بخش ۵۹ - افسانه آب حیوان
بیا ساقی آن جام رخشنده می
به کف گیر بر نغمهٔ نای و نی
میی کو به فتوی میخوارگان
کند چاره کار بیچارگان
چو بانگ خروس آمد از پاسگاه
جرس در گلو بست هارون شاه
دوال دهلزن در آمد به جوش
ز منقار مرغان برآمد خروش
پرستشکنان خلق برخاستند
پرستشگری را بیاراستند
شه از خواب دوشینه سر برگرفت
نیایشگری کردن از سر گرفت
به نیکی ز نیکیدِهَش یاد کرد
بدان پرورش عالم آباد کرد
چو آورد شرط پرستش بجای
به شغل می و مجلس آورد رای
گهی خورد می با نواهای رود
گهی داد بر نیکعهدان درود
به گلگون می تازه همچون گلاب
ز سر درد میبرد و از مغز تاب
درِ لهو بگشاد بر همدمان
ز در دور غوغای نامحرمان
سخن میشد از هر دری در نهفت
کس افسانهای بی شگفتی نگفت
یکی قصه کرد از خراسان و غور
کز آنجا توان یافتن زر و زور
یکی از سپاهان و ری کرد یاد
که گنج فریدون از آنجا گشاد
یکی داستان زد ز خوارزم و چین
که مشگش چنانست و دیبا چنین
یکی گفت قیصور به زین دیار
که کافور و صندل دهد بیشمار
یکی گفت هندوستان بهترست
که هیمهش همه عود و گل عنبرست
در آن انجمن بود پیری کهن
چو نوبت بدو آمد آخر سخن
همیدون زبان بر شگفتی گشاد
چو دیگر بزرگان زمین بوسه داد
که از هر سواد آن سیاهی به است
که آبی درو زندگانیده است
به گنج گران عمر خود بر مسنج
که خاک است پر گنج و حمال گنج
چو خواهی که یابی بسی روزگار
سر از چشمه زندگانی بر آر
شدند انجمن با سرافکندگی
که چون در سیاهی بود زندگی؟!
سکندر بدو گفت کای نیکمرد
مگر کان سیاهی بر آن آب خورد
سواد حروفیست دست آزمای
همان آب او معنی جانفزای
وگرنه که بیند زمینی سیاه
همان چشمه کز مرگ دارد نگاه
دگر باره پیر جهاندیده گفت
که بیرون از این رمزهای نهفت
حجابیست در زیر قطب شمال
درو چشمهای پاک از آب زلال
حجابی که ظلمات شد نام او
روان آب حیوان از آرام او
هر آنکس کزان آب حیوان خورد
ز حیوانخوران جهان جان برد
وگر باورت ناید از من سخن
بپرس از دگر زیرکان کهن
ملک را ز تشویش آن گفتگوی
پدید آمد اندیشهٔ جستجوی
بپرسید از او کان سیاهی کجاست
نماینده بنمود کز دست راست
ز ما تا بدان بوم راه اندکیست
ازین ره که پیمودی از دَه یکیست
چو شه دید کان چشمهٔ خوشگوار
به ظلمت توان یافتن صبحوار
در بارگه سوی ظلمات کرد
به رفتن سپه را مراعات کرد
چو شد منزلی چند و در کار دید
ز لشگر بسی خلق بیمار دید
جهانی روان بود لشگرگهش
جهانی دگر خاص بر درگهش
ز بازار لشگر در آن کوچگاه
به بازار محشر همیماند راه
سوی شیر مرغ ار عنان تافتند
به بازار لشگر گهش یافتند
به هر خشکساری که خسرو رسید
ببارید باران، گیا بردمید
پی خضر گفتی در آن راه بود
همانا که خود خضر با شاه بود
ز بسیاری لشگر اندیشه کرد
صبوری در آن تاختن پیشه کرد
یکی غارگه بود نزدیک دشت
که لشگرگه خسرو آنجا گذشت
بنه هر چه با خود گران داشتند
به نزدیک آن غار بگذاشتند
از آن جمع کانجای شد جایگیر
شد آن بوم ِ ویران عمارتپذیر
بن غار خواندش نگهبان دشت
به نام آن بن غار بلغار گشت
کسانی که سالار آن کشورند
رهی زاده شاه اسکندرند
چو شه دید کان لشگر بیقیاس
دران ره نباشند منزلشناس
تنی چند بگزید عیاروش
کماندار و سختیکش و سختکش
دلیر و تنومند و سختاستخوان
شکیبنده و زورمند و جوان
بفرمود تا هیچ بیمار و پیر
نگردد دران راه جنبشپذیر
که پیر کهن کاو بود سالخورد
ز دشواری منزل آمد به درد
نشستند پیران، جوانان شدند
ره دور بیراهدانان شدند
جهانخسرو از مردم آن دیار
طلب کرد کارآگهی هوشیار
به ره بردن لشگرش پیش داشت
دو منزل به هر منزلی میگذاشت
همه توشهٔ ره ز شیرین و شور
روان کرد بر بیسراکان بور
دو اسبه سپه سوی ظلمات راند
بر آن ماندگان نایبی برنشاند
به اندرز گفتن همه گفتنی
که جایی چنین هست ناخفتنی
چو یک ماهه ره رفت سوی شمال
گذرگاه خورشید را گشت حال
ز قطب فلک روشنایی نمود
برآمد فرو شد به یک لحظه بود
خط استوا بر افق سرنهاد
میانجی به قطب شمال اوفتاد
به جایی رسیدند کز آفتاب
ندیدند بیش از خیالی به خواب
سوی عطفگاه زمین تاختند
در آن سایبان رایت افراختند
زمین از هوا روشنایی ربود
حجاب سیاهی سیاست نمود
ز یکسو سیاهی براندود حرف
دگر سو گذر بست دریای ژرف
همیبرد ره رهبر هوشمند
به یکسو ز پرگار چرخ بلند
چو گشت اندکاندک ز پرگار دور
