شمارهٔ ۱۳۰۶
مرا با تو ای یار سریست جانی
نداند کسِ دیگر الا تو دانی
به بویِ توام زنده الحمدالله
همین است سرمایه ی زندگانی
ز مبدایِ فطرت گرفتهست با تو
روانم چنین الفت جاودانی
عجب آن که نادیدهای هم چو دیده
عجب تر که دوری و پیوندِ جانی
یقینم که جایِ دگر دیده ام من
به هر جایِ دیگر که بینم همانی
به چشمی که صاحب نظر دیده باشد
نگنجد زمانی نبیند مکانی
ز دستِ ملامتگرانِ منافق
نظر با تو دارم ولیکن نهانی
نه از بیمِ جان میکنم این تقیه
که این جا نشانیست در بی نشانی
به قصابگاهِ قصاصِ محبت
سر و تن متاعی بود رایگانی
ولیکن نخواهم که هر کس بداند
که دادی به من مکنتِ گنج بانی
به بحری درافکند ملاحِ عشقم
که در جنبِ آن هست اخضر چو خانی
نزاریِ زار آخر از قلزمِ عشق
کجا بر سر آید بدین ناتوانی
به بازوی او نیست تسکینِ طوفان
مگر زین محیطش به ساحل رسانی
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مرا با تو ای یار سریست جانی
نداند کسِ دیگر الا تو دانی
هوش مصنوعی: پر از راز و رمز بین من و تو هست که هیچ کس دیگری از آن خبر ندارد، جز تو که میدانی.
به بویِ توام زنده الحمدالله
همین است سرمایه ی زندگانی
هوش مصنوعی: به خاطر بوی تو زندهام و این احساس، ارزش زندگی من است.
ز مبدایِ فطرت گرفتهست با تو
روانم چنین الفت جاودانی
هوش مصنوعی: روح من از همان ابتدای آفرینش، با تو گره خورده و این پیوندی ابدی و بیپایان است.
عجب آن که نادیدهای هم چو دیده
عجب تر که دوری و پیوندِ جانی
هوش مصنوعی: عجب این است که کسی که هیچ وقت همدیگر را ندیدهاند، مانند کسی که دیدهاند، حیرتآور است. عجیبتر از آن این است که با وجود فاصله، پیوندی عاطفی و روحی وجود دارد.
یقینم که جایِ دگر دیده ام من
به هر جایِ دیگر که بینم همانی
هوش مصنوعی: من مطمئنم که در جایی دیگر هم، همان چیزی را که در اینجا میبینم، دیدهام. هر جا که نگاه میکنم، همان را میبینم.
به چشمی که صاحب نظر دیده باشد
نگنجد زمانی نبیند مکانی
هوش مصنوعی: چشمهایی که بینش و نظری عمیق دارند، نمیتوانند در یک زمان و مکان خاص بمانند و محدود شوند.
ز دستِ ملامتگرانِ منافق
نظر با تو دارم ولیکن نهانی
هوش مصنوعی: من از ملامتهای کسانی که منافق هستند بیتوجهی میکنم و نظرم به توست، اما این احساس را پنهان نگه میدارم.
نه از بیمِ جان میکنم این تقیه
که این جا نشانیست در بی نشانی
هوش مصنوعی: من این پنهانکاری را نه به خاطر ترس از جانم انجام میدهم، بلکه به این دلیل است که در مکانی که هیچ نشانهای وجود ندارد، این کار خود نوعی علامت و نشانه است.
به قصابگاهِ قصاصِ محبت
سر و تن متاعی بود رایگانی
هوش مصنوعی: در مکانی که به دلیل عشق و محبت، برخورد با درد و رنج اتفاق میافتد، وجود و هستی انسان بهطور ناشناختهای رایگان و بیقیمت خواهد بود.
ولیکن نخواهم که هر کس بداند
که دادی به من مکنتِ گنج بانی
هوش مصنوعی: اما نمیخواهم که هر کسی بداند که تو ثروت و امکاناتی را به من بخشیدهای.
به بحری درافکند ملاحِ عشقم
که در جنبِ آن هست اخضر چو خانی
هوش مصنوعی: عاشق من، مانند ملّاحی، به دریایی پرتاب شده است که در کنار آن، سبز و خرم مانند یک باغ خوشبو است.
نزاریِ زار آخر از قلزمِ عشق
کجا بر سر آید بدین ناتوانی
هوش مصنوعی: در حالتی که عشق به شدت انسان را تحت تأثیر قرار داده، چگونه میتوان از عمق این احساسات عمیق و دردناک نجات یافت، در حالی که خود را ناتوان احساس میکنیم؟
به بازوی او نیست تسکینِ طوفان
مگر زین محیطش به ساحل رسانی
هوش مصنوعی: تنها وقتی میتوانی طوفان را آرام کنی که او را از این محیط به ساحل برسانی.