گنجور

بخش ۴۷ - رسیدن اسکندر به دشت قفچاق

بیا ساقی آن باده بر دست گیر
که از خوردنش نیست کس را گزیر
نه باده جگر گوشهٔ آفتاب
که هم آتش آمد به گوهر هم آب
دو پروانه بینم در این طرفگاه
یکی رو سپید‌ست و دیگر سیاه
نگردند پروانهٔ شمع کس
که پروانهٔ ما نخوانند بس
فروغ از چراغی ده این خانه را
که سازد کباب این دو پروانه را
گزارش‌کن‌ِ فرش‌ِ این سبز‌باغ
چنین برفروزد چراغ از چراغ
که چون یافت اسکندر‌ِ فیلقوس
خبرهای ناخوش ز تاراج روس
نخفت آن شب از عزم کین ساختن
ز هر گونه با خود برانداختن
که جنبش در این کار چون آورم
کز این عهد خود را برون آورم
دگر روز کاین بور‌ِ بیجاده رنگ
ز پهلوی شبدیز بگشاد تنگ
سکندر بران خنگ ختلی نشست
که چون باد برخاست چون برق جست
ز جوشنده جیحون جنیبت جهاند
وز آنجا سوی دشت خوارزم راند
سپاهی چو دریا پس پشت او
حساب بیابان در انگشت او
بیابان خوارزم را در نوَشت
ز جیحون در آمد به بابل گذشت
بدان تا کند عالم از روس پاک
قرارش نمی‌بود در آب و خاک
در آن تاختن دیده بی‌خواب کرد
گذر بر بیابان سقلاب کرد
بیابان همه خیل قفچاق دید
در او لعبتان سمن‌ساق دید
به گرمی چو آتش به نرمی چو آب
فروزان‌تر از ماه و از آفتاب
همه تنگ‌چشمان مردم فریب
فرشته ز دیدارشان ناشکیب
نقابی نه بر صفحهٔ رویشان
نه باک از برادر نه از شویشان
سپاهی عزب پیشه و تنگ یاب
چو دیدند رویی چنان بی‌نقاب
ز تاب جوانی به جوش آمدند
در آن داوری سخت‌کوش آمدند
کس از بیم شه ترکتازی نکرد
بدان لعبتان دست‌یازی نکرد
چو شه دید خوبان آن راه را
نه خوب آمد آن قاعدت شاه را
پری‌پیکران دید چون سیم ِ ناب
سپاهی همه تشنه و ایشان چو آب
ز محتاجی لشگر اندیشه کرد
که زن زن بود بی‌گمان مرد مرد
یکی روز همت بدان کار داد
بزرگان قفچاق را بار داد
پس از آنکه شاهانه بنواختْشان
به تشریف خود سر برافراختْشان
به پیران قفچاقْ پوشیده گفت
که زنْ روی‌پوشیده به در نهفت
زنی کاو نماید به بیگانه روی
ندارد شکوه خود و شرم شوی
اگر زن خود از سنگ و آهن بود
چو زن نام دارد‌، نه هم زن بود
چو آن دشتبانان شوریده راه
شنیدند یک یک سخن‌های شاه
سر از حکم آن داوری تافتند
که آیین خود را چنان یافتند
به تسلیم گفتند ما بنده‌ایم
به میثاق خسرو شتابنده‌ایم
ولی روی بستن ز میثاق نیست
که این خصلت آیین قفچاق نیست
گر آیین تو روی بربستن است
در آیین ما چشم در بستن است
چو در روی بیگانه نادیده به
جنایت نه بر روی‌، بر دیده به
وگر شاه را ناید از ما درشت
چرا بایدش دید در روی و پشت
عروسان ما را بس است این حصار
که با حجلهٔ کس ندارند کار
به برقع مکن روی این خلق ریش
تو شو برقع انداز بر چشم خویش
کسی کاو کند دیده را در نقاب
نه در ماه بیند نه در آفتاب
جهاندار اگر زانکه فرمان دهد
ز ما هر که خواهد بر او جان دهد
بلی شاه را جمله فرمان بریم
ولیکن ز آیین خود نگذریم
چو بشنید شاه آن زبان‌آوری
زبون شد زبانش در آن داوری
