گنجور

بخش ۵۷ - رهایی یافتن نوشابه

بیا ساقی آن جام گوهر فشان
به ترکیب من گوهری در نشان
مگر جان خشگم بدو تر شود
که زنگار گوهر به گوهر شود
چو فارغ شد اسکندر فیلقوس
ز یغمای برطاس و تاراج روس
نشستنگهی زان طرف باز جست
که دارد نشیننده را تن‌درست
درختش ز طوبی دل‌آویز‌تر
گیاهش ز سوسن زبان تیزتر
رونده در او آب‌های زلال
گوارا چو می گر بود می حلال
به پیرامنش بیشه‌های خدنگ
به هم بر شده شاخ بر شاخ تنگ
فزون‌تر درختش ز پنجاه ارش
از آب و هوا یافته پرورش
چو زینگونه جایی به‌دست آمدش
در آنجای فرخ نشست آمدش
بر او باز گسترد رومی بساط
همی‌کرد با تازه‌رو‌یان نشاط
چو شاهان نشستند در بزم شاه
شد آراسته حلقه‌ی بزمگاه
بفرمود شه تا غنیمت کشان
دهند از شمار غنیمت نشان
ز گنجی که آکنده شد کوه کوه
ز روس و ز برطاس و دیگر گروه
دبیران پژوهش به کار آورند
کم و بیش آن در شمار آورند
غنیمت‌کشان بر در شهریار
غنیمت کشیدند بیش از شمار
گشادند سر بسته گنجینه‌ها
کزو خیزد آسایش سینه‌ها
نه چندان گرانمایه در بار بود
که آنرا شماری پدیدار بود
زر کانی و نقره زیبقی
که مهتاب را داد بی رونقی
زبرجد به خروار و مینا به من
درق‌های زر درع‌های سفن
ز کتان و متقالی خانه‌باف
زده کوهه بر کوهه چون کوه قاف
سلب‌های زربفت نادوخته
سپرهای چون کوکب افروخته
به خروارها قندز تیغ‌دار
سمور سیه نیز بیش از شمار
ز قاقم نه چندان فرو بسته بند
که تقدیر آن کرد شاید که چند
فروزنده سنجاب و روباه لعل
همان کره اسبان نادیده نعل
وشق نیفه‌های شبستان فروز
چو خال شب افتاده بر روی روز
جز این مایه‌ها نیز بسیار گنج
که آید ضمیر از شمارش به رنج
در آن موینه چون نظر کرد شاه
بهار ارم دید در بزمگاه
به مقدار خود هر یکی را شناخت
که از هر متاعی چه شایست ساخت
برآموده‌ای دید از اندیشه دور
ز سرهای سنجاب و لفج سمور
کهن گشته و موی ازو ریخته
ز نیکوترین جایی آویخته
چو لختی در آن چرم‌ها بنگریست
ندانست کان چرم آموده چیست
بپرسید ک«این چرم‌های کهن
چه پیرایه را شاید از اصل و بن ؟»
یکی روسیش پاسخی داد نغز
کزین پوست می‌زاید آن جمله مغز
به خواری مبین اندرین خشک پوست
که روشن‌ترین نقد این کشور اوست
به نزدیک ما این فرومایه چرم
گرامی‌ترست از بسی موی نرم
هر آن موینه کامد اینجا پدید
بدین چرم بی‌موی شاید خرید
اگر سیم هر کشوری در عیار
بگردد به هر سکه چون روزگار
نباشد جز این موی ما را درم
نگردد یکی موی ازین موی کم
از آن هیبت آمد ملک را شکوه
که چون بنده‌فرمان شدند آن گروه
به فرزانه گفتا که در خسروی
سیاست کند دست شه را قوی
سیاست نگر تا چه تعظیم کرد
که چرمی چنین را به از سیم کرد
در این کشور از هر چه من دیده‌ام
به اینست و این را پسندیده‌ام
گر این خلق را نیستی این گهر
نبستی کسی حکم کس را کمر
ندارد هنرهای شاهانه کس
بدین یک هنر پادشاه است و بس
چو شه با غنیمت شد از دستبرد
سپاس غنیمت غنیمت شمرد
جهان‌آفرین را سپاسی تمام
برآراست و آن‌گاه درخواست جام
ز رود خوش و باده خوشگوار
درآمد به بخشش چو ابر بهار
سران سپه را که بردند رنج
