بخش ۴۳ - سگالش خاقان در پاسخ اسکندر
بیا ساقی آن بادهٔ چون گلاب
بر افشان به من تا درآیم ز خواب
گلابی که آب جگرها بدوست
دوای همه دردسرها بدوست
رقیب منا خیز و در پیش کن
تو شو نیز و اندیشهٔ خویش کن
ز تشویش خاطر جدا کن مرا
به اندیشهٔ خود رها کن مرا
ندارم سر گفتگوی کسی
مرا گفتگو هست با خود بسی
گر آید خریداری از دوردست
که با کان گوهر شود همنشست
تماشای گنج نظامی کند
به بزم سخن شادکامی کند
بگو خواجهٔ خانه در خانه نیست
وگر هست محتاج بیگانه نیست
خطا گفتم ای پیخجسته رقیب
که شد دشمنی با غریبان غریب
در ما به روی کسی در مبند
که در بستنِ در بود ناپسند
چو ما را سخن نام دریا نهاد
در ما چو دریا بباید گشاد
در خانه بگشای و آبی بزن
چو مه خیمهای در خرابی بزن
رها کن که آیند جویندگان
ببینند در شاه گویندگان
که فردا چو رخ در نقاب آورم
ز گیله به گیلان شتاب آورم
بسا کس که آید خریدار من
نیابد رهی سوی دیدار من
مگر نقشی از کلک صورتگری
نگارنده بینند بر دفتری
سخن بین کزو دور چون ماندهام
کجا بودم، ادهم کجا راندهام!
گزارندهٔ گنج آراسته
جواهر چنین داد از آن خواسته
که چون وارث ملک افراسیاب
سر از چین برآورد چون آفتاب
خبر یافت کامد بدان مرز و بوم
دمنده چنان اژدهایی ز روم
همان نامهٔ شاه بر خوانده بود
در آن کار حیران فرو مانده بود
به اندیشهٔ پاک و رای درست
سر رشتهٔ کار خود باز جست
نخستین چنان دید رایش صواب
که میثاق شه را نویسد جواب
بفرمود تا کاغذ و کلک و ساز
نویسندهٔ چینی آرد فراز
جوابی نویسد سزاوار شاه
سخن را در او پایه دارد نگاه
ز ناف قلم دست چابک دبیر
پراکند مشک سیه بر حریر
سخنهای پروردهٔ دلفریب
که در مغز مردم نماید شکیب
خطابی که امیدواری دهد
عتابی که بر صلح یاری دهد
فسونی که بندد ره جنگ را
فریبی که نرمی دهد سنگ را
زبان بندهایی چو پیکان تیز
دری در تواضع دری در ستیز
طراز سر نامه بود از نخست
به نامی کزو نامها شد درست
خداوند بی یار و یار همه
به خود زنده و زندهدار همه
جهان آفرین ایزد کارساز
توانا کن ناتوانا نواز
علم برکش روشنان سپهر
قلم در کش دیو تاریکچهر
روشبخش پرگار جنبشپذیر
سکونتدهِ نقطهٔ جایگیر
پدید آور هر چه آمد پدید
رسانندهٔ هر چه خواهد رسید
ز گویا و خاموش و هشیار و مست
کسی را بر اسرار او نیست دست
به جز بندگی ناید از هیچکس
خداوندی مطلق اوراست بس
بس از آفرینِ جهانآفرین
کزو شد پدید آسمان و زمین
سخن رانده در پوزش شهریار
که باد آفرین بر تو از کردگار
ز هر شاه کامد جهانرا پدید
بهدست تو داد آفرینش کلید
ز دریا به دریا تو گردی نشست
بر ایران و توران تو را بود دست
ز پرگار مغرب چو پرداختی
علم بر خط مشرق انداختی
گرفتی جهان جمله بالا و زیر
هنوزت نشد دل ز پیگار سیر
عنان بازکش کهاژدها بر ره است
فسانه دراز است و شب کوته است
سکندر تویی، شاه ایران و روم
منم کار فرمای این مرز و بوم
تو را هست چون من بسی سفتهگوش
یکی دیگرم من، به تندی مکوش!
من و تو ز خاکیم و خاک از زمی
همان به که خاکی بود آدمی
همه سروری تا به خاک است و بس
کسی نیست در خاک بهتر ز کس
چو قطره به دریا درانداختند
دگر قطره زو باز نشناختند
حضور تو در صوب این سنگلاخ
دیار مرا نعمتی شد فراخ
بههر نعمتی مرد ایزدشناس
فزونتر کند نزد ایزد سپاس
چو ایزد به من نعمتی بر فزود
سپاس ایزدم چون نباید نمود؟
کنم تا زیام شکر ایزد بسیچ
کزین به ندارد خردمند هیچ
شنیدم ز چندین خداوند راز
که هر جا که آری تو لشگر فراز
فرستی تنی چند از اهل روم
به بازارگانی بدان مرز و بوم
بدان تا خرند آنچه یابند خورد
طعامی که پیش آید از گرم و سرد
بسوزند و ریزند یکسر به چاه
ندارند تعظیم نعمت نگاه
ذخیره چو زان شهر گردد تهی
تو چون اژدها سر بدانجا نهی
ستانی ز بی برگی آن بوم را
چو آتش که عاجز کند موم را
من از بهر آن آمدم پیشباز
که گردانم از شهر خود این نیاز
اگرچه به زرق و فسون ساختن
نشاید ز چین توشه پرداختن
ولیک آشتی به ز پرخاش و جنگ
که این داغ و درد آرد آن آب و رنگ
مکن کِشتهٔ چینیان را خراب
که افتد تو را نیز کشتی در آب
قویدل مشو گرچه دستت قویست
که حکم خدا برتر از خسرویست
خردمند را نیست کز راه تیز
کند با خداوند قوّت ستیز
به کار آمده عالمی چون خرد
به حکم تو هر کاری از نیک و بد
کسی کاو کسی را نیاید به کار
شمارنده زو برنگیرد شمار
به اصل از جهان پادشاهی تراست
که فرمان و فر الهی تراست
همه چیز را اصل باید نخست
که باشد خلل در بناهای سست
زر از نقره کردن عقیق از بلور
رسانیدن میوه باشد به زور
کند هر کسی سیب را خانهرس
ولی خوش نباشد به دندان کس
تو را ایزد از بهر عدل آفرید
ستم ناید از شاه عادل پدید
ستمکارگان را مکن یاوری
که پرسند روزیت ازین داوری
نکو رای چون رای را بد کند
خرابی در آبادی خود کند
چو گردد جهان گاه گاه از نورد
به گرمای گرم و به سرمای سرد
در آن گرم و سردی سلامت مجوی
که گرداند از عادت خویش روی
چنان به که هر فصلی از فصل سال
به خاصیت خود نماید خصال
ربیع از ربیعی نماید سرشت
تموز از تموز آورد سرنبشت
هر آنچ او بگردد ز تدبیر کار
بگردد بر او گردش روزگار
سکندر به انصاف نامآورست
وگرنی ز ما هر یک اسکندرست
مپندار کز من نیاید نبرد
برآرم به یک جنبش از کوه گرد
چو بر پشت پیلان نهم تخت عاج
ز هندوستان آورندم خراج
هژبر ژیان را درآرم به زیر
زنم طاق خرپشته بر پشت شیر
ولیکن به شاهی و نامآوری
نیام با تو در جستن داوری
گر از بهر آن کردی این ترکتاز
که چون بندگان پیشت آرم نماز
به درگاه تو سر نهم بر زمین
نه من جملهٔ کشور خدایان چین
بههر آرزو کاوری در قیاس
به فرمانپذیری پذیرم سپاس
در این داوری هیچ بیغاره نیست
ز مهمانپرستی مرا چاره نیست
جوابی چنین خوب و خاطر نواز
به قاصد سپردند تا برد باز
چو بر خواند پاسخ شه شیر زور
شکیبندهتر شد به نخجیر گور
سپهدار چین از شبیخون شاه
نبود ایمن از شام تا صبحگاه
به روزی که از روزها آفتاب
بهی جلوهتر بود بر خاک و آب
سپهدار چین از سر هوش و رای
سگالشگری کرد با رهنمای
جهاندیدهای بود دستور او
جهان روشن از رای پر نور او
حسابی که خاقان برانداختی
به فرمان او کار او ساختی
دران کار از آن کاردان رای جست
که در کارها داشت رای درست
که چون دارم این داوری را بسیچ؟
چگونه دهم چرخ را چرخ پیچ؟
چو مهره برآمایم از مهر و کین
بدین چین که آمد به ابروی چین
اگر حرب سازم، مخالف قویست
به تارک برش تاج کیخسرویست
وگر در ستیزش مدارا کنم
زبونی به خلق آشکارا کنم
ندانم که مقصود این شهریار
چه بود از گذر کردن این دیار
به خاقان چین گفت فرخوزیر
که هست از نصیحت تو را ناگزیر
براندیشم از تندی رای تو
