گنجور

بخش ۶۱ - بیرون آمدن اسکندر از ظلمات

بیا ساقی آن می‌که او دلکشست
به من ده که می در جوانی خوشست
مگر چون بدان می دهان تر کنم
بدو بخت خود را جوان‌تر کنم
چو بیداری بخت شد رهنمون
ز تاریکی آمد سکندر برون
چنان رهبری کردش آن مادیان
که نامد چپ و راستی در میان
بر آن خط که روز نخستین گذشت
چو پرگار بود آخرش بازگشت
چو اقبال شد شاه را کارساز
به روشن جهان ره برون برد باز
سوی لشگر آمد عنان تافته
مرادی طلب کرده نایافته
نیفتاد از ان تاب در تافتن
که روزی به قسمت توان یافتن
نرنجید اگر ره به حیوان نبرد
که در راه حیوان چو حیوان نمرد
چو اندوهی آمد مشو ناسپاس
ز محکم‌تر اندوهی اندر هراس
برهنه ز صحرا به صحرا شدن
به از غرقه در آب دریا شدن
برنجد سر از درد سرهای سخت
نه زانسان که از زخم شمشیر و لخت
بسی کار کز کار مشکل‌تر است
تن‌آسان کسی کاو قوی‌دل‌تر است
چو دیدند لشگر ره آورد خویش
نهادند سنگ ره آورد پیش
همه سنگها سرخ یاقوت بود
کزو دیده را روشنی قوت بود
یکی را ز کم گوهری دل به درد
یکی را ز بی گوهری باد سرد
پشیمان شد آنکس که باقی گذاشت
پشمیان‌تر آنکس که خود برنداشت
چو آسود روزی دو شاه از شتاب
ستد داد دیرینه از خورد و خواب
به یاد آمدش حال آن سنگ خرد
که پنهان بدو آن فرشته سپرد
ترازو طلب کرد و کردش عیار
ز بسیار سنگین فزون بود بار
ز مثقال بیش آمد از من گذشت
بسی سنگ پرداخت از کوه و دشت
به صد مرد گپانی افراختند
درو سنگ و هم‌سنگش انداختند
فزون آمد از وزن صد پاره کوه
ز بر سختنش هر کس آمد ستوه
شنیدم که خضر آمد از دور و گفت
که این سنگ را خاک سازید جفت
کفی خاک با او چو کردند یار
به هم سنگیش راست آمد عیار
شه آگاه شد زان نمودار نغز
که خاکست و خاکش کند سیر مغز
یکی روز با خاصگان سپاه
چو مینو یکی مجلس آراست شاه
کمر بر کلاه فریدون کشید
سر تخت بر تاج گردون کشید
غلامانِ زرین‌کمر گرد تخت
چو سیمین‌ستون گرد زرین‌درخت
همه تاجداران روی زمین
در آن پایه چون سایه زانو نشین
ز هر شیوه‌ای کان بود دلپذیر
سخن می‌شد از گردش چرخ پیر
ز تاریکی و آب حیوان بسی
سخن در سخن می‌شد از هر کسی
که گر زیر تاریکی آن آب هست
شتابنده را چون نیاید بدست‌‌؟!