به هر دوریی دورتر گشت نور
چنین تا گذرگه به جایی رسید
که یکباره شد روشنی ناپدید
سیاهی پدید آمد از کنج راه
جهان خوش نباشد که گردد سیاه
فرو ماند خسرو که تدبیر چیست
نمایندهٔ رسم این راه کیست
سگالش نمودند کارآگهان
که هست این سیاهی حجابی نهان
درون رفت شاید بههر سان که هست
به باز آمدن ره که آرد بهدست
به چارهگری هر کسی میشتافت
به سامان چاره کسی ره نیافت
چو آمد شب آن نیم روشن دیار
سیه مشک بر عود کرد اختیار
برآشفت گردون چو زنجیرییی
به زنگی بدل گشت کشمیرییی
شد آن راه از موی باریکتر
ز تاریکی شام تاریکتر
به بنگاه خود هر کسی رفت باز
در اندیشه آن شغل را چارهساز
نبرده جوانی جوانمرد بود
که روشن دلش مهر پرورد بود
پدر داشت پیری نود سالهای
ز رنج تنش هر زمان نالهای
در آن روز اول که فرمود شاه
که ناید ز پیران کسی سوی راه
جوانمرد بود از پدر ناشکیب
چو بیمار نالنده از بوی سیب
نگهداشت آن پیر فرتوت را
چو دیگر کسان سرخ یاقوت را
به صندوق زادش نهان کرده بود
به نرخ رهآوردش آورده بود
دران شب که از رای برگشتگی
درآمد به اندیشه سرگشتگی
جوان آن در بسته را باز کرد
وزین در سخن با وی آغاز کرد
کز این آمدن شه پشیمان شدهست
ز سختیکشی سستپیمان شدهست
ز تاریکی آمد دلش را هراس
که هنجار خود را نداند قیاس
تواند درون رفت بی رهنمون
برون آمدن را نداند که چون
جوانمرد را پیر دیرینه گفت
که هست اندرین پرده رازی نهفت
چو هنگام رفتن رسد شاه را
بدان تا برون آورد راه را
یکی مادیان بایدش تندرست
که زادن همان باشد او را نخست
چو زاده شود کره باد پای
سرش باز بُرند حالی بجای
همانجا که باشد بریده سرش
نپوشند تا بنگرد مادرش
دل مادیان زو بهتاب آورند
وزانجا به رفتن شتاب آورند
چو آید گه بازگشتن ز راه
بود مادیان پیشرو در سپاه
به پویه سوی کره نغز خویش
برون آورد ره به هنجار پیش
از آن راه بی رهنمون آمدن
بدین چاره شاید برون آمدن
جوان کاین حکایت شنید از پدر
به چارهگری رشته را یافت سر
سحرگه که مشگین پرند طراز
به دیبای عودی بدل گشت باز
شهنشاه بنشست با انجمن
به رفتن شده هر یکی رایزن
ز هر گونهای چاره میساختند
دگر سان فسونی برانداختند
شه افسون کس را خریدار نی
در چاره بر کس پدیدار نی
جوان خردمند آهستهرای
سخن راند از اندیشهٔ رهنمای
حدیثی که از پیر دانا شنید
به چارهگری کرد با شه پدید
چو بشنید شه دلپذیر آمدش
به نزد خرد جایگیر آمدش
بدو گفت کای زادمرد جوان
چنین رای از خود زدن چون توان؟
تو این دانش از خود نیندوختی
بگو راست تا از که آموختی؟
اگر گفتی آماده گشتی به گنج
وگرنه ز کج گفتن آیی به رنج
جوان گفت اگر زینهارم دهی
کنم محمل از بار آوخ تهی
شهنشه چو فرمود روز نخست
که ناید به ره پیر ناتندرست
پدر داشتم پیر دیرینه سال
ز گردون بسی یافته گوشمال
من از شفقت پیر بابای خویش
فراموش کردم محابای خویش
به پوشیدگی با خود آوردمش
نه بد بود اگرچه بد آوردمش
سخنهای ره رفتن شاه دوش
رسانیدم او را یکایک به گوش
به تعلیم او دل برافروختم
چنین چارهای زو درآموختم
شه از رای آن رهنمون در نهفت
بر افروخت وین نکته نغز گفت
جوان گرچه شاه دلیران بوَد
گه چاره محتاج پیران بود
کدو گر به نو شاخ بازی کند
به شاخ کهن سرفرازی کند
جوان گر به دانش بود بینظیر
نیاز آیدش هم به گفتار پیر
درین گفتگو بود شاه جهان
که آن مرد وحشی ز در ناگهان
درآمد درآورد نزدیک شاه
یکی پشتهوار از سمور سیاه
ازو هر یک از قندزی تامتر
به جوهر یک از یک بهاندامتر
چو شه نزل او را خریدار گشت
دگر ره ز شه ناپدیدار گشت
به تاریکی اندر نهان کرد رخت
عجب ماند شه اندران کار سخت
به اندیشهٔ روشنایینمای
دو اسبه سوی ظلمت آورد رای
بفرمود تا مادیانی چو باد
کز آبستنی باشدش وقت زاد
بیارند از آن گونه کان پیر گفت
شود زادهٔ باد با خاک جفت
چو کردند کاری که فرمود شاه
سوی آب حیوان گرفتند راه
بخش ۵۸ - نشاط کردن اسکندر با کنیزک چینی: بیا ساقی آن آب آتش خیالبخش ۶۰ - رفتن اسکندر به ظلمات: بیا ساقی آن خاک ظلمات رنگ
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بیا ساقی آن جام رخشنده می
به کف گیر بر نغمهٔ نای و نی
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آن جام پر از می را به دست بگیر و بر روی نغمهی عود و نی بنوش.