که تندی شود کارفرمای تو
به گنج و به لشگر غرور آیدت
زبون گشتن از کار دور آیدت
جهانداری آمد چنین زورمند
در دوستی را بر او در مبند
به هر جا که آمد ولایت گرفت
نشاید در این کار ماندن شگفت
چه پنداشتی، کار بازیست این؟
همه نکته کار سازیست این
بدینگونه کاری خدایی بود
خصومت خدای آزمایی بود
نشاید زدن تیغ با آفتاب
نه البرز را کرد شاید خراب
پذیره شو ارنی سپهر بلند
به دولتگزایان درآرد گزند
نه اقبال را شاید انداختن
نه با مقبلان دشمنی ساختن
میاویز در مقبل نیکبخت
که افکندن مقبلانست سخت
چو مقبل کمر بست، پیش آر کفش
تپانچه نشاید زدن با درفش
به یک ماه کم و بیش با او بساز
که بیگانه اینجا نماند دراز
مزن سنگ بر آبگینه نخست
که چون بشکند، دیر گردد درست
درستی بود زخمها را ز خون
ولی زخمگه موی نارد برون
در آن کوش کاین اژدهای سیاه
به آزرم یابد درین بوم راه
به چینی بر آن روز نفرین رسید
که این اژدها بر در چین رسید
مپندار کز گنبد لاجورد
رسد جامهای بی کبودی به مرد
نوای جهان خارج آهنگی است
خلل در بریشم نه، در چنگی است
درین پرده گر سازگاری کنی
هماهنگ را به که یاری کنی
طرفدار چین چون در آن داوری
به کوشش ندید از فلک یاوری
از آن کارها کهاختیار آمدش
پرستشگری در شمار آمدش
بر آن عزم شد کاورد سر به راه
به رسم رسولان شود نزد شاه
ببیند جهانداری شاه را
همان سرفرازان درگاه را
سحرگه که زورقکشِ آفتاب
ز ساحل برافکند زورق بر آب
سپهدار چین شهریار ختن
رسولی برآراست از خویشتن
به لشگرگه شاه عالم شتافت
بدانگونه کان راز کس درنیافت
چو آمد به درگاه شاهنشهی
از آن آمدن یافت شاه آگهی
که خاقان رسولی فرستاده چست
به دیدن مبارک به گفتن درست
بفرمود خسرو که بارش دهند
به جای رسولان قرارش دهند
درآمد پیام آور سرفراز
پرستشکنان برد شه را نماز
بفرمود شه تا نشیند ز پای
سخنهای فرموده آرد بجای
به فرمان شاه آن سخنگوی مرد
نشست و نشاننده را سجده کرد
زمانی شد و دیده برهم نزد
به نیک و بد خویشتن دم نزد
ز پرگار آن حلقه مدهوش ماند
در آن حلقه چون نقطه خاموش ماند
اشارت چنان آمد از شهریار
که پیغامی ار نیک داری بیار
مه روی پوشیده در زیر میغ
به گوهر زبانی در آمد چو تیغ
کز آمد شد شاه ایران و روم
برومند بادا همه مرز و بوم
ز چین تا دگر باره اقصای چین
به فرمان او باد یکسر زمین
جهان بی دربارگاهش مباد
سریر جهان بیپناهش مباد
نهفته سخنهاست در بار من
کز آن در هراس است گفتار من
فرستندهٔ من چنان دید رای
که خالی کند شه ز بیگانه جای
نباشد کس از خاصگان پیش او
جز او کافرین باد بر کیش او
اگر یک تن آنجا بود در نهفت
نباید تو را راز پوشیده گفت
شه از خلوتی آنچنان خواستن
شکوهید در خلوت آراستن
بفرمود کز زر یکی پایبند
نهادند بر پای سرو بلند
همان ساعدش را به زرین کمر
کشیدند در زیر نخجیر زر
سرای آنگه از خلق پرداختند
همان خاصگان سوی در تاختند
ملک ماند خالی در آن جای خویش
نهاده یکی تیغ الماس پیش
فرستاده را گفت خالیست جای
نهفته سخن را گره بر گشای
به فرمان شه مرد پوشیدهراز
ز راز نهفته گره کرد باز
چو برقع ز روی سخن برفکند
سرآغاز آن از دعا درفکند
که تا سبزه روینده باشد به باغ
گل سرخ تابد چو روشن چراغ
رخت باد چون گل برافروخته
جهان از تو سرسبزی آموخته
نگین فلک زیر نام تو باد
همه کار دولت به کام تو باد
برآنم که گر بنده را شهریار
شناسد نیایش نباید به کار
گر از راز پوشیده آگاه نیست
به از راستی پیش او راه نیست
من آن قاصد خود فرستادهام
کزان پیش کافکندی، افتادهام
منم شاه خاقان سپهدار چین
که در خدمت شاه بوسم زمین
سکندر ز گستاخی کار او
پسندیده نشمرد بازار او
به تندی بر او بانگ برزد درشت
که پیدا بود روی دیبا ز پشت
شناسم من از باز گنجشک را
همان از جگر نافهٔ مشک را
ولیکن نگهدارم آزرم و آب
ز پوشیدگان برندارم نقاب
چه گستاخرویی بر آن داشتت؟
که در پرده پوشیده نگذاشتت؟
چه بیهیبتی دیدی از شاه روم؟
که پولاد را نرم دانی چو موم؟
نترسیدی از زور بازوی من؟
که خاک افکنی در ترازوی من؟
گوزن جوان گرچه باشد دلیر
عنان به که برتابد از راه شیر
جوابش چنین داد خاقان چین
کهای درخور صد هزار آفرین
بدین بارگه زان گرفتم پناه
که بی زینهاری ندیدم ز شاه
چو من ناگرفته درآیم ز در
نبُرد مرا هیچ بدخواه سر
سیه شیر چندان بود کینهساز
که از دور دندان نماید گراز
چو دندان کنان گردن آرد به زیر
ز گردن کند خون او تند شیر
ز من چو دل شاه رنجور نیست
جوانمردی شیر ازو دور نیست
مرا بیم شمشیر چندان بود
که شمشیر من تیز دندان بود
چو من با سکندر ندارم ستیز
کجا دارم اندیشهٔ تیغ تیز؟
دگر کان خیانت نکردم نخست
که بر من گرفتاری آید درست
تو آوردهای سوی من تاختن
مرا با تو کفرست کین ساختن
خصومتگری برگرفتم ز راه
بدین اعتماد آمدم نزد شاه
چو من مهربانی نمایم بسی
نبرد سر مهربانان کسی
وگر نیز کردم گناهی بزرگ
غریبی بود عذرخواهی بزرگ
نوازندهتر زان شد انصاف شاه
که رحمت کند خاصه بر بیگناه
پناهنده را سر نیارد به بند
ز زنهاریان دور دارد گزند
اگر من بدین بارگاه آمدم
به دستوری عدل شاه آمدم
که شاه جهان دادگر داورست
خدایش بههر کار از آن یاورست
از آن چرب گفتار شیرین زبان
گره بر گشاد از دل مرزبان
بدو گفت نیک آمدی، شاد باش
چو بخت از گرفتاری آزاد باش
حساب تو زین آمدن بر چه بود؟
چو گستاخی آمد بباید نمود
پناهنده گفت ای پناه جهان
ندارم ز تو حاجت خود نهان
بدان آمدم سوی درگاه تو
که بینم رضای تو و راه تو
کزین آمدن شاه را کام چیست
در این جنبش آغاز و انجام چیست
گرم دسترس باشد از روزگار
کنم بر غرض شاه را کامگار
گر آن کام نگشاید از دست من
همان تیر دور افتد از شست من
زمین را ببوسم به خواهشگری
مگر دور گردد شه از داوری
چو من جان ندارم ز خسرو دریغ
چه باید زدن چنگ در تیر و تیغ؟
گهر چون به آسانی آید به چنگ
به سختی چه باید تراشید سنگ؟
مرادی که در صلح گردد تمام
چه باید سوی جنگ دادن لگام؟
اگر تخت چین خواهی و تاج تور
ز فرمانبری نیست این بنده دور
وگر بگذری از محابای من
نبخشی به من جای آبای من
پذیرندهٔ مهر نامت شوم
درم ناخریده غلامت شوم
زیانی ندارد که در ملک شاه
زیاده شود بندهٔ نیکخواه
به چین در قبا بستهٔ کین مباش
قبای تو را گو یکی چین مباش
ز جعد غلامان کشور بها
بهل بر چو من بندهٔ چینی رها
گرفتار چین کی بود روی ماه؟
ز چین دور بِه طاقِ ابروی شاه
شهنشاه گفت ای پسندیده رای
سخنها که پرسیدی آرم به جای
سپه زان کشیدم به اقصای چین
که آرم به کف ملک توران زمین
بداندیش را سر درآرم به خاک
کنم گیتی از کیش بیگانه پاک
به فرمانپذیری به هر کشوری