به خروارها داد دیبا و گنج
غنی کردشان از زر انداختن
ز نو هر زمان خلعتی ساختن
نماند از سپه سفت محمل‌کشی
که بر وی ز دیبا نبد مفرشی
طلب کرد مرد زبان‌بسته را
بیابانی بند بگسسته را
درآمد بیابانی کوه‌گرد
چو دیگر کسان شاه را سجده کرد
ملک در سراپای آن جانور
به عبرت بسی دید و جنباند سر
ز پیرایه و جوهر و زر و سیم
بدان جانور داد نزلی عظیم
نپذرفت یعنی که با گنج و ساز
بیابانیان را نباشد نیاز
سر گوسفندی بر شه فکند
نمودش که می‌بایدم گوسفند
شه از گوسفندان پروردنی
وز آنهاکه باشند هم خوردنی
بفرمود دادن بدو بی‌قیاس
ستد مرد وحشی و بردش سپاس
گله پیشرو کرد از اندازه بیش
به خشنودی آمد به ماوای خویش
در آن مرغزار خوش دل‌گشای
خوش افتاد شه را که خوش بود جای
می ناب می‌خورد بر بانگ رود
فلک هر زمان می‌رساندش درود
چو سرمست گشت از گوارنده می
گل از آب گلگون برآورد خوی
شه روسیان را بر خویش خواند
سزاوارتر جایگاهی نشاند
ز پای و ز دست آهن انداختش
ز منسوج زر خلعتی ساختش
به مولاییش حلقه در گوش کرد
بر او کین رفته فراموش کرد
دگر بندیان را ز بیداد و بند
به خلعت برآراست و کرد ارجمند
بفرمود کارند نوشابه را
به تنها نخورد آن‌چنان تابه را
به فرمان شه کرد روسی شتاب
رسانید مه را بر آفتاب
همان لعبتان ستمدیده را
همان زیب و زر پسندیده را
بر آراست نوشابه را چون بهار
به پوشیدنی‌های گوهر نگار
بسی گنج دادش ز تاراج روس
دگر ره بر آراستش چون عروس
شبی چند می خورد با او به کام
چو شد نوبت کامرانی تمام
دوالی ملک را بدو داد دست
دوال دوالی بر او عقد بست
چو پیرایهٔ گوهری دادشان
قرار زناشوهری دادشان
به بردع فرستادشان بی‌گزند
که تا برکشند آن بنا را بلند
ز بهر عمارت در آن رخنه‌گاه
بسی مالشان داد جز برگ راه
چو ترتیب ایشان به واجب شناخت
سران سپه را یکایک شناخت
شه روس را نیز با طوق و تاج
رها کرد و بنهاد بر وی خراج
چو روسی به شهر خود آورد رخت
دگر باره خرم شد از تاج و تخت
نپیچید از آن پس سر از داد او
همه ساله می خورد بر یاد او
شب و روز خسرو در آن مرغزار
گهی عیش می‌کرد و گاهی شکار
به زیر سهی سرو و بید و خدنگ
می لعل می‌خورد بر بانگ چنگ
چو خوش دید دل را، کشی می‌نمود
به آن خوش‌دلی دل‌خوشی می‌نمود
جوانی و شاهی و بخت بلند
چرا خوش نباشد دل هوشمند

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیا ساقی آن جام گوهر فشان
به ترکیب من گوهری در نشان
هوش مصنوعی: ای ساقی، بیار آن جامی که پر از جواهر است تا من نیز در ترکیب وجودم نشانی از گوهر داشته باشم.
مگر جان خشگم بدو تر شود
که زنگار گوهر به گوهر شود
هوش مصنوعی: آیا تنها زمانی که جانم از خشکی و بی‌روحی خارج شود، می‌توانم زیبایی و ارزش واقعی را در دل‌هایمان مشاهده کنم و مشکلم برطرف شود؟
چو فارغ شد اسکندر فیلقوس
ز یغمای برطاس و تاراج روس
هوش مصنوعی: زمانی که اسکندر از غارت برطاس و دستبرد به روسیه فارغ شد،
نشستنگهی زان طرف باز جست
که دارد نشیننده را تن‌درست
هوش مصنوعی: آنچه در آنجا نشسته است، به خاطر سلامت جسمی شخصی است که در آن مکان قرار دارد.