میی کو به فتوی میخوارگان
کند چاره کار بیچارگان
هوش مصنوعی: نوشیدنیای که بر اساس نظر میخوارگان، موجب حل مشکلات و تسکین دردهای بیچارگان میشود.
چو بانگ خروس آمد از پاسگاه
جرس در گلو بست هارون شاه
هوش مصنوعی: هنگامی که صدای خروس از ایستگاه جرس بلند شد، هارون شاه به خواب خوشش پایان داد.
دوال دهلزن در آمد به جوش
ز منقار مرغان برآمد خروش
هوش مصنوعی: صدای طبلزن به شدت بلند شده است و به خاطر آن، از صدای پرندگان نیز شور و هیجانی به وجود آمده است.
پرستشکنان خلق برخاستند
پرستشگری را بیاراستند
هوش مصنوعی: مردم پرستشکنان به پا خاستند و برای پرستش، مراسمی را زیبا و باشکوه برپا کردند.
شه از خواب دوشینه سر برگرفت
نیایشگری کردن از سر گرفت
هوش مصنوعی: پادشاه از خواب بیدار شد و دوباره به دعا و نیایش مشغول گشت.
به نیکی ز نیکیدِهَش یاد کرد
بدان پرورش عالم آباد کرد
هوش مصنوعی: به دلیل خوبیهایی که دیگران انجام دادهاند، همیشه به خاطر آنها یاد کنیم و از آنها قدردانی کنیم؛ زیرا این یادآوری باعث رشد و شکوفایی جامعه میشود.
چو آورد شرط پرستش بجای
به شغل می و مجلس آورد رای
هوش مصنوعی: زمانی که شرط عبادت به جای خودش آورده شد، به کارهای نوشیدنی و جمعهای خوشگذران توجه شد.
گهی خورد می با نواهای رود
گهی داد بر نیکعهدان درود
هوش مصنوعی: گاه احساس خوشی و شور را مانند نواهای زیبا و شاداب رود دنبال میکنم و گاه برای دوستان وفادار و نیکنهاد خود سلام و احوالپرسی میفرستم.
به گلگون می تازه همچون گلاب
ز سر درد میبرد و از مغز تاب
هوش مصنوعی: با ایجاد شادابی و طراوت مانند گلاب، از درد سر رهایی مییابد و از شدت فکر و تفکر کاسته میشود.
درِ لهو بگشاد بر همدمان
ز در دور غوغای نامحرمان
هوش مصنوعی: در این بیت به معنای آن است که در شادی و سرگرمی، برای دوستان و همنشینان، راهی باز میشود، در حالی که دور و برشان صدا و همهمهی افرادی ناشناخته و ناآشنا وجود دارد.
سخن میشد از هر دری در نهفت
کس افسانهای بی شگفتی نگفت
هوش مصنوعی: در هر گفتگو، از موضوعات مختلف صحبت میشد، اما هیچکس داستانی ویژه و شگفتانگیز را بازگو نکرد.
یکی قصه کرد از خراسان و غور
کز آنجا توان یافتن زر و زور
هوش مصنوعی: یکی داستانی از خراسان و غور نقل کرد که در آنجا میتوان به دست آوردن ثروت و قدرت اشاره کرد.
یکی از سپاهان و ری کرد یاد
که گنج فریدون از آنجا گشاد
هوش مصنوعی: یکی از لشکریان و مردان ری به یاد آورد که گنج فریدون از آن مکان آزاد شد.
یکی داستان زد ز خوارزم و چین
که مشگش چنانست و دیبا چنین
هوش مصنوعی: یکی داستانی درباره خوارزم و چین نقل کرده که در آن، مشک (عطر) و دیبا (پارچه نرم و با ارزش) به خوبی توصیف شدهاند.
یکی گفت قیصور به زین دیار
که کافور و صندل دهد بیشمار
هوش مصنوعی: یکی گفت که در این سرزمین نعمتها و خوشبوهای فراوانی وجود دارد، مانند کافور و صندل که به اندازهی زیاد در دسترس است.
یکی گفت هندوستان بهترست
که هیمهش همه عود و گل عنبرست
هیمهش مخفف هیمهاش میباشد و هیمه چوب خشک شاخهٔ درختان است که به کار سوختن میآید.
در آن انجمن بود پیری کهن
چو نوبت بدو آمد آخر سخن
هوش مصنوعی: در آن جمع، پیرمردی کهن حضور داشت و وقتی نوبت او رسید، سخن گفت.
همیدون زبان بر شگفتی گشاد
چو دیگر بزرگان زمین بوسه داد
هوش مصنوعی: همچنین زبان خود را به شگفتی باز کرد، همانطور که دیگر بزرگان با احترام بر زمین بوسه میزنند.
که از هر سواد آن سیاهی به است
که آبی درو زندگانیده است
هوش مصنوعی: در زندگی، هر نوع دانشی که به دست بیاوریم، حتی اگر در ظاهر ناچیز یا سیاه باشد، از ارزش بیشتری برخوردار است نسبت به چیزهای زیبا و فریبنده که ممکن است فقط ظاهر خوشایندی داشته باشند.