نشانم جداگانه فرمانبری
چو تو بیشبیخون شمشیر من
نهادی به تسلیم سر زیر من
سرت را سریر بلندی دهم
ز تاج خودت بهرهمند دهم
نه تاج از تو خواهم نه کشور نه تخت
نگیرم در این کارها بر تو سخت
ولیکن به شرطی که از ملک خویش
کشی هفت ساله مرا دخل بیش
چو آری به من عبرهٔ هفت سال
دگر عبرهها بر تو باشد حلال
نیوشنده فرهنگ را ساز داد
جوابی پسندیدهتر باز داد
که چون خواهد از من خداوند تاج
به عمری چنین هفت ساله خراج
چنان به که پاداش مالم دهد
خط عمر تا هفت سالم دهد
جهانجوی را پاسخ نغز او
پسند آمد و گرم شد مغز او
بدو گفت شش ساله دخل دیار
به پامزد تو دادم ای هوشیار
چو دیدم تو را زیرک و هوشمند
به یکساله دخل از تو کردم پسند
چو سالار ترکان ز سالار دهر
بدان خرمی گشت پیروز بهر
به نوک مژه خاک درگاه رفت
پس از رفتن خاک با شاه گفت
که شه گرچه گفتار خود را بجای
بیارد که نیروش باد از خدای
مرا با چنین زینهاری نخست
خطی باید از دست خسرو درست
که چون من کشم دخل یکساله پیش
شهم برنینگیزد از جای خویش
به تعویذ بازو کنم خط شاه
ز بهر سر خویش دارم نگاه
دهم خط به خون نیز من شاه را
که جز بر وفا نسپرم راه را
برین عهدشان رفت پیمان بسی
که در بیوفایی نکوشد کسی
نجویند کین، تازه دارند مهر
مگر کز روش بازمانَد سپهر
بفرمود شه تا رقیبان بار
کنند آن فرو بسته را رستگار
ز بند زرش پایه برتر نهند
به تارک برش تاج گوهر نهند
چو شد کار خاقان ز قیصر بساز
به لشگرگه خویش برگشت باز
چو سلطان شب چتر بر سر گرفت
سواد جهان رنگ عنبر گرفت
ستاره چنان گنجی از زر فشاند
که مهد زمین گاو بر گنج راند
سکندر منش کرد بر باده تیز
ز می کرد یاقوت را جرعهریز
نشست از گه شام تا صبحدم
روان کرد بر یاد جم جام جم
خسک ریخته بر گذر خواب را
فراموش کرده تک و تاب را
دل از کار دشمن شده بیهراس
نه بازار لشگر نه آوای پاس
صبوحی ملوکانه تا صبح راند
همیداشت شب زنده تا شب نماند
چو یاقوت ناسفته را چرخ سفت
جهان گشت با تاج یاقوت جفت
درآمد ز در دیدبانی پگاه
که غافل چرا گشت یکباره شاه؟!
رسید اینک از دور خاقان چین
بدانسان که لرزد به زیرش زمین
جهان در جهان لشگر آراسته
ز بوق و دهل بانگ برخاسته
ز بس پای پیلان که آزرده راه
شده گرد بر روی خورشید و ماه
سپاهی که گر باز جوید بسی
نبیند به یکجای چندان کسی
همه آلت جنگ برداشته
چو دریایی از آهن انباشته
نشسته ملک بر یکی زنده پیل
ز ما تا بدو نیست بیش از دو میل
چو زین شعبده یافت شاه آگهی
فرود آمد از تخت شاهنشهی
نشست از بر بارهٔ رهنورد
برآراست لشگر به رسم نبرد
به پرخاش خاقان کمر بست چست
که نشمرد پیمان او را درست
بفرمود تا کوس رویین زدند
به ابرو در از چینیان چین زنند
برآراست لشگر چو کوه بلند
به شمشیر و گرز و کمان و کمند
سر آهنگ تا ساقه از تیر و تیغ
برآورد کوهی ز دریا به میغ
چو خاقان خبر یافت از کار او
که آمد سکندر به پیکار او
برون آمد از موکب قلبگاه
به آواز گفتا کدام است شاه
بگویید کارد عنان سوی من
ندارد نهان روی از روی من
سکندر چو آواز چینی شنید
قبای کژآگن به چین درکشید
برون راند پیلافکن خویش را
رخ افکند پیل بداندیش را
به نفرین ترکان زبان برگشاد
که بیفتنه ترکی ز مادر نزاد
ز چینی به جز چین ابرو مخواه
ندارند پیمان مردم نگاه
سخن راست گفتند پیشینیان
که عهد و وفا نیست در چینیان
همه تنگچشمی پسندیدهاند
فراخی به چشم کسان دیدهاند
وگر نه پس از آنچنان آشتی
ره خشمناکی چه برداشتی؟
در آن دوستی جستن اول چه بود؟
وزین دشمنی کردن آخر چه سود؟
مرا دل یکی بود و پیمان یکی
درستی فراوان و قول اندکی
خبر نی که مهر شما کین بوَد
دل ترک چین پر خم و چین بود
اگر ترک چینی وفا داشتی
جهان زیر چین قبا داشتی
مرا بسته عهد کردی چو دیو
به بدعهدی اکنون برآری غریو
اگر کوه پولاد شد پیکرت
وگر خیل یأجوج شد لشگرت
نجنبد ز یاجوج پولاد خای
سکندر چو سدِّ سکندر ز جای
تذروی که بر وی سرآید زمان
به نخجیر شاهینش آید گمان
ملخ چون پَرِ سرخ را ساز داد
به گنجشک خطی به خون باز داد
اگر سر گرایی، ربایم کلاه
وگر پوزش آری، پذیرم گناه
مرا زیت و زنبوره در کیش هست
چو زنبور هم نوش و هم نیش هست
سپهدار چین گفت کای شهریار
نپیچیدهام گردن از زینهار
همان نیکخواهم که بودم نخست
به سوگند محکم به پیمان درست
چو گشتم پذیرای فرمان تو
نبندم کمر جز به پیمان تو
از این جنبش آن بود مقصود من
که خوشبو کنی مجمر از عود من
بدانی که من با چنین دستگاه
که بر چرخ انجم کشیدم سپاه
نباشم چنین عاجز و روزکور
که برگردم از جنگ بی دست زور
بدین ساز و لشگر که بینی چو کوه
ز جوشنده دریا نیایم ستوه
ولیکن تو را بخت یاریگرست
زمینت رهی، آسمان چاکرست
ستیزندگی با خداوند بخت
ستیزنده را سر برد بر درخت
تو را آسمان میکند یاوری
مرا نیست با آسمان داوری
چو گفت این فرود آمد از پشت پیل
سوی مصر شه رفت چون رود نیل
چو شه دید کان خسروِ عذرساز
پیاده به نزدیک او شد فراز
به هرا یکی مرکبش درکشید
ز سر تا کفل زیر زر ناپدید
چو بر بارگی کامرانیش داد
به همپهلوی پهلوانیش داد
جز آنَش دگر داد بسیار چیز
رها کرد آن دخل یکساله نیز
چو شد شاه را خان خانان رهی
خصومت شد از خاندانها تهی
دو لشگر یکی شد در آن پهنجای
دو لشگر شکن را یکی گشت رای
سلاح از تن و خوی ز رخ ریختند
به داد و ستد درهم آمیختند
سپهدار چین هر دم از چین دیار
فرستاد نزلی بر شهریار
که درگهنشینان شه را تمام
کفایت شد آن نزل در صبح و شام
به هم بود رود و می و جامشان
همان نزد یکدیگر آرامشان
چو از می به نخچیر پرداختند
به یک جای نخچیر میساختند
نخوردند بی یکدگر بادهای
به آزادی از خود هر آزادهای
بخش ۴۲ - رفتن اسکندر از هندوستان به چین: بیا ساقی آن آب چون ارغوانبخش ۴۴ - مناظرهٔ نقاشان رومی و چینی: بیا ساقی آن میکه جان پرورست
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بیا ساقی آن بادهٔ چون گلاب
بر افشان به من تا درآیم ز خواب
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آن نوشیدنی خوشبو و دلپذیر را به من بده تا از خواب بیفتم و به زندگی برگردم.
گلابی که آب جگرها بدوست
دوای همه دردسرها بدوست
هوش مصنوعی: گلابی که برای دلها و روحها خوب است، درمانی برای تمام مشکلات و سختیها به حساب میآید.
رقیب منا خیز و در پیش کن
تو شو نیز و اندیشهٔ خویش کن
هوش مصنوعی: ای رقیب من، برخیز و خود را آماده کن، همچنین به فکر و اندیشهی خود برس.
ز تشویش خاطر جدا کن مرا
به اندیشهٔ خود رها کن مرا
هوش مصنوعی: از نگرانی و تشویش دورم کن و به من اجازه بده که به افکار خودم پرداخته و در آن غوطهور شوم.