وگر نیست آن آب در تیره خاک
چرا نامش از نامها نیست پاک
درین باره می‌شد سخن‌های نغز
کزو روشنایی درآید به مغز
ز پیران آن مرز بیگانه‌بوم
چنین گفت پیری به دارای روم
که شاه جهانگیرِ آفاق‌گرد
که چون آسمان شد ولایت نورد
گر از بهر آن جوید آب حیات
که از پنجهٔ مرگ یابد نجات
در این بوم شهریست آباد و بس
که هرگز نمیرد در او هیچکس
کشیده در آن شهر کوهی بلند
شده مردم شهر ازو شهربند
به هر مدتی بانگی آید ز کوه
که آید نیوشنده را زان شکوه
بخواند ز مردم یکی را به نام
که خیز ای فلان سوی بالا خرام
نیوشنده زان بانگ فرمان پذیر
نگردد یکی لحظه آرام گیر
ز پستی کند سوی بالا شتاب
به پرسندگان زو نیاید جواب
پسِ کوه خارا شود ناپدید
کس این بند را می‌نداند کلید
گر از مرگ خواهد تن شه امان
بدان شهر باید شدن بی‌گمان
شه از گفتِ آن مرد دانش‌بسیچ
فرو ماند بر جای خود پیچ پیچ
به کار آزمایی دلش تیز شد
در آن عزم رایش سبک‌خیز شد
بفرمود کز زیرکان سپاه
تنی چند را سر درآید به راه
در آن منزل آرامگاه آورند
سخن را درستی به شاه آورند
به اندرزشان گفت از آواز کوه
نباید که جنبد کسی زین گروه
اگر نام پیدا کند یا نشان
بران گفته گردند دامن فشان
مگر چون شود راه پاسخ دراز
برون آید از زیر آن پرده راز
نصیحت پذیران به اندرز شاه
سوی شهر پوشیده جستند راه
در آن شهر با فرخی تاختند
به جایی‌خوش آرامگه ساختند
خبرهای شهر آشکار و نهفت
چنان بود کان پیر پیشینه گفت
به هر وقتی آوازی از کوهسار
رسیدی به نام یکی زان دیار
نیوشنده چون نام خود یافتی
به رغبت سوی کوه بشتافتی
چنان در دویدن شدی ناصبور
کزان ره نگشتی به شمشیر دور
رقیبان شه چارها ساختند
نواهای آن پرده نشناختند
چو گردون گردنده لختی بگشت
فلک منزلی چند راه در نوشت
ز پیکان شه گردش روزگار
یکی را به رفتن شد آموزگار
از آن راز‌جویانِ پنهان‌پژوه
یکی را به خود خواند هاتف ز کوه
به تک خاست آنکس که بشنید نام
سوی هاتف کوه شد شادکام
گرفتند یاران زمامش به چنگ
که در پویه بنمای لختی درنگ
نباید که پوینده شیدا شود
مگر راز این پرده پیدا شود
شتابنده را زان نمی‌داشت سود
فغان می‌زد و طیرگی می‌نمود
نمی‌گفت چیزی که آید به کار
به رفتن شده چون فلک بی‌قرار
رهانید خود را به صد زرق و زور
شد آواره ز ایشان چو پرنده مور
بماندند یاران ازو در شگفت
وزو هر کسی عبرتی برگرفت
که زیرکتر ما در این ترکتاز
نگر چون شد از ما و نگشاد راز
براین نیز چون مدتی در گذشت
بتابید خورشید بر کوه و دشت
به یاری دگر نیز نوبت رسید
شد او نیز در نوبتی ناپدید
قدر مایه مردم که ماندند باز
نخواندند یک حرف ازان لوح راز
هراسنده گشتند از آن داوری
که کس را نکرد آسمان یاوری
ز بی‌راهی خود به راه آمدند
وز آن شهر نزدیک شاه آمدند
نمودند حالت که از ما بسی
سوی کوه شد باز نامد کسی
نه هنگام رفتن درنگی نمود
نه امید باز آمدن نیز بود
ندانیم کاواز آن پرده چیست
نوازنده ساز آن پرده کیست
چو ما راه آن پرده نشناختیم
از آن پرده اینک برون تاختیم
ز ما چند کس کرد بر کوه ساز
نیامد یکی بانگ از آن کوه باز
چو دیدیم کایشان گرفتند کوه
گرفتیم دشت آمدیم این گروه
چنین است خود گنبد تیز گشت
گهی کوه گیرند ازو گاه دشت
سکندر چو راز رقیبان شنید
رهی دید باز آمدش ناپدید
بدان راهش آنگه نیاز آمدی
کزو یک تن رفته باز آمدی
ز حیرت در آن کار سرگشته ماند
که عنوان آن نامه را کس نخواند
خبر داشت کان رفتن ناگهان
کسی راست کاو را سر آید جهان
مثل زد که هر کس که او زاد مرد
ز چنگ اجل هیچکس جان نبرد
چو با گور گیران ندارند زور
به پای خود آیند گوران به گور
گه تیر خوردن عقاب دلیر
به پر خود آید ز بالا به زیر

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیا ساقی آن می‌که او دلکشست
به من ده که می در جوانی خوشست
هوش مصنوعی: بیا و به من آن شرابی بده که دل‌انگیز است، زیرا نوشیدن شراب در جوانی خوشایند و لذت‌بخش است.
