بخش ۴
به وسع توانایی و تاب و توش
دمادم به خدمت زیادت بکوش
فرامُش مکن خویش را ای پسر
که ایمن نباشی به مال و به سر
چو خواهی که کسب سعادت کنی
به ناچار خدمت زیادت کنی
به بسیار خدمت توقّع مدار
که منّت پذیرد خداوندگار
برو حقّ خدمت به منّت بگیر
به خدمت میان بند و منّت پذیر
به هر حال واجب کند بر خَدَم
که دارد ره پادشا محترم
به هر چیز کاسایش و امن اوست
بکوشد در آن و بسازد نکوست
وگرچه نه فرموده ی پادشاست
چو در راحت او بکوشد رواست
ز هرچ اندر آن رنج و خرج و زیان
بود پادشا را مرو در میان
مبر رنج در کارهای حقیر
که فایت شود از شغل خطیر
چنان هم مشو غرق شغل عظیم
که اشغال کوچک بماند به نیم
اگر از تو مهمل شود کار خُرد
خلل هاش اندک نباید شمرد
به یک شعله در بیشه ی معتبر
بر آرد دمار آتش از خشک و تر
به اول چکد قطره قطر از سحاب
به آخر جهانی فروگیرد آب
خلل در چنین ورطه بی اشتباه
به تخصیص باشد سوی پادشاه
مهمّات ازین نوع مهمل ممان
که بر تو شود پادشا بد گمان
وزان پس شود کار بر تو دراز
نظر اندک اندک کشد از تو باز
دو حدّ است خدمتگر شاه را
کند هر دو، حاصل کند راه را
ز یک روی نزدیک مهتر مهست
که فرمان پذیر است و فرمانبر است
چو در خدمت حضرت پادشاست
ز روی تذلّل بقامت دوتاست
چو رخت ترفّع به میدان کشد
کله گوشه بر اوج کیوان کشد
تذلّل نماید ز روی شکست
چو در صدر سلطان کمر کرد دست
ترفّع کند از برای شکوه
سرافراز گردد میان گروه
اگر این شرایط نگردد ز جای
بنای امانی بماند بپای
نه هرکس که شایسته تر پیش شاه
بُوَد معتبر تر به اقبال و جاه
بخدمت هر آن کس که پر کارتر
به قربت همان کس سزاوار تر
چو دایم بُوَد حاضر پیشگاه
کند خویشتن عرضه در پیش شاه
نبینی که تاک رز بارور
زند دست بر شاخ نزدیکتر
به شاخی که زد دست، شد پایبند
نه موقوف باشد به شاخ بلند
چو کردی در انواع خدمت جهاد
گرفتی محل همه اعتماد
به هر وقت در وقت مجلس ادب
نگهدار و بیهوده مگشای لب
به دل در همان هیبت و بیم وباس
که در ابتدا بود واجب شناس
به گفتار و کردار در هیچ کار
مشو پیش البته گستاخ وار
که در مجلس پادشا ای پسر
در آثار امن است و پنهان خطر
وزین تا بدان نیست راه دراز
نگه کن به غور نشیب و فراز
تو مزدوری و پادشا کدخدای
به خدمت میان بند و بازو گشای
بُوَد شخص مزدور در غبن و رنج
خداوندِ ده بر سر مال و گنج
بجِد باش در خدمت پادشاه
به هر کار محکم فروبند راه
چو هشیار باشی و فرمان بری
نپیچی به هر کار در سرسری
اگر برنیاید مرادت رواست
مراد تو فرموده ی پادشاست
وگر سرسری پیش گیری و سست
ملامت کند ضربت طعن چُست
گرفتم ک مقصود حاصل کنی
چه مقصود؟ جون سعی باطل کنی
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.