ندارم سر گفتگوی کسی
مرا گفتگو هست با خود بسی
هوش مصنوعی: من هیچ گفتگویی با کسی ندارم، اما درون خودم با افکار و احساساتم به گفتگو مشغولم.
گر آید خریداری از دوردست
که با کان گوهر شود همنشست
هوش مصنوعی: اگر فردی از دوردستها به ملاقات ما بیاید و با ما همصحبت شود، مانند کسی خواهد شد که با ارزشترین جواهرات در کنارمان نشسته است.
تماشای گنج نظامی کند
به بزم سخن شادکامی کند
هوش مصنوعی: نگاه کردن به گنجینههای شعر نظامی، در جمع دوستان و در محفل گفتگو، به دل افراد شادی و خوشحالی میبخشد.
بگو خواجهٔ خانه در خانه نیست
وگر هست محتاج بیگانه نیست
هوش مصنوعی: بگو صاحبخانه در خانه نیست و اگر هم باشد، به کمک بیگانه نیاز ندارد.
خطا گفتم ای پیخجسته رقیب
که شد دشمنی با غریبان غریب
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به اشتباه خود اشاره میکند و بیان میکند که در مورد رقیب خود، که ویژگیهای خاصی دارد، دچار سوءتفاهم شده است. او میگوید که دشمنی با افرادی که غریبه هستند، اقدام جالبی نیست و در واقع این نوع از رفتار میتواند باعث دوری و دشمنی بیشتر شود.
در ما به روی کسی در مبند
که در بستنِ در بود ناپسند
هوش مصنوعی: در یک رابطه یا تعامل، نباید درِ قلب و روح خود را به روی کسی ببندی، زیرا اینکه در را ببندی و اجازه ندهی کسی وارد شود، کار زشتی است.
چو ما را سخن نام دریا نهاد
در ما چو دریا بباید گشاد
هوش مصنوعی: وقتی که ما را به نام دریا خطاب کردند، باید آنچنان گسترده و وسیع شویم مثل خود دریا.
در خانه بگشای و آبی بزن
چو مه خیمهای در خرابی بزن
آبی بزن در اینجا یعنی تمیز کردن درب خانه و آبپاشی.
رها کن که آیند جویندگان
ببینند در شاه گویندگان
بگذار و رها کن که جویندگان و مشتاقان بیایند شاه شاعران و سخنوران را ببینند.
که فردا چو رخ در نقاب آورم
ز گیله به گیلان شتاب آورم
مصرع دوم یعنی از این دِه و گیلهٔ دنیا به بهشت و گیلان آخرت بروم. (گیله در زبان گیلانی یعنی ده و روستا)
بسا کس که آید خریدار من
نیابد رهی سوی دیدار من
آنزمان بسیار کسان، خریدار و خواستار دیدار من خواهند بود اما ممکن نخواهد بود.
مگر نقشی از کلک صورتگری
نگارنده بینند بر دفتری
هوش مصنوعی: آیا مردم نمیتوانند صحنهای از هنرمندی زیباییشناس را بر روی کاغذ ببینند؟
سخن بین کزو دور چون ماندهام
کجا بودم، ادهم کجا راندهام!
ادهَم: اسب سیاه و تندرو.
گزارندهٔ گنج آراسته
جواهر چنین داد از آن خواسته
هوش مصنوعی: کسی که گنجینهای ارزشمند را با زیبایی و دقت فراهم کرده، این جواهر را برای خواستهای خاص تقدیم کرد.
که چون وارث ملک افراسیاب
سر از چین برآورد چون آفتاب
هوش مصنوعی: وقتی وارث سرزمین افراسیاب از چین ظهور کرد، مانند آفتاب درخشان و تابناک شد.
خبر یافت کامد بدان مرز و بوم
دمنده چنان اژدهایی ز روم
هوش مصنوعی: خبر بهگوش رسید که در مرز و سرزمین ما، دمندهای همانند اژدهایی از روم آمده است.
همان نامهٔ شاه بر خوانده بود
در آن کار حیران فرو مانده بود
هوش مصنوعی: در آن نامهای که شاه نوشته بود، فردی در آن موضوع دچار سردرگمی و حیرت شده بود.
به اندیشهٔ پاک و رای درست
سر رشتهٔ کار خود باز جست
هوش مصنوعی: به فکر پاک و با عقل صحیح، به دنبال کنترل و مدیریت کار خود برو.
نخستین چنان دید رایش صواب
که میثاق شه را نویسد جواب
هوش مصنوعی: نخستین بار که نظرش به نظری درست افتاد، تصمیم گرفت که پاسخ میثاق شاه را بنویسد.
بفرمود تا کاغذ و کلک و ساز
نویسندهٔ چینی آرد فراز
هوش مصنوعی: فرمان داد تا کاغذ و قلم و ابزار نوشتن نویسنده چینی را بالا بیاورند.
جوابی نویسد سزاوار شاه
سخن را در او پایه دارد نگاه
هوش مصنوعی: جوابی که به پادشاه داده میشود باید درخور و شایسته باشد و در آن باید توجه و دقت لازم وجود داشته باشد.
ز ناف قلم دست چابک دبیر
پراکند مشک سیه بر حریر
هوش مصنوعی: دست چابک نویسنده از لبه قلم خود مانند اینکه مشک سیاه را بر روی پارچه حریر پاشیده باشد، افکار و زیباییها را به شکل نوشته درمیآورد.
سخنهای پروردهٔ دلفریب
که در مغز مردم نماید شکیب
هوش مصنوعی: سخنان زیبا و دلنشینی که در ذهن مردم ایجاد صبر و استقامت میکند.
خطابی که امیدواری دهد
عتابی که بر صلح یاری دهد
هوش مصنوعی: سخنی که باعث ایجاد امید و دلگرمی شود، و انتقادی که به صلح و سازگاری کمک کند.
فسونی که بندد ره جنگ را
فریبی که نرمی دهد سنگ را
هوش مصنوعی: جادوگری که میتواند جنگها را متوقف کند و فریبی که میتواند سنگ را نرم کند.
زبان بندهایی چو پیکان تیز
دری در تواضع دری در ستیز
هوش مصنوعی: زبان مانند تیر تیزی است که در حالات مختلف میتواند کارساز باشد؛ گاهی در نرمش و تواضع و گاهی در جدال و ستیزه.
طراز سر نامه بود از نخست
به نامی کزو نامها شد درست
هوش مصنوعی: در آغاز نامه، ابتدا به نامی اشاره شده است که بر اساس آن، نامهای دیگر به درستی شکل گرفتهاند.
خداوند بی یار و یار همه
به خود زنده و زندهدار همه
هوش مصنوعی: خداوند به هیچ کس نیاز ندارد و همیشه خودکفا است، در حالی که او یاری برای همه موجودات است و به آنان حیات میبخشد.
جهان آفرین ایزد کارساز
توانا کن ناتوانا نواز
هوش مصنوعی: خدای قادر و سازنده، به ضعفای زمین کمک کن و آنها را مورد لطف و محبت خود قرار بده.
علم برکش روشنان سپهر
قلم در کش دیو تاریکچهر
هوش مصنوعی: دانش و آگاهی، مانند نوری در آسمان، به انسانها کمک میکند تا از تاریکی و جهل رهایی یابند. قلم و نوشتار نیز ابزاری هستند که میتوانند به مقابله با نیروی منفی و ناپاک بپردازند و روشنگری ایجاد کنند.
روشبخش پرگار جنبشپذیر
سکونتدهِ نقطهٔ جایگیر
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به نقش و تأثیر ابزارهای دقت که به حرکت و تنظیم نقاط مختلف کمک میکنند. پرگار به عنوان ابزاری برای اندازهگیری و ترسیم، نمادی از توانایی در ایجاد و مشخص کردن موقعیتها و شکلها است. سکونتدهی نقطهٔ جایگیر، به معنای ثابت بودن و ایجاد یک بنیاد مشخص در میان تغییرات و حرکات است. در کل، این معنا به بررسی تعادل میان حرکت و سکونت، و همچنین قدرت ابزارها در سازماندهی و شکلدهی به فضا و موقعیتها میپردازد.
پدید آور هر چه آمد پدید
رسانندهٔ هر چه خواهد رسید
هوش مصنوعی: هر چیزی که به وجود آمده است، از سوی خالقش به وجود آمده و هر آنچه که در آینده خواهد آمد، نیز به دست همان خالق به وجود خواهد آمد.
ز گویا و خاموش و هشیار و مست
کسی را بر اسرار او نیست دست
هوش مصنوعی: هیچکس به رازهای او دسترسی ندارد، چه او سخن بگوید و چه سکوت کند، چه بیدار و آگاه باشد و چه در حال مستی.
به جز بندگی ناید از هیچکس
خداوندی مطلق اوراست بس
هوش مصنوعی: تنها از طریق بندگی و اطاعت است که میتوان به خداوند مطلق دست یافت و جز این راهی نخواهد بود.
