گنجور

شمارهٔ ۱۳۹۴

نشسته ام مترصّد به کنج تنهایی
بدان امید که تشریف وصل فرمایی
در آرزوی دمی ام که هم دمی یابم
مگر خلاص شوم از عذاب تنهایی
زهی سعادت و دولت اگر شبی، روزی
ز در درآیی و از رخ نقاب بگشایی
ز عفو تو نه غریب است جرم بخشیدن
ز لطف تو نه بدیع است بنده بخشایی
نه خانه خانه ی خیلِ خیالِ طلعتِ توست
به فضل خود چه شود خانه گر بیارایی
اگر چنان که زمن بنده زلّتی رفته ست
به لطف باز نوازی به صلح بازآیی
نزاریا نه بر ازای حدِّ توست بگوی
تو کیستی که به هم خانگیِ او شایی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نشسته ام مترصّد به کنج تنهایی
بدان امید که تشریف وصل فرمایی
هوش مصنوعی: در گوشه‌ای از تنهایی‌ام نشسته‌ام و منتظر هستم که با محبت و حضور تو، به وصالی برسم.
در آرزوی دمی ام که هم دمی یابم
مگر خلاص شوم از عذاب تنهایی
هوش مصنوعی: من آرزو دارم لحظه‌ای به کسی بپیوندم تا از عذاب تنهایی رهایی یابم.
زهی سعادت و دولت اگر شبی، روزی
ز در درآیی و از رخ نقاب بگشایی
هوش مصنوعی: سعادتی بزرگ و خوشحالی بی‌نظیر است اگر شبی تو به درون بیایی و پرده از چهره‌ات برداری.
ز عفو تو نه غریب است جرم بخشیدن
ز لطف تو نه بدیع است بنده بخشایی
هوش مصنوعی: از بخشش تو، جرم عفو کردن چیز عجیبی نیست و از لطف تو، بخشیدن بندگان کار تازه‌ای به شمار نمی‌آید.
نه خانه خانه ی خیلِ خیالِ طلعتِ توست
به فضل خود چه شود خانه گر بیارایی
هوش مصنوعی: خانه‌ای که در آن زندگی می‌کنم، به زیبایی و حضور تو وابسته است. بدون لطف و بزرگواری تو، آیا خانه می‌تواند زیبا شود؟
اگر چنان که زمن بنده زلّتی رفته ست
به لطف باز نوازی به صلح بازآیی
هوش مصنوعی: اگر از من اشتباهی سر زده باشد، با محبت و مهربانی بازگرد و با صلح و سازش نزد من برگرد.
نزاریا نه بر ازای حدِّ توست بگوی
تو کیستی که به هم خانگیِ او شایی
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت تو فراتر از مرزهای نزدیکی ماست. بگو، تو کیسی که می‌توانی با او زندگی کنی؟