حقیقت شد او را که با آن گروه
نصیحت نمودن ندارد شکوه
به فرزانه آن قصه را گفت باز
وز او چاره‌ای خواست آن چاره ساز
که این خوبرویان زنجیر موی
دریغ است کز کس نپوشند روی
وبال است از این چشم ِ بیگانه را
چو از دیدن شمع پروانه را
چه سازیم تا نرم‌خویی کنند‌؟
ز بیگانه پوشیده رویی کنند‌؟
چنین داد پاسخ فراست شناس
که فرمان شه را پذیرم سپاس
طلسمی برانگیزم از ناف دشت
که افسانه سازند ازان سرگذشت
هر آن زن که در روی او بنگرد
بجز روی پوشیده زو نگذرد
به شرطی که شاه آرد آنجا نشست
وزو هر چه در خواهم آرد به دست
شه از نیک و بد هر چه فرزانه خواست
به زور و به زر یک به یک کرد راست
جهاندیدهٔ دانا به نیک اختری
درآمد به تدبیر صنعت گری
نو آیین عروسی در آن جلوه‌گاه
برآراست از خاره سنگی سیاه
برو چادری از رخام سفید
چو برگ سمن بر سر مشک بید
هر‌آن‌زن که دیدی در آزرم اوی
شدی روی پوشیده از شرم اوی
درآورده از شرم چادر به روی
نهان کرده رخسار و پوشیده موی
از آن روز خفچاق رخساره بست
که صورتگر آن نقش بر خاره بست
نگارنده را گفت شه کاین نگار
در این سنگ‌دل قوم چون کرد کار‌؟!
که فرمان ما را ندارند گوش
در این سنگ بینند و یابند هوش‌؟
خبر داد دانای بیدار بخت
که خفچاق را دل چو سنگ است سخت
به بَر گرچه سیمند‌، سنگین‌دلند
به سنگین‌دلان زین سبب مایلند
بدین سنگ چون بگذرد رختشان
از او نرم گردد دل سختشان
که رویی بدین سختی از خاره سنگ
چو خود را همی‌پوشد از نام و ننگ
روا باشد ار ما بپوشیم روی
ز بیداد بیگانه و شرم شوی
دگر نسبتی که‌‌آسمانی‌ست آن
نگویم که رمزی نهانی‌ست آن
به پامردی این طلسم بلند
بر آن روی‌ها بسته‌شد روی‌بند
هنوز آن طلسم ِ برانگیخته
در آن دشت مانده‌ست ناریخته
یکی بیشه در گردش از چوبهٔ تیر
چو باشد گیا بر لب آبگیر
ز پرهای تیر عقاب افکنش
عقابان فزونند پیرامنش
همه خیل قفچاق کانجا رسند
دو‌تا پیش آن نقش یکتا رسند
ز ره گر پیاده رسد گر سوار
پرستش کنندش پرستنده‌وار
سواری که راند فرس پیش او
نهد تیری از جعبه در کیش او
شبانی که آنجا رساند گله
کند پیش او گوسفندی یله
عقابان درآیند از اوج بلند
نمانند یک موی از آن گوسفند
ز بیم عقابان پولاد چنگ
نگردد کسی گرد آن خاره سنگ
صنم بین که آن نقش‌پرداز کرد
که گاهی گره بست و گه باز کرد

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیا ساقی آن باده بر دست گیر
که از خوردنش نیست کس را گزیر
هوش مصنوعی: ای ساقی، بیا و آن مشروب را به من بده، چون هیچ‌کس نمی‌تواند از نوشیدن آن فرار کند.
نه باده جگر گوشهٔ آفتاب
که هم آتش آمد به گوهر هم آب
هوش مصنوعی: این بیت به ما می‌گوید که باده‌ای که شبیه فرزند گرانبهای خورشید است، نه تنها آتش و حرارت را به گوهر خود می‌آورد، بلکه همچنین عنصر آب را نیز در خود دارد. به عبارتی دیگر، این نوشیدنی خاص ترکیبی از دو نیروی متضاد آتش و آب است که هنوز هم جذابيت و ارزش خود را حفظ کرده است.