درختش ز طوبی دل‌آویز‌تر
گیاهش ز سوسن زبان تیزتر
هوش مصنوعی: درخت آن، از درخت طوبی نیز جذاب‌تر است و گیاهش از گل سوسن هم زیباتر و خوشبوتر است.
رونده در او آب‌های زلال
گوارا چو می گر بود می حلال
هوش مصنوعی: در او آبی زلال و گوارا وجود دارد که مانند می ما را شاداب و خرم می‌کند.
به پیرامنش بیشه‌های خدنگ
به هم بر شده شاخ بر شاخ تنگ
هوش مصنوعی: در اطراف او درختان بلند و انبوهی وجود دارد که شاخه‌هایشان به هم گره خورده و فشرده‌اند.
فزون‌تر درختش ز پنجاه ارش
از آب و هوا یافته پرورش
هوش مصنوعی: درخت او از اینکه در آب و هوای مناسب رشد کرده، بیشتر از پنجاه ارش بزرگ و پرورش یافته است.
چو زینگونه جایی به‌دست آمدش
در آنجای فرخ نشست آمدش
هوش مصنوعی: وقتی که او به چنین جایی دست پیدا کرد، در آن مکان خوشبختی به سراغش آمد.
بر او باز گسترد رومی بساط
همی‌کرد با تازه‌رو‌یان نشاط
هوش مصنوعی: او برای رومی‌ها مراسمی برپا کرده بود و با جوانان تازه‌وارد سرگرمی ایجاد می‌کرد.
چو شاهان نشستند در بزم شاه
شد آراسته حلقه‌ی بزمگاه
هوش مصنوعی: وقتی پادشاهان در مهمانی نشسته بودند، جایگاه مهمانی به زیبایی آراسته شد.
بفرمود شه تا غنیمت کشان
دهند از شمار غنیمت نشان
هوش مصنوعی: پادشاه دستور داد تا به غنیمت‌بران بیاموزند که از تعداد غنائم شمارش کنند و نشانه‌ای بگذارند.
ز گنجی که آکنده شد کوه کوه
ز روس و ز برطاس و دیگر گروه
هوش مصنوعی: از گنجی که زمین را فراگرفته، کوه‌ها پر شده‌اند و بخصوص از قوم روس و برطاس و دیگر گروه‌های مختلف.
دبیران پژوهش به کار آورند
کم و بیش آن در شمار آورند
هوش مصنوعی: بیش و کم اطلاعاتی که دبیران پژوهش جمع‌آوری کرده‌اند، به حساب خواهند آورد.
غنیمت‌کشان بر در شهریار
غنیمت کشیدند بیش از شمار
هوش مصنوعی: در کنار شهریار، مردمان غنائم و دستاوردهای زیادی را به همراه آوردند و آنقدر زیاد بودند که از حد و شمار فراتر رفتند.
گشادند سر بسته گنجینه‌ها
کزو خیزد آسایش سینه‌ها
هوش مصنوعی: در این بیت به باز شدن گنجینه‌ها و منابعی اشاره شده است که باعث آرامش و راحتی دل‌ها می‌شوند. به عبارتی، وقتی این منابع در دسترس قرار می‌گیرند، آرامش و آسایش برای انسان‌ها به ارمغان می‌آورند.
نه چندان گرانمایه در بار بود
که آنرا شماری پدیدار بود
هوش مصنوعی: او در حقیقت آنقدر با ارزش و با احترام در دربار نبود که بتواند تعداد زیادی مانند خود را به نمایش بگذارد.
زر کانی و نقره زیبقی
که مهتاب را داد بی رونقی
هوش مصنوعی: زیبایی نقره و طلا مثل زیبایی ماه شب‌تاب است که بی‌خود و بی‌روح می‌نماید.
زبرجد به خروار و مینا به من
درق‌های زر درع‌های سفن
هوش مصنوعی: به معنای این است که زبرجد و مینا به قدری ارزش و زیبایی دارند که می‌توانند با جواهرات طلایی و قیمتی مقایسه شوند، مانند درق‌های زرین و زیورآلات گرانبها. این جمله به نوعی اشاره به ارزش واقعی و زیبایی‌های نهفته در اشیاء و هنر دارد.
ز کتان و متقالی خانه‌باف
زده کوهه بر کوهه چون کوه قاف
هوش مصنوعی: از پارچه‌های کتان و متقال، خانه‌ای بافته شده است که بر فراز کوهی قرار دارد. این خانه به قدری بلند است که همچون کوه قاف به نظر می‌رسد.
