گنجور

شمارهٔ ۱۳۸۶

وقت نیامد که روی باز نمایی
پرده نبندی و خیمه بازگشایی
یوسفِ در پرده ای و منتظرانت
بر سر راه اند تا تو کی به درآیی
عیب نکن گر نیازمند ندارد
طاقتِ دردِ فراق و داغ جدایی
غایب و حاضر چه گویمت که ز پرده
گر به در آیی وگرنه آفتِ مایی
باز نیاید به خویشتن به قیامت
هر که تو او را زخویشتن بربایی
گردنِ صیدی که در کمندِ تو آید
چشم ندارد به هیچ روی رهایی
دفع ندانند کرد و چاره اطبّا
دردِ اَحبّات را که هم تو دوایی
ذوقِ محبّت نیازمندِ تو داند
عشق نداند که چیست مردِ هوایی
تا تو به درویش لقمه ای بفرستی
دست برآورده ایم و سر به گدایی
ای شده شهری نزاریا ز تو پرشور
تا به کی آخر چه فتنه ای چه بلایی
مست شدی تا به روزِ حشر از این مِی
باز نیایی به خود هنوز کجایی

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

وقت نیامد که روی باز نمایی
پرده نبندی و خیمه بازگشایی
هوش مصنوعی: زمانی که هنوز وقتش نرسیده، نباید چهره‌ات را نشان دهی و به‌راستی بر کانون توجه قرار بگیری.
یوسفِ در پرده ای و منتظرانت
بر سر راه اند تا تو کی به درآیی
هوش مصنوعی: تو در گوشه‌ای پنهانی و منتظران تو در مسیر حضور دارند تا ببینند کی وارد می‌شوی.
عیب نکن گر نیازمند ندارد
طاقتِ دردِ فراق و داغ جدایی
هوش مصنوعی: اگر کسی به دلیل جدایی و درد فراق، توان تحمل ندارد، به او عیب نزن.
غایب و حاضر چه گویمت که ز پرده
گر به در آیی وگرنه آفتِ مایی
هوش مصنوعی: هرگاه تو در پرده به حضورت آیم، و اگر نباشی، آن موقع مشکل ساز می‌شوی. این عبارت نشان می‌دهد که حضور و غیاب تو چه تاثیر عمیقی بر من دارد.
باز نیاید به خویشتن به قیامت
هر که تو او را زخویشتن بربایی
هوش مصنوعی: هر کسی که خود را از دست تو بدهد و از خویش جدا شود، در روز قیامت به خودش بازنگردد.
گردنِ صیدی که در کمندِ تو آید
چشم ندارد به هیچ روی رهایی
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که در دام تو گرفتار شده، هیچ امیدی به رهایی ندارد.
دفع ندانند کرد و چاره اطبّا
دردِ اَحبّات را که هم تو دوایی
هوش مصنوعی: آنها نمی‌دانند چگونه باید درد محبوبان را تسکین دهند، در حالی که خود تو دارویی برای این درد هستی.
ذوقِ محبّت نیازمندِ تو داند
عشق نداند که چیست مردِ هوایی
هوش مصنوعی: شوق و عشق به تو تنها از دل عاشق برمی‌خیزد و عشق واقعی را نمی‌شناسد. آدمی که در پی عشق است، تنها به احساسات خود توجه دارد و از حقیقت عشق غافل است.
تا تو به درویش لقمه ای بفرستی
دست برآورده ایم و سر به گدایی
هوش مصنوعی: ما برای اینکه تو لقمه‌ای به درویش برسانی، دست خود را دراز کرده‌ایم و به گدایی افتاده‌ایم.
ای شده شهری نزاریا ز تو پرشور
تا به کی آخر چه فتنه ای چه بلایی
هوش مصنوعی: ای شهر نزاریا، بی‌خبر از تو پر از شور و شوق شده‌ای. تا کی این تلاطم و آشفتگی ادامه خواهد داشت؟ چه فتنه‌ای و چه مصیبتی بر سر اینجا آمده است؟
مست شدی تا به روزِ حشر از این مِی
باز نیایی به خود هنوز کجایی
هوش مصنوعی: مستی تو به حدی است که حتی در قیامت هم از این شراب الهی جدا نخواهی شد. هنوز هم نمی‌دانی در کجا هستی.