دو پروانه بینم در این طرفگاه
یکی رو سپید‌ست و دیگر سیاه
هوش مصنوعی: در این مکان، دو پروانه را می‌بینم؛ یکی از آن‌ها سفید است و دیگری سیاه.
نگردند پروانهٔ شمع کس
که پروانهٔ ما نخوانند بس
در مصرع دوم پروانه به معنی فرمان است. یعنی دو پروانهٔ سپید و سیاه‌ِ شب و روز از ما فرمان نمی‌برند.
فروغ از چراغی ده این خانه را
که سازد کباب این دو پروانه را
هوش مصنوعی: روشنی این خانه از چراغی است که به وجود آورده است و گرما و روشنایی آن، این دو پروانه را به سوی خود جذب کرده و محو کرده است.
گزارش‌کن‌ِ فرش‌ِ این سبز‌باغ
چنین برفروزد چراغ از چراغ
هوش مصنوعی: در این باغ سرسبز، گزارشی از زیبایی‌ها و جلوه‌ها به‌گونه‌ای جلوه‌گر است که مانند نور از چراغ می‌درخشد.
که چون یافت اسکندر‌ِ فیلقوس
خبرهای ناخوش ز تاراج روس
هوش مصنوعی: وقتی که اسکندر فیلقوس از خبرهای ناخوشایند درباره حمله و غارت روس‌ها آگاه شد، واکنش نشان داد.
نخفت آن شب از عزم کین ساختن
ز هر گونه با خود برانداختن
هوش مصنوعی: آن شب به خاطر تصمیمی برای انتقام، خوابش نبرد و از هر نوع فکری که داشت، گذشت.
که جنبش در این کار چون آورم
کز این عهد خود را برون آورم
هوش مصنوعی: زمانی که من در این کار تحرکی به وجود آورم، از این پیمانی که بسته‌ام، خارج خواهم شد.
دگر روز کاین بور‌ِ بیجاده رنگ
ز پهلوی شبدیز بگشاد تنگ
هوش مصنوعی: در روز دیگر، این گل زیبا که به رنگ جاده در آمده است، در کنار شبدیز به آرامی شکوفا می‌شود.
سکندر بران خنگ ختلی نشست
که چون باد برخاست چون برق جست
هوش مصنوعی: سکندر بر روی یک اسب زبر و نیرومند سوار شد که وقتی حرکت کرد، همانند باد سرعت گرفت و مانند برق به جلو رفت.
ز جوشنده جیحون جنیبت جهاند
وز آنجا سوی دشت خوارزم راند
هوش مصنوعی: از جوش و خروش جیحون، جهان به حرکت درمی‌آید و از همان جا به سمت دشت خوارزم روانه می‌شود.
سپاهی چو دریا پس پشت او
حساب بیابان در انگشت او
هوش مصنوعی: ارتش او مانند دریا است و پشت سرش، محاسبات بیابان در دستانش است.
بیابان خوارزم را در نوَشت
ز جیحون در آمد به بابل گذشت
هوش مصنوعی: بیابان خوارزم را توصیف می‌کند که از کنار رود جیحون عبور کرده و به بابل رسیده است.
بدان تا کند عالم از روس پاک
قرارش نمی‌بود در آب و خاک
هوش مصنوعی: بدان که اگر عالم عالم واقعی از ماده‌های ناپاک دور باشد، نمی‌تواند در آب و زمین آرامش داشته باشد.
در آن تاختن دیده بی‌خواب کرد
گذر بر بیابان سقلاب کرد
هوش مصنوعی: در آنجا که به سرعت حرکت می‌کند، خواب را فراموش کرده و در میان بیابان، همانند سلاب‌ها (موج‌ها یا امواج) گذر می‌کند.
بیابان همه خیل قفچاق دید
در او لعبتان سمن‌ساق دید
هوش مصنوعی: در بیابان، جمعیت زیادی از قاچاقچیان را مشاهده کرد و در میان آن‌ها، دختران زیبا و خوش‌چهره را دید.
به گرمی چو آتش به نرمی چو آب
فروزان‌تر از ماه و از آفتاب
هوش مصنوعی: شخصی که به گرمی و عشق همچون آتش است و به نرمی و لطافت شبیه آب، از روشنایی ماه و آفتاب هم درخشنده‌تر و تابناک‌تر است.
