گنجور

شمارهٔ ۱۳۶۷

نه قرار داده بودی که شبی به خلوت آیی
بگذشت روزگاری و نیامدی کجایی
به وصال وعده کردی و دلی که بود ما را
به امید در تو بستیم و دری نمی‌گشایی
به سرت که تا به رویت نظری ربوده کردم
ز دو چشمِ بی‌قرارم بنرفت روشنایی
به چه خود نگاه دارم که نباشد اختیارم
که تو آدمی به یک بار ز خود نمی‌ربایی
وگرت ندیده بودم به صفت شنیده بودم
که دلِ من از تو می‌داد نشانِ آشنایی
به خرابه ی فقیران نفسی درآی روزی
بنشین حکایتی کن که حیات می‌فزایی
به خلافِ دوستانی و به زعمِ دشمنانی
که به حُسن بی‌نظیری و به عهد بی‌وفایی
تو خود از نزاری خود که ترا رسد نپرسی
نه مکن که عیب باشد که به دوستان نشایی
کم از آن که آشنایی به سلامِ ما فرستی
اگرت مجال آن نیست که خویشتن بیایی

اطلاعات

وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نه قرار داده بودی که شبی به خلوت آیی
بگذشت روزگاری و نیامدی کجایی
هوش مصنوعی: تو قرار نگذاشتی که شبی را در تنهایی بگذرانیم، اما زمانی طولانی گذشت و تو هنوز نیامدی، پس کجایی؟
به وصال وعده کردی و دلی که بود ما را
به امید در تو بستیم و دری نمی‌گشایی
هوش مصنوعی: تو وعده داده‌ای که به من می‌رسی، اما با دلی که به امید تو بسته‌ام، هنوز در را به روی من نمی‌گشایی.
به سرت که تا به رویت نظری ربوده کردم
ز دو چشمِ بی‌قرارم بنرفت روشنایی
هوش مصنوعی: من به خاطر زیبایی چهره‌ات، از نگاه کردن به تو دست نکشیده‌ام و این کار باعث شده که نور و روشنی چشمانم کم رنگ شود.
به چه خود نگاه دارم که نباشد اختیارم
که تو آدمی به یک بار ز خود نمی‌ربایی
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به این فکر می‌کند که چرا به خودم نگاه کنم و به خودم تکیه کنم، درحالی‌که اختیار و اراده‌ام دست خودم نیست. او بر این باور است که وجود تو (عزیزش) به قدری مهم و تاثیرگذار است که هیچ فرصتی برای دل بریدن و جدا شدن از او وجود ندارد.
وگرت ندیده بودم به صفت شنیده بودم
که دلِ من از تو می‌داد نشانِ آشنایی
هوش مصنوعی: اگر تو را نمی‌دیدم، اما با توصیف‌هایت شنیده بودم که دل من نشانی از آشنایی با تو دارد.
به خرابه ی فقیران نفسی درآی روزی
بنشین حکایتی کن که حیات می‌فزایی
هوش مصنوعی: به خرابه‌های کسانی که در فقر به سر می‌برند، یک روز سری بزن و نشستی بگذار. داستانی بگوی که زندگی را برای آنها روشنی ببخشد و امیدی در دلشان ایجاد کند.
به خلافِ دوستانی و به زعمِ دشمنانی
که به حُسن بی‌نظیری و به عهد بی‌وفایی
هوش مصنوعی: بر خلاف دوستانی که فکر می‌کنند، و دشمنانی که به زیبایی فوق‌العاده و بی‌وفایی در عهد اشاره دارند.
تو خود از نزاری خود که ترا رسد نپرسی
نه مکن که عیب باشد که به دوستان نشایی
هوش مصنوعی: تو خود درباره‌ی حال و وضعیتت نمی‌پرسی، پس بهتر است که از عیب‌ها و نقاط ضعف خود برای دوستانت سخن نگویی.
کم از آن که آشنایی به سلامِ ما فرستی
اگرت مجال آن نیست که خویشتن بیایی
هوش مصنوعی: اگر نمی‌توانی خودت را به دیدار ما برسانی، حداقل با سلامی به ما خبری بده تا نشان دهی که به یاد ما هستی.

حاشیه ها

1400/10/10 20:01
Dariush Afchangi

درود بیت  دو مصرع دو :(به امید تو در ببستیم و در نمی گشایی ) به این شکل آیا صحیح نمی باشد؟

1402/06/10 02:09
مهدین

سلام، به نظر من درست نوشته شده است و نباید تغییر کند. چونکه مصرع دوم ادامه مصرع اول است و این چنین معنی میشود‌؛ من به امید وصالی که خودت وعده داده بودی دلی که داشتم را در تو بسته بودم. و تو دری نمیگشایی.... شاعر میخواهد بگوید چشمم مدام به در است و منتظر تو هستم که در باز شود و ببینم که تو پشت در هستی. چونکه در زمان قدیم، درب اکثر خانه‌ها مثل این روزها دایم بسته نبود صبح موقع نماز کلون درب باز میشد و بعد از نماز مغرب بسته میشد و اگر آشنایی پشت درب میآمد بدون اینکه کوبه درب را بزند وارد میشد اگر غریبه هم بود یکی از دو کوبه پشت درب را میزد(کوبه مردان یا کوبه زنان) . بنابراین شاعر میگوید تو با من وعده کرده بودی که به دیدنم بیایی و من هم به امید همان وعده دل در تو بسته بودم(اینکه تاکید میکند دلی که داشتم را، میخواهد بگوید یک دل داشتم و در تو بسته بودم یعنی فقط تو دلدارم یا معشوقه ام بودی یعنی دلم را فقط با تو یک دله کرده بودم) و تا الان این درب بدست تو باز نشده است