سلب‌های زربفت نادوخته
سپرهای چون کوکب افروخته
هوش مصنوعی: پوشش‌های زربفت که هنوز به هم دوخته نشده‌اند، مانند سپرهایی هستند که درخشش و زیبایی ستاره‌ها را دارند.
به خروارها قندز تیغ‌دار
سمور سیه نیز بیش از شمار
هوش مصنوعی: به اندازه‌ی بسیار زیاد، قند و تیغ زدن‌ها و کارهای سخت، حتی بیشتر از تعداد سمورهای سیاه نیز وجود دارد.
ز قاقم نه چندان فرو بسته بند
که تقدیر آن کرد شاید که چند
هوش مصنوعی: در این بیت اشاره شده است که انسان‌ها نمی‌توانند در برابر تقدیر و سرنوشت خود کاملاً احساس امنیت کنند. زمان و شرایط همیشه در حال تغییر هستند و ممکن است که چیزی که اکنون ثابت و مشخص به نظر می‌رسد، به زودی دستخوش تغییرات شود. به طور کلی، زندگی شبیه به قفسه‌ای است که هرچند ظاهراً محدود به نظر می‌رسد، اما امکان تغییر و تحولات ناگهانی در آن وجود دارد.
فروزنده سنجاب و روباه لعل
همان کره اسبان نادیده نعل
هوش مصنوعی: سنجاب و روباه درخشان هستند و مانند کره‌های اسب نادیده می‌مانند.
وشق نیفه‌های شبستان فروز
چو خال شب افتاده بر روی روز
هوش مصنوعی: شبستان با نور افکنی شبیه به خالی بر روی روز، درخشش و زیبایی خاصی دارد که به مانند یک نشانه یا علامت بر روی روشنایی روز جلوه‌گری می‌کند.
جز این مایه‌ها نیز بسیار گنج
که آید ضمیر از شمارش به رنج
هوش مصنوعی: علاوه بر این چیزها، گنج‌های فراوان دیگری وجود دارد که ذهن را از تلاش برای شمردن آنها خسته می‌کند.
در آن موینه چون نظر کرد شاه
بهار ارم دید در بزمگاه
هوش مصنوعی: زمانی که شاه بهار به آن باغ زیبا نگاه کرد، در محفل شادی و جشن، منظرۀ دل‌انگیزی را مشاهده کرد.
به مقدار خود هر یکی را شناخت
که از هر متاعی چه شایست ساخت
هوش مصنوعی: هر کسی باید خود را بشناسد و بداند که در چه زمینه‌ای می‌تواند موفق باشد و چه کاری برای او مناسب‌تر است.
برآموده‌ای دید از اندیشه دور
ز سرهای سنجاب و لفج سمور
هوش مصنوعی: در دور و بر خود، چیزهایی را مشاهده می‌کنی که حاصل تفکر و تأمل است، و این چیزها به دور از ذهن سنجاب و سمور قرار دارند.
کهن گشته و موی ازو ریخته
ز نیکوترین جایی آویخته
هوش مصنوعی: زمانی گذشته است و او به سن پیری رسیده و موهایش ریخته است. اما هنوز هم از بهترین جایگاهی برخوردار است و به آن آویخته شده است.
چو لختی در آن چرم‌ها بنگریست
ندانست کان چرم آموده چیست
هوش مصنوعی: وقتی کمی به آن پوست‌ها نگاه کرد، ندانست که این پوست‌ها برای چه چیزی آماده شده‌اند.
بپرسید ک«این چرم‌های کهن
چه پیرایه را شاید از اصل و بن ؟»
هوش مصنوعی: در پرسش از دلیل زیبایی و زینت این چرم‌های قدیمی، به دنبال شناخت ریشه و اصل آن هستند.
یکی روسیش پاسخی داد نغز
کزین پوست می‌زاید آن جمله مغز
هوش مصنوعی: یک نفر به او پاسخ زیبایی داد که از این پوست، همه آن چیزهایی که ارزشمند و مهم‌اند به وجود می‌آیند.
به خواری مبین اندرین خشک پوست
که روشن‌ترین نقد این کشور اوست
هوش مصنوعی: به ظاهر بی‌ارزش و خشک دیده نشو، زیرا در این پوست خشن، باارزش‌ترین چیزها نهفته است.