بس از آفرینِ جهانآفرین
کزو شد پدید آسمان و زمین
هوش مصنوعی: بسیاری از نعمتها و زیباییهای خلقت به خاطر خالق جهان است که به وسیله او آسمان و زمین به وجود آمدهاند.
سخن رانده در پوزش شهریار
که باد آفرین بر تو از کردگار
هوش مصنوعی: سخن از روی عذر و پوزش از سوی پادشاه که ای پروردگار، تو را به خاطر این نعمتها میستایم.
ز هر شاه کامد جهانرا پدید
بهدست تو داد آفرینش کلید
هوش مصنوعی: هر پادشاهی که به دنیا آمده، به خاطر تو جهان را به وجود آورده و آفرینش را به دست تو سپرده است.
ز دریا به دریا تو گردی نشست
بر ایران و توران تو را بود دست
هوش مصنوعی: از دریا به دریا سفر کنی و در سرزمین ایران و توران، دست تو را خواهد گرفت.
ز پرگار مغرب چو پرداختی
علم بر خط مشرق انداختی
هوش مصنوعی: نقاشی که از مغرب شروع به کار میکند، با دقت و تدبیر، دانش و اندیشهاش را بر روی خط مشرق میگذارد.
گرفتی جهان جمله بالا و زیر
هنوزت نشد دل ز پیگار سیر
هوش مصنوعی: تمام دنیا را در چنگ خود داری، اما هنوز دل پر از شوق و عشق نیست.
عنان بازکش کهاژدها بر ره است
فسانه دراز است و شب کوته است
هوش مصنوعی: سریعتر نافرمان را مهار کن، چون در مسیر خطر بزرگی وجود دارد. داستانی طولانی در پیش است و فرصت کمی داریم.
سکندر تویی، شاه ایران و روم
منم کار فرمای این مرز و بوم
هوش مصنوعی: تو سکندر هستی و من شاه ایران و روم، من مدیریت و رهبری این سرزمین را بر عهده دارم.
تو را هست چون من بسی سفتهگوش
یکی دیگرم من، به تندی مکوش!
هوش مصنوعی: تو در زندگی خود، مثل من، خیلی چیزها را تجربه کردهای و من هم یکی مثل تو هستم، پس به خودت سخت نگیر و به آرامش فکر کن.
من و تو ز خاکیم و خاک از زمی
همان به که خاکی بود آدمی
هوش مصنوعی: ما از خاک ساخته شدهایم و خاک نیز از زمین است. بهتر است که آدمی احترامی برای خاک داشته باشد.
همه سروری تا به خاک است و بس
کسی نیست در خاک بهتر ز کس
هوش مصنوعی: همهی قدرت و مقامها تا زمانی است که در این دنیا هستیم و در خاک زندگی میکنیم، اما هیچکس در زمین از دیگری برتر نیست.
چو قطره به دریا درانداختند
دگر قطره زو باز نشناختند
هوش مصنوعی: وقتی که یک قطره آب در دریا افتاد، دیگر نمیتوان آن را از دریا شناخت و تمایز داد.
حضور تو در صوب این سنگلاخ
دیار مرا نعمتی شد فراخ
هوش مصنوعی: حضور تو در این دشتی پر از سنگ و چاله برای من برکتی بزرگ به حساب میآید.
بههر نعمتی مرد ایزدشناس
فزونتر کند نزد ایزد سپاس
هوش مصنوعی: هر نعمتی که خدا به انسان میدهد، باید با سپاسگزاری بیشتر از آن نعمت نزد خداوند، افزایش یابد.
چو ایزد به من نعمتی بر فزود
سپاس ایزدم چون نباید نمود؟
هوش مصنوعی: وقتی که خداوند به من نعمتی عطا کرد، شکر او را چگونه میتوانم نشان ندهم؟
کنم تا زیام شکر ایزد بسیچ
کزین به ندارد خردمند هیچ
هوش مصنوعی: من سعی میکنم تا از نعمتهای خداوند سپاسگزاری کنم، زیرا هیچ فرد خردمندی نمیتواند از این نعمتها بینیاز باشد.
شنیدم ز چندین خداوند راز
که هر جا که آری تو لشگر فراز
هوش مصنوعی: شنیدم از بزرگان و حکما که هر جا که بروی، نیرویی از قدرت و عظمت به همراه خواهی داشت.
فرستی تنی چند از اهل روم
به بازارگانی بدان مرز و بوم
هوش مصنوعی: تو تعدادی از افراد اهل روم را برای تجارت به این سرزمین فرستادی.
بدان تا خرند آنچه یابند خورد
طعامی که پیش آید از گرم و سرد
هوش مصنوعی: بدان که مردم هر چیزی را که پیدا کنند، میخورند و غذایی که در دسترسشان قرار گیرد، مصرف میکنند، خواه آن غذا گرم باشد یا سرد.
بسوزند و ریزند یکسر به چاه
ندارند تعظیم نعمت نگاه
هوش مصنوعی: همه چیزهایی که دارند را از دست میدهند و به ته دریا میروند، چون هیچگونه احترامی به نعمتی که دارند نمیگذارند.
ذخیره چو زان شهر گردد تهی
تو چون اژدها سر بدانجا نهی
هوش مصنوعی: وقتی که ذخیره آن شهر خالی شود، تو مانند اژدهایی خواهی شد که سرش را به آنجا میبرد.
ستانی ز بی برگی آن بوم را
چو آتش که عاجز کند موم را
هوش مصنوعی: از آن سرزمین، چون بیباران و بیمحصول است، چیزی نخواهم گرفت، مثل آتشی که موم را ناتوان میکند.
من از بهر آن آمدم پیشباز
که گردانم از شهر خود این نیاز
هوش مصنوعی: من به اینجا آمدهام تا این نیاز را که از شهر خود دارم، برآورده کنم.
اگرچه به زرق و فسون ساختن
نشاید ز چین توشه پرداختن
هوش مصنوعی: هرچند که نمیتوان به ترفندها و فریبها دل بست، اما میتوان از دستاوردها و تجربههای گذشته بهرهبرداری کرد.
ولیک آشتی به ز پرخاش و جنگ
که این داغ و درد آرد آن آب و رنگ
هوش مصنوعی: اما سازش و آشتی بهتر است از دعوا و جنگ، زیرا این زخم و درد، به زیبایی و ظاهری که داریم آسیب میزند.
مکن کِشتهٔ چینیان را خراب
که افتد تو را نیز کشتی در آب
هوش مصنوعی: هتک حرمت و خراب کردن محصولات و زحمات دیگران را نکن، چرا که ممکن است خودت نیز درگیر مشکلات و ضررهای مشابهی شوی.
قویدل مشو گرچه دستت قویست
که حکم خدا برتر از خسرویست
هوش مصنوعی: دل قوی نکن، حتی اگر نیروی دستت زیاد باشد، زیرا حکم خدا از هر قدرتی بالاتر است.
خردمند را نیست کز راه تیز
کند با خداوند قوّت ستیز
هوش مصنوعی: خردمند نمیتواند با قدرت خداوند مقابله کند و از راه درست و بادقت دور شود.
به کار آمده عالمی چون خرد
به حکم تو هر کاری از نیک و بد
هوش مصنوعی: در جهانی که عقل و خرد وجود دارد، همه چیز بر اساس حکم و فرمان تو انجام میشود، چه خوب و چه بد.
کسی کاو کسی را نیاید به کار
شمارنده زو برنگیرد شمار
هوش مصنوعی: اگر شخصی به کار کسی نیاید، شمارش و ارزش او از بین نخواهد رفت.
به اصل از جهان پادشاهی تراست
که فرمان و فر الهی تراست
هوش مصنوعی: اصل و اساس پادشاهی و سلطنت تو برآمده از جهان است و این قدرت و فرمانروایی تو ناشی از اراده و حکم الهی است.
همه چیز را اصل باید نخست
که باشد خلل در بناهای سست
هوش مصنوعی: برای داشتن پایهای محکم، باید ابتدا همه چیز را به درستی بنا کرد؛ زیرا هرگونه نقصی میتواند به سازههای ضعیف آسیب بزند.
زر از نقره کردن عقیق از بلور
رسانیدن میوه باشد به زور
هوش مصنوعی: به دست آوردن طلا از نقره یا تبدیل عقیق به بلور، مانند این است که میوهای را به زور به شاخه درخت بندازی. یعنی انجام دادن کارهای دشوار و غیرممکن نتیجهای نخواهد داشت و نمیتوان به نتیجهای مطلوب دست پیدا کرد.
کند هر کسی سیب را خانهرس
ولی خوش نباشد به دندان کس
هوش مصنوعی: هر کسی ممکن است سیب را به خانه ببرد، اما اگر کسی آن را با دندان بزند، خوشایند نخواهد بود.