مگر چون بدان می دهان تر کنم
بدو بخت خود را جوان‌تر کنم
هوش مصنوعی: آیا می‌توانم با این حرف و گفتار خوش، سرنوشت خود را دوباره جوان‌تر و تازه‌تر کنم؟
چو بیداری بخت شد رهنمون
ز تاریکی آمد سکندر برون
هوش مصنوعی: زمانی که بخت و اقبال بیدار شود، راهنمایی پیدا می‌شود تا از تاریکی بیرون بیاید. سکندر، نماد قدرت و پیروزی، در این شرایط ظهور می‌کند.
چنان رهبری کردش آن مادیان
که نامد چپ و راستی در میان
هوش مصنوعی: او به قدری خوب و با مهارت مادیان را رهبری کرد که هیچ اشتباهی در مسیر، چه به چپ و چه به راست، رخ نداد.
بر آن خط که روز نخستین گذشت
چو پرگار بود آخرش بازگشت
هوش مصنوعی: بر روی مسیری که از روز اول آغاز شد، مانند یک پرگار که در انتها به نقطه شروع خود بازمی‌گردد.
چو اقبال شد شاه را کارساز
به روشن جهان ره برون برد باز
هوش مصنوعی: زمانی که بخت به یاری شاه آمده و او را موفق کرده است، به‌طور روشن به سوی جهانی تازه و تازه‌کار گام بردارد.
سوی لشگر آمد عنان تافته
مرادی طلب کرده نایافته
هوش مصنوعی: به سمت لشکر آمد و در جستجوی هدفی بود که نتوانسته بود به آن دست یابد.
نیفتاد از ان تاب در تافتن
که روزی به قسمت توان یافتن
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگر چیزی برای ما مقدر شده باشد، در زمان خود به دست خواهد آمد و نباید برای آن نگرانی یا عجله داشت. به عبارت دیگر، روزی راه دستیابی به آن فراهم خواهد شد.
نرنجید اگر ره به حیوان نبرد
که در راه حیوان چو حیوان نمرد
هوش مصنوعی: اگر در مسیرتان با موانعی مواجه شدید که شما را به جایی نمی‌برد، ناراحت نشوید؛ زیرا در این مسیر همواره همنشینی با دیگران و موانع وجود دارد که ممکن است مانع پیشرفت شما شوند.
چو اندوهی آمد مشو ناسپاس
ز محکم‌تر اندوهی اندر هراس
هوش مصنوعی: زمانی که غمی به سراغت می‌آید، ناسپاس نباش؛ زیرا ممکن است غم دیگری از غم قبلی سخت‌تر و طاقت‌فرساتر بیاید و تو را در اضطراب قرار دهد.
برهنه ز صحرا به صحرا شدن
به از غرقه در آب دریا شدن
هوش مصنوعی: بی‌پناه و بی‌حفاظ در بیابان گشتن برای انسان بهتر از این است که در اعماق آب دریا غرق شود.
برنجد سر از درد سرهای سخت
نه زانسان که از زخم شمشیر و لخت
هوش مصنوعی: در برابر دردها و مشکلات طاقت‌فرسای زندگی، سر تسلیم نمی‌کند؛ نه به خاطر اینکه از انسان‌ها آزار دیده، بلکه به دلیل زخم‌هایی که از شمشیر و سختی‌های دیگر متحمل شده است.
بسی کار کز کار مشکل‌تر است
تن‌آسان کسی کاو قوی‌دل‌تر است
هوش مصنوعی: بسیاری از کارها هستند که از کارهای سخت‌تر نیز دشوارترند، اما فردی که از نظر روحی قوی‌تر باشد، می‌تواند به راحتی از پس آن‌ها بربیاید.