به گنج گران عمر خود بر مسنج
که خاک است پر گنج و حمال گنج
هوش مصنوعی: عمر ارزشمند خود را بیهوده هدر نده، زیرا که در زمین، هر گوشهای میتواند گنجهای پنهانی داشته باشد و حتی افرادی که به دنبال این گنجها هستند نیز ممکن است در موقعیتهای مختلفی قرار گیرند.
چو خواهی که یابی بسی روزگار
سر از چشمه زندگانی بر آر
هوش مصنوعی: اگر میخواهی روزهای زیادی را تجربه کنی، باید از سرچشمه زندگی خود آگاه شوی و به آن توجه کنی.
شدند انجمن با سرافکندگی
که چون در سیاهی بود زندگی؟!
هوش مصنوعی: جمعی دور هم جمع شدند و با حسرت و ناامیدی پرسیدند که زندگی در میان این تاریکی چه معنا و مفهومی دارد؟
سکندر بدو گفت کای نیکمرد
مگر کان سیاهی بر آن آب خورد
هوش مصنوعی: سکندر به او گفت: ای مرد خوب، آیا آن سیاهی بر روی آب دیدهای؟
سواد حروفیست دست آزمای
همان آب او معنی جانفزای
هوش مصنوعی: سواد حروف نشاندهنده تلاش و کوشش انسان است و آن آب که به آن اشاره شده، نمایانگر معانی عمیقی است که روح و جان را nourishes.
وگرنه که بیند زمینی سیاه
همان چشمه کز مرگ دارد نگاه
هوش مصنوعی: در غیر این صورت، آن کسی که به روشنی و زیبایی زندگی نگاه میکند، ممکن است به ظلمات و تاریکیها بیفتد، چرا که او از مرگ و پایان حیات غافل است.
دگر باره پیر جهاندیده گفت
که بیرون از این رمزهای نهفت
بیرون از این: بغیر از این، بجز از این.
حجابیست در زیر قطب شمال
درو چشمهای پاک از آب زلال
هوش مصنوعی: در زیر قطب شمال پوششی وجود دارد که در آن چشمهای از آب زلال و پاک در جریان است.
حجابی که ظلمات شد نام او
روان آب حیوان از آرام او
هوش مصنوعی: حجابی که مانند تاریکی است، نامش روان است. آب حیات از آرامش او سرچشمه میگیرد.
هر آنکس کزان آب حیوان خورد
ز حیوانخوران جهان جان برد
هوش مصنوعی: هر کسی که از آب زندگیبخش برخوردار شود، از کسانی که به دیگران آسیب میزنند، جان خود را نجات میدهد.
وگر باورت ناید از من سخن
بپرس از دگر زیرکان کهن
هوش مصنوعی: اگر به حرفهایم اعتماد نداری، از دیگران که دانایان با تجربهاند بپرس.
ملک را ز تشویش آن گفتگوی
پدید آمد اندیشهٔ جستجوی
هوش مصنوعی: پادشاه به خاطر نگرانی و آشفتگی ناشی از آن گفتگو، به فکر جستجوی چیزی افتاد.
بپرسید از او کان سیاهی کجاست
نماینده بنمود کز دست راست
هوش مصنوعی: از او پرسیدند که آن سیاهی که کجاست؟ او نشان داد که از دست راست است.
ز ما تا بدان بوم راه اندکیست
ازین ره که پیمودی از دَه یکیست
هوش مصنوعی: برای رسیدن به آن سرزمین، فاصله کمی وجود دارد. در واقع، از مسیری که تا حالا پیمودید، تنها یک قدم فاصله است.
چو شه دید کان چشمهٔ خوشگوار
به ظلمت توان یافتن صبحوار
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه دید که چشمهٔ خوش آب و هوا در تاریکی است، متوجه شد که میتوان در آن ظلمت نیز امید صبح را یافت.
در بارگه سوی ظلمات کرد
به رفتن سپه را مراعات کرد
هوش مصنوعی: آن شخص به طرف تاریکیها حرکت کرد و در این راه به سربازانش توجه و مراقبت نشان داد.
چو شد منزلی چند و در کار دید
ز لشگر بسی خلق بیمار دید
هوش مصنوعی: وقتی که مدتی در جایی اقامت گزید و در حال مشاهده اوضاع بود، از لشکری که در اطرافش بود، تعداد زیادی افراد بیمار را دید.
جهانی روان بود لشگرگهش
جهانی دگر خاص بر درگهش
هوش مصنوعی: جهانی در حال حرکت بود و این جهان همچون لشگری است که در جهانی دیگر خاص خود، در آستانه درگاهش قرار دارد.
ز بازار لشگر در آن کوچگاه
به بازار محشر همیماند راه
هوش مصنوعی: در میان میدان جنگ و در محلی که سربازان جمع شدهاند، راهی به سوی روز قیامت همواره وجود دارد.
سوی شیر مرغ ار عنان تافتند
به بازار لشگر گهش یافتند
هوش مصنوعی: اگر کسی برای خرید یا فروش به بازار برود، حتی اگر به سمت سمبلهای قدرتمند و ارزشمند مانند شیر و مرغ حرکت کند، ممکن است که در میانهی این رفت و آمد به لشکری برخورد کند. شهرت و عظمت این لشکر به قدری است که ممکن است فرد را متوقف کند یا تحت تاثیر قرار دهد.
به هر خشکساری که خسرو رسید
ببارید باران، گیا بردمید
هوش مصنوعی: هر جا که خسرو با مشکلات و دوران خشک زندگی مواجه شد، باران رحمت نازل شد و گیاهان دوباره جوانه زدند.