همه تنگ‌چشمان مردم فریب
فرشته ز دیدارشان ناشکیب
هوش مصنوعی: همه کسانی که با تنگ نظری به دنیا نگاه می‌کنند، در دیدن زیبایی‌های فرشته‌ها دچار ناآرامی و طغیان می‌شوند.
نقابی نه بر صفحهٔ رویشان
نه باک از برادر نه از شویشان
هوش مصنوعی: این شعر به فردی اشاره دارد که نهایتی از خود را پنهان نمی‌کند و به دیگران اهمیت نمی‌دهد. او به هیچ‌یک از روابط خانوادگی و اجتماعی خود استرس ندارد و آزادانه زندگی می‌کند.
سپاهی عزب پیشه و تنگ یاب
چو دیدند رویی چنان بی‌نقاب
هوش مصنوعی: یک سپاه بی‌همتا و با شجاعت، وقتی که چهره‌ای زیبا و بی‌پرده را مشاهده کردند، دچار حیرت و شگفتی شدند.
ز تاب جوانی به جوش آمدند
در آن داوری سخت‌کوش آمدند
هوش مصنوعی: به خاطر شور و شوق جوانی، آنها به میدان آمدند و در آن قضاوت سخت، تلاش و کوشش کردند.
کس از بیم شه ترکتازی نکرد
بدان لعبتان دست‌یازی نکرد
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به خاطر ترس از پادشاه، جرأت نکرد که به آن بازی‌های ظریف و فریبنده دست بزند.
چو شه دید خوبان آن راه را
نه خوب آمد آن قاعدت شاه را
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه زیبایی‌ها و خوشی‌ها را مشاهده کرد، آن قاعده‌ای که برای او وضع شده بود، دیگر پسندش نبود.
پری‌پیکران دید چون سیم ِ ناب
سپاهی همه تشنه و ایشان چو آب
هوش مصنوعی: زیبایی‌های پری‌چهره را چون نقره‌ای خالص مشاهده کردند، سپاهیان همه تشنه بودند و این پریان مانند آب بودند.
ز محتاجی لشگر اندیشه کرد
که زن زن بود بی‌گمان مرد مرد
هوش مصنوعی: از روی نیاز، افکار خود را سامان می‌دهد، زیرا که زن به یقین زن است و مرد نیز مرد.
یکی روز همت بدان کار داد
بزرگان قفچاق را بار داد
هوش مصنوعی: روزی بزرگانی که مسئولیت داشتند، تصمیم جدی گرفتند و بار سنگین کار را بر دوش قفچاق گذاشتند.
پس از آنکه شاهانه بنواختْشان
به تشریف خود سر برافراختْشان
هوش مصنوعی: بعد از اینکه با بزرگواری به آن‌ها محبت کرد، به خاطر خودشان رأساً به احترام بلند شدند.
به پیران قفچاقْ پوشیده گفت
که زنْ روی‌پوشیده به در نهفت
هوش مصنوعی: پیران در قفچاق به زنانی که چادر به سر دارند، گفتند که باید در خانه بمانند و دیده نشوند.
زنی کاو نماید به بیگانه روی
ندارد شکوه خود و شرم شوی
هوش مصنوعی: زنی که به غریبه نگاه می‌کند، از نشان دادن شکایت و شرمش ابایی ندارد.
اگر زن خود از سنگ و آهن بود
چو زن نام دارد‌، نه هم زن بود
هوش مصنوعی: اگر زن به اندازه سنگ و آهن سخت باشد، باز هم به او زن گفته می‌شود، ولی دیگر نمی‌توان او را همسر دانست.
چو آن دشتبانان شوریده راه
شنیدند یک یک سخن‌های شاه
هوش مصنوعی: وقتی نگهبانان دیوانه‌ی دشت، حرف‌های شاه را شنیدند، به راه افتادند.
سر از حکم آن داوری تافتند
که آیین خود را چنان یافتند
هوش مصنوعی: آنها از قضاوت آن داور سرباز زدند چون که دیدند او به روش خود عمل می‌کند.
به تسلیم گفتند ما بنده‌ایم
به میثاق خسرو شتابنده‌ایم
هوش مصنوعی: به ما گفتند که باید تسلیم شویم و ما به عنوان بنده‌ای گردن نهیم، زیرا در دوستی با کسی بزرگ و قدرتمند که همیشه در حرکت است، قرار داریم.
