گنجور

شمارهٔ ۱۳۸۴

اگر به گوشه چشم التفات فرمایی
به غمزه معجزِ انفاسِ روح بنمایی
عنایتی به تو سدهزار دل داری
کرشمه ای ز تو و سدهزار بینایی
نسیمِ پیرهن و چشمِ پیرِ کنعانی
جمالِ یوسف و دردِ دلِ زلیخایی
هزار سر به پشیزی کدام سیب و ترنج
نعوذ بالله اگر از تُتُق به درآیی
نه بی تو طاقت صبر و نه بی تو روی وصال
نه میلِ طبع به جمع و نه برگِ تنهایی
اگر ز زلفِ تو سودا گرفت او را هم
قرار نیست از آشفتگی و سودایی
وگر ز چشم تو در خون همی کشم دامن
خوش است شیوه ی آن جادوان شهلایی
چراست خویِ تو در خون دوستان رفتن
کسی نرفت بدین چابکی و رعنایی
ز خشک مغزی و گرمیِ او تواند بود
که آفتاب زند با تو لاف زیبایی
کلاهِ زرکش او با قبای سیمابی
اگر چه نغز بود وقت مجلس آرایی
ولی خجل شود از معجزِ بغلتریت
اگر ز چین بغلتاق نافه بگشایی
شمامه ای ز عرق چین نازک تو
مشامِ جانِ جهان تازه از سمن سایی
مرا سخن نرسد بر لبی که دندانش
بیانِ نسبت لولو کند به لالایی
غمت ندیده خورم کاین دو راوقِ پرخون
شدند رشک سحاب از سرشک پالایی
ز کاینات ترا دانم و ترا خوانم
رهی ندارم و رویی دگر چه فرمایی
ز گرد من نشود دامن تو آلوده
به دوستی که مرانم ز در به رسوایی
ورایِ این چه سعادت نیازمندان را
همین که بر درِ مولا کنند مولایی
به بازوی که براید که در کنار کشد
میان قامتِ تو از بلند بلندایی
کجاست کاتبِ خورشید تا بیاموزد
زطاقِ ابرویِ جفتت ترازِ طغرایی
زهی خیال که من می پزم شبانِ دراز
در آتش می و هستند هر دو صفرایی
در آتش می اگر پیشِ آبِ حیوانم
چه حاجت است که من توبه کردم از مایی
نزاریا دمِ نایِ جهان مخور مِی خور
روا مدار که با باده باد پیمایی
غبارِ توبه بپوشاند آفتاب قدح
مگر به کُل درِ توبه به گِل براندایی
چو خاک، محتمل و بردبار و ساکن باش
چو باد چند روی هر دری و هرجایی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اگر به گوشه چشم التفات فرمایی
به غمزه معجزِ انفاسِ روح بنمایی
هوش مصنوعی: اگر فقط با یک نگاه و توجه جزئی به من داشته باشی، می‌توانی با ناز و چینش خود، قدرت و زیبایی نفس‌های من را نشان دهی.
عنایتی به تو سدهزار دل داری
کرشمه ای ز تو و سدهزار بینایی
هوش مصنوعی: تو به گونه‌ای به دل‌ها توجه داری که هزاران دل تحت تاثیر کرشمه‌هایت قرار می‌گیرند و هزاران چشم به تماشای تو مشغولند.
نسیمِ پیرهن و چشمِ پیرِ کنعانی
جمالِ یوسف و دردِ دلِ زلیخایی
هوش مصنوعی: نسیم که بوی پیراهن و چشم‌های پیر مرد کنعانی را می‌دهد، همچنین زیبایی یوسف و درد دل زلیخا را به یاد می‌آورد.
هزار سر به پشیزی کدام سیب و ترنج
نعوذ بالله اگر از تُتُق به درآیی
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی انتقاد از افرادی است که در مواجهه با مشکلات یا انتخاب‌ها، ارزش واقعی چیزها را نادیده می‌گیرند و بی‌جای آن، به مسائلی که اهمیتی ندارند، اهمیت می‌دهند. شاعر اشاره دارد که اگر از وضعیت فعلی خود خارج شوند و به بی‌معنی‌ها توجه کنند، هیچ چیزی جز ناچیز بودن نصیبشان نخواهد شد. به نوعی موضوع به چالش کشیدن اوضاع موجود و ارزش‌گذاری نادرست بر اساس ظواهر است.
نه بی تو طاقت صبر و نه بی تو روی وصال
نه میلِ طبع به جمع و نه برگِ تنهایی
هوش مصنوعی: بدون تو نه توان تحمل سختی‌ها را دارم و نه امیدی به دیدن و وصال تو. نه به جمع دوستان تمایلی دارم و نه از تنهایی خوشحال هستم.
اگر ز زلفِ تو سودا گرفت او را هم
قرار نیست از آشفتگی و سودایی
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر موی تو دچار هوس و عشق شده باشد، نیازی به آرامش ندارد و همیشه در حال اضطراب و شوریدگی خواهد بود.
وگر ز چشم تو در خون همی کشم دامن
خوش است شیوه ی آن جادوان شهلایی
هوش مصنوعی: اگرچه که ممکن است چشمان تو باعث درد و زخم من شوند، اما در این حال، زیبایی و جذابیت آن جادوگران با چشم‌های سیاه همچنان برایم لذت‌بخش است.
