گنجور

شمارهٔ ۱۳۸۱

هنوزم می دهد زحمت میان سرو بالایی
هنوزم می شود رغبت کنار سیم سیمایی
نصیحت گوی مستولی و من از پند مستغنی
قراری میدهی با بی قراری نا توانایی
اگر چه خَصل میریزم ولیکن این قدر دانم
که هر جا وامقی باشد بود محتاجِ عذرایی
عذاب جان بود آن دل که خالی باشد از شوری
وبال گردن است آن سر که در وی نیست سودایی
بلای اهل دنیا چیست با زشتی به سر بردن
مکن منع ای پسر گر میکنم میلی به زیبایی
نمیباید بر افزودن اگر مشّاطه ی فطرت
جمالی را به زیبایی نگاری کرد و آرایی
قیامت برنخیزد گر جمال هم نشین باشد
که چون رایش بود رویی و چون رویش بود رایی
چه کار آید سرِ بی دست و پا در مجلسِ مستان
اصولِ چنگ را دستی فروع رقص را پایی
بیا تا راست برگویم چه عذرست این که می آرم
همان شوریده ی عشقم ز جانان نا شکیبایی
هنوزم عشق میدارد ز نکبت در پناه ارچه
خرد بر من برون آرد ز هر گوشانه غوغایی
چو میدانم که در فطرت نخواهد بود تبدیلی
چو میدانم ممکن نیست پیری را مداوایی
به دست و پای دانم من که بر ناید چنین کاری
به پیران سر اگر بر سازم از خود تازه برنایی
به چشم دیده ور بنگر به گوش جان و دل بشنو
که می گوید نزاری این سخن آخر هم از جایی
به نور معرفت روشن شود چشم دل ای خودبین
نه از اعما که برسازد ز خود بیهوده بینایی
حجاب از پیش برخیزد چو باشی کرده بی علت
تولّایی به دانایی و از نادان تبرّایی
چراغ کُلّ شییٍ یَرجَعُ آنجا شود روشن
که بی شبهت خلایق را معادی هست و مبدایی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هنوزم می دهد زحمت میان سرو بالایی
هنوزم می شود رغبت کنار سیم سیمایی
هوش مصنوعی: هنوز هم درخت سر به فلک کشیده زحمت می‌دهد و هنوز هم کنار چهره زیبا، تمایل و اشتیاق وجود دارد.
نصیحت گوی مستولی و من از پند مستغنی
قراری میدهی با بی قراری نا توانایی
هوش مصنوعی: نصیحت کننده به من می‌گوید که باید از احساساتم فاصله بگیرم، اما من در حالی‌که ناتوان و بی‌قرار هستم، نیازی به آن نصیحت‌ها ندارم.
اگر چه خَصل میریزم ولیکن این قدر دانم
که هر جا وامقی باشد بود محتاجِ عذرایی
هوش مصنوعی: با اینکه ممکن است به نظر بیاید که چیزهایی را از دست می‌دهم یا گم می‌کنم، اما می‌دانم که هر جا که کسی به عشق و محبت نیاز داشته باشد، همیشه به کسی نیاز دارد که او را درک کند و پشتیبانی کند.
عذاب جان بود آن دل که خالی باشد از شوری
وبال گردن است آن سر که در وی نیست سودایی
هوش مصنوعی: عذابی برای جان است که دل از شور و عشق خالی باشد، و داشتن چنین سر و دلی که در آن هیچ آرزویی وجود نداشته باشد، بر گردن انسان سنگینی می‌کند.
بلای اهل دنیا چیست با زشتی به سر بردن
مکن منع ای پسر گر میکنم میلی به زیبایی
هوش مصنوعی: مراقب باش که در دنیای پر از مشکلات و زشتی‌ها زندگی نکنی. اگر تمایل به زیبایی و چیزهای دلنشین داری، باید سعی کنی از آن زشتی‌ها دوری کنی.
