شمارهٔ ۱۲۵۴
اگر چه سوختهام در بلای عشق بسی
به عمر خود دل ازین سان ندادهام به کسی
چه جان بکندم تا گوهری به دست آرم
که خاطرم متعلّق نمیشود به خسی
نهان ز خلق نیارم به هیچ کوی گذشت
چنان که گویی بر پای بستهام جرسی
مرا ملامت مردم درین بلا انداخت
که از ملامت مردم بتر شدم به بسی
گرم به تیغ زنند از شکر نپرهیزم
درین روش نتوان بود کمتر از مگسی
خطا چه گونه توان رفت، در طریقت عشق
به روز محتسبی ناظر و به شب عسسی
در آن وجود که سلطان عشق منزل کرد
مجال نیست که در سر بماندش هوسی
به زور و زر که ندارم چه چاره خواهد رفت
مگر به زاری وزین بیش نیست دسترسی
نزاریا به جفا دل بنه که نتوان رفت
به خشم از آن که میسر نمیشود نفسی
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
اگر چه سوختهام در بلای عشق بسی
به عمر خود دل ازین سان ندادهام به کسی
هوش مصنوعی: هرچند در عشق بسیار رنج کشیدهام، اما هیچگاه دل خود را به کسی اینگونه نسپردم.
چه جان بکندم تا گوهری به دست آرم
که خاطرم متعلّق نمیشود به خسی
هوش مصنوعی: من چقدر زحمت کشیدم تا بتوانم گوهری باارزش به دست آورم که قلبم هرگز به چیز بیارزشی وابسته نشود.
نهان ز خلق نیارم به هیچ کوی گذشت
چنان که گویی بر پای بستهام جرسی
هوش مصنوعی: من نمیتوانم خود را در مقابل مردم نشان دهم و مثل این است که به جایی بسته شدهام که نمیتوانم بروم.
مرا ملامت مردم درین بلا انداخت
که از ملامت مردم بتر شدم به بسی
هوش مصنوعی: مردم به خاطر وضعیتی که در آن قرار دارم، مرا سرزنش کردند و همین باعث شد که از این سرزنشها به شدت ترسیده و نگران شوم.
گرم به تیغ زنند از شکر نپرهیزم
درین روش نتوان بود کمتر از مگسی
هوش مصنوعی: اگر با شمشیر هم به من حمله کنند، از شیرینی و خوشی دل نمیکَنم. در این مسیر نمیتوانم کمتر از یک مگس باشم که به شیرینی میچسبد.
خطا چه گونه توان رفت، در طریقت عشق
به روز محتسبی ناظر و به شب عسسی
هوش مصنوعی: دوست داشتن و عشق ورزیدن در شرایطی که هم ناظرانی در روز وجود دارند و هم مراقبانی در شب، چگونه امکانپذیر است؟
در آن وجود که سلطان عشق منزل کرد
مجال نیست که در سر بماندش هوسی
هوش مصنوعی: در وجودی که عشق سلطنت میکند، جایی برای خواستههای دیگر باقی نمیماند.
به زور و زر که ندارم چه چاره خواهد رفت
مگر به زاری وزین بیش نیست دسترسی
هوش مصنوعی: من نه قدرت دارم و نه پول، پس چه راهی برای من باقی مانده است جز این که با زاری و التماس از این وضعیت فرار کنم.
نزاریا به جفا دل بنه که نتوان رفت
به خشم از آن که میسر نمیشود نفسی
هوش مصنوعی: به خاطر سختیها و بیرحمیها، دل را به درد و رنج بینداز، زیرا نمیتوان با خشم پیش رفت از آنچه که نمیتوان نفس کشید.