تو را ایزد از بهر عدل آفرید
ستم ناید از شاه عادل پدید
هوش مصنوعی: خداوند تو را برای برقراری عدالت خلق کرده است و از یک پادشاه عادل، ستم انتظار نمیرود.
ستمکارگان را مکن یاوری
که پرسند روزیت ازین داوری
هوش مصنوعی: به افرادی که ستم میکنند، کمک نکن، زیرا ممکن است روزی از تو بخواهند که درباره قضاوتت در مورد آنها توضیح بدهی.
نکو رای چون رای را بد کند
خرابی در آبادی خود کند
هوش مصنوعی: اگر کسی نظر و اندیشهای خوب داشته باشد، اما آن را به بدی به کار برد، باعث ویرانی و مشکلات در زندگی و جامعهاش خواهد شد.
چو گردد جهان گاه گاه از نورد
به گرمای گرم و به سرمای سرد
هوش مصنوعی: زمانهایی در زندگی وجود دارد که جهان دچار تغییرات و تحولات میشود؛ گاهی احساس گرما و نشاط داریم و گاهی با سرما و بیحوصلگی مواجه میشویم.
در آن گرم و سردی سلامت مجوی
که گرداند از عادت خویش روی
هوش مصنوعی: در میان تجربیات خوشایند و ناخوشایند، به دنبال سلامت و آرامش واقعی نباش، چون عادتهای آدمی همیشه او را به سمت تغییر هدایت میکند.
چنان به که هر فصلی از فصل سال
به خاصیت خود نماید خصال
هوش مصنوعی: هر فصل از سال باید ویژگیها و خصوصیات خاص خود را به بهترین نحو نشان دهد.
ربیع از ربیعی نماید سرشت
تموز از تموز آورد سرنبشت
هوش مصنوعی: بهار از ویژگیهای خود نمایان میشود و تابستان نیز سرنوشت خاص خود را به همراه دارد.
هر آنچ او بگردد ز تدبیر کار
بگردد بر او گردش روزگار
هوش مصنوعی: هر کسی که در کارهایش تدبیر و برنامهریزی نداشته باشد، روزگار به او سختی و دشواری خواهد داد و او را به چالش میکشد.
سکندر به انصاف نامآورست
وگرنی ز ما هر یک اسکندرست
هوش مصنوعی: سکندر به عنوان فردی عادل شناخته شده است، اما اگر انصاف را در نظر نگیریم، هر یک از ما هم میتواند به اندازه سکندر بزرگ و با ارزش باشد.
مپندار کز من نیاید نبرد
برآرم به یک جنبش از کوه گرد
هوش مصنوعی: فکر نکن که از من مبارزهای برنمیآید، چون با یک حرکت ساده از کوه، میتوانم کارهای بزرگی انجام دهم.
چو بر پشت پیلان نهم تخت عاج
ز هندوستان آورندم خراج
هوش مصنوعی: وقتی که من تاجی از عاج را که به هندوستان تعلق دارد بر پشت فیلها قرار دهم و به عنوان هدیه یا مالیات دریافت کنم.
هژبر ژیان را درآرم به زیر
زنم طاق خرپشته بر پشت شیر
هوش مصنوعی: من برپشت شیر، طاق بلند و محکمی را به زیر میآورم و در این کار، هژبر را به زیر میزنم.
ولیکن به شاهی و نامآوری
نیام با تو در جستن داوری
هوش مصنوعی: اما من برای رسیدن به مقام و شهرت، در جستجوی قضاوت با تو نیستم.
گر از بهر آن کردی این ترکتاز
که چون بندگان پیشت آرم نماز
هوش مصنوعی: اگر به خاطر آن این همه سختی کشیدی که همچون بندگان در برابر تو نماز بخوانم،
به درگاه تو سر نهم بر زمین
نه من جملهٔ کشور خدایان چین
هوش مصنوعی: به نزد تو زانو میزنم و سر به زمین میگذارم، مانند تمام سرزمین چین که به خدایانش احترام میگذارد.
بههر آرزو کاوری در قیاس
به فرمانپذیری پذیرم سپاس
هوش مصنوعی: برای هر آرزو و خواستهای که دارم، به نشانهی قدردانی، به فرمانپذیری و اطاعت میپردازم.
در این داوری هیچ بیغاره نیست
ز مهمانپرستی مرا چاره نیست
هوش مصنوعی: در این قضاوت هیچکس نمیتواند بیتوجه باشد، و من نیز راهی جز مهماننوازی ندارم.
جوابی چنین خوب و خاطر نواز
به قاصد سپردند تا برد باز
هوش مصنوعی: جواب زیبا و دلنشینی به پیامرسان دادند تا آن را به مقصد برساند.
چو بر خواند پاسخ شه شیر زور
شکیبندهتر شد به نخجیر گور
هوش مصنوعی: زمانی که پادشاه با صدای رسا به فرمانی پاسخ داد، شیر قوی و صبوری که در جنگل زندگی میکرد، بیشتر از قبل آماده و قوی شد تا به شکار بپردازد.
سپهدار چین از شبیخون شاه
نبود ایمن از شام تا صبحگاه
هوش مصنوعی: فرمانده چین از حملهی شاه در امان نبود و تا صبح در نگرانی و ترس به سر میبرد.
به روزی که از روزها آفتاب
بهی جلوهتر بود بر خاک و آب
هوش مصنوعی: در روزی که آفتاب بیشتر از هر روز دیگری روی زمین و آب میتابید و نمایانی بیشتری داشت.
سپهدار چین از سر هوش و رای
سگالشگری کرد با رهنمای
هوش مصنوعی: فرمانده چین با هوش و تدبیر، به رهبر خود کمک کرد تا به هدفش برسد.
جهاندیدهای بود دستور او
جهان روشن از رای پر نور او
هوش مصنوعی: یک فرد با تجربه و آگاه وجود داشت که از طریق اندیشههای روشن و پرنور خود، جهان را روشن و روشنتر کرد.
حسابی که خاقان برانداختی
به فرمان او کار او ساختی
هوش مصنوعی: حسابی که حاکم ایجاد کرده بود، تو به دستور او انجام دادی و به کارش رسیدی.
دران کار از آن کاردان رای جست
که در کارها داشت رای درست
هوش مصنوعی: در آن موضوع، از کسی که دارای تجربه و دانش کافی است، مشورت بگیر که در کارهایش همواره نظر صحیح و مناسبی داشته است.
که چون دارم این داوری را بسیچ؟
چگونه دهم چرخ را چرخ پیچ؟
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم این قضاوت را به عهده بگیرم؟ چگونه میتوانم از چرخ زمان بر خلاف مسیرش بخواهم؟
چو مهره برآمایم از مهر و کین
بدین چین که آمد به ابروی چین
هوش مصنوعی: زمانی که من احساس محبت و کینه را مانند مهرهای جمع میکنم، در این حالت به زیبایی و شکوه ابرو مینگرم که به سمت من آمد.
اگر حرب سازم، مخالف قویست
به تارک برش تاج کیخسرویست
هوش مصنوعی: اگر در جنگ شرکت کنم، حریف من بسیار قوی است و او بر سر خود تاجی مانند تاج کیخسرو، پادشاه بزرگ ایران، دارد.
وگر در ستیزش مدارا کنم
زبونی به خلق آشکارا کنم
هوش مصنوعی: اگر در هنگام جنگ و جدل تحمل کنم و نرمش به خرج دهم، در این حالت کمخود را به دیگران نشان دادهام.
ندانم که مقصود این شهریار
چه بود از گذر کردن این دیار
هوش مصنوعی: نمیدانم این پادشاه چه هدفی داشت از اینکه از این سرزمین عبور کرد.
به خاقان چین گفت فرخوزیر
که هست از نصیحت تو را ناگزیر
هوش مصنوعی: فرخ وزیری به خاقان چین گفت که تو ناگزیر از شنیدن نصیحتها هستی.
براندیشم از تندی رای تو
که تندی شود کارفرمای تو
هوش مصنوعی: من به تندی و سختگیری نظر تو فکر میکنم، زیرا این سختگیری میتواند مشکلساز شود برای کسی که تحت فرمان توست.
به گنج و به لشگر غرور آیدت
زبون گشتن از کار دور آیدت
هوش مصنوعی: اگر به ثروت و قدرت خود مغرور شوی، از ترس و ذلت دور نخواهی شد و در واقع ضعف تو آشکار خواهد شد.
جهانداری آمد چنین زورمند
در دوستی را بر او در مبند
هوش مصنوعی: شخصی که به مقام و قدرت رسیده، به خاطر دوستی و ارتباطاتش نباید به کسی احساس ظلم و فشار کند.
به هر جا که آمد ولایت گرفت
نشاید در این کار ماندن شگفت
هوش مصنوعی: هر جا که فردی به مقام و دِغدِغَت مدیریتی و رهبری رسید، شگفتانگیز است که بخواهد در این مقام باقی بماند.
