گنجور

شمارهٔ ۱۲۴۰

به ناموس آتش اندر زن بیار آن آبِ انگوری
که ناممکن بود مستی نهان کردن به مستوری
عسل گر چاشنی کردی حسودم تلخ کی گفتی
که در من می‌کشد هر دم زبان چون نیشِ زنبوری
بیا ای ساقی و بر نه به دستم تا به سر جامی
حیاتی بخش جانم را که می‌میرم ز مخموری
کسی کز دستِ او آمد مرا چندین بلا بر سر
خدایا مبتلا بادا به داغ و دردِ مهجوری
به از می نیست در غربت دمادم مردِ عاشق را
به من ده ساقیا پر کن تو اندک خور که معذوری
بیا ای مطربِ چنگی خلاصم ده ز دل‌تنگی
که نزدیک آمده‌ست اینک به لب جانم ز ره دوری
شبِ هجرم نمی‌آمد به روزِ وصل در خاطر
ز خودرایی و برنایی و نادانی و مغروری
ز غفلت آدمی هرگز به وقتِ راحت و صحّت
ندارند قدرِ آسایش مگر هنگام رنجوری
به فریاد آمدم از دل که در پرواز می‌آید
چو بلبل در خروش آید سحرگه بر گلِ سوری
بخواهم رفت و با یاران نخواهم مشورت کردن
که نستوه از خرد هرگز نخواهد خواست دستوری
نزاری زاصفهان خواهد به شیرین باز گردیدن
که چون خسرو نمی‌یارد شکر خوردن ز محروری

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به ناموس آتش اندر زن بیار آن آبِ انگوری
که ناممکن بود مستی نهان کردن به مستوری
هوش مصنوعی: به ناموس آتش سوختن را فراموش کن و آب انگوری بیاور که نمی‌توانم حالت سرمستی را پنهان کنم.
عسل گر چاشنی کردی حسودم تلخ کی گفتی
که در من می‌کشد هر دم زبان چون نیشِ زنبوری
هوش مصنوعی: اگر عسل به چیزی اضافه کنی و او حسود باشد، تلخی‌اش را نمی‌توان پنهان کرد. آیا نگفتی که مثل نیش زنبور، هر لحظه در من درد و رنج ایجاد می‌کند؟
بیا ای ساقی و بر نه به دستم تا به سر جامی
حیاتی بخش جانم را که می‌میرم ز مخموری
هوش مصنوعی: ای ساقی، بیا و جامی را به دستم بده تا از آن بنوشم و جانم را دوباره زنده کن، چرا که به خاطر مستی در حال مرگ هستم.
کسی کز دستِ او آمد مرا چندین بلا بر سر
خدایا مبتلا بادا به داغ و دردِ مهجوری
هوش مصنوعی: کس دیگری که من از او آسیب دیدم، اکنون دچار بلاهای فراوانی هستم. خدایا، این درد و اندوه جدایی مرا بی‌نهایت رنجور کرده است.
به از می نیست در غربت دمادم مردِ عاشق را
به من ده ساقیا پر کن تو اندک خور که معذوری
هوش مصنوعی: در دوری و تنهایی چیزی بهتر از شراب نیست، ای ساقی، هر لحظه دل عاشق را به من بده، مقدار کمی را پر کن تا بتوانم با کمی راحتی دوران سختی را سپری کنم.
بیا ای مطربِ چنگی خلاصم ده ز دل‌تنگی
که نزدیک آمده‌ست اینک به لب جانم ز ره دوری
هوش مصنوعی: بیا ای نوازنده، مرا از دل‌تنگی آزاد کن. زیرا اکنون به لب جانم نزدیک شده‌ام و این به خاطر دوری از توست.
شبِ هجرم نمی‌آمد به روزِ وصل در خاطر
ز خودرایی و برنایی و نادانی و مغروری
هوش مصنوعی: شب فراق و دوری من، هیچ وقت به روز وصال و دیدار نمی‌رسید، زیرا خیال خودپرستی و برتری‌جویی و نادانی و غرور در ذهنم بود.
ز غفلت آدمی هرگز به وقتِ راحت و صحّت
ندارند قدرِ آسایش مگر هنگام رنجوری
هوش مصنوعی: انسان به خاطر غفلتش، در زمان آسایش و سلامتی قدر آرامش را نمی‌داند و تنها در لحظه‌ی بیماری و سختی به ارزش آن پی می‌برد.
به فریاد آمدم از دل که در پرواز می‌آید
چو بلبل در خروش آید سحرگه بر گلِ سوری
هوش مصنوعی: از عمق دل به فریاد آمدم، مثل بلبل که در صبحگاهان به شوق گل سرخ می‌خواند و سر و صدایش بلند می‌شود.
بخواهم رفت و با یاران نخواهم مشورت کردن
که نستوه از خرد هرگز نخواهد خواست دستوری
هوش مصنوعی: می‌خواهم بروم و با دوستانم مشورت نکنم، زیرا از شخص خردمند هرگز دستوری نخواهم خواست.
نزاری زاصفهان خواهد به شیرین باز گردیدن
که چون خسرو نمی‌یارد شکر خوردن ز محروری
هوش مصنوعی: نزاری از اصفهان به شیرین بازخواهد گشت، زیرا مانند خسرو نمی‌تواند از طعم شیرینی لذت ببرد.