پی خضر گفتی در آن راه بود
همانا که خود خضر با شاه بود
هوش مصنوعی: تو در جستجوی خضر به آن راه میروی، در حالی که خود خضر با شاه در آنجا بوده است.
ز بسیاری لشگر اندیشه کرد
صبوری در آن تاختن پیشه کرد
هوش مصنوعی: از آنجا که افکار و اندیشهام مانند یک لشکر بزرگ است، تصمیم گرفتم صبوری کنم و پیش از آنکه به عمل درآیم، خوب فکر کنم.
یکی غارگه بود نزدیک دشت
که لشگرگه خسرو آنجا گذشت
هوش مصنوعی: در نزدیکی دشت، غاری بود که لشکر خسرو از آنجا عبور کرد.
بنه هر چه با خود گران داشتند
به نزدیک آن غار بگذاشتند
هوش مصنوعی: هر چیزی که داشتند و برایشان ارزشمند بود، به نزدیک آن غار گذاشتند.
از آن جمع کانجای شد جایگیر
شد آن بوم ِ ویران عمارتپذیر
هوش مصنوعی: در آن مکان، وقتی که به جمع آمدهاند، آن زمین ویران به محلی برای ساخت و ساز تبدیل شده است.
بن غار خواندش نگهبان دشت
به نام آن بن غار بلغار گشت
مصرع دوم: آن بنِ غار نامش «بلغار» شد.
کسانی که سالار آن کشورند
رهی زاده شاه اسکندرند
هوش مصنوعی: افرادی که رهبری آن سرزمین را بر عهده دارند، از نسل و نژاد شاه اسکندر هستند.
چو شه دید کان لشگر بیقیاس
دران ره نباشند منزلشناس
هوش مصنوعی: وقتی شاه دید که آن لشکر بیقید و بند در آن راه، جایی برای توقف ندارند و نمیدانند کجا باید بایستند.
تنی چند بگزید عیاروش
کماندار و سختیکش و سختکش
سختکش یعنی زوردار، زورمند، کسی که کمان سخت را بکشد.
دلیر و تنومند و سختاستخوان
شکیبنده و زورمند و جوان
هوش مصنوعی: شجاع و قوی و با اراده، پایدار و توانا و جوان.
بفرمود تا هیچ بیمار و پیر
نگردد دران راه جنبشپذیر
هوش مصنوعی: فرمان داد تا هیچ بیمار یا پیر در آن راه حرکت نکند.
که پیر کهن کاو بود سالخورد
ز دشواری منزل آمد به درد
هوش مصنوعی: پیرمردی که سالهاست زندگی کرده و تجربههای سختی را پشت سر گذاشته، به آرامی و با مشکلات به پایان راهش نزدیک میشود.
نشستند پیران، جوانان شدند
ره دور بیراهدانان شدند
هوش مصنوعی: پیران در کنار هم نشستهاند و جوانان به خاطر گمراهی، راهی طولانی را در پیش گرفتهاند.
جهانخسرو از مردم آن دیار
طلب کرد کارآگهی هوشیار
هوش مصنوعی: جهانخسرو از مردم آن سرزمین خواست کسی را پیدا کنند که آگاه و باهوش باشد.
به ره بردن لشگرش پیش داشت
دو منزل به هر منزلی میگذاشت
هوش مصنوعی: او به جنگجویانش دستور میداد که در مسیر حرکت کنند و در هر دو مرحله راه، توقف کنند و برای استراحت و تدارکات بمانند.
همه توشهٔ ره ز شیرین و شور
روان کرد بر بیسراکان بور
هوش مصنوعی: تمامی دارایی سفر از لذت و شوری است که بر مسافران بیخبر نازل میشود.
دو اسبه سپه سوی ظلمات راند
بر آن ماندگان نایبی برنشاند
هوش مصنوعی: دو سرباز نیرو به سوی تاریکیها حرکت کردند و بر روی افرادی که مانده بودند، یک نماینده نشاندند.
به اندرز گفتن همه گفتنی
که جایی چنین هست ناخفتنی
هوش مصنوعی: در اینجا به معنای اینکه بیان کردن موارد و نکات آموزنده وقتی که در جایی وجود دارد که افراد توجهی به آن ندارند، فایدهای ندارد. در واقع، وقتی جایی فضای مناسب و پذیرنده برای شنیدن نیست، صحبت کردن درباره آنها بیفایده خواهد بود.
چو یک ماهه ره رفت سوی شمال
گذرگاه خورشید را گشت حال
هوش مصنوعی: به مانند یک ماهی که به سمت شمال حرکت میکند، مسیر حرکت خورشید تغییر کرده و حال و هوای آن نیز متفاوت شده است.
ز قطب فلک روشنایی نمود
برآمد فرو شد به یک لحظه بود
هوش مصنوعی: از مرکز آسمان نوری پدیدار شد و در آن لحظه به سرعت ناپدید گردید.
خط استوا بر افق سرنهاد
میانجی به قطب شمال اوفتاد
هوش مصنوعی: خط استوا در افق به عنوان جداکنندهای ترسیم شده و در سمت شمال، به قطب شمال اشاره میکند که در نتیجه نشاندهندهی موقعیت جغرافیایی و اهمیت آن در تقسیمات زمین است.
به جایی رسیدند کز آفتاب
ندیدند بیش از خیالی به خواب
هوش مصنوعی: به جایی رسیدند که دیگر هیچ نوری از آفتاب نمیدیدند و تنها تصورات خواب گونهای در ذهنشان داشتند.