چو دیدند لشگر ره آورد خویش
نهادند سنگ ره آورد پیش
هوش مصنوعی: وقتی لشگر، نشانه های پیروزی و غنائم خود را دیدند، سنگی به نشانه‌ی احترامی برای جلوه دادن در راه قرار دادند.
همه سنگها سرخ یاقوت بود
کزو دیده را روشنی قوت بود
هوش مصنوعی: همه سنگ‌ها مانند یاقوت سرخ بودند که به واسطه‌ی آن، چشم‌ها روشن و قوی شدند.
یکی را ز کم گوهری دل به درد
یکی را ز بی گوهری باد سرد
هوش مصنوعی: یکی به خاطر کم بودن ارزش‌هایش دلش آزرده است و دیگری به دلیل نداشتن ارزش‌ها در زندگی، احساس سردی و ناامیدی می‌کند.
پشیمان شد آنکس که باقی گذاشت
پشمیان‌تر آنکس که خود برنداشت
هوش مصنوعی: کسی که از کار خود پشیمان شد، در واقع دچار نگرانی بیشتری است، زیرا او خودش هیچ اقدامی نکرده است.
چو آسود روزی دو شاه از شتاب
ستد داد دیرینه از خورد و خواب
هوش مصنوعی: روزی دو پادشاه آرامش پیدا کردند و درنگی کردند و وقت را برای استراحت و خواب بی‌نظیر صرف کردند.
به یاد آمدش حال آن سنگ خرد
که پنهان بدو آن فرشته سپرد
هوش مصنوعی: یادش آمد که سنگی بی‌نوا که در پنهان، فرشته‌ای به او سپرده شده بود.
ترازو طلب کرد و کردش عیار
ز بسیار سنگین فزون بود بار
هوش مصنوعی: ترازو خواستند و به آن مقدار وزن را تعیین کردند، زیرا بار آن بسیار سنگین‌تر از حد معمول بود.
ز مثقال بیش آمد از من گذشت
بسی سنگ پرداخت از کوه و دشت
هوش مصنوعی: از من چیزی بیشتر از یک مثقال (وزن) وزن‌دار است و سنگ‌های زیادی که از کوه‌ها و دشت‌ها برداشت شده‌اند، به من تقدیم شده‌اند.
به صد مرد گپانی افراختند
درو سنگ و هم‌سنگش انداختند
هوش مصنوعی: صد مرد را به روی یک دیگر قرار دادند و بر روی آن‌ها سنگ و بارهای سنگین گذاشتند.
فزون آمد از وزن صد پاره کوه
ز بر سختنش هر کس آمد ستوه
هوش مصنوعی: کوه‌های بزرگ به قدری سنگین و دشوار هستند که از هر کسی که با آن‌ها مواجه می‌شود، طاقت را می‌گیرد و او را خسته می‌کند.
شنیدم که خضر آمد از دور و گفت
که این سنگ را خاک سازید جفت
هوش مصنوعی: خضر از دور به من گفت که این سنگ را به خاک تبدیل کنید و آن را جفت کنید.
کفی خاک با او چو کردند یار
به هم سنگیش راست آمد عیار
هوش مصنوعی: وقتی یار را در خاک کردند، همتای او به درستی به کفه‌ی خاک جفت شد.
شه آگاه شد زان نمودار نغز
که خاکست و خاکش کند سیر مغز
هوش مصنوعی: سلطانی از زیبایی‌های شخصی آگاه شد که به سرنوشت او رسیدگی می‌کند و در نهایت همه چیز به خاک و خاکی شدن بازمی‌گردد.
یکی روز با خاصگان سپاه
چو مینو یکی مجلس آراست شاه
هوش مصنوعی: روزی، شاه با افراد خاص و مهم سپاه، مانند مینو، جشنی برپا کرد.
کمر بر کلاه فریدون کشید
سر تخت بر تاج گردون کشید
هوش مصنوعی: فریدون کلاهی را بر سر گذاشت و بر تختی که بالا از آن قرار داشت نشست.