چه پنداشتی، کار بازیست این؟
همه نکته کار سازیست این
هوش مصنوعی: آیا فکر کردی که این فقط یک بازی است؟ در واقع، همه این مسائل به هنر و مهارت در کار مربوط میشود.
بدینگونه کاری خدایی بود
خصومت خدای آزمایی بود
هوش مصنوعی: این کار به نوعی نشاندهندهی قدرت الهی است و نشان میدهد که مخالفت با خداوند، آزمایش و محک زدن ایمان و اراده اوست.
نشاید زدن تیغ با آفتاب
نه البرز را کرد شاید خراب
هوش مصنوعی: زدن شمشیر در برابر آفتاب مناسب نیست، زیرا نمیتوان کوه البرز را نابود کرد.
پذیره شو ارنی سپهر بلند
به دولتگزایان درآرد گزند
هوش مصنوعی: اگر به حقیقت بپیوندی، میبینی که سرنوشت بلند به کسانی که در پی نعمت و قدرت هستند، آسیب میزند.
نه اقبال را شاید انداختن
نه با مقبلان دشمنی ساختن
هوش مصنوعی: نه میتوان شانس را نادیده گرفت و نه میتوان با کسانی که به ما روی خوش نشان میدهند، دشمنی کرد.
میاویز در مقبل نیکبخت
که افکندن مقبلانست سخت
هوش مصنوعی: به کسی که خوشبخت است، نزدیک نشو، زیرا افرادی که در چنین وضعیتی قرار دارند، در مواجهه با مشکلات و چالشها آسیبپذیرترند.
چو مقبل کمر بست، پیش آر کفش
تپانچه نشاید زدن با درفش
وقتی که آدم صاحباقبال قصد کاری کرد به امرش احترام بگذار زیرا نتوان بر درفش (کاویان) تپانچه زدن. (کمر بستن هم به معنی لباس پوشیدن است و هم قصد امر یا کاری کردن و کفش آوردن یعنی کفش پیش پای کسی نهادن و احترام گذاشتن. تپانچه بر درفش زدن گویا کنایه است از گستاخی و جدالی که نتیجه آن حتما شکست است. تپانچه: سیلی.)
به یک ماه کم و بیش با او بساز
که بیگانه اینجا نماند دراز
هوش مصنوعی: با کسی که قمر را کم و زیاد میکند بساز و کنار بیایید، زیرا در اینجا هیچ بیگانهای نمیماند.
مزن سنگ بر آبگینه نخست
که چون بشکند، دیر گردد درست
هوش مصنوعی: بر روی ظرف شیشهای سنگ نزن؛ زیرا اگر بشکند، مدت زیادی طول میکشد تا دوباره همانند قبل شود.
درستی بود زخمها را ز خون
ولی زخمگه موی نارد برون
هوش مصنوعی: زخمها با خون صحیح و واقعی به نظر میرسند، اما زخمهای ناشی از مو، نشانهی دیگری دارد.
در آن کوش کاین اژدهای سیاه
به آزرم یابد درین بوم راه
هوش مصنوعی: در اینجا تلاش کن که این اژدهای سیاه به آرامش و با احتیاط در این سرزمین عبور کند.
به چینی بر آن روز نفرین رسید
که این اژدها بر در چین رسید
هوش مصنوعی: روزی نفرین بر این چینی نازل شد که این اژدها به چین نزدیک شد.
مپندار کز گنبد لاجورد
رسد جامهای بی کبودی به مرد
هوش مصنوعی: نفکر نکن که از آسمان آبی، لباسی بدون عیب و نقص برای آدمی نازل میشود.
نوای جهان خارج آهنگی است
خلل در بریشم نه، در چنگی است
«خارج آهنگی» یعنی خارج از مایه، نواختن و ساز زدن. بریشم یا ابریشم یعنی سیم ساز و چنگی یعنی نوازنده چنگ.
درین پرده گر سازگاری کنی
هماهنگ را به که یاری کنی
هوش مصنوعی: اگر در این وضعیت به سازگاری و هماهنگی بپردازی، بهتر است که به جای کمک به دیگران، خود را هماهنگ کنی.
طرفدار چین چون در آن داوری
به کوشش ندید از فلک یاوری
هوش مصنوعی: طرفدار چین وقتی دید در آن دادگاه، هیچ کمکی از آسمان نمیبیند، به تلاش خود ادامه نداد.
از آن کارها کهاختیار آمدش
پرستشگری در شمار آمدش
هوش مصنوعی: از کارهایی که در اختیار انسان قرار دارد، پرستش و عبادت به شمار میرود.
بر آن عزم شد کاورد سر به راه
به رسم رسولان شود نزد شاه
هوش مصنوعی: او تصمیم گرفت که برای رسیدن به هدفش، به راهی برود که شایسته پیامبران است و به ملاقات پادشاه برود.
ببیند جهانداری شاه را
همان سرفرازان درگاه را
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که افرادی که در مقامهای بالا و با نفوذ هستند، به دقت و با توجه، ناظر بر رفتار و کارهای پادشاه هستند و او را زیر نظر دارند. آنها به وضوح در حال مشاهده و ارزیابی عملکرد شاه و درباریان هستند.
سحرگه که زورقکشِ آفتاب
ز ساحل برافکند زورق بر آب
هوش مصنوعی: صبح که کشتی خورشید از ساحل به آب میرود.
سپهدار چین شهریار ختن
رسولی برآراست از خویشتن
هوش مصنوعی: امیر بزرگ چین، پادشاه ختن، نمایندهای را با شکوه و آرایش خاصی از میان خود فرستاد.
به لشگرگه شاه عالم شتافت
بدانگونه کان راز کس درنیافت
هوش مصنوعی: به میدان جنگ شاه دنیا رفت به طریقی که هیچکس نتوانست راز او را کشف کند.
چو آمد به درگاه شاهنشهی
از آن آمدن یافت شاه آگهی
هوش مصنوعی: زمانی که کسی به دربار پادشاهی وارد میشود، این ورود خبر و پیامی را برای شاه به ارمغان میآورد.
که خاقان رسولی فرستاده چست
به دیدن مبارک به گفتن درست
هوش مصنوعی: فرستادهای از سوی خاقان با شور و شوق به دیدن مقامی ارجمند آمده است و به سخنانی درست و شایسته مشغول گشته.
بفرمود خسرو که بارش دهند
به جای رسولان قرارش دهند
هوش مصنوعی: خسرو فرمان داد که بار را به جایی بگذارند و آنجا به عنوان محل قرار ملاقات با نمایندگان انتخاب کنند.
درآمد پیام آور سرفراز
پرستشکنان برد شه را نماز
هوش مصنوعی: پیامآور بزرگ و سربلند آمد و پرستشکنندگان به استقبال او رفتند تا برای او دعا و نیایش کنند.
بفرمود شه تا نشیند ز پای
سخنهای فرموده آرد بجای
هوش مصنوعی: سلطان فرمان داد تا آنچه گفته شده است، به جای آنکه از پا بنشیند، بیان شود.
به فرمان شاه آن سخنگوی مرد
نشست و نشاننده را سجده کرد
هوش مصنوعی: به دستور شاه، آن گوینده مرد، نشسته بود و به نشاندهنده ادب و احترام گذاشت.
زمانی شد و دیده برهم نزد
به نیک و بد خویشتن دم نزد
هوش مصنوعی: زمانی فرارسید که برای فکر کردن به خوبیها و بدیهای زندگیاش، چشمانش را بست و حرفی نزد.
ز پرگار آن حلقه مدهوش ماند
در آن حلقه چون نقطه خاموش ماند
هوش مصنوعی: از وسیلهای که دایرهای درست میکند، دایرهای به وجود آمده که در آن، نقطهای آرام و بیحرکت مانده است.
اشارت چنان آمد از شهریار
که پیغامی ار نیک داری بیار
هوش مصنوعی: پیامی از فرمانروا به گونهای رسید که اگر پیغامی خوب و مثبت داری، آن را بیاور.
مه روی پوشیده در زیر میغ
به گوهر زبانی در آمد چو تیغ
هوش مصنوعی: ماه، با چهرهای پنهان در زیر ابر، مانند گوهرها با زبانی تند و برنده به زبان آمد.
کز آمد شد شاه ایران و روم
برومند بادا همه مرز و بوم
هوش مصنوعی: از آمدن شاه ایران و روم، سرزمینها و مرزها باید به شکوه و عظمت برسند.
ز چین تا دگر باره اقصای چین
به فرمان او باد یکسر زمین
هوش مصنوعی: از چین تا دورترین نقاط آن، به دستور او، همهجا تحت تأثیر اوست.
جهان بی دربارگاهش مباد
سریر جهان بیپناهش مباد
هوش مصنوعی: دنیا بدون مقام و قدرتی که در آن باشد خوب نیست و همچنین زندگی بدون امنیت و پشتیبانی نیز قابل تحمل نیست.
