شمارهٔ ۱۲۹۵
ای اگر بوی بری از نفسِ خرّمِ می
معجزِ عیسیِ مریم به تو بنماید وَی
تا به جانت نرسد ذوق نیابی وه وه
تا تجرّع نکنی قدر ندانی هَی هَی
معتقد باش به مستانِ برانداخته دین
بشنو این خورده و طومارِ بزرگی کن طَی
محتسب گفت بیا برشکن از خمر و خمار
بعد ازین توبه کن از مطرب و چنگ و دف و نی
گفتم آری نخورم بیش می و خوردم و عقل
معترض گشت و ز تشویر نشستم در خَوی
باز با عقل درافتادم و گفتم بی جان
آدمی زنده محال است کجا کو که و کی
جانِ من زنده به جامی ست که باشد پُرجان
حِرز من تازه به وردی ست که باشد با حی
گرچه مستان خرابیم چنان می نخوریم
که بود دردِ سر و رنجِ خمارش در پَی
راست چون دایره بر مرکز خم می گردیم
خنب قطب است مگر گویی و مخمور جُدَی
تا بود منطقه و خطّ و محیط و محور
بر نگردم چو نزاری ز مدارِ خُمِ مَی
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای اگر بوی بری از نفسِ خرّمِ می
معجزِ عیسیِ مریم به تو بنماید وَی
هوش مصنوعی: ای کاش اگر بوی خوشی از نفس شاداب کسی که مانند عیسی، معجزهآسا و با صفا است به تو برسد، تو را تحت تأثیر قرار دهد و آگاهت کند.
تا به جانت نرسد ذوق نیابی وه وه
تا تجرّع نکنی قدر ندانی هَی هَی
هوش مصنوعی: وقتی دل و جانت از شوق و شادی پر نشود، نخواهی توانست زیباییها را بهخوبی درک کنی. تا زمانی که طعم واقعی را نچشیدی، ارزش آن را نخواهی فهمید.
معتقد باش به مستانِ برانداخته دین
بشنو این خورده و طومارِ بزرگی کن طَی
هوش مصنوعی: به این مضمون اشاره دارد که به شور و حال کسانی که دین را منتشر میکنند ایمان بیاور و از آنچه که در این دنیا وجود دارد و به پای خود نوشتهاند، درس بگیر و به بزرگمنشی دست یازید.
محتسب گفت بیا برشکن از خمر و خمار
بعد ازین توبه کن از مطرب و چنگ و دف و نی
هوش مصنوعی: محتسب به او گفت: به خاطر اینکه دیگر نمیتوانی از شراب و مستی دور بمانی، بهتر است همین حالا از ساز و آواز و نوا دست برداری و بعد از آن توبه کنی.
گفتم آری نخورم بیش می و خوردم و عقل
معترض گشت و ز تشویر نشستم در خَوی
هوش مصنوعی: گفتم دیگر دیگر شراب نخواهم نوشید، اما باز نوشیدم و عقل من به تردید افتاد و از سر تحریک و وسوسه در حالتی دیگر قرار گرفتم.
باز با عقل درافتادم و گفتم بی جان
آدمی زنده محال است کجا کو که و کی
هوش مصنوعی: من دوباره با عقل خود درگیر شدم و به خودم گفتم که زندگی بدون روح انسان ممکن نیست. حالا کجاست و چه زمانی چنین چیزی وجود دارد؟
جانِ من زنده به جامی ست که باشد پُرجان
حِرز من تازه به وردی ست که باشد با حی
هوش مصنوعی: جان من به جامی وابسته است که سرشار از زندگی باشد. نعمت من به دعایی است که با حیات و زندگی همراه باشد.
گرچه مستان خرابیم چنان می نخوریم
که بود دردِ سر و رنجِ خمارش در پَی
هوش مصنوعی: هرچند که ما در حالتی مستی و پریشانی به سر میبریم، اما آنطور که باید شراب نمینوشیم؛ زیرا که درد سر و رنج ناشی از خماری ما را آزار میدهد.
راست چون دایره بر مرکز خم می گردیم
خنب قطب است مگر گویی و مخمور جُدَی
هوش مصنوعی: ما همچون دایرهای هستیم که بر محور خود میچرخد؛ در این چرخش، تنها نقطه ثابت وجود دارد. مگر اینکه در این حالت مست و غرق در شگفتی باشیم.
تا بود منطقه و خطّ و محیط و محور
بر نگردم چو نزاری ز مدارِ خُمِ مَی
هوش مصنوعی: تا زمانی که مرزها و خطوط و محدودهها وجود داشته باشد، مانند نزاری هرگز از گردش دایرهی می (شراب) باز نخواهم گشت.