چراست خویِ تو در خون دوستان رفتن
کسی نرفت بدین چابکی و رعنایی
هوش مصنوعی: چرا این طور است که تو به راحتی و با ظاهری زیبا به دل دوستان آسیب می‌زنی؟ هیچ‌کس به این سرعت و زیبایی چنین کاری نکرده است.
ز خشک مغزی و گرمیِ او تواند بود
که آفتاب زند با تو لاف زیبایی
هوش مصنوعی: ممکن است او به خاطر فکر محدود و گرمی کلامش تصور کند که زیبایی‌های شگفت‌انگیزی دارد، در حالی که واقعیت چیز دیگری است.
کلاهِ زرکش او با قبای سیمابی
اگر چه نغز بود وقت مجلس آرایی
هوش مصنوعی: او با کلاهی طلایی و پیراهنی نقره‌ای به مجلس آمده است؛ هرچند که ظاهرش زیبا و با شکوه است، اما در واقع این زیبایی برای هر جمعی مناسب نیست.
ولی خجل شود از معجزِ بغلتریت
اگر ز چین بغلتاق نافه بگشایی
هوش مصنوعی: اگر دلت پُر از عشق تو باشد، او از زیبایی و جذابیت تو شرمنده خواهد شد، حتی اگر بخواهد خود را در چین و شکنجۀ موی تو گم کند.
شمامه ای ز عرق چین نازک تو
مشامِ جانِ جهان تازه از سمن سایی
هوش مصنوعی: عطر دل‌انگیز عرق چین نازک تو مانند بویی است که جان و روح جهان را تازه و شاداب می‌کند.
مرا سخن نرسد بر لبی که دندانش
بیانِ نسبت لولو کند به لالایی
هوش مصنوعی: سخن گفتن من در مقابل لب‌هایی که دندانی دارند که می‌تواند زیبایی الماس را به شعر لالایی تشبیه کند، غیرممکن است.
غمت ندیده خورم کاین دو راوقِ پرخون
شدند رشک سحاب از سرشک پالایی
هوش مصنوعی: غم تو را ندیدم و با این حال بر اثر آن دو قطره خونین، رشک باران را می‌خورم که از اشک‌های من پاکی به وجود آمده است.
ز کاینات ترا دانم و ترا خوانم
رهی ندارم و رویی دگر چه فرمایی
هوش مصنوعی: از آفرینش به تو آگاهی دارم و تو را می‌خوانم، اما راهی در پیش ندارم و غیر از این چه می‌خواهی بگویی؟
ز گرد من نشود دامن تو آلوده
به دوستی که مرانم ز در به رسوایی
هوش مصنوعی: من باعث آلودگی دامن تو نمی‌شوم و دوستیت را نمی‌پذیریم، پس مرا از در خودت دور نکن تا رسوا نشوم.
ورایِ این چه سعادت نیازمندان را
همین که بر درِ مولا کنند مولایی
هوش مصنوعی: بهتر از این هیچ خوشبختی برای نیازمندان نیست که فقط حق ورود به درگاه مولایشان را پیدا کنند.
به بازوی که براید که در کنار کشد
میان قامتِ تو از بلند بلندایی
هوش مصنوعی: به دستی که بخواهد در کنار تو باشد و قامت بلندت را بربکشد، چه کسی می‌تواند او را لگد کند؟
کجاست کاتبِ خورشید تا بیاموزد
زطاقِ ابرویِ جفتت ترازِ طغرایی
هوش مصنوعی: کجاست نویسنده‌ی خورشید که از قوس ابروی تو بیاموزد چگونه تراز و زیبایی یک اثر هنری را به تصویر بکشد؟
زهی خیال که من می پزم شبانِ دراز
در آتش می و هستند هر دو صفرایی
هوش مصنوعی: عجب خیالی! من در طول شب با افکار و خیالاتی غرق در دل آتش عشق مشغول به نوشیدن شراب هستم و هر دو، یعنی من و شراب، در حال لطافت و زیبایی خاصی هستیم.
در آتش می اگر پیشِ آبِ حیوانم
چه حاجت است که من توبه کردم از مایی
هوش مصنوعی: اگر در آتش باشم و در کنار آبِ حیات، دیگر چه نیازی است که من از وضعیت خودم پشیمان شده‌ام؟
نزاریا دمِ نایِ جهان مخور مِی خور
روا مدار که با باده باد پیمایی
هوش مصنوعی: از نوشیدن شراب و عبور از خطاها و مشکلات زندگی و نگریستن به زیبایی‌های جهان لذت ببر. در لحظات خوب زندگی، به یاد داشته باش که با نوشیدن می‌توانی به آزادی و آرامش برسید.
غبارِ توبه بپوشاند آفتاب قدح
مگر به کُل درِ توبه به گِل براندایی
هوش مصنوعی: در این بیت به این موضوع اشاره شده که اگر توبه انسان مانند غباری بر نور حقیقت و روشنی اثر بگذارد، ممکن است که حقیقت و نوری که در گذشته داشته، دیگر قابل مشاهده نباشد. در واقع، توبه باید با صداقت و نیّت واقعی همراه باشد تا از دل و جان برآید وگرنه ممکن است به جای پاکی، فقط ظاهری از توبه باقی بماند.
چو خاک، محتمل و بردبار و ساکن باش
چو باد چند روی هر دری و هرجایی
هوش مصنوعی: مثل خاک، آرام و با تحمل و صبر باش؛ مانند باد که به هر سو و هر جایی می‌رود.