غلامانِ زرین‌کمر گرد تخت
چو سیمین‌ستون گرد زرین‌درخت
هوش مصنوعی: درباره افرادی که با زینت‌های زیبا اطراف تخت نشسته‌اند، به تصویر می‌کشد که مانند ستون‌های نقره‌ای دور درخت‌هایی با طلا قرار دارند.
همه تاجداران روی زمین
در آن پایه چون سایه زانو نشین
هوش مصنوعی: تمام پادشاهان و بزرگان دنیا در برابر او به اندازه‌ی یک سایه کوچک و در حالت زانو نشسته‌اند.
ز هر شیوه‌ای کان بود دلپذیر
سخن می‌شد از گردش چرخ پیر
هوش مصنوعی: هر نوع سخنی که دلپذیر و دلنشین باشد، از تحولات و گردش‌های زندگی به زبان می‌آید.
ز تاریکی و آب حیوان بسی
سخن در سخن می‌شد از هر کسی
هوش مصنوعی: از تاریکی و موجودات آبی، سخنان زیادی از هر کسی در حین گفتگو شکل می‌گرفت.
که گر زیر تاریکی آن آب هست
شتابنده را چون نیاید بدست‌‌؟!
هوش مصنوعی: اگرچه در زیر تاریکی، آب در حال حرکت است، چرا به آن شتابنده نمی‌توان دسترسی پیدا کرد؟
وگر نیست آن آب در تیره خاک
چرا نامش از نامها نیست پاک
هوش مصنوعی: اگر آن آب در خاک تیره وجود ندارد، پس چرا نام آن از دیگر نام‌ها پاک نشده است؟
درین باره می‌شد سخن‌های نغز
کزو روشنایی درآید به مغز
هوش مصنوعی: در این موضوع می‌توان درباره حرف‌های زیبا و دلنشینی صحبت کرد که می‌تواند عقل و تفکر انسان را روشن کند.
ز پیران آن مرز بیگانه‌بوم
چنین گفت پیری به دارای روم
هوش مصنوعی: پیرمردی از سرزمینی دور و بیگانه، با خرد و تجربه‌ای که دارد، سخنانی را به‌نوعی حکمت‌آمیز از خود بیان می‌کند. او به دنیا و ثروت‌هایش اشاره می‌کند و نظراتش را درباره زندگی و معانی واقعی آن مطرح می‌سازد.
که شاه جهانگیرِ آفاق‌گرد
که چون آسمان شد ولایت نورد
هوش مصنوعی: شاه جهان، که در سراسر جهان سفر می‌کند و مانند آسمان، سرزمین‌ها و حکومت‌ها را تحت پوشش خود دارد.
گر از بهر آن جوید آب حیات
که از پنجهٔ مرگ یابد نجات
هوش مصنوعی: اگر کسی به دنبال آب حیات باشد، به این خاطر است که از چنگال مرگ نجات یابد.
در این بوم شهریست آباد و بس
که هرگز نمیرد در او هیچکس
هوش مصنوعی: در این شهر، مکانی وجود دارد که بسیار رونق دارد و هیچ‌کس در آن هرگز نمی‌میرد.
کشیده در آن شهر کوهی بلند
شده مردم شهر ازو شهربند
هوش مصنوعی: در آن شهر، کوهی بلند شکل گرفته و مردم آن شهر از وجود آن کوه به نوعی محدود و محصور شده‌اند.
به هر مدتی بانگی آید ز کوه
که آید نیوشنده را زان شکوه
هوش مصنوعی: هر زمانی صدایی از کوه به گوش می‌رسد که توجه شنونده را به خودش جلب می‌کند و او را به تفکر واد می‌سازد.
بخواند ز مردم یکی را به نام
که خیز ای فلان سوی بالا خرام
هوش مصنوعی: شخصی از میان مردم کسی را به نام صدا می‌زند و از او می‌خواهد که به سمت بالا حرکت کند.
نیوشنده زان بانگ فرمان پذیر
نگردد یکی لحظه آرام گیر
هوش مصنوعی: شنونده از آن صدا که می‌گوید، تسلیم نمی‌شود. یک لحظه مکث کن و آرام بگیر.
