بخش ۳۹ - حکایت
ربا خوارهای بود؛ بیدانیی
چه گویم چنانی که میدانیی
براتی به می داشتم از یکی
که این بود ازو به ترک اندکی
هم او هم پدر مهتر ده بُدند
وکیلان املاک خط ده بدند
یکی از بهلجرد بر تک نشست
به بیدان شد و کرد او را بهدست
براتش بداد و فرا پیش کرد
در آوردش از مجلس آن سادهمرد
فرومایه سوگند بسیار خَورد
ز اقرار برگشت و انکار کرد
که از خاصهٔ خویش و ز آنِ پدر
ندارم شراب و ندارم خبر
ز صد من در آتابه یک من شراب
اگر هست در، خان و مانش خراب
بر او جمله دلهای روشن گواه
که خم خانهای دارد آن دلسیاه
ز جای دگر چون مهیّا نبود
بسی جهد کردیم و پوزش نمود
به زاری و زر در نیاورد سر
نظرها به حیرت در آن بیبصر
بدیشان پیآورده بودند و بس
نبردند دیگر گمانی به کس
علیالجمله میکرد انکار سخت
به یک من نشد معترف شوربخت
حریفان فرومانده نومید و پست
همه نیمهجان و همه نیمهمست
چنین ناجوانمردییی پیش کرد
ولی هم سزای سر خویش کرد
درآمد ز در قاصدی ناگهان
که هین پیشتر پای برگیر هان
که آمد محصّل به بیدان چو گرد
همه خان و مانت زبر زیر کرد
به تحصیل صد من شراب آمدهست
دو اسبه ز فرطِ شتاب آمدهست
گرفتش محصّل چو آنجا رسید
سراپای در زخم چوبش کشید
درآویختش قاید خانهروب
زدش بر کف پای بسیار چوب
بخورد آخرالامر چوبی دویست
نفس راست میکرد و میگفت نیست
یکی آمد و شد ضماندارِ او
خبر داشت از یک نهانزار او
کلندی بیاورد و بشکافتند
دو خم پر شراب بهین یافتند
فرستادهٔ ما ز پس میدوید
قضا را سراسر بدانجا رسید
از آن جمله پنجاه من بار کرد
چو رقاص کاچول بسیار کرد
درآمد ز در همچو خر در خلاب
شده پست در زیر خیک شراب
برآمد خروشی به شادی ز جمع
برافروختند از فرح هم چو شمع
محصّل خمش برد و جانش بسوخت
تنش کرد ریش و روانش بسوخت
دل ما بیازرد از آن بیفروغ
بدان خورده سوگندهای دروغ
پس از هفتهای دیدمش بر گذر
بدو گفتم ای مرد کوتهنظر!
اگر باز در جمع مستان روی
نباید که با مکر و دستان روی
نگفتی که مردی بود در میان؟
که افتی ز آزار او در زیان؟
بخش ۳۸ - مقامات می خوارگان: ندانی اگر هیچ بویی بریبخش ۴۰ - خلوت آباد حکیم: مرا هر چه با خویشتن بودمی
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ربا خوارهای بود؛ بیدانیی
چه گویم چنانی که میدانیی
«بیدان» و بهلجرد (در ابیات بعد) نام مکان و ناحیه هستند.