به نزدیک ما این فرومایه چرم
گرامی‌ترست از بسی موی نرم
هوش مصنوعی: به نزد ما، این فرد پست ارزش چرم را بیشتر از خیلی موی لطیف دارد.
هر آن موینه کامد اینجا پدید
بدین چرم بی‌موی شاید خرید
هوش مصنوعی: هر فردی که به اینجا می‌آید، برای خریدن این چرم بدون مو، در تلاش است.
اگر سیم هر کشوری در عیار
بگردد به هر سکه چون روزگار
هوش مصنوعی: اگر با توجه به موقعیت و شرایط هر کشور به بررسی ارزش‌های مالی و اقتصادی بپردازیم، در هر زمان و هر مکان، اوضاع می‌تواند تغییر کند و ارزش‌ها متفاوت خواهند بود.
نباشد جز این موی ما را درم
نگردد یکی موی ازین موی کم
هوش مصنوعی: موهای ما جز این نیست که اگر یکی از آنها کم شود، دیگر هیچ یک از موهای ما به حساب نمی‌آید. یعنی همه موهای ما به یکدیگر وابسته‌اند و نبودن یکی از آنها بر کلیت تأثیر می‌گذارد.
از آن هیبت آمد ملک را شکوه
که چون بنده‌فرمان شدند آن گروه
هوش مصنوعی: با دیدن آن عظمت و شکوه، پادشاهی به وجود آمد که وقتی آن دسته از بندگان به فرمان درآمدند، عزت و شکوهی خاص به وجود آمد.
به فرزانه گفتا که در خسروی
سیاست کند دست شه را قوی
هوش مصنوعی: به فرد دانا گفته می‌شود که در زمامداری، قدرت و نفوذ پادشاه را تقویت کند.
سیاست نگر تا چه تعظیم کرد
که چرمی چنین را به از سیم کرد
هوش مصنوعی: سیاست را در نظر داشته باش و ببین چگونه می‌تواند چرم بی‌ارزش را به چیزی باارزش‌تر از نقره تبدیل کند.
در این کشور از هر چه من دیده‌ام
به اینست و این را پسندیده‌ام
هوش مصنوعی: در این سرزمین، آنچه که من مشاهده کرده‌ام، همین چیزهاست و من این ها را دوست دارم.
گر این خلق را نیستی این گهر
نبستی کسی حکم کس را کمر
هوش مصنوعی: اگر این مردم چیزی هستند، تو هم گواهی بر وجود این گوهرها نداری، زیرا هیچ‌کس حق ندارد در مورد دیگری حکمی صادر کند.
ندارد هنرهای شاهانه کس
بدین یک هنر پادشاه است و بس
هوش مصنوعی: هیچ کس به اندازه‌ی او در هنرهای شاهانه ماهر نیست و تنها یک هنر او کافی است که خودش را به عنوان پادشاه معرفی کند.
چو شه با غنیمت شد از دستبرد
سپاس غنیمت غنیمت شمرد
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه از حمله دشمن نجات پیدا کرد، نعمت‌ها و دستاوردهای خود را ارزشمند دانست و برای آنها شکرگزاری کرد.
جهان‌آفرین را سپاسی تمام
برآراست و آن‌گاه درخواست جام
هوش مصنوعی: بعد از اینکه تمام سپاس‌هایش را به خالق جهان ادا کرد، از او خواست جامی را طلب کند.
ز رود خوش و باده خوشگوار
درآمد به بخشش چو ابر بهار
هوش مصنوعی: از خوشی رود و شراب شیرین، به عطا و بخشش مانند بارانی که در بهار می‌بارد، دست می‌یابیم.
سران سپه را که بردند رنج
به خروارها داد دیبا و گنج
هوش مصنوعی: سردمداران و فرماندهان را که به زحمت افتاده بودند، با ثروت و لباس‌های باارزش برایشان پاداش دادند.
غنی کردشان از زر انداختن
ز نو هر زمان خلعتی ساختن
هوش مصنوعی: ثروت و مال آن‌ها را از طلا و جواهر بی‌نیاز کرده و هر بار برایشان لباس جدیدی تهیه کرده است.
نماند از سپه سفت محمل‌کشی
که بر وی ز دیبا نبد مفرشی
هوش مصنوعی: هیچ نشانی از کجاوه‌ی سیاه و محکم نمانده است که بر روی آن فرشی از پارچه‌ی نرم و لطیف وجود نداشته باشد.