ولی روی بستن ز میثاق نیست
که این خصلت آیین قفچاق نیست
هوش مصنوعی: اما ایجاد عذر و انکار از توافق، نشانه‌ای از وفاداری نیست؛ زیرا این رفتار، نشانه‌ای از دیانت و صداقت نیست.
گر آیین تو روی بربستن است
در آیین ما چشم در بستن است
هوش مصنوعی: اگر تو تصمیم به دوری و بریدن از ما گرفته‌ای، در روش ما این است که چشم از دوری تو بپوشیم و به تو فکر نکنیم.
چو در روی بیگانه نادیده به
جنایت نه بر روی‌، بر دیده به
هوش مصنوعی: وقتی که شخصی با چهره‌ و دیدگان یک بیگانه مواجه شود، بدون اینکه او را بشناسد و فقط بر اساس ظاهرش قضاوت کند، ممکن است به ارتکاب کارهای نابخردانه‌ای دست بزند.
وگر شاه را ناید از ما درشت
چرا بایدش دید در روی و پشت
هوش مصنوعی: اگر شاه از ما رفتاری تند و خشن دریافت نکند، پس چرا باید در برابر او خود را نمایان کنیم؟
عروسان ما را بس است این حصار
که با حجلهٔ کس ندارند کار
هوش مصنوعی: عروسان ما نیازی به این دیوار ندارند، زیرا کسی نمی‌تواند با آن‌ها کاری داشته باشد.
به برقع مکن روی این خلق ریش
تو شو برقع انداز بر چشم خویش
هوش مصنوعی: به خاطر داشته باش که بر اساس ظاهر دیگران قضاوت نکنی، بلکه باید دیدگاه خود را نسبت به آنچه در درون آنهاست شکل دهی.
کسی کاو کند دیده را در نقاب
نه در ماه بیند نه در آفتاب
هوش مصنوعی: کسی که چشمش را زیر پوششی پنهان کند، نه ماه را به روشنی می‌بیند و نه آفتاب را.
جهاندار اگر زانکه فرمان دهد
ز ما هر که خواهد بر او جان دهد
هوش مصنوعی: اگر پادشاه فرمان دهد، هر کسی که بخواهد، جان خود را فدای او خواهد کرد.
بلی شاه را جمله فرمان بریم
ولیکن ز آیین خود نگذریم
هوش مصنوعی: بله، ما همه از دستورات شاه پیروی می‌کنیم، اما هرگز از اصول و آداب خود دور نخواهیم شد.
چو بشنید شاه آن زبان‌آوری
زبون شد زبانش در آن داوری
هوش مصنوعی: وقتی شاه این سخن را شنید، از ترس و نگرانی خاموش شد و دیگر نتوانست چیزی بگوید.
حقیقت شد او را که با آن گروه
نصیحت نمودن ندارد شکوه
هوش مصنوعی: او به حقیقت رسید، زیرا که با آن گروه نمی‌تواند از نصیحت کردن شکایت کند.
به فرزانه آن قصه را گفت باز
وز او چاره‌ای خواست آن چاره ساز
هوش مصنوعی: او داستان را به حکیم گفت و از او راه حلی خواست که بتواند مشکلش را حل کند.
که این خوبرویان زنجیر موی
دریغ است کز کس نپوشند روی
هوش مصنوعی: بد نیست بدانیم که این زیبایی‌های خوشرو، زنجیر مویی در دست دارند که از هیچ‌کس نمی‌پوشانند.
وبال است از این چشم ِ بیگانه را
چو از دیدن شمع پروانه را
هوش مصنوعی: خیره شدن به چشم یک بیگانه، مانند عذاب و گرفتاری است که پروانه از ترس شمع به خود می‌کشد.
چه سازیم تا نرم‌خویی کنند‌؟
ز بیگانه پوشیده رویی کنند‌؟
هوش مصنوعی: چه کار باید بکنیم تا مردم با نرمی و محبت برخورد کنند؟ و از بیگانگان خود را مخفی کنند؟
چنین داد پاسخ فراست شناس
که فرمان شه را پذیرم سپاس
هوش مصنوعی: فراست شناس با آگاهی و دانشی که دارد، در پاسخ می‌گوید که با ادب و احترام، دستوراتی که از سوی پادشاه صادر می‌شود را می‌پذیرد و برای آن سپاسگزار است.
