شمارهٔ ۱۳۶۹
ندارم محرمِ رازی که پیغامی برد جایی
درین غم بنگرد رویی برین مشکل زند رایی
چنان شوریده شد بختم که پای از سر نمیدانم
مگر خود محنتِ ما را پدید آید سر و پایی
نصیحتگوی میکوشد که بفریبد مرا از تو
چه میخواهد نمیدانم ز چون من ناشکیبایی
به قهر ار بند بربندم کند دشمن جدا از هم
به بوی دوست لبّیکم برآید از هر اعضایی
محال است آن که سودایش توان کرد از سرم بیرون
هنوزم استخوان در گِل نباشد بیتمنّایی
نه هر معشوقه چون لیلی وفا کردهست با یاری
نه هر دیوانه چون مجنون به سر بردهست سودایی
اگر خواهی که لیلی را نباشد چون تو مجنونی
بباید کرد چون مجنون ز جز لیلی تبرّایی
به علمِ من همه عالم مقابل نیست با یک دم
که در خلوت برآوردی به رویِ عالم آرایی
مرا افسرده میگوید که بر آتش مزن خود را
ولی گفتهست پروانه که کو صبری و پروایی
نزاری را میاموزید از این پس خویشتنداری
محال است این طمع یاران شکیبایی ز شیدایی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ندارم محرمِ رازی که پیغامی برد جایی
درین غم بنگرد رویی برین مشکل زند رایی
هوش مصنوعی: من کسی را ندارم که رازی را به جایی ببرد و در این غم، نگاهی به چهرهام بیندازد و راه حلی برای این مشکل پیدا کند.
چنان شوریده شد بختم که پای از سر نمیدانم
مگر خود محنتِ ما را پدید آید سر و پایی
هوش مصنوعی: بختم چنان آشفته و پریشان شده که نمیدانم از کجا شروع کنم، جز اینکه خود درد و رنج ما را به وجود آورده است.
نصیحتگوی میکوشد که بفریبد مرا از تو
چه میخواهد نمیدانم ز چون من ناشکیبایی
هوش مصنوعی: نصیحتکننده تلاش میکند مرا فریب دهد، اما نمیدانم او از من چه انتظاری دارد، چرا که من آدمی ناشکیبا هستم.
به قهر ار بند بربندم کند دشمن جدا از هم
به بوی دوست لبّیکم برآید از هر اعضایی
هوش مصنوعی: اگر دشمن به خشم بند مرا ببندد، با یاد دوست، هر یک از اعضای من به صدای لبیک پاسخ خواهد داد و از هم جدا نخواهند شد.
محال است آن که سودایش توان کرد از سرم بیرون
هنوزم استخوان در گِل نباشد بیتمنّایی
هوش مصنوعی: امکان ندارد که عشق و آرزوی او را از دل بیرون کنم، هنوز هم در دل من نشانههایی از بینیازی باقی مانده است.
نه هر معشوقه چون لیلی وفا کردهست با یاری
نه هر دیوانه چون مجنون به سر بردهست سودایی
هوش مصنوعی: هر معشوقهای مانند لیلی وفادار نیست و هر دیوانهای مثل مجنون حال و روز عجیبی ندارد.
اگر خواهی که لیلی را نباشد چون تو مجنونی
بباید کرد چون مجنون ز جز لیلی تبرّایی
هوش مصنوعی: اگر میخواهی لیلی به تو احساس مشابهی داشته باشد و مجنون نباشد، باید مانند مجنون از همه چیز except لیلی کنارهگیری کنی.
به علمِ من همه عالم مقابل نیست با یک دم
که در خلوت برآوردی به رویِ عالم آرایی
هوش مصنوعی: علم من در برابر تمام دنیا قابل مقایسه نیست، وقتی که تو با یک نگاه در خلوت، زیباییات را به جهان نشان میدهی.
مرا افسرده میگوید که بر آتش مزن خود را
ولی گفتهست پروانه که کو صبری و پروایی
هوش مصنوعی: شخصی به من میگوید که خودت را به آتش نینداز و ناراحت نباش، اما پروانه به من یادآوری میکند که شجاعت و صبر در عشق چه اهمیتی دارد.
نزاری را میاموزید از این پس خویشتنداری
محال است این طمع یاران شکیبایی ز شیدایی
هوش مصنوعی: نزاری، اکنون یاد بگیر که کنترل بر نفس و خویشتنداری آسان نیست. این آرزو و طمع در دل یاران، نشانهای از شیدایی و عشق است که تحمل نمیشود.