نمیباید بر افزودن اگر مشّاطه ی فطرت
جمالی را به زیبایی نگاری کرد و آرایی
هوش مصنوعی: برای زیبایی و آرایش، نباید بر زیبایی‌های طبیعی افزوده شود، چرا که هر گونه تغییر ممکن است به زشتی منجر شود.
قیامت برنخیزد گر جمال هم نشین باشد
که چون رایش بود رویی و چون رویش بود رایی
هوش مصنوعی: روز قیامت برپا نخواهد شد اگر محبوب و همدم زیبا باشد، زیرا هرگاه که این زیبایی وجود داشته باشد، همه چیز تحت تأثیر آن قرار می‌گیرد و تصمیم‌ها و رأی‌ها تحت سلطه آن زیبایی خواهد بود.
چه کار آید سرِ بی دست و پا در مجلسِ مستان
اصولِ چنگ را دستی فروع رقص را پایی
هوش مصنوعی: در جمع خوشگذران، کسی که ناتوان و بی‌دست و پا است، نمی‌تواند از هنرهای ساز و رقص بهره‌مند شود.
بیا تا راست برگویم چه عذرست این که می آرم
همان شوریده ی عشقم ز جانان نا شکیبایی
هوش مصنوعی: بیا تا بگویم که چرا این عشق دیوانه‌وار را از محبوبم به دل می‌آورم؛ زیرا تحملش برای من سخت شده است.
هنوزم عشق میدارد ز نکبت در پناه ارچه
خرد بر من برون آرد ز هر گوشانه غوغایی
هوش مصنوعی: عشق هنوز هم مرا از سختی‌ها و رنج‌ها در پناه خود نگه می‌دارد، هر چه عقل و خرد به من بگوید، از هر گوشه‌ای صدای هیاهو و شور و شوقی به گوش می‌رسد.
چو میدانم که در فطرت نخواهد بود تبدیلی
چو میدانم ممکن نیست پیری را مداوایی
هوش مصنوعی: زمانی که می‌دانم که در سرشت انسان تغییر نخواهد کرد و پیری را نمی‌توان درمان کرد، پس چطور می‌توان به چیزی امید داشت؟
به دست و پای دانم من که بر ناید چنین کاری
به پیران سر اگر بر سازم از خود تازه برنایی
هوش مصنوعی: من می‌دانم که انجام چنین کاری از عهده‌ی من خارج است؛ حتی اگر بخواهم برای دیگران تازگی بیاورم و به افراد بزرگ‌تر کمک کنم، باز هم نمی‌توانم.
به چشم دیده ور بنگر به گوش جان و دل بشنو
که می گوید نزاری این سخن آخر هم از جایی
هوش مصنوعی: به چشمانت دقت کن و با گوش جان و دل خود بشنو که نزاری می‌گوید این حرف آخر از جایی ناشی می‌شود.
به نور معرفت روشن شود چشم دل ای خودبین
نه از اعما که برسازد ز خود بیهوده بینایی
هوش مصنوعی: چشم دل تو با نور شناخت روشن می‌شود، ای کسی که فقط به خود می‌نگری. نه اینکه با غرق شدن در عمق خود به بصیرت برسد، بلکه این نگرش خودخواهانه به حقیقت و بینایی حقیقی نمی‌انجامد.
حجاب از پیش برخیزد چو باشی کرده بی علت
تولّایی به دانایی و از نادان تبرّایی
هوش مصنوعی: چنانچه تو به دانایی و علم برسد، حجاب‌ها و موانع از پیش رویت کنار می‌رود و در این حالت، دیگر از نادانی و جهل دوری می‌کنی.
چراغ کُلّ شییٍ یَرجَعُ آنجا شود روشن
که بی شبهت خلایق را معادی هست و مبدایی
هوش مصنوعی: روشنایی هر چیز به سویی می‌تابد که به آنجا برگردد. بی‌تردید وجود انسان‌ها یک شروع و یک پایان دارد.