گنجور

شمارهٔ ۱۳۸۰

بر امیدِ تو که روزی به سرم بازآیی
منم و دردِ دل و کنج غم و تنهایی
اگرم هیچ حیاتی و بقایی باقی‌ست
آخرالامر مگر مرحمتی فرمایی
از درم باز درآیی و به بر درگیری
کله از سر بنهی بندِ قبا بگشایی
گرچه شایسته ی وصلِ تو نباشد چو منی
تو اگر بر چو منی رحم کنی می‌شایی
دل و دین از منِ بی‌چاره به غارت بردی
شکرها گویم اگر بیش برین نفزایی
تو خود از بردنِ دل باز نمی‌پردازی
چه کنم می‌رسدت دل‌بری و رعنایی
روی در رویِ رقیبانی و یاران محروم
آه ازین غصّه که یک‌باره شدم شیدایی
مردمانم ز ملامت متواری کردند
چون کنم زور کنم با صنم یغمایی
گو میارای به مشّاطه ی قدرت رخِ خوب
تا نباید شدنم شیفته و سودایی
صورتِ آدمیان را به نکویی حدّی‌ست
آدمی‌زاده که دیده‌ست بدین زیبایی
گرچه در قاعده ی لذت دنیا طالب
بی‌نصیب است به پیرانه‌سر از برنایی
چون مرا عشق چنین واقعه‌ ای پیش آورد
با قضا پنجه کنم جهل بود دانایی
گو جهان زیر و زبر شو من و عشقِ تو که هست
دوستی ممتنع از هر دری و هر جایی
در به رویِ همه خوبان جهان بربستم
بر امیدِ تو که روزی به سرم بازآیی
سرِ هم خانگی ام نیست نزاری با تو
منم و دردِ دل و کنج غم و تنهایی

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بر امیدِ تو که روزی به سرم بازآیی
منم و دردِ دل و کنج غم و تنهایی
هوش مصنوعی: من در انتظار تو هستم که روزی به سوی من برگردی، و در این میان، تنها درد دل و غم و تنهایی را تجربه می‌کنم.
اگرم هیچ حیاتی و بقایی باقی‌ست
آخرالامر مگر مرحمتی فرمایی
هوش مصنوعی: اگر زندگی و بقایی برایم باقی مانده، فقط با لطف و مرحمت توست که ممکن است.
از درم باز درآیی و به بر درگیری
کله از سر بنهی بندِ قبا بگشایی
هوش مصنوعی: اگر از در وارد شوی و به آغوش من بیایی، کلاه از سرم برمی‌داری و گره‌ی لباس را باز می‌کنی.
گرچه شایسته ی وصلِ تو نباشد چو منی
تو اگر بر چو منی رحم کنی می‌شایی
هوش مصنوعی: هر چند من شخصی لایق وصال تو نیستم، اگر تو بر من رحم کنی، به من نزدیک می‌شوی.
دل و دین از منِ بی‌چاره به غارت بردی
شکرها گویم اگر بیش برین نفزایی
هوش مصنوعی: تو به راحتی قلب و ایمان من را به دست آوردی، و من فقط می‌توانم بگویم که ای کاش بیشتر از این به من آسیب نرسانی.
تو خود از بردنِ دل باز نمی‌پردازی
چه کنم می‌رسدت دل‌بری و رعنایی
هوش مصنوعی: تو خود به راحتی دل‌ها را می‌بری و از این کار دست برنمی‌داری، من چه کاری می‌توانم بکنم وقتی که تو با زیبایی و دلربایی‌ات پیش رویم می‌آیی؟
روی در رویِ رقیبانی و یاران محروم
آه ازین غصّه که یک‌باره شدم شیدایی
هوش مصنوعی: در مقابل رقیبان و دوستانی که از من دور هستند، آهی از این غم می‌کشم که ناگهان دچار دیوانگی شدم.
مردمانم ز ملامت متواری کردند
چون کنم زور کنم با صنم یغمایی
هوش مصنوعی: مردم به خاطر انتقادات و سرزنش‌ها از من دوری کردند. حالا چگونه می‌توانم با معشوقی که قلبم را تسخیر کرده، مقابله کنم؟
گو میارای به مشّاطه ی قدرت رخِ خوب
تا نباید شدنم شیفته و سودایی
هوش مصنوعی: زیبایی چهره‌ات را به خوش‌صفتی آرایش کن، تا به خاطر جذابیت تو، دلم دیوانه و مجنون نگردد.
صورتِ آدمیان را به نکویی حدّی‌ست
آدمی‌زاده که دیده‌ست بدین زیبایی
هوش مصنوعی: آدم‌ها در زیبایی به یک حدی می‌رسند که فقط کسی که آن زیبایی را دیده، می‌تواند درباره‌اش صحبت کند.
گرچه در قاعده ی لذت دنیا طالب
بی‌نصیب است به پیرانه‌سر از برنایی
هوش مصنوعی: هرچند در اصول و قوانین لذت‌های دنیوی، کسانی که به دنبال خوشی هستند ممکن است بی‌نصیب بمانند، اما در سن پیری می‌توانند با اندوخته‌هایشان به آرامش و رضایت دست یابند.
چون مرا عشق چنین واقعه‌ ای پیش آورد
با قضا پنجه کنم جهل بود دانایی
هوش مصنوعی: وقتی عشق چنین حادثه‌ای را برای من رقم زد، می‌خواهم با سرنوشت بجنگم، زیرا نادانی به جای دانایی آمده است.
گو جهان زیر و زبر شو من و عشقِ تو که هست
دوستی ممتنع از هر دری و هر جایی
هوش مصنوعی: بگذار دنیا هر طور که می‌خواهد تغییر کند، من و عشق تو به گونه‌ای هستیم که هیچ دوستی نمی‌تواند ما را از هم جدا کند، چه به هر راهی برویم و چه در هر مکانی باشیم.
در به رویِ همه خوبان جهان بربستم
بر امیدِ تو که روزی به سرم بازآیی
هوش مصنوعی: من در را بر روی تمام بزرگان و نیکان دنیا بستم و تنها به خاطر تو که امید دارم روزی نزد من برگردی.
سرِ هم خانگی ام نیست نزاری با تو
منم و دردِ دل و کنج غم و تنهایی
هوش مصنوعی: من در کنار تو نیستم و به خاطر این خودم را به درد و غم و تنهایی سپرده‌ام.