شمارهٔ ۱۲۹۲
خوش بود به صبح دم زمزمه ی خروسِ می
زنده دلا نمی کنی تجربه از نشاطِ وی
از نفحاتِ صبح دم بهره نگیری ای صنم
باز نشین ز خواب و کف پیش کن و بخواه می
حور و شرابِ نقد را هر دو به دست می شود
عشوه نمی خریم ما وعده ی نسیه تا به کی
باد ببرد مملکت خاک بخورد سلطنت
نامِ نکو بماند و بس از جم و کی قباد و کی
راست نشین و پاک رو نیک نیوش و بد مگو
وای اگرت به عاقبت سوزِ دلی بود ز پی
جانِ من است جامِ می باز مگیر جان ز من
قصد هلاک چون منی از تو روا بود نه هی
نقضِ وجودِ دوستان شرطِ یگانگی بود
خاصه وجودِ بی دلی کو به وجودِ تست حی
محتسب از قفایِ ما باز نمی شود دمی
راست چنان که می رود از پیِ آفتاب فی
مرهمِ درد می نهم بهرِ علاجِ دردِ دل
از پیِ آن که مدّتی توبه نهاده بود کی
عشق درآمد از درم گفت تویی نزاریا
ساکنِ انزوا چنین کرده بساطِ عیش طی
با دو حریفِ یک جهت کُنج گزین و باده خور
صرف مکن ولی زمان بر دف و چنگ و نای و نی
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوش بود به صبح دم زمزمه ی خروسِ می
زنده دلا نمی کنی تجربه از نشاطِ وی
هوش مصنوعی: صبحگاهان صدای خوش خروس، که سرزندگی و شادابی را به همراه دارد، لذتبخش است. اما دریغ که دل تو از این نشاط و زندگی تجربهای به دست نمیآورد.
از نفحاتِ صبح دم بهره نگیری ای صنم
باز نشین ز خواب و کف پیش کن و بخواه می
هوش مصنوعی: ای معشوق، از لطافتهای صبحگاهی بهرهمند نشو، بیدار شو و از خواب برخیز. دستت را پیش بگذار و درخواست می کن.
حور و شرابِ نقد را هر دو به دست می شود
عشوه نمی خریم ما وعده ی نسیه تا به کی
هوش مصنوعی: ما حالا هر دو موهبت زیبا و لذتبخش را در دست داریم و به آنها توجهی نمیکنیم. چراکه وعدههای نامشخص و آیندهای که معلوم نیست به چه شکل خواهد بود، برای ما جذابیتی ندارند.
باد ببرد مملکت خاک بخورد سلطنت
نامِ نکو بماند و بس از جم و کی قباد و کی
هوش مصنوعی: باد میتواند کشور را با خود ببرد و به خاک تبدیل کند، اما نام نیک سلطنت همچنان باقی میماند، چه از جمشید، چه از کیقباد و چه از کی.
راست نشین و پاک رو نیک نیوش و بد مگو
وای اگرت به عاقبت سوزِ دلی بود ز پی
هوش مصنوعی: سخن خوب و درست را بشنو و از گفتن حرفهای بد پرهیز کن، زیرا اگر در نهایت دل کسی را بشکنی، عواقب ناگواری برایت خواهد داشت.
جانِ من است جامِ می باز مگیر جان ز من
قصد هلاک چون منی از تو روا بود نه هی
هوش مصنوعی: جان من به این جام شراب وابسته است، آن را از من مگیر. قصد نابودی من را نداشته باش، زیرا از کسی که مانند من است، این رفتار روا نیست.
نقضِ وجودِ دوستان شرطِ یگانگی بود
خاصه وجودِ بی دلی کو به وجودِ تست حی
هوش مصنوعی: وجود دوستان را اگر نادیده بگیریم، به یگانگی و وحدت میرسیم؛ بهخصوص وقتی که کسی در دلش نسبت به معشوق و محبوب، احساس خالی بودن کند، چراکه او خود را در وجود محبوب مییابد.
محتسب از قفایِ ما باز نمی شود دمی
راست چنان که می رود از پیِ آفتاب فی
هوش مصنوعی: آدمی که پیگیر و مراقب ماست، هیچ وقت از دنبالمان دست برنمیدارد، همانطور که خورشید همیشه در حال حرکت است و ما نیز باید به دنبال آن بگردیم.
مرهمِ درد می نهم بهرِ علاجِ دردِ دل
از پیِ آن که مدّتی توبه نهاده بود کی
هوش مصنوعی: برای درمان درد دل، از شراب استفاده میکنم، چرا که مدتی توبه کرده بودم.
عشق درآمد از درم گفت تویی نزاریا
ساکنِ انزوا چنین کرده بساطِ عیش طی
هوش مصنوعی: عشق به در خانهام آمد و گفت تو هستی، نزاریا، که در گوشهنشینی ساکن شدهای. این زندگی خوشی را به این شکل فراهم کرده است.
با دو حریفِ یک جهت کُنج گزین و باده خور
صرف مکن ولی زمان بر دف و چنگ و نای و نی
هوش مصنوعی: با دو رفیق همراستا دوست باش و فقط به خوشگذرانی نپرداز. به جای آن، زمانت را صرف موسیقی و آوای ساز نکن.