سوی عطفگاه زمین تاختند
در آن سایبان رایت افراختند
هوش مصنوعی: به سمت نقطهای مشخص در زمین حرکت کردند و در آن مکان، زیر سایهبان، پرچم را برافراشتند.
زمین از هوا روشنایی ربود
حجاب سیاهی سیاست نمود
هوش مصنوعی: زمین با نور و روشنایی پر شده است، اما تاریکی و سایه سیاست بر آن حاکم شده است.
ز یکسو سیاهی براندود حرف
دگر سو گذر بست دریای ژرف
هوش مصنوعی: از یک سو تاریکی وجود دارد و از سوی دیگر، به خاطر عمق زیاد دریا، هیچ راهی برای عبور وجود ندارد.
همیبرد ره رهبر هوشمند
به یکسو ز پرگار چرخ بلند
هوش مصنوعی: رهبری آگاه و دانا به سادگی مسیر خود را انتخاب میکند و به دور از چرخشهای بیهوده و پیچیده به هدفش میرسد.
چو گشت اندکاندک ز پرگار دور
به هر دوریی دورتر گشت نور
هوش مصنوعی: وقتی که پرگار به آرامی دور میشود، نور نیز در هر دوری بیشتر و بیشتر از آن فاصله میگیرد.
چنین تا گذرگه به جایی رسید
که یکباره شد روشنی ناپدید
هوش مصنوعی: در مسیر خود به جایی رسید که ناگهان روشنایی ناپدید شد.
سیاهی پدید آمد از کنج راه
جهان خوش نباشد که گردد سیاه
هوش مصنوعی: از گوشهی راه، تاریکی نمایان شد. خوشیمن نیست که دنیا به سیاهی فرو رود.
فرو ماند خسرو که تدبیر چیست
نمایندهٔ رسم این راه کیست
هوش مصنوعی: خسرو در تنگنا قرار گرفته و نگران است که نشانهٔ راه درست کدام است و چه کسی میتواند به او در این مورد کمک کند.
سگالش نمودند کارآگهان
که هست این سیاهی حجابی نهان
هوش مصنوعی: کارآگاهان به تحقیق و بررسی پرداختند و فهمیدند که این سیاهی که میبینند، در واقع حجاب و پوششی مخفی است.
درون رفت شاید بههر سان که هست
به باز آمدن ره که آرد بهدست
هوش مصنوعی: شاید در وجود انسان یک نوع راهی برای بازگشت وجود داشته باشد، اما اینکه این راه چگونه به دست آید، موضوعی دیگر است.
به چارهگری هر کسی میشتافت
به سامان چاره کسی ره نیافت
هوش مصنوعی: هر کسی تلاش میکرد تا مشکلی را حل کند، اما هیچکس نتوانست به نتیجهای مناسب برسد.
چو آمد شب آن نیم روشن دیار
سیه مشک بر عود کرد اختیار
هوش مصنوعی: وقتی شب فرا میرسد و نوری کم در سرزمین تاریک است، او تصمیم میگیرد که عود (بوی خوش) را روشن کند.
برآشفت گردون چو زنجیرییی
به زنگی بدل گشت کشمیرییی
هوش مصنوعی: آسمان مثل زنجیری به هم ریخته شد و به یک رنگ زنگ زده تبدیل گشت، مانند پارچه کشمیری.
شد آن راه از موی باریکتر
ز تاریکی شام تاریکتر
هوش مصنوعی: این مسیر به گونهای شده است که از موی باریکتر و در تاریکی شب، تاریکتر به نظر میرسد.
به بنگاه خود هر کسی رفت باز
در اندیشه آن شغل را چارهساز
هوش مصنوعی: هر کس به محل کار خود میرود و در فکر راهحلها و تدابیر لازم برای انجام وظایفش است.
نبرده جوانی جوانمرد بود
که روشن دلش مهر پرورد بود
هوش مصنوعی: جوانمردی که در جوانی خود را با فضیلتها آراسته، باید دل روشن و محبتآمیزی داشته باشد.
پدر داشت پیری نود سالهای
ز رنج تنش هر زمان نالهای
هوش مصنوعی: پدر، مردی نود ساله را داشت که به خاطر دردهای جسمیاش دائم در حال ناله و شکایت بود.
در آن روز اول که فرمود شاه
که ناید ز پیران کسی سوی راه
هوش مصنوعی: در آن روز نخست که پادشاه دستور داد هیچیک از سالمندان به سمت راه نرود.
جوانمرد بود از پدر ناشکیب
چو بیمار نالنده از بوی سیب
هوش مصنوعی: او جوانمردی است که از پدرش ویژگی ناشکیبی را به ارث برده است، مانند بیماری که از بوی سیب شکایت میکند و ناله میزند.
نگهداشت آن پیر فرتوت را
چو دیگر کسان سرخ یاقوت را
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که شاعر از حفظ و نگهداری یک فرد سالخورده مانند دیگران که نگهدارندهی سنگهای قیمتی هستند، صحبت میکند. در واقع، او به ارزش و اهمیت احترام به انسانها تاکید میکند، حتی اگر آنها در سنین بالا قرار داشته باشند.
به صندوق زادش نهان کرده بود
به نرخ رهآوردش آورده بود
هوش مصنوعی: او چیزی را در صندوقی پنهان کرده بود و آن را به قیمت و بر اساس ارزشش به خانه آورده بود.
دران شب که از رای برگشتگی
درآمد به اندیشه سرگشتگی
هوش مصنوعی: در آن شبی که از تصمیمگیری برگشتم، به فکر و خیالهای پراکندهای دچار شدم.
