نقصان بینایی
هوش مصنوعی: بدن من مانند شمع از بیخوابی به شدت رنج میبرد و قلبم نیز مانند انسانی که قدرت دیدن ندارد، در غم و اندوه فرو رفته است.
چو هر چیزی که دانستم فرامش کرد می باید
پشیمانم ز دانایی پشیمانم ز دانایی
هوش مصنوعی: وقتی هر چیزی که یاد گرفتهام را فراموش کردهام، باید از دانستن پشیمان باشم.
به تنهایی از آن گشتم به کنجِ خویشتن قانع
چو قیسم تا نباید شد کهستانی و صحرایی
هوش مصنوعی: به تنهایی در گوشهای از خودم آرام و راضی هستم، مانند قیس که نباید به بیابان و دشت کشیده شوم.
ضرورت ناگزیرست از جمال جفت انسانی
اگر چه بی کمالی نیست یک رویی و یک رایی
هوش مصنوعی: نیاز به زیبایی دو نفر انسان در زندگی ضروری است، حتی اگر یکی از آنها نقصهایی داشته باشد. تفاوت در نظر و ظاهر وجود دارد، اما وجود ارتباط و همفکری مهمتر است.
نزاری توانی شد درون حلقه مردان
مگر وقتی که از بود و نبود خود برون آیی
هوش مصنوعی: برای اینکه در جمع مردان و قویترها قرار بگیری و توانمندیهای خود را نشان دهی، باید از نگرانیهای خود درباره وجود و عدم خود فراتر بروی و به عمق وجودت نگاهی ژرفتر کنی.
کنون هنگام آن آمد که هم چون گل کنی پاره
گریبان هوس ناکی زدست دامن آلایی
هوش مصنوعی: اکنون زمانی است که باید همچون گلی، گوشهای از لباس خود را به عشق و آرزو های دلگرم ببخشی.