گنجور

شمارهٔ ۱۲۳۴

بیش ازینم نشود از تو میسّر به صبوری
گر ترا هست مرا نیست دگر طاقتِ دوری
هم‌چنان من ز نصیحت‌گر بی‌هوده ملولم
که تو از صحبتِ بی‌حاصلِ این بنده نفوری
من اگر با تو نباشم ز خیالم تو نباشی
غایب ای دیده که چون باصره در عینِ حضوری
اگر این‌اند رقیبان تو ما را چو غریبان
کام و ناکام بباید شد از این شهر ضروری
سر به بیغوله ما هیچ فرو نایدت آری
منظرت رشک بهشت است و تو خود غیرت حوری
نقشِ دیوار به صورت که تو داری بفریبد
هیچ عیبت نکنم گر به خود از حسن غیوری
شب چو بر بام برآیی و ز برقع به درآیی
هم‌چو انوارِ تجلّی به صفت بر کُهِ‌ طوری
به تماشا به گلستان شو و چادر ز جمالت
باز کن تا نزند لاف لطافت گل سوری
شمع و شاهد به شبِ خلوت ما هر دو تو باشی
که چو خورشید سراپایِ وجودت همه نوری
بوی دودِ نفست راحت روح است نزاری
گو بسوزند چو عودت که بر آتش چو بخوری

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن (رمل مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیش ازینم نشود از تو میسّر به صبوری
گر ترا هست مرا نیست دگر طاقتِ دوری
هوش مصنوعی: بیشتر از این نمی‌توانم با صبر و تحمل از تو دوری کنم، اگر تو برای من هستی، من دیگر طاقت دوری را ندارم.
هم‌چنان من ز نصیحت‌گر بی‌هوده ملولم
که تو از صحبتِ بی‌حاصلِ این بنده نفوری
هوش مصنوعی: من هنوز از نصیحت‌های بی‌فایده و بی‌معنی خسته‌ام، چرا که تو هم از گفت‌وگوی بی‌فایده این فرد متنفر هستی.
من اگر با تو نباشم ز خیالم تو نباشی
غایب ای دیده که چون باصره در عینِ حضوری
هوش مصنوعی: اگر من با تو نباشم، در خیال من هم نیستی، ای چشمی که مانند بینایی در حال حاضر حضور داری.
اگر این‌اند رقیبان تو ما را چو غریبان
کام و ناکام بباید شد از این شهر ضروری
هوش مصنوعی: اگر رقیبان تو این‌گونه‌اند، ما نیز باید مانند بیگانگان در این شهر، ناکام و ناامید شویم.
سر به بیغوله ما هیچ فرو نایدت آری
منظرت رشک بهشت است و تو خود غیرت حوری
هوش مصنوعی: اگر تو به پناهگاه ما بیایی، هیچ چیز از ما نمی‌کاهد. واقعاً منظره‌ات را می‌توان با بهشت مقایسه کرد و خودت هم مانند حوری‌ها هستی که به خاطر زیبایی‌ات غیرت را برمی‌انگیزی.
نقشِ دیوار به صورت که تو داری بفریبد
هیچ عیبت نکنم گر به خود از حسن غیوری
هوش مصنوعی: اگر چهره‌ات همچون نقش‌وبخش دیوار زیباست، هیچ انتقادی بر تو نخواهم کرد، حتی اگر به خاطر زیبایی‌ات دلبستگی داشته باشم.
شب چو بر بام برآیی و ز برقع به درآیی
هم‌چو انوارِ تجلّی به صفت بر کُهِ‌ طوری
هوش مصنوعی: وقتی که شب بر بام می‌آیی و از پرده بیرون می‌آیی، مانند پرتوهای درخشان نورانی هستی که به زیبایی بر قله‌ی کوهی می‌تابد.
به تماشا به گلستان شو و چادر ز جمالت
باز کن تا نزند لاف لطافت گل سوری
هوش مصنوعی: به باغ بیایید و زیبایی‌های خود را به نمایش بگذارید، تا دیگران نتوانند فقط به زیبایی گل‌ها مغرور شوند.
شمع و شاهد به شبِ خلوت ما هر دو تو باشی
که چو خورشید سراپایِ وجودت همه نوری
هوش مصنوعی: شمع و شاهد در شب تنهایی ما هر دو تو هستی، زیرا مانند خورشید، تمام وجودت پر از نور است.
بوی دودِ نفست راحت روح است نزاری
گو بسوزند چو عودت که بر آتش چو بخوری
هوش مصنوعی: عطر و بوی دودی که از نفست به مشام می‌رسد، برای روح من آرامش‌بخش است. ای نزار، بگذار بخاریم همچون عود، زیرا وقتی در آتش بسوزی، عطر خوشی برمی‌خیزد.