گنجور

شمارهٔ ۱۳۲۳

گر ز دردِ دلِ من یک ورقی برخوانی
صورتِ حالِ من آن گه به حقیقت دانی
تا به حسنِ رخِ یوسف صفتی مغروری
می نداری خبر از سوزِ دلِ کنعانی
هیچ مشفق به نصیحت ز تو خود می‌پرسد
که چنان سوخته‌ ای را به چه می‌رنجانی
گر قدم در کشی از دوست به خود راه مده
دستِ اغیار که گنجینه ی درویشانی
عشق از آن‌جاست مرا با تو نه این‌جا افتاد
هوس دل دگرست از نفسِ روحانی
جان نمی‌دیدم و می‌جستم و می‌دانستم
که نهان است چو دیدم تو به جان می‌مانی
چه توان کرد اگر روی به ما ننمایی
چه توان گفت که هم جانی و هم جانانی
من به یک جو که غم من نخوری ارزانم
تو به صد جان که فدای تو کنم ارزانی
ماه رخ‌سار بپوشد چو تو بر بام آیی
سرو بالا ننماید چو تو در بستانی
قد شیرین تو و قامت سرو کشمیر
لب شیرین تو و شکر خوزستانی
خرد از روی تو انگشت نهد بر دیده
عقل در کوی تو بر خاک نهد پیشانی
یک شب از وصل تو انصاف خود ار بستانم
جان به خشنودی دل می‌دهم ار بستانی
هیچت افتد که مراین فتنه ی برخاسته را
با نزاری بنشینی و دمی بنشانی

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گر ز دردِ دلِ من یک ورقی برخوانی
صورتِ حالِ من آن گه به حقیقت دانی
هوش مصنوعی: اگر کمی از دردها و ناراحتی‌های من را بخوانی، به خوبی می‌فهمی که در حال و روز من چه می‌گذرد.
تا به حسنِ رخِ یوسف صفتی مغروری
می نداری خبر از سوزِ دلِ کنعانی
هوش مصنوعی: تو به زیبایی و جذابیت چهره یوسف در خود می بالی و در عین حال از درد و سوز دل کسی که در عشق او رنج می‌برد، بی‌خبری.
هیچ مشفق به نصیحت ز تو خود می‌پرسد
که چنان سوخته‌ ای را به چه می‌رنجانی
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از تو نمی‌پرسد که چرا با قلب سوخته‌ات خودت را آزار می‌دهی و رنج می‌کشی.
گر قدم در کشی از دوست به خود راه مده
دستِ اغیار که گنجینه ی درویشانی
هوش مصنوعی: اگر خودت را به دوست نزدیک کنی، اجازه نده که دیگران به تو نزدیک شوند، زیرا آنها مانند گنجینه‌ای از درویشان هستند که ارزشمند و ویژه‌اند.
عشق از آن‌جاست مرا با تو نه این‌جا افتاد
هوس دل دگرست از نفسِ روحانی
هوش مصنوعی: عشق از جایی به وجود آمده که مرا با تو پیوند می‌دهد و نه از این‌جا که فقط بخواهد. تمایل دل، چیز دیگری است که از نفس معنوی سرچشمه می‌گیرد.
جان نمی‌دیدم و می‌جستم و می‌دانستم
که نهان است چو دیدم تو به جان می‌مانی
هوش مصنوعی: من قادر نبودم جان را ببینم و به دنبال آن می‌گشتم و می‌دانستم که در دل پنهان است، اما وقتی تو را دیدم، متوجه شدم که جاودانه‌ای.
چه توان کرد اگر روی به ما ننمایی
چه توان گفت که هم جانی و هم جانانی
هوش مصنوعی: اگر به ما توجهی نکنی، چه می‌توان کرد؟ چه می‌توان گفت، در حالی که تو هم جان من هستی و هم محبوب من؟
من به یک جو که غم من نخوری ارزانم
تو به صد جان که فدای تو کنم ارزانی
هوش مصنوعی: من به یک ذره از غم تو اهمیت نمی‌دهم، در حالی که تو برای من به اندازه صد جان ارزش داری و حاضر هستم فدای تو شوم.
ماه رخ‌سار بپوشد چو تو بر بام آیی
سرو بالا ننماید چو تو در بستانی
هوش مصنوعی: زمانی که تو بر بام می‌آیی و چهره‌ات را نشان می‌دهی، حتی ماه هم شرمنده می‌شود و نمی‌تواند خود را به نمایش بگذارد. همچنین، در باغ وقتی تو هستی، هیچ سرو و درختی نمی‌تواند زیبایی تو را نشان دهد.
قد شیرین تو و قامت سرو کشمیر
لب شیرین تو و شکر خوزستانی
هوش مصنوعی: قد و قامت تو همچون سروهای زیبا در کشمیر است و لب‌های شیرین تو مانند شکر خوزستان طعمی دلنشین دارد.
خرد از روی تو انگشت نهد بر دیده
عقل در کوی تو بر خاک نهد پیشانی
هوش مصنوعی: دانش و فهم، با نگاه به تو، چشمان عقل را متوجه می‌سازد و در مسیر تو، سر به خاک می‌ساید.
یک شب از وصل تو انصاف خود ار بستانم
جان به خشنودی دل می‌دهم ار بستانی
هوش مصنوعی: اگر یک شب از نزدیکی تو انصاف و حق خود را بگیری، من جانم را می‌دهم تا دل تو راضی باشد.
هیچت افتد که مراین فتنه ی برخاسته را
با نزاری بنشینی و دمی بنشانی
هوش مصنوعی: آیا واقعاً می‌توانی در میان این آشوب و بلوا، با شخصی کم‌تجربه و ضعیف بنشینی و آرامش بگیری؟