جوان آن در بسته را باز کرد
وزین در سخن با وی آغاز کرد
هوش مصنوعی: جوان در را که بسته بود، باز کرد و با او شروع به گفتگو کرد.
کز این آمدن شه پشیمان شدهست
ز سختیکشی سستپیمان شدهست
هوش مصنوعی: به خاطر آمدن این شاه، او از سختیهای زندگی پشیمان شده و دیگر برای تحمل مشکلات استقامت ندارد.
ز تاریکی آمد دلش را هراس
که هنجار خود را نداند قیاس
هوش مصنوعی: دلش از تاریکی میترسد، زیرا نمیداند که چه چیزی را باید با نُرم و قاعده خود مقایسه کند.
تواند درون رفت بی رهنمون
برون آمدن را نداند که چون
هوش مصنوعی: اگر کسی بدون راهنما وارد جایی شود، نمیتواند بفهمد که چگونه باید خارج شود.
جوانمرد را پیر دیرینه گفت
که هست اندرین پرده رازی نهفت
هوش مصنوعی: پیر قدیمی به جوانمرد میگوید که در این دنیا، رازی پنهان وجود دارد.
چو هنگام رفتن رسد شاه را
بدان تا برون آورد راه را
هوش مصنوعی: زمانی که وقت رفتن فرا برسد، پادشاه باید مسیر را مشخص کند و آماده خروج شود.
یکی مادیان بایدش تندرست
که زادن همان باشد او را نخست
هوش مصنوعی: برای به دنیا آوردن یک نوزاد سالم، باید مادرش از سلامت جسمانی برخوردار باشد.
چو زاده شود کره باد پای
سرش باز بُرند حالی بجای
هوش مصنوعی: زمانی که یک بچه اسب متولد میشود، به زودی پاهایش را برمیدارد و آماده حرکت میشود، بنابراین باید از این زمان بهرهبرداری کرد.
همانجا که باشد بریده سرش
نپوشند تا بنگرد مادرش
هوش مصنوعی: در جایی که سر بریده او قرار دارد، آن را نمیپوشانند تا مادرش بتواند آن را ببیند.
دل مادیان زو بهتاب آورند
وزانجا به رفتن شتاب آورند
هوش مصنوعی: دل مادیان از آن سرود به وجد میآید و از آنجا به رفتن شتاب میگیرد.
چو آید گه بازگشتن ز راه
بود مادیان پیشرو در سپاه
هوش مصنوعی: زمانی که وقت بازگشت از مسیر فرامیرسد، اسبهای نر پیشاپیش در جبهه قرار میگیرند.
به پویه سوی کره نغز خویش
برون آورد ره به هنجار پیش
هوش مصنوعی: به سمت کُرهای که زیبایی خاص خود را دارد، راهی را با روش و اصول مناسب پیدا کرد.
از آن راه بی رهنمون آمدن
بدین چاره شاید برون آمدن
هوش مصنوعی: بدون راهنما و نشانه، آمدن از آن مسیر دشوار است، اما شاید این راه حل بتواند به رهایی منتهی شود.
جوان کاین حکایت شنید از پدر
به چارهگری رشته را یافت سر
هوش مصنوعی: جوانی که این داستان را از پدرش شنید، به درستی راه حل را پیدا کرد.
سحرگه که مشگین پرند طراز
به دیبای عودی بدل گشت باز
هوش مصنوعی: صبح زود، وقتی که پرندهای با پرهای تیره به پرواز در میآید، دوباره به زیبایی و لطافت بوی عطر چوب عود میپیوندد.
شهنشاه بنشست با انجمن
به رفتن شده هر یکی رایزن
هوش مصنوعی: پادشاه در کنار جمعیتی نشسته و هر یک از آنها نظر خود را برای رفتن مطرح کردهاند.
ز هر گونهای چاره میساختند
دگر سان فسونی برانداختند
هوش مصنوعی: از هر نوع مشکل یا دشواری، راه حلی میجستند و به شیوهای نوین آن را حل میکردند.
شه افسون کس را خریدار نی
در چاره بر کس پدیدار نی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هیچ کس نیست که به راحتی بتواند تحت تأثیر قدرت و جاذبهی پادشاه قرار گیرد و همچنین به نظر میرسد که هیچ راه حلی برای مشکلات دیگران پیدا نمیشود. در واقع، اشاره دارد به اینکه دربار و قدرت پادشاهی ممکن است همه چیز را تحت کنترل داشته باشد، اما نمیتواند به اختلافات و مشکلات مردم رسیدگی کند.
جوان خردمند آهستهرای
سخن راند از اندیشهٔ رهنمای
هوش مصنوعی: جوانی با هوش و زیرک به آرامی و با تفکر صحبت میکند و از اندیشههای راهگشای خود بهره میبرد.
حدیثی که از پیر دانا شنید
به چارهگری کرد با شه پدید
هوش مصنوعی: داستانی که از یک پیرمرد دانا شنیدم، باعث شد تا با تدبیر و راهحلی برای شاه مطرح کنم.
چو بشنید شه دلپذیر آمدش
به نزد خرد جایگیر آمدش
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه سخن دلانگیز را شنید، به نزد عقل و خرد آمد و جایگاهش را در او پیدا کرد.