ز پستی کند سوی بالا شتاب
به پرسندگان زو نیاید جواب
هوش مصنوعی: کسی که از نادانی خود به سمت دانایی پیش می‌رود، نمی‌تواند به پرسشگران پاسخ دهد؛ چون هنوز درک کافی از موضوع ندارد.
پسِ کوه خارا شود ناپدید
کس این بند را می‌نداند کلید
هوش مصنوعی: پس از کوه‌های سخت و سنگی، ناپدید شده و کسی نمی‌داند چگونه می‌توان به این بند دست پیدا کرد.
گر از مرگ خواهد تن شه امان
بدان شهر باید شدن بی‌گمان
هوش مصنوعی: اگر بدن پادشاه از مرگ نفسی بخواهد، باید بدون شک به آن شهر برود.
شه از گفتِ آن مرد دانش‌بسیچ
فرو ماند بر جای خود پیچ پیچ
هوش مصنوعی: شه از سخنان آن مرد دانشمند آگاه شده و متوجه شد که به شدت در فکر فرو رفته است.
به کار آزمایی دلش تیز شد
در آن عزم رایش سبک‌خیز شد
هوش مصنوعی: دل او برای آزمایش و تلاش آماده شد و در نتیجه تصمیمش سبک و راحت‌تر شد.
بفرمود کز زیرکان سپاه
تنی چند را سر درآید به راه
هوش مصنوعی: او دستور داد که تعدادی از سران و افراد خردمند سپاه، به سمت راهی خاص بروند و آماده شوند.
در آن منزل آرامگاه آورند
سخن را درستی به شاه آورند
هوش مصنوعی: در آن مکان، حرف‌ها و سخنان درست به دربار پادشاه می‌رسد.
به اندرزشان گفت از آواز کوه
نباید که جنبد کسی زین گروه
هوش مصنوعی: او به آنها گفت که نباید هیچ‌کس از این جمعیت تحت تأثیر صدای کوه قرار بگیرد.
اگر نام پیدا کند یا نشان
بران گفته گردند دامن فشان
هوش مصنوعی: اگر نام و نشانی از او به میان بیاید، همه‌جا از او صحبت خواهند کرد و او را از دور می‌شناسند.
مگر چون شود راه پاسخ دراز
برون آید از زیر آن پرده راز
هوش مصنوعی: آیا زمانی خواهد رسید که راهی برای پاسخ دادن به این سوال طولانی پیدا شود و حقیقت از زیر آن پرده راز آشکار گردد؟
نصیحت پذیران به اندرز شاه
سوی شهر پوشیده جستند راه
هوش مصنوعی: دلسوزان و نصیحت‌پذیران به دنبال راهی برای رسیدن به شهری مخفی و پنهان از نظر شاه هستند.
در آن شهر با فرخی تاختند
به جایی‌خوش آرامگه ساختند
هوش مصنوعی: در آن شهر با فرخی به سرعت حرکت کردند و به مکانی خوشایند و آرام رسیدند.
خبرهای شهر آشکار و نهفت
چنان بود کان پیر پیشینه گفت
هوش مصنوعی: خبرهای شهر به وضوح و پنهانی به گونه‌ای بود که آن پیرمرد با تجربه درباره‌اش سخن گفت.
به هر وقتی آوازی از کوهسار
رسیدی به نام یکی زان دیار
هوش مصنوعی: هر زمان که به کوهسار رسیدی، صدایی را با نام یکی از آن دیار شنیدی.
نیوشنده چون نام خود یافتی
به رغبت سوی کوه بشتافتی
هوش مصنوعی: زمانی که کسی نام خود را شنید، با اشتیاق به سوی کوه حرکت کرد.
چنان در دویدن شدی ناصبور
کزان ره نگشتی به شمشیر دور
هوش مصنوعی: به شدت در دویدن بی‌تاب و impatient شده‌ای که به خاطر آن از مسیر خود منحرف نشدی و همچنان درست و مستقیم پیش می‌روی.