طلسمی برانگیزم از ناف دشت
که افسانه سازند ازان سرگذشت
هوش مصنوعی: من در دشت طلسمی می‌آفرینم که داستان‌ها و افسانه‌هایی از آن سرگذشت بسازند.
هر آن زن که در روی او بنگرد
بجز روی پوشیده زو نگذرد
هوش مصنوعی: هر زنی که به چهره‌اش نگاه کنی، تنها جز صورت پوشیده‌اش چیزی را نمی‌بینی.
به شرطی که شاه آرد آنجا نشست
وزو هر چه در خواهم آرد به دست
هوش مصنوعی: اگر شاه آنجا بیاید و بنشیند و هر چه که بخواهم برایم بیاورد.
شه از نیک و بد هر چه فرزانه خواست
به زور و به زر یک به یک کرد راست
هوش مصنوعی: سلطان هر چیزی که عاقلانه و درست می‌دانست، با استفاده از قدرت و ثروت، به تدریج و یک به یک به تحقق رساند.
جهاندیدهٔ دانا به نیک اختری
درآمد به تدبیر صنعت گری
هوش مصنوعی: کسی که در دنیا تجربه و دانش دارد، با استفاده از تدبیر و مهارت خود به موفقیت و خوش اقبالی دست یافته است.
نو آیین عروسی در آن جلوه‌گاه
برآراست از خاره سنگی سیاه
هوش مصنوعی: عروسی جدید با زیبایی خاصی در آن مکان برپا شده است، جایی که سنگ‌های سیاه و زبر به چشم می‌خورند.
برو چادری از رخام سفید
چو برگ سمن بر سر مشک بید
هوش مصنوعی: برو، چادر سفیدی مثل سنگ مرمر به سر بگذار، مانند برگ‌های درخت سمن بر روی مشک بید.
هر‌آن‌زن که دیدی در آزرم اوی
شدی روی پوشیده از شرم اوی
هوش مصنوعی: هر زنی که دیدی که در حیا و عفت خود گرفتار شده است، نشانه‌ای از زیبایی و شرم او را می‌توانی مشاهده کنی.
درآورده از شرم چادر به روی
نهان کرده رخسار و پوشیده موی
هوش مصنوعی: از روی شرم چادر را کنار زده و چهره‌اش را پنهان کرده و موهایش را نیز پوشانده است.
از آن روز خفچاق رخساره بست
که صورتگر آن نقش بر خاره بست
هوش مصنوعی: از آن روز که چهره زیبا همچون خفچاق پنهان شد، چون کسی که هنرمند بر چهره سنگی نقشی حک کرده باشد.
نگارنده را گفت شه کاین نگار
در این سنگ‌دل قوم چون کرد کار‌؟!
هوش مصنوعی: پادشاه از نویسنده پرسید که این هنرمند چگونه توانسته است در میان این مردم بی‌احساس و خشن، چنین کار بزرگی انجام دهد؟
که فرمان ما را ندارند گوش
در این سنگ بینند و یابند هوش‌؟
هوش مصنوعی: کسانی که به سخنان ما توجهی ندارند، چطور می‌توانند در این سنگ‌ها به حکمت و آگاهی برسند؟
خبر داد دانای بیدار بخت
که خفچاق را دل چو سنگ است سخت
هوش مصنوعی: دانای بیدار به من خبر داد که دل خفچاق مانند سنگ بسیار سخت است.
به بَر گرچه سیمند‌، سنگین‌دلند
به سنگین‌دلان زین سبب مایلند
هوش مصنوعی: هرچند که زیبایی و ثروت در ظاهر جذابند، اما افرادی که دل سنگینی دارند به کسانی که دل‌های سنگین دارند بیشتر تمایل نشان می‌دهند.
بدین سنگ چون بگذرد رختشان
از او نرم گردد دل سختشان
هوش مصنوعی: وقتی سنگی از دل سختی عبور کند، نگاه و حالت آنها نرم و ملایم خواهد شد.