نهفته سخنهاست در بار من
کز آن در هراس است گفتار من
هوش مصنوعی: در درون من چیزهایی وجود دارد که از بیان آن میترسم. سخنان من به خاطر این موضوع تحت تأثیر قرار گرفتهاند.
فرستندهٔ من چنان دید رای
که خالی کند شه ز بیگانه جای
هوش مصنوعی: فرستندهٔ من به گونهای نگریست که تصمیم گرفت تا جایگاه پادشاه را از وجود بیگانگان پاک کند.
نباشد کس از خاصگان پیش او
جز او کافرین باد بر کیش او
هوش مصنوعی: هیچکس از خاصان و نزدیکان او وجود ندارد، جز کسانی که ایمان به او نداشته و به آیین او کافرند.
اگر یک تن آنجا بود در نهفت
نباید تو را راز پوشیده گفت
هوش مصنوعی: اگر کسی در آنجا وجود داشته باشد، نباید به تو رازهای پنهان را بگوید.
شه از خلوتی آنچنان خواستن
شکوهید در خلوت آراستن
هوش مصنوعی: سلطان به قدری در تنهایی خود خواهان زیبایی و شکوه است که در خلوت خود به زیبا کردن و آراستن محیط میپردازد.
بفرمود کز زر یکی پایبند
نهادند بر پای سرو بلند
هوش مصنوعی: به فرمان او، از طلا یک پابند به پای درخت سرو بلند گذاشتند.
همان ساعدش را به زرین کمر
کشیدند در زیر نخجیر زر
هوش مصنوعی: او همان بازویش را به کمربندی از زر و طلا بستند، در حالی که در زیر درختان خرما قرار دارد.
سرای آنگه از خلق پرداختند
همان خاصگان سوی در تاختند
هوش مصنوعی: در آن زمان، وقتی که مردم به منزل و خانهای خاص توجه کردند، افراد ویژه و برجسته به سمت درب آن حرکت کردند.
ملک ماند خالی در آن جای خویش
نهاده یکی تیغ الماس پیش
هوش مصنوعی: ملک در جایی که پیشتر خالی بود، سلاحی از الماس قرار داده است.
فرستاده را گفت خالیست جای
نهفته سخن را گره بر گشای
هوش مصنوعی: فرستاده به دیگران گفت که جایی برای مطرح کردن سخن نیست، پس باید گره این حرف را باز کرد و صحبت را آغاز کرد.
به فرمان شه مرد پوشیدهراز
ز راز نهفته گره کرد باز
هوش مصنوعی: به دستور شاه، مردی که رازها را پنهان کرده بود، گرهای که از رازهای نهفته بود را باز کرد.
چو برقع ز روی سخن برفکند
سرآغاز آن از دعا درفکند
هوش مصنوعی: وقتی سخن از پرده برگیرد و عریانی حقیقت را نشان دهد، آغاز آن از دعایی است که به دل برمیخیزد.
که تا سبزه روینده باشد به باغ
گل سرخ تابد چو روشن چراغ
هوش مصنوعی: تا زمانی که در باغ سبزه و گل وجود دارد، مانند چراغی که روشن است، نور و زیبایی پخش خواهد شد.
رخت باد چون گل برافروخته
جهان از تو سرسبزی آموخته
هوش مصنوعی: شما همچون پرچم برافراشتهای که زیباییات دنیای اطراف را زنده و سرسبز کرده و از تو الهام گرفتهاند.
نگین فلک زیر نام تو باد
همه کار دولت به کام تو باد
هوش مصنوعی: به زیر نام تو، آسمان و ستارهها باشد و همه امور و کارهای زندگی به وفق مرادت باشد.
برآنم که گر بنده را شهریار
شناسد نیایش نباید به کار
هوش مصنوعی: من بر این عقیدهام که اگر پادشاه بندهاش را بشناسد، نیازی به دعا و نذر و نیاز نیست.
گر از راز پوشیده آگاه نیست
به از راستی پیش او راه نیست
هوش مصنوعی: اگر از اسرار نهفته بیخبر هستی، بهتر است که در برابر حقیقت از او دور بمانی.
من آن قاصد خود فرستادهام
کزان پیش کافکندی، افتادهام
هوش مصنوعی: من خودم کسی را فرستادهام تا پیامی بیاورد که من به خاطر آن پیام و عشق به تو، در حال سقوط و شکست هستم.
منم شاه خاقان سپهدار چین
که در خدمت شاه بوسم زمین
هوش مصنوعی: من فرمانروای بزرگ و فرماندهای در چین هستم که به خاطر خدمت به پادشاه، احترام و ارادت خود را به او نشان میدهم.
سکندر ز گستاخی کار او
پسندیده نشمرد بازار او
هوش مصنوعی: سکندر به خاطر جسارت کار او را نپسندید و بازار او را تحقیر کرد.
به تندی بر او بانگ برزد درشت
که پیدا بود روی دیبا ز پشت
هوش مصنوعی: او با صدای بلند و خشن به او اعتراض کرد، زیرا به وضوح مشخص بود که چهرهاش از پشت لباس زیبا دیده میشود.
شناسم من از باز گنجشک را
همان از جگر نافهٔ مشک را
هوش مصنوعی: من میتوانم گنجشک را از پروازش بشناسم، همانطور که میتوانم بوی نافهٔ مشک را از جگرش تشخیص دهم.
ولیکن نگهدارم آزرم و آب
ز پوشیدگان برندارم نقاب
هوش مصنوعی: اما من عفت و حیا را حفظ کرده و حجاب را از چهره پوشیدگان برنمیدارم.
چه گستاخرویی بر آن داشتت؟
که در پرده پوشیده نگذاشتت؟
هوش مصنوعی: چه جرأت عجیبی داری که در پشت پردهها پنهان نماندی؟
چه بیهیبتی دیدی از شاه روم؟
که پولاد را نرم دانی چو موم؟
هوش مصنوعی: چه بیقدرتی را از شاه روم دیدی؟ که میتوانی پولاد را مانند موم نرم تصور کنی؟
نترسیدی از زور بازوی من؟
که خاک افکنی در ترازوی من؟
هوش مصنوعی: آیا از قدرت من نترسیدی؟ که بخواهی ناعادلانه ارزیابی کنی و به من آسیب برسانی؟
گوزن جوان گرچه باشد دلیر
عنان به که برتابد از راه شیر
هوش مصنوعی: گوزن جوان هرچند دلیر و شجاع است، بهتر است که از خطرات و مشکلات دوری کند و به راه امن برود تا از درگیری با شیرها دور بماند.
جوابش چنین داد خاقان چین
کهای درخور صد هزار آفرین
هوش مصنوعی: خاقان چین به او پاسخ داد که تو شایسته هزاران ستایش هستی.
بدین بارگه زان گرفتم پناه
که بی زینهاری ندیدم ز شاه
هوش مصنوعی: در این مکان به این دلیل پناه گرفتم که بدون کمک و حمایت، هیچگاه از شاه چیزی ندیدم.
چو من ناگرفته درآیم ز در
نبُرد مرا هیچ بدخواه سر
هوش مصنوعی: وقتی که من به درون ورود میکنم و هیچ کس نمیتواند به من آسیب برساند، این نشاندهنده امنیت و آرامشی است که احساس میکنم.
سیه شیر چندان بود کینهساز
که از دور دندان نماید گراز
هوش مصنوعی: شیر سیاه به قدری کینهتوز است که حتی از فاصله دور هم دندانهایش را به گراز نشان میدهد.
چو دندان کنان گردن آرد به زیر
ز گردن کند خون او تند شیر
هوش مصنوعی: وقتی دندانها به هم فشرده میشوند و گردن را به پایین میآورد، خون او مانند شیر طغیانی جاری میشود.
ز من چو دل شاه رنجور نیست
جوانمردی شیر ازو دور نیست
هوش مصنوعی: اگر دل شاه از من آزرده نیست، پس جوانمردی از او فاصلهای نمیگیرد.
مرا بیم شمشیر چندان بود
که شمشیر من تیز دندان بود
هوش مصنوعی: من از شمشیر میترسم، اما ترسم به اندازهای است که خودم هم شمشیری تیز و برنده دارم.
چو من با سکندر ندارم ستیز
کجا دارم اندیشهٔ تیغ تیز؟
هوش مصنوعی: وقتی که من با کسی همچون سکندر مقابلهای ندارم، دیگر چرا باید به فکر شمشیر تیز باشم؟
دگر کان خیانت نکردم نخست
که بر من گرفتاری آید درست
هوش مصنوعی: من از ابتدا خیانتی نکردم، اما حالا که بر من سختیها و مشکلاتی فرود آمده، به درستی متوجه شدهام.
تو آوردهای سوی من تاختن
مرا با تو کفرست کین ساختن
هوش مصنوعی: تو به من نزدیک شدهای و اگر بخواهم با تو دوستی کنم، این کار در واقع نادرستی است.
خصومتگری برگرفتم ز راه
بدین اعتماد آمدم نزد شاه
هوش مصنوعