گنجور

شمارهٔ ۱۳۷۰

نوشته یافتم رمزی به خطِّ خوب بر جایی
که صاحب‌دیده را خاطر فرو ناید به هر جایی
بجز وجه‌الله‌ش نبود نظرگاهی و خود نبود
نه مقصود دگر وقتی نه محبوب دگر جایی
مترس از کثرتِ باطل به عونِ واحدِ مطلق
که باطل را وجودی نیست در کویی و در جایی
فتاد از تابِ این نکته دلم چون پنبه بر آتش
ندانستم که هم روزی کند این رشته سر جایی
نزول عشق و کنجِ جان من هیهات ازین خجلت
که سلطان چون فرود آید چنین در مختصر جایی
ز چشم مستِ او هستم چنان بی‌خویشتن زآن شب
که از اعضایِ شخص من نیاید با خبر جایی
چو گل بر خار می‌خفتم چو بلبل زار می‌نالم
ازآن شب باز کاوازش شنودم بر گذر جایی
عجب دارم که مجموعی پریشان‌تر ز من باشد
تنم جایی زبان جایی دلم جایی نظر جایی
وگر مردم بهشت از آفرینش دوست می‌دارند
نزاری ز آستانِ او ندارد دوست‌تر جایی
ملک را آرزو باشد که بپذیرد به مملوکش
پناهِ جان جُزین حضرت نیابی ای پسر جایی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نوشته یافتم رمزی به خطِّ خوب بر جایی
که صاحب‌دیده را خاطر فرو ناید به هر جایی
هوش مصنوعی: یک نوشته‌ای پیدا کردم که به زیبایی نوشته شده بود، و در جایی قرار داشت که صاحب آن به سادگی نمی‌تواند به آن دسترسی پیدا کند.
بجز وجه‌الله‌ش نبود نظرگاهی و خود نبود
نه مقصود دگر وقتی نه محبوب دگر جایی
هوش مصنوعی: جز نگاه به خداوند، هیچ نظری نیست و او خود، نه هدف دیگری است و نه محبوب دیگری در جایی وجود دارد.
مترس از کثرتِ باطل به عونِ واحدِ مطلق
که باطل را وجودی نیست در کویی و در جایی
هوش مصنوعی: نگران زیاد بودن باطل نباش، چرا که یاری کننده‌ای وجود دارد که محض و بی‌نهایت است. باطل در هیچ مکانی واقعیت ندارد و وجودش چیزی نیست.
فتاد از تابِ این نکته دلم چون پنبه بر آتش
ندانستم که هم روزی کند این رشته سر جایی
هوش مصنوعی: دل من از شدت تأثیر این نکته به حالتی مانند پنبه‌ای افتاد که به آتش نزدیک شده است. نمی‌دانستم که روزی، این ارتباط به جایی خواهد رسید.
نزول عشق و کنجِ جان من هیهات ازین خجلت
که سلطان چون فرود آید چنین در مختصر جایی
هوش مصنوعی: عشق به من نازل شده و در عمق وجودم قرار دارد. اما از خجالت نمی‌توانم این احساس را نشان دهم، چرا که وقتی سلطان عشق به سراغم می‌آید، نمی‌توانم در جایی کوچک و محدود جا بگیرم.
ز چشم مستِ او هستم چنان بی‌خویشتن زآن شب
که از اعضایِ شخص من نیاید با خبر جایی
هوش مصنوعی: از نگاه معصوم او به قدری مجذوب و بی‌خود شده‌ام که از آن شب به بعد، احساسات و وجودم برای من ناشناخته شده است و نمی‌دانم چه بر من گذشته است.
چو گل بر خار می‌خفتم چو بلبل زار می‌نالم
ازآن شب باز کاوازش شنودم بر گذر جایی
هوش مصنوعی: چنان‌که گل بر روی خاری پنهان هستم و مانند بلبل ناله می‌زنم. از آن شب که صدای آوازش را در جایی شنیدم.
عجب دارم که مجموعی پریشان‌تر ز من باشد
تنم جایی زبان جایی دلم جایی نظر جایی
هوش مصنوعی: عجیب است که من اینقدر در هم و برهم هستم؛ بدنم در یک جا، زبانم در جایی دیگر، دلم که جایی دیگر است و توجه‌ام هم به سمت دیگری می‌رود.
وگر مردم بهشت از آفرینش دوست می‌دارند
نزاری ز آستانِ او ندارد دوست‌تر جایی
هوش مصنوعی: اگر ساکنان بهشت از خلق دوست لذت می‌برند، نزار هیچ مکان دوست‌داشتنی‌تری از درگاه او ندارد.
ملک را آرزو باشد که بپذیرد به مملوکش
پناهِ جان جُزین حضرت نیابی ای پسر جایی
هوش مصنوعی: سلطان آرزو دارد که به درگاهش پناه بیاورد، ولی پناه جان او فقط جایی است که تو بتوانی پیدا کنی، ای پسر.