رقیبان شه چارها ساختند
نواهای آن پرده نشناختند
هوش مصنوعی: رقیب‌ها به روش‌های مختلفی اقدام کردند، اما نتوانستند صدای واقعی و زیبای آن را بشنوند و درک کنند.
چو گردون گردنده لختی بگشت
فلک منزلی چند راه در نوشت
هوش مصنوعی: زمانی که آسمان مدتی به دور خود چرخید، مسیرهایی برای زندگی در خود ثبت کرد.
ز پیکان شه گردش روزگار
یکی را به رفتن شد آموزگار
هوش مصنوعی: از تیر زمان، یکی از مخلوقات به معلمی در رفتن و کوچ کردن برگزیده شد.
از آن راز‌جویانِ پنهان‌پژوه
یکی را به خود خواند هاتف ز کوه
هوش مصنوعی: از میان کسانی که به دنبال رازها و حقیقت‌های نهفته هستند، یکی را صدای هاتف از درون کوه فراخواند.
به تک خاست آنکس که بشنید نام
سوی هاتف کوه شد شادکام
هوش مصنوعی: آنکه نامی را از هاتف (صدای غیبی) شنید، خوشحال و شاداب شد و به تکاپو افتاد.
گرفتند یاران زمامش به چنگ
که در پویه بنمای لختی درنگ
هوش مصنوعی: یاران مدیریت او را به دست گرفتند تا برای لحظه‌ای در مسیر حرکت، توقفی داشته باشد و به او فرصت دهند.
نباید که پوینده شیدا شود
مگر راز این پرده پیدا شود
هوش مصنوعی: شخصی که در جستجوی عشق و حقیقت است، نباید شور و شوق زیادی نشان دهد مگر اینکه راز و حقیقتی که در پس این پرده وجود دارد، روشن و واضح شود.
شتابنده را زان نمی‌داشت سود
فغان می‌زد و طیرگی می‌نمود
هوش مصنوعی: شخصی که در حال حرکت و پیشرفت است، نمی‌تواند به دلیل سختی‌ها و مشکلاتی که در مسیرش وجود دارد متوقف شود. او با فریاد و ناله کردن تلاش می‌کند تا بر سختی‌ها غلبه کند و نشان دهد که هنوز در تلاش است.
نمی‌گفت چیزی که آید به کار
به رفتن شده چون فلک بی‌قرار
هوش مصنوعی: او چیزی نمی‌گفت که برایش مفید باشد، همان‌طور که فلک بی‌قرار است و همیشه در حال حرکت.
رهانید خود را به صد زرق و زور
شد آواره ز ایشان چو پرنده مور
هوش مصنوعی: خود را از فریب و نیرنگ نجات دهید، چرا که مانند پرنده‌ای که از ترس آتش به زمین فرود می‌آید، از این مردمان رنج می‌برید.
بماندند یاران ازو در شگفت
وزو هر کسی عبرتی برگرفت
هوش مصنوعی: دوستانش از او حیرت‌زده ماندند و هر کسی از او تجربه‌ای به دست آورد.
که زیرکتر ما در این ترکتاز
نگر چون شد از ما و نگشاد راز
هوش مصنوعی: ببین چگونه زیرکی ما در این جنگ و جدال آشکار شده است، وقتی که رازی از ما کشف نکرد و آن را فاش نکرد.
براین نیز چون مدتی در گذشت
بتابید خورشید بر کوه و دشت
هوش مصنوعی: پس از مدتی، خورشید بر روی کوه‌ها و دشت‌ها تابید.
به یاری دگر نیز نوبت رسید
شد او نیز در نوبتی ناپدید
هوش مصنوعی: به کمک دیگری نیز زمان فرا رسید و او هم در نوبت خود ناپدید شد.
قدر مایه مردم که ماندند باز
نخواندند یک حرف ازان لوح راز
هوش مصنوعی: بیشتر از آنچه که مردم دارند و از آن بهره‌مند هستند، ارزش و اهمیت دارد. کسانی که همیشه در تلاشند و تلاش می‌کنند، هیچگاه به راحتی یک کلمه از رازهای زندگی را بیان نمی‌کنند.
