گنجور

شمارهٔ ۱۳۷۵

شبِ وصال نبردم گمانِ روز جدایی
هلاک می‌شوم ای چشمه ی حیات کجایی
ز پای‌مالِ فراقت به هیچ وجه خلاصم
نمی‌شود متصوّر مگر تو با سرم آیی
نسیم‌وار کشم جان به پیشِ رویِ تو روزی
که بازآیی و بند بغل‌تر بگشایی
دمِ پسینم اگر پیش از آن که قطع بباشد
فرا رسی به سرم زندگانیم بفزایی
ز پیش چشم برفتی و در مقابلِ جانی
کجا روی که به حکمِ ازل حواله به مایی
بیا که ناله ی زارم محصّلیت فرستد
که آن‌قدر ندهد مهلتت که خط بنمایی
بیار اگر همه بر خونِ من بود که نپیچم
سر از خطِ خوشت ای رشکِ لعبتان ختایی
اگر به شرح نویسم که بی تو در چه عذابم
دلت بسوزد و رحم آوری و پیش بیایی
نگفته‌اند حکیمان که دل به دل کشد آخر
چو مایلم به تو چندین ز من ملول چرایی
من از تو جان نبرم عاقبت چنان که تو گفتی
برای آنم اگر نیز هم بر آن سرِ رایی
کمندِ عشق تو و گردنِ نزاری عاجز
که را امید بماند به هیچ روی رهایی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شبِ وصال نبردم گمانِ روز جدایی
هلاک می‌شوم ای چشمه ی حیات کجایی
هوش مصنوعی: در شب دیدار، فکر نمیکردم که روز جدایی فرا برسد. حالا در حسرت ملاقات تو، جانم در خطر است. ای سرچشمه زندگی، تو کجایی؟
ز پای‌مالِ فراقت به هیچ وجه خلاصم
نمی‌شود متصوّر مگر تو با سرم آیی
هوش مصنوعی: من هرگز از رنج و عذابی که به خاطر جدایی‌ات متحمل هستم، رها نخواهم شد؛ تنها در صورتی می‌توانم به آرامش برسم که خودت با تمام وجود و احساساتت به سراغم بیایی.
نسیم‌وار کشم جان به پیشِ رویِ تو روزی
که بازآیی و بند بغل‌تر بگشایی
هوش مصنوعی: مانند نسیمی، جانم را به سمت تو می‌کشانم، در روزی که برگردی و آغوش خود را برای من باز کنی.
دمِ پسینم اگر پیش از آن که قطع بباشد
فرا رسی به سرم زندگانیم بفزایی
هوش مصنوعی: اگر روزی هنوز در حال زندگی باشم و پیش از آنکه عمرم به پایان برسد، لحظه‌ای دیگر به من برسد، زندگی‌ام بیشتر خواهد شد.
ز پیش چشم برفتی و در مقابلِ جانی
کجا روی که به حکمِ ازل حواله به مایی
هوش مصنوعی: تو از جلوی چشمم رفتی و حالا نمی‌دانم کجا باید بروم، در حالی که به حکم سرنوشت به تو وابسته‌ام.
بیا که ناله ی زارم محصّلیت فرستد
که آن‌قدر ندهد مهلتت که خط بنمایی
هوش مصنوعی: بیا که صدای دردناک من تو را به فکر وا می‌دارد، زیرا آنقدر زمان نمی‌دهد که تو بتوانی به راحتی چیزی را بنویسی.
بیار اگر همه بر خونِ من بود که نپیچم
سر از خطِ خوشت ای رشکِ لعبتان ختایی
هوش مصنوعی: اگر قرار باشد همه چیز به خاطر خون من باشد، باز هم نمی‌خواهم از مسیر خوشی تو خارج شوم، ای حسود به زیبایی‌های عاشقانه.
اگر به شرح نویسم که بی تو در چه عذابم
دلت بسوزد و رحم آوری و پیش بیایی
هوش مصنوعی: اگر بخواهم بگویم که بدون تو چه درد و رنجی می‌کشم، دلت می‌سوزد و به من رحم می‌کنی و سراغم می‌آیی.
نگفته‌اند حکیمان که دل به دل کشد آخر
چو مایلم به تو چندین ز من ملول چرایی
هوش مصنوعی: حکیمان نگفته‌اند که دل‌ها چگونه به هم نزدیک می‌شوند، اما وقتی من اینچنین به تو علاقه‌مندم، چرا تو از من خسته‌ای؟
من از تو جان نبرم عاقبت چنان که تو گفتی
برای آنم اگر نیز هم بر آن سرِ رایی
هوش مصنوعی: من به خاطر تو جانم را فدای نمی‌کنم، اما اگر هم به آن راهی که تو می‌گویی بروم، در نهایت چاره‌ای ندارم.
کمندِ عشق تو و گردنِ نزاری عاجز
که را امید بماند به هیچ روی رهایی
هوش مصنوعی: عشق تو مانند دامی است که فرزند نزاری در آن گرفتار شده و هیچ کسی نمی‌تواند به رهایی از آن امیدی داشته باشد.