گنجور

شمارهٔ ۱۲۲۴

بگذر ای باد بر اطرافِ قهستان سحری
زود باز آر به شروان و شماخی خبری
خاطری نیک به احوالِ کسی ملتفت است
که چو او نیست در آفاق به خوبی دگری
گر بدان سرو رسی گو به چمن پست شدم
به لگد کوب و تو ناکرده به سویم گذری
رویِ شیرین نفسی بی مگسی نادیده
می زنم زار چو فرهاد سری بر کمری
رازِ سربسته ی لیلی به کسی نگشاید
هم چو مجنون شده ام در همه عالم سمری
کیست کز دفترِ ما یاد ندارد ورقی
کیست کز قصّه ی ما یاد ندارد قدری
من اگر سر برود بر سرِ پیمان توام
لیکن از عهدِ تو باید که ببینم اثری
نفسی بیش نمانده ست به همّت مددی
صبر ازین بیش ندارم به عنایت نظری
هم چو سوزن شدم از صبر نه آخر مثل است
هم به جایی کَشَد این رشته به تدریج سری
بارها هر چه به غربت ز سفر توبه کنم
به علی رغم برآید ز زمینم سفری
گر نزاری به قهستان رسد از شروان باز
چه مبارک سفری باشد و میمون حضری
باز نادیدنِ اصحاب و به حسرت رفتن
سخت کاری ست دگر هیچ ندارد خطری

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بگذر ای باد بر اطرافِ قهستان سحری
زود باز آر به شروان و شماخی خبری
هوش مصنوعی: ای باد، از اطراف قهستان عبور کن و اگر ممکن است، خبر تازه‌ای از شروان و شماخی بیاور.
خاطری نیک به احوالِ کسی ملتفت است
که چو او نیست در آفاق به خوبی دگری
هوش مصنوعی: کسی که با نیکویی به حال دیگران توجه می‌کند، دلش به خاطر این است که مانند او در دنیا کسی دیگر با خوبی‌هایش وجود ندارد.
گر بدان سرو رسی گو به چمن پست شدم
به لگد کوب و تو ناکرده به سویم گذری
هوش مصنوعی: اگر به آن سرو زیبا برسی، بگو که من به خاطر تو به آزار و سختی افتاده‌ام، و تو بدون اینکه کار اشتباهی کرده باشی، به من بی‌اعتنا هستی.
رویِ شیرین نفسی بی مگسی نادیده
می زنم زار چو فرهاد سری بر کمری
هوش مصنوعی: من با دل‌داری و لذت، در حالی که هیچ زردی و ناخوشی وجود ندارد، به حالتی غمگین و عاشقانه مثل فرهاد که بر کوهی می‌کوشد سر به کمر یار بزنم.
رازِ سربسته ی لیلی به کسی نگشاید
هم چو مجنون شده ام در همه عالم سمری
هوش مصنوعی: راز عشق لیلی را کسی نمی‌داند؛ من نیز مانند مجنون در تمام دنیا همچون گیاهی خشکیده‌ام.
کیست کز دفترِ ما یاد ندارد ورقی
کیست کز قصّه ی ما یاد ندارد قدری
هوش مصنوعی: کیست که از دفتر ما یاد ندارد؟ کیست که داستان ما را فراموش کرده باشد؟
من اگر سر برود بر سرِ پیمان توام
لیکن از عهدِ تو باید که ببینم اثری
هوش مصنوعی: من اگرچه جانم را هم بر سر وعده و پیمان تو می‌گذارم، اما از تو انتظار دارم که نشانه‌ای از وفای به عهدت را ببینم.
نفسی بیش نمانده ست به همّت مددی
صبر ازین بیش ندارم به عنایت نظری
هوش مصنوعی: زندگی‌ام به پایان نزدیک است و از نظر تو یاری می‌طلبم. دیگر نمی‌توانم بیشتر از این صبر کنم و به کمک تو نیاز دارم.
هم چو سوزن شدم از صبر نه آخر مثل است
هم به جایی کَشَد این رشته به تدریج سری
هوش مصنوعی: به مانند سوزنی هستم که از صبر ساخته شده‌ام. نهایتاً، مانند این است که این رشته به تدریج به جایی کشیده می‌شود و سرانجام نتیجه‌ای خواهد داشت.
بارها هر چه به غربت ز سفر توبه کنم
به علی رغم برآید ز زمینم سفری
هوش مصنوعی: من بارها تصمیم گرفته‌ام که از غم دوری و غربت دست بکشم و توبه کنم، اما با وجود این، همیشه سفر به دور و برم به سمت من باز می‌گردد و زمین مرا به سفر می‌کشاند.
گر نزاری به قهستان رسد از شروان باز
چه مبارک سفری باشد و میمون حضری
هوش مصنوعی: اگر کسی از نزار به قهستان برود و از شروان بازگردد، چه سفر خوش و چه زمان شادی خواهد بود.
باز نادیدنِ اصحاب و به حسرت رفتن
سخت کاری ست دگر هیچ ندارد خطری
هوش مصنوعی: دیدن دوستان و عزیزان را از دست دادن و با حسرت به این موضوع فکر کردن، کار دشواری است، اما هیچ خطری در آن وجود ندارد.