هراسنده گشتند از آن داوری
که کس را نکرد آسمان یاوری
هوش مصنوعی: آن‌ها از حکمی که آسمان هیچ‌کس را در آن یاری نمی‌دهد، ترسان شدند.
ز بی‌راهی خود به راه آمدند
وز آن شهر نزدیک شاه آمدند
هوش مصنوعی: از گمراهی و سرگردانی خود به راه راست هدایت شدند و به خاطر آن، به شهری که نزدیک پادشاه بود، رسیدند.
نمودند حالت که از ما بسی
سوی کوه شد باز نامد کسی
هوش مصنوعی: آنها نشان دادند که هیچ‌کس بعد از رفتن به کوه، بازنگشت.
نه هنگام رفتن درنگی نمود
نه امید باز آمدن نیز بود
هوش مصنوعی: نه وقتی آن شخص رفت تأمّلی داشت، و نه امیدی به بازگشت او وجود داشت.
ندانیم کاواز آن پرده چیست
نوازنده ساز آن پرده کیست
هوش مصنوعی: ما نمی‌دانیم که موسیقی این پرده از چیست و نوازنده‌ی این ساز کیست.
چو ما راه آن پرده نشناختیم
از آن پرده اینک برون تاختیم
هوش مصنوعی: ما تا زمانی که معنی پرده را نفهمیدیم، توانستیم از آن پرده عبور کنیم و به دنیای بیرون بیاییم.
ز ما چند کس کرد بر کوه ساز
نیامد یکی بانگ از آن کوه باز
هوش مصنوعی: از میان ما، چند نفر به کوه رفتند و ساز زدند، اما هیچ‌کدام صدای سازشان به کوه نرسید.
چو دیدیم کایشان گرفتند کوه
گرفتیم دشت آمدیم این گروه
هوش مصنوعی: وقتی دیدیم آنها کوه را گرفته‌اند، ما نیز دشت را انتخاب کردیم و به این جمع پیوستیم.
چنین است خود گنبد تیز گشت
گهی کوه گیرند ازو گاه دشت
هوش مصنوعی: این هست که خود گنبد آسمان به صورت تیز و بلند درآمده است؛ گاهی کوه‌ها از آن قدری بزرگ به نظر می‌رسند و گاهی دشت‌ها را هم در زیر خود جای می‌دهد.
سکندر چو راز رقیبان شنید
رهی دید باز آمدش ناپدید
هوش مصنوعی: اسکندر وقتی راز دشمنانش را شنید، راهی را در پیش گرفت و به سرعت ناپدید شد.
بدان راهش آنگه نیاز آمدی
کزو یک تن رفته باز آمدی
هوش مصنوعی: بدان که تو تنها زمانی به درک نیاز پیدا می‌کنی که از مسیری که رفته‌ای، دوباره بازگردی.
ز حیرت در آن کار سرگشته ماند
که عنوان آن نامه را کس نخواند
هوش مصنوعی: در تعجب و سردرگمی از آن کار ماندم، زیرا هیچ‌کس عنوان آن نامه را نخواند.
خبر داشت کان رفتن ناگهان
کسی راست کاو را سر آید جهان
هوش مصنوعی: خبر داشت که رفتن ناگهانی کسی حقیقت دارد و برای او پایان جهان فرا می‌رسد.
مثل زد که هر کس که او زاد مرد
ز چنگ اجل هیچکس جان نبرد
هوش مصنوعی: هر کس که به دنیا می‌آید، سرنوشتش به دست مرگ است و هیچ‌کس نمی‌تواند از چنگال مرگ فرار کند.
چو با گور گیران ندارند زور
به پای خود آیند گوران به گور
هوش مصنوعی: وقتی که کسی قدرتی ندارد و نمی‌تواند به کسی آسیب برساند، به آرامی و بدون ترس به سراغ مرگ می‌رود.
گه تیر خوردن عقاب دلیر
به پر خود آید ز بالا به زیر
هوش مصنوعی: گاهی اوقات عقاب شجاعی که در آسمان پرواز می‌کند، به دلیل آسیب دیدن، به زمین می‌افتد.