بدو گفت کای زادمرد جوان
چنین رای از خود زدن چون توان؟
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای جوان شجاع، چرا چنین نظری از خود میزنی؟
تو این دانش از خود نیندوختی
بگو راست تا از که آموختی؟
هوش مصنوعی: تو این علم و دانش را خودت به دست نیاوردهای، پس راست بگو که از چه کسی آموختی؟
اگر گفتی آماده گشتی به گنج
وگرنه ز کج گفتن آیی به رنج
هوش مصنوعی: اگر گفتم که آماده رسیدن به نعمت و ثروت هستی، در غیر این صورت با گفتن حرفهای نادرست دچار زحمت و دردسر خواهی شد.
جوان گفت اگر زینهارم دهی
کنم محمل از بار آوخ تهی
هوش مصنوعی: جوان گفت: اگر به من کمک کنی و راهی برای رهایی من از این بار سنگین پیدا کنی، من آمادهام که این بار را بر دوش نگذارم و از آن رها شوم.
شهنشه چو فرمود روز نخست
که ناید به ره پیر ناتندرست
هوش مصنوعی: پادشاه در روز اول فرمان داد که نگذارید فرد ناتوان و سالخوردهای به راه بیفتد.
پدر داشتم پیر دیرینه سال
ز گردون بسی یافته گوشمال
هوش مصنوعی: پدرم را داشتم که سالها از زندگیاش گذشته و تجربههای زیادی از زندگی را کسب کرده بود.
من از شفقت پیر بابای خویش
فراموش کردم محابای خویش
هوش مصنوعی: محبت و رحمت پیرمردی که به من عشق ورزیده، باعث شده که من در برابر مشکلات و سختیها، ترس و احتیاج به محافظت از خود را فراموش کنم.
به پوشیدگی با خود آوردمش
نه بد بود اگرچه بد آوردمش
هوش مصنوعی: من او را با خود به طور پنهانی آوردم، هر چند که این کار خوب نبود، اما در نهایت به شیوهای نادرست انجامش دادم.
سخنهای ره رفتن شاه دوش
رسانیدم او را یکایک به گوش
هوش مصنوعی: من به آرامی و با دقت، همه صحبتها و نکات مهم در مورد مسیر رفتن به شاه را برای او بیان کردم.
به تعلیم او دل برافروختم
چنین چارهای زو درآموختم
هوش مصنوعی: با آموزش او، دلم را روشن کردم و از او این راه حل را یاد گرفتم.
شه از رای آن رهنمون در نهفت
بر افروخت وین نکته نغز گفت
هوش مصنوعی: فرمانروای شهر با تدبیر خود در خفا شعلهای روشن کرد و این نکته ارزشمند را بیان کرد.
جوان گرچه شاه دلیران بوَد
گه چاره محتاج پیران بود
هوش مصنوعی: جوان هرچند که دلیر و شاهنفس باشد، گاهی پیش میآید که به راهنمایی و کمک افراد با تجربهتر نیاز پیدا کند.
کدو گر به نو شاخ بازی کند
به شاخ کهن سرفرازی کند
هوش مصنوعی: اگر کدو جدیدی بخواهد بر روی شاخی کهنه بازی کند، باعث میشود که آن شاخ قدیمی دوباره درخشان و سرفراز شود.
جوان گر به دانش بود بینظیر
نیاز آیدش هم به گفتار پیر
هوش مصنوعی: اگر جوانی با علم و دانش باشد، بدون شک به گفتار و تجربهی افراد باتجربه نیز نیاز خواهد داشت.
درین گفتگو بود شاه جهان
که آن مرد وحشی ز در ناگهان
هوش مصنوعی: در این بحث و گفتگو، پادشاه عالم متوجه شد که آن مرد بیتکلف به طور ناگهانی وارد شد.
درآمد درآورد نزدیک شاه
یکی پشتهوار از سمور سیاه
هوش مصنوعی: یک فرد نزدیک شاه آمد و پشتهای از سمور سیاه (پوشاک گرانبها و با ارزش) را به همراه داشت.
ازو هر یک از قندزی تامتر
به جوهر یک از یک بهاندامتر
هوش مصنوعی: هر یک از آن قندها از جوهر و محتوای خاصی برخوردار است و این نشان میدهد که جوانب مختلف آنها به نوعی با هم متفاوت و خاص هستند.
چو شه نزل او را خریدار گشت
دگر ره ز شه ناپدیدار گشت
هوش مصنوعی: وقتی که فرمانروایی او را به مالکیتی سپرد، دیگر راهی از سوی فرمانروا برای او باقی نماند.
به تاریکی اندر نهان کرد رخت
عجب ماند شه اندران کار سخت
هوش مصنوعی: در دل شب، رازهایی را پنهان کرد که موجب شگفتی شاه از آن کار دشوار شد.
به اندیشهٔ روشنایینمای
دو اسبه سوی ظلمت آورد رای
هوش مصنوعی: با تفکر و روشنایی که مانند چراغ دوچرخه عمل میکند، سرانجام به سمت تاریکی میرود.
بفرمود تا مادیانی چو باد
کز آبستنی باشدش وقت زاد
هوش مصنوعی: فرمان داد تا مادیانی مانند باد که در حال زایمان است، آماده شود.
بیارند از آن گونه کان پیر گفت
شود زادهٔ باد با خاک جفت
هوش مصنوعی: بیاورید از آن نوعی که آن پیرتر گفت، زادهٔ باد با خاک همراه شده است.
چو کردند کاری که فرمود شاه
سوی آب حیوان گرفتند راه
هوش مصنوعی: وقتی که طبق فرمان شاه، کاری انجام دادند، به سوی آب حیات راهی شدند.
حاشیه ها
1402/11/03 12:02
جهن یزداد
چو بانگ خروس آمد از پاسگاه
جرس در گلو بست هارون شاه