گنجور

شمارهٔ ۱۲۸۰

ای در بیابان غمت سرگشته هر جایی دلی
وا مانده در ره صد هزار افتاده در هر منزلی
هر چوب ثعبان کی شود شیطان سلیمان کی شود
این ره به پایان کی شود الا به پای کاملی
انسان به رتبت از سمک چون رفت بر بام فلک
ترتیب شیطان و ملک ز اول چه بود آب و گلی
شیطان که اصل شر بود کی با ملک هم بر بود
حاشا کجا هم سر بود هرگز محق با مبطلی
هر کس به کف آرد صدف لیکن کمرآید در به صف
تا خود که باید این شرف آری که باید مقبلی
بسیار مخلوق خلق برد از زبر دستان سبق
بی حاصل توفیق حق کوشش ندارد حاصلی
خود دیده مرد دین نشد بی دیده روشن بین نشد
هر بیدقی فرزین نشد کسری نشد هر عادلی
ای یار اگر اهل دلی دست از دو عالم بگسلی
فرمان بری گر عاقلی بر سازی از خود عاقلی
در خود رو و با خود نشین خود را مدان خود را مبین
در عشق روشن تر ز این هرگز نباشد مشکلی
آیین نام و ننگ را بگذار و در ده جام را
کاین بحر بی انجام را پیدا نیامد ساحلی
ره نیست هر دلتنگ را در عشق جز یک رنگ را
کو ترک نام و ننگ را همچون نزاری مقبلی

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای در بیابان غمت سرگشته هر جایی دلی
وا مانده در ره صد هزار افتاده در هر منزلی
هوش مصنوعی: ای کسی که در بیابان غم خود سرگردان هستی، دل‌هایی در جای‌جای دنیا مانده‌اند و در مسیر زندگی، افراد زیادی در هر مرحله دچار مشکل و افتاده‌اند.
هر چوب ثعبان کی شود شیطان سلیمان کی شود
این ره به پایان کی شود الا به پای کاملی
هوش مصنوعی: هر چیزی که به‌ظاهر خطرناک یا مشکل به نظر می‌رسد، در واقع ممکن است در نهایت به خیر و صلاح منجر شود. اما این راه فقط با تلاش و کوشش کامل می‌تواند به نتیجه برسد و به پایان رضایت‌بخشی برسد.
انسان به رتبت از سمک چون رفت بر بام فلک
ترتیب شیطان و ملک ز اول چه بود آب و گلی
هوش مصنوعی: انسان با بالا رفتن از مرتبه‌اش و رسیدن به مقام‌های بلند، تفاوت‌های بین شیطان و فرشتگان را می‌بیند. در آغاز، هر دو از طبیعتی ساده و اولیه برخوردار بودند، مثل آب و گل.
شیطان که اصل شر بود کی با ملک هم بر بود
حاشا کجا هم سر بود هرگز محق با مبطلی
هوش مصنوعی: شیطان که خود مظهر شرارت است، هرگز نمی‌تواند با فرشتگان و موجودات نیک و صالح هم سطح باشد. هرگز نمی‌توان او را در یک رتبه و مقام با چیزهای حق و درست قرار داد؛ یعنی حق هیچگاه به باطل نمی‌پیوندد.
هر کس به کف آرد صدف لیکن کمرآید در به صف
تا خود که باید این شرف آری که باید مقبلی
هوش مصنوعی: هر کسی می‌تواند صدفی را بگیرد، اما باید در صف بایستد تا به مقام و منزلتی که شایسته‌اش است برسد. این شایستگی تنها برای کسانی است که لایق آن هستند.
بسیار مخلوق خلق برد از زبر دستان سبق
بی حاصل توفیق حق کوشش ندارد حاصلی
هوش مصنوعی: بسیاری از موجودات، با وجود اینکه دست به خلق و ساخت می‌زنند، به دلیل تلاش‌های بی‌فایده و نداشتن توفیق الهی، به نتیجه‌ای نخواهند رسید.
خود دیده مرد دین نشد بی دیده روشن بین نشد
هر بیدقی فرزین نشد کسری نشد هر عادلی
هوش مصنوعی: انسانی که به درستی نمی‌بیند و فهم روشن ندارد، هرچقدر هم که در دین به ظاهر قوی باشد، به حقیقت نمی‌رسد. فردی که درک و بینش ندارد، به همان اندازه بی‌فایده است که کسری، فرمانروای عادل، بی‌تحلیل و بصیرت باقی بماند.
ای یار اگر اهل دلی دست از دو عالم بگسلی
فرمان بری گر عاقلی بر سازی از خود عاقلی
هوش مصنوعی: ای دوست، اگر واقعاً قلبی از عشق داری و از این دو جهان (دنیا و آخرت) دست بکشی، اگر عاقل هستی، می‌توانی خود را از قید این جهان رها کنی و به مرتبه‌ای از عقل و فهم برسی.
در خود رو و با خود نشین خود را مدان خود را مبین
در عشق روشن تر ز این هرگز نباشد مشکلی
هوش مصنوعی: در دل خود به راحتی نشین و خود را کم اهمیت ببین. در عشق، روشن‌تر از این هیچ مشکلی وجود ندارد.
آیین نام و ننگ را بگذار و در ده جام را
کاین بحر بی انجام را پیدا نیامد ساحلی
هوش مصنوعی: آداب و رسوم و موضوعات مربوط به عزت و شرم را فراموش کن و در عوض، بر روی لذت و نوشیدنی متمرکز شو، زیرا این زندگی بی‌پایان و بی‌ساحل هیچ‌گاه به یک نقطه‌ی امن و ثابت نمی‌رسد.
ره نیست هر دلتنگ را در عشق جز یک رنگ را
کو ترک نام و ننگ را همچون نزاری مقبلی
هوش مصنوعی: در عشق، برای کسی که دلتنگ است، راهی وجود ندارد جز اینکه به یک رنگ و حالتی متمایل شود و نام و ننگ را کنار بگذارد، مانند نزاری که از محبت و شوق قبلی خود عدول نمی‌کند.

حاشیه ها

1402/12/27 23:02
ر.غ

حکیم نزاری » غزلیات

ای در بیابان غمت سرگشته هر جایی دلی

وامانده در ره صد هزار افتاده در هر منزلی

هر چوب ثعبان کی شود شیطان سلیمان کی شود

این ره به پایان کی شود الا به پای کاملی

انسان به رتبت از سَمَک چون رفت بر بام فلک

ترکیبِ شیطان و ملک ز اوّل چه بود آب و گلی

شیطان که اصل شر بُوَد کی با ملک همبر بُوَد

حاشا کجا همسر بُوَد هرگز مُحِق با مُبطِلی

هر کس به کف آرد صدف لیکن کم آید دُر به کف

تا خود که باید این شرف آری که باید مقبلی

بسیار مخلوق خلَق برد از زبردستان سبق

بی حاصل توفیق حق، کوشش ندارد حاصلی

خوددیده مرد دین نشد بی دیده روشن‌بین نشد

هر بیدَقی فرزین نشد کسرا نشد هر عادلی

ای یار اگر اهل دلی دست از دو عالم بگسِلی

فرمان بری گر عاقلی برسازی از خود عاقلی

در خود رو و با خود نشین خود را مدان خود را مبین

در عشق روشنتر ز این هرگز نباشد مشکلی

آیین ننگ و نام را بگذار و در ده جام را

کاین بحر بی‌انجام را پیدا نیامد ساحلی

ره نیست هر دلتنگ را در عشق جز یکرنگ را

گو ترک نام و ننگ را گر چون نزاری مقبلی