که رویی بدین سختی از خاره سنگ
چو خود را همی‌پوشد از نام و ننگ
هوش مصنوعی: این بیت به این مفهوم اشاره دارد که مانند این سنگ خارا که به سختی خود را از آسیب‌ها و آلودگی‌ها محافظت می‌کند، انسان نیز باید در برابر نام و ننگ از خود محافظت کند و آن‌ها را تحت کنترل داشته باشد.
روا باشد ار ما بپوشیم روی
ز بیداد بیگانه و شرم شوی
هوش مصنوعی: اگر ما به خاطر ظلم و ستم بیگانه، چهره‌مان را بپوشانیم و از آن شرم کنیم، این کار عیب ندارد.
دگر نسبتی که‌‌آسمانی‌ست آن
نگویم که رمزی نهانی‌ست آن
هوش مصنوعی: نسبت دیگری که به آسمانی تعلق دارد را نمی‌گویم، چون آن یک راز پنهانی است.
به پامردی این طلسم بلند
بر آن روی‌ها بسته‌شد روی‌بند
هوش مصنوعی: با شجاعت و قدرت، این طلسم بزرگ به وسعت این چهره‌ها محدود شد و به نوعی قفل شد.
هنوز آن طلسم ِ برانگیخته
در آن دشت مانده‌ست ناریخته
هوش مصنوعی: هنوز آن جادو و اثر شگفت‌انگیز در آن دشت باقی مانده است و هنوز پخش نشده است.
یکی بیشه در گردش از چوبهٔ تیر
چو باشد گیا بر لب آبگیر
هوش مصنوعی: در این بیت توصیف می‌شود که وقتی تیرک، که درختی است، در دور یا در درون جنگل قرار بگیرد، گیاهی در کنار حوضچه آب رشد می‌کند. به نوعی به ارتباط بین طبیعت و عناصر آن اشاره شده است.
ز پرهای تیر عقاب افکنش
عقابان فزونند پیرامنش
هوش مصنوعی: عقابان به خاطر تیغ‌های تیز و خطرناک آن یکی از دیگر زیادتر می‌شوند و چهارچوب آن را احاطه می‌کنند.
همه خیل قفچاق کانجا رسند
دو‌تا پیش آن نقش یکتا رسند
هوش مصنوعی: همه گروه‌ها و جمعیت‌ها در آنجا به هم می‌رسند، اما فقط دو نفر به آن تصویر بی‌نظیر نزدیک می‌شوند.
ز ره گر پیاده رسد گر سوار
پرستش کنندش پرستنده‌وار
هوش مصنوعی: هر کسی که با ایمان و اخلاص در راه خدا قدم بردارد، چه پیاده باشد و چه سوار، مورد احترام و پرستش قرار می‌گیرد، مثل یک پرستنده واقعی.
سواری که راند فرس پیش او
نهد تیری از جعبه در کیش او
هوش مصنوعی: سوارکاری که اسبش را می‌تازد، تیری از کیسه‌اش به سوی او می‌افکند.
شبانی که آنجا رساند گله
کند پیش او گوسفندی یله
هوش مصنوعی: شبانی که در آنجا گله‌اش را برده است، یک گوسفند رها شده را پیش او می‌آورد.
عقابان درآیند از اوج بلند
نمانند یک موی از آن گوسفند
هوش مصنوعی: عقاب‌ها از ارتفاعات بلند به زمین می‌آیند، اما هیچوقت یک موی از آن گوسفند را هم نمی‌برند.
ز بیم عقابان پولاد چنگ
نگردد کسی گرد آن خاره سنگ
هوش مصنوعی: از ترس عقابان تیزپر، هیچ‌کس به دور آن سنگ خاردار نمی‌گردد.
صنم بین که آن نقش‌پرداز کرد
که گاهی گره بست و گه باز کرد
هوش مصنوعی: عشق مجسم و زیبا کسی است که گاهی ما را به هم پیوند می‌زند و گاهی هم جدا می‌کند.

حاشیه ها

1394/07/27 13:09
بهرام مشهور

لطفاً مصرع دوّم بیت بیستم را به این ترتیب درست کنید :
نه باک از برادر نه از شویشان