گنجور

شمارهٔ ۱۳۲۴

اگر ز قصه ی ما یک ورق فرو خوانی
عجب ز صورتِ احوالِ ما فرو مانی
ز شوق اگر چه دلم در جهان نمی‌گنجد
ولی تو در دلِ تنگم نشسته چون جانی
به جان مضایقتی نیست بنده بنده ی تست
همین بس است که از حالم این قدر دانی
حدیثِ زلفِ تو گفتم به حلقه عشاق
که در سواد وی است آفتابِ پنهانی
قیامت از همه برخاست از تغلّبِ شوق
میانِ جمع که دید این همه پریشانی
تعجبی دگرست این که حلقه حلقه ی او
به گردِ گویِ زنخ‌‌دان شده‌ست چوگانی
ز چشمِ مستِ تو گفتم حکایتی و شدند
به حالتی که چه گویم ز فرطِ حیرانی
عجب تر این که سیاهی گرفت مسندِ ترک
ز یک تبار به جسمانی و به روحانی
ز سیمِ دستِ تو کردم به رمز تشبیهی
خرد به طعنه به من گفت جانی و کانی
سرِ بلا قدِ بالای تست اولا آن
که از خدای بترسی و فتنه بنشانی
شبی حکایتِ تشویشِ عشق می‌کردم
خیال گفت مگر بی خبر ز طوفانی
ز صد شجاع یکی در مصافِ عشق هنوز
ندیده‌ای چو ببینی عنان بگردانی
محیطِ عشق و تو بیگانه ز آشنا زنهار
مرو دراو و براندیش از پشیمانی
نزاریا سرِ خود گیر و از بلا بگریز
تو با حریفِ قوی ، پنجه کرد نتوانی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اگر ز قصه ی ما یک ورق فرو خوانی
عجب ز صورتِ احوالِ ما فرو مانی
هوش مصنوعی: اگر یک ورق از داستان ما را بخوانی، شگفت‌زده می‌شوی از اینکه چه حالتی داریم و چگونه زندگی می‌کنیم.
ز شوق اگر چه دلم در جهان نمی‌گنجد
ولی تو در دلِ تنگم نشسته چون جانی
هوش مصنوعی: از شوقِ تو، با وجود اینکه دل‌ام به اندازه‌ی کل جهان جا ندارد، اما تو در دل کوچک‌ام مانند جانم نشسته‌ای.
به جان مضایقتی نیست بنده بنده ی تست
همین بس است که از حالم این قدر دانی
هوش مصنوعی: برای من هیچ کمبودی وجود ندارد، چون من بنده‌ی تو هستم. همین که از حال و روز من خبر داری، برای من کافی است.
حدیثِ زلفِ تو گفتم به حلقه عشاق
که در سواد وی است آفتابِ پنهانی
هوش مصنوعی: من درباره زلف‌های تو برای دوستان عاشق صحبت کردم که در تاریکی چشمانت، نور پنهانی وجود دارد.
قیامت از همه برخاست از تغلّبِ شوق
میانِ جمع که دید این همه پریشانی
هوش مصنوعی: روز قیامت به سبب شدت شوق و هیجان در میان مردم، همه از خواب غفلت بیدار شدند، زیرا دیدند که چه اندازه در حال پریشانی و آشفتگی هستند.
تعجبی دگرست این که حلقه حلقه ی او
به گردِ گویِ زنخ‌‌دان شده‌ست چوگانی
هوش مصنوعی: این واقعا جای تعجب دارد که حلقه‌های او به دور گوی زنخدانش پیچیده شده‌اند، گویی که به دور چنگی کاملاً در حال چرخش هستند.
ز چشمِ مستِ تو گفتم حکایتی و شدند
به حالتی که چه گویم ز فرطِ حیرانی
هوش مصنوعی: از نگاه معشوقه‌ی پرشور تو داستانی تعریف کردم، و آنها به حالت و شگفتی‌ای افتادند که از شدت حیرت نمی‌دانم چه بگویم.
عجب تر این که سیاهی گرفت مسندِ ترک
ز یک تبار به جسمانی و به روحانی
هوش مصنوعی: شگفت‌انگیز این است که سیاهی و تاریکی به دلیل یک خویشاوندی، بر جایگاه ترک‌ها نشسته است، چه در جنبه جسمی و چه در جنبه روحی.
ز سیمِ دستِ تو کردم به رمز تشبیهی
خرد به طعنه به من گفت جانی و کانی
هوش مصنوعی: من به خاطر زیبایی دستانت از تو تمجید کردم و به طور کنایه‌آمیز به من گفتی که تو فقط یک روح بی‌جان هستی.
سرِ بلا قدِ بالای تست اولا آن
که از خدای بترسی و فتنه بنشانی
هوش مصنوعی: در مواجهه با مشکلات و سختی‌ها، باید قدری بلندنگر و با اعتماد به نفس باشی. ابتدا باید از خداوند بترسی و در دل خود اضطراب و فتنه را خاموش کنی.
شبی حکایتِ تشویشِ عشق می‌کردم
خیال گفت مگر بی خبر ز طوفانی
هوش مصنوعی: شبی در مورد نگرانی‌ها و آشفتگی‌های عشق صحبت می‌کردم، که ناگهان به یادم آمد که آیا خبر از طوفانی نداشتم؟
ز صد شجاع یکی در مصافِ عشق هنوز
ندیده‌ای چو ببینی عنان بگردانی
هوش مصنوعی: در عشق، از میان صد شجاع، تنها یکی وجود دارد که در میدان عشق به نبرد نرفته است و اگر او را ببینی، بی‌تردید تغییر مسیر می‌دهی.
محیطِ عشق و تو بیگانه ز آشنا زنهار
مرو دراو و براندیش از پشیمانی
هوش مصنوعی: محیط عشق و دل، جایی است که تو با آشنایان فاصله داری. از این جا دور نشو و مراقب باش که بعدها پشیمان نشوی.
نزاریا سرِ خود گیر و از بلا بگریز
تو با حریفِ قوی ، پنجه کرد نتوانی
هوش مصنوعی: بهتر است که مشکلات و چالش‌ها را به خودت پیش نیاری و از آن‌ها دوری کنی. تو نمی‌توانی در مقابل یک رقیب قدرتمند با دست خالی مبارزه کنی.