شمارهٔ ۱۳۷۸
برفت و برد دل و دینم آن بخارایی
به خیره چون کنم آوخ دریغ برنایی
نه از ملامتِ مردم بلی ز غایتِ ضعف
نه برگِ رفتن و نه طاقتِ شکیبایی
بسوختم چه کنم دم نمیتوانم زد
که نیست قوّت آهم ز ناتوانایی
گرم امید نبودی به بازدیدن او
بکندمی ز سر این هر دو شوخِ بینایی
همان به است که بینام و ننگ بر عقبش
سفر کنیم چو شوریدگانِ شیدایی
به اتّفاق من ای دوستان به روز آرید
شبی که شیفتهتر میشوم ز تنهایی
پدر طبیب بیاورد تا مطالعه کرد
دلیلِ شیفتگی و نشان سودایی
پس از شرایطِ رنگ و دلیلِ نبض و مزاج
طبیب گفت دگر زین پسر نیاسایی
به دردِ عشق چنان مبتلا شدهست که نیست
امیدِ آن که خلاصی بود به دانایی
چو این سخن بشنید از طبیب گفت پدر
که مردی ای پسر آخر به خود نمیشایی
نزاریا مکن آشفتگی نمیگویم
بدوز دیده چو با خویش برنمیآیی
چو هر که بر تو گذر کرد دل بدو دادی
دگر به رویِ کس آن به که دیده نگشایی
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
برفت و برد دل و دینم آن بخارایی
به خیره چون کنم آوخ دریغ برنایی
هوش مصنوعی: آن بخت برگشته که از بخارا رفته است، دل و دینم را با خود برد. حالا در حسرت او میمانم و نمیدانم چه باید بکنم. افسوس که او رفته و من تنها ماندهام.
نه از ملامتِ مردم بلی ز غایتِ ضعف
نه برگِ رفتن و نه طاقتِ شکیبایی
هوش مصنوعی: بدلیل ضعف و ناتوانیام نه از انتقادات مردم میترسم و نه قدرت رفتن و نه تحمل صبر را دارم.
بسوختم چه کنم دم نمیتوانم زد
که نیست قوّت آهم ز ناتوانایی
هوش مصنوعی: من میسوزم و چه میتوانم بکنم، نمیتوانم حتی صدایی از خود بزنم، زیرا توانایی ناله کردن ندارم.
گرم امید نبودی به بازدیدن او
بکندمی ز سر این هر دو شوخِ بینایی
هوش مصنوعی: اگر امیدی به دیدن او نداشتم، از ابتدا به این دو دیدار شیرین هم فکر نمیکردم.
همان به است که بینام و ننگ بر عقبش
سفر کنیم چو شوریدگانِ شیدایی
هوش مصنوعی: بهتر است که بیاسم و شهرت به سفر برویم، مانند افرادی که در جوش و خروش عشق هستند.
به اتّفاق من ای دوستان به روز آرید
شبی که شیفتهتر میشوم ز تنهایی
هوش مصنوعی: دوستان، به یاری هم، روزی را به وجود آورید که در آن شب، من از تنهایی بیشتر عاشق و شیفته میشوم.
پدر طبیب بیاورد تا مطالعه کرد
دلیلِ شیفتگی و نشان سودایی
هوش مصنوعی: پدر پزشک را آورد تا دلیل عشق و نشانههای دیوانگی را بررسی کند.
پس از شرایطِ رنگ و دلیلِ نبض و مزاج
طبیب گفت دگر زین پسر نیاسایی
هوش مصنوعی: بعد از بررسی علائم و ویژگیهای جسمی، پزشک گفت که دیگر از این پسر ناامید نباش.
به دردِ عشق چنان مبتلا شدهست که نیست
امیدِ آن که خلاصی بود به دانایی
هوش مصنوعی: او به شدت درگیر درد عشق شده است که دیگر امیدی به رهایی از آن با دانایی و آگاهی ندارد.
چو این سخن بشنید از طبیب گفت پدر
که مردی ای پسر آخر به خود نمیشایی
هوش مصنوعی: وقتی پدر این حرف را از پزشک شنید، گفت: "ای پسر، تو دیگر به خودت بیا و توجه کن!"
نزاریا مکن آشفتگی نمیگویم
بدوز دیده چو با خویش برنمیآیی
هوش مصنوعی: آشفتگی نکن، من نمیخواهم بگویم که بداندیشی، اما وقتی که با خودت در صلح نیستی، چرا به من نزدیک میشوی؟
چو هر که بر تو گذر کرد دل بدو دادی
دگر به رویِ کس آن به که دیده نگشایی
هوش مصنوعی: هر کس که از کنار تو گذشت و تو به او محبت کردی، دیگر به کسی دل ندهی بهتر است که چشمهای خود را بر روی دیگران ببندی.