طلب کرد مرد زبان‌بسته را
بیابانی بند بگسسته را
هوش مصنوعی: مردی که در دلش آرزویی دارد، از چنگال ناتوانی و گرفتاری خود می‌خواهد رهایی یابد و به دنیای وسیع و بی‌کرانی قدم بگذارد.
درآمد بیابانی کوه‌گرد
چو دیگر کسان شاه را سجده کرد
هوش مصنوعی: در بیابان، فردی مانند سایر افراد، که به عنوان یک کوه شگفت‌انگیز به نظر می‌رسد، به نزد شاه آمد و به او احترام گذاشت.
ملک در سراپای آن جانور
به عبرت بسی دید و جنباند سر
هوش مصنوعی: ملک در تمام وجود آن جانور نشانه‌های عبرت را مشاهده کرد و سرش را تکان داد.
ز پیرایه و جوهر و زر و سیم
بدان جانور داد نزلی عظیم
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که آن جانور، به دلیل زینت‌ها و ارزش‌های گرانبها، مقام و منزلتی بالا دریافت کرده است.
نپذرفت یعنی که با گنج و ساز
بیابانیان را نباشد نیاز
هوش مصنوعی: اگر کسی نپذیرد یعنی به ثروت و امکاناتی که بیابانیان دارند نیازی ندارد.
سر گوسفندی بر شه فکند
نمودش که می‌بایدم گوسفند
هوش مصنوعی: گوسفند را به زمین انداخت و نشان داد که باید گوسفند باشد.
شه از گوسفندان پروردنی
وز آنهاکه باشند هم خوردنی
هوش مصنوعی: پادشاهی که از گوسفندان پرورش یافته است، از همان‌ها که همواره خوراکش قرار می‌گیرند.
بفرمود دادن بدو بی‌قیاس
ستد مرد وحشی و بردش سپاس
هوش مصنوعی: او فرمود که در برابر او هیچ چیزی ارزشی ندارد. مرد وحشی (یا آزاد) چیزهایی را که داشت گرفت و با خود سپاسگزاری کرد.
گله پیشرو کرد از اندازه بیش
به خشنودی آمد به ماوای خویش
هوش مصنوعی: گله به مقدار زیاد جلو رفت و با رضایت به سرزمین آرامش خود رسید.
در آن مرغزار خوش دل‌گشای
خوش افتاد شه را که خوش بود جای
هوش مصنوعی: در آن دشت زیبا و دل‌انگیز، شاهی خوش‌مشرب و خوش‌چهره به خوبی و خوشحالی قرار گرفته است.
می ناب می‌خورد بر بانگ رود
فلک هر زمان می‌رساندش درود
هوش مصنوعی: شراب خالص بر صدای آب جاری آسمان هر لحظه می‌رسد و دعوتش می‌کند.
چو سرمست گشت از گوارنده می
گل از آب گلگون برآورد خوی
هوش مصنوعی: زمانی که او از نوشیدن شراب خوشحال و سرمست شد، پیاله‌ای از آب گل‌آلود برداشت و برآشفت.
شه روسیان را بر خویش خواند
سزاوارتر جایگاهی نشاند
هوش مصنوعی: پادشاه روس‌ها را به حضور خود فراخواند و برایشان جایی مناسب و شایسته در نظر گرفت.
ز پای و ز دست آهن انداختش
ز منسوج زر خلعتی ساختش
هوش مصنوعی: او با پا و دستش سلطنتی را از او گرفت و از پارچه‌ی زرین، لباسی زیبا برایش درست کرد.
به مولاییش حلقه در گوش کرد
بر او کین رفته فراموش کرد
هوش مصنوعی: او به مولایش وفادار شد و همه کینه‌ها و حسادت‌ها را فراموش کرد.
دگر بندیان را ز بیداد و بند
به خلعت برآراست و کرد ارجمند
هوش مصنوعی: افرادی که در بند و زحمت بودند، با لطف و بخشش به مقام و ارزش بالایی رسیدند.
بفرمود کارند نوشابه را
به تنها نخورد آن‌چنان تابه را
هوش مصنوعی: به فرمان او، نوشیدنی باید به تنهایی مصرف نشود، بلکه باید با دیگران همراهی کند تا به بهترین نتیجه برسد.
به فرمان شه کرد روسی شتاب
رسانید مه را بر آفتاب
هوش مصنوعی: به دستور شاه، روسیه با سرعت مه را به سمت آفتاب حرکت داد.
همان لعبتان ستمدیده را
همان زیب و زر پسندیده را
هوش مصنوعی: به همان دختران بازیگوش و زخم‌دیده، همان کسانی که زیبایی و طلا را دوست دارند.
بر آراست نوشابه را چون بهار
به پوشیدنی‌های گوهر نگار
هوش مصنوعی: نوشابه را مانند بهار زینت بخشیدند و به زیبایی‌های درخشان پوشیدند.
بسی گنج دادش ز تاراج روس
دگر ره بر آراستش چون عروس
هوش مصنوعی: او دارایی زیادی به او داد تا از دستبرد روس‌ها در امان باشد و آن را به زیبایی و زینت آراست، مانند عروسی که آماده می‌شود.
شبی چند می خورد با او به کام
چو شد نوبت کامرانی تمام
هوش مصنوعی: مدتی با او در خوشی و لذت گذراند، اما وقتی نوبت به خوشبختی و کامیابی رسید، همه چیز به پایان رسید.
دوالی ملک را بدو داد دست
دوال دوالی بر او عقد بست
هوش مصنوعی: دو شخصیت مهم و تاثیرگذار در سرنوشت یکدیگر همکاری و اتحاد کردند و با هم پیمانی برقرار کردند که در آن منافع مشترکشان را تقویت کنند.
چو پیرایهٔ گوهری دادشان
قرار زناشوهری دادشان
هوش مصنوعی: هنگامی که زینت و زیبایی همچون گوهر به آنان ببخشید، قرار و آرامش زناشوهری نیز به آن‌ها عطا شد.
به بردع فرستادشان بی‌گزند
که تا برکشند آن بنا را بلند
هوش مصنوعی: به آنان به‌دقت و بدون آسیب فرستاد تا بتوانند آن سازه را به ارتفاعی بالا ببرند.
ز بهر عمارت در آن رخنه‌گاه
بسی مالشان داد جز برگ راه
«جز برگ راه» یعنی علاوه بر خرج سفر، افزون بر مخارج سفر
چو ترتیب ایشان به واجب شناخت
سران سپه را یکایک شناخت
هوش مصنوعی: وقتی که رفتار و ویژگی‌های آنها (سپاه) را به درستی درک کرد، هر یک از فرماندهان را به خوبی شناخت.
شه روس را نیز با طوق و تاج
رها کرد و بنهاد بر وی خراج
هوش مصنوعی: شاه روس را نیز با تاج و زینت رها کرد و مالیات بر او قرار داد.
چو روسی به شهر خود آورد رخت
دگر باره خرم شد از تاج و تخت
هوش مصنوعی: وقتی کسی به شهر خود برمی‌گردد و زندگی جدیدی شروع می‌کند، دوباره خوشحال و سرزنده می‌شود و از مقام و موقعیت خود لذت می‌برد.
نپیچید از آن پس سر از داد او
همه ساله می خورد بر یاد او
هوش مصنوعی: از آن زمان به بعد، سر از درخواست و دعاهای او بر نگردانید و هر ساله به یاد او توجه و محبت داشته باشید.
شب و روز خسرو در آن مرغزار
گهی عیش می‌کرد و گاهی شکار
هوش مصنوعی: خسرو در آن دشت و چمن، گاهی به خوشی و لذت مشغول بود و گاهی به شکار و پیکار.
به زیر سهی سرو و بید و خدنگ
می لعل می‌خورد بر بانگ چنگ
هوش مصنوعی: در زیر درختان بلند سرو و بید، می‌نوشد می لعل، در حالی که صدای چنگ به گوش می‌رسد.
چو خوش دید دل را، کشی می‌نمود
به آن خوش‌دلی دل‌خوشی می‌نمود
کشی (کَ) یعنی غرور، کشی می‌نمود یعنی مباهات می‌کرد، افتخار می‌کرد ( که افزونی از دوست بستایدش     بلندی و کشی بیفزایدش. فردوسی. )
جوانی و شاهی و بخت بلند
چرا خوش نباشد دل هوشمند
هوش مصنوعی: چرا دل انسان خردمند باید از جوانی، قدرت و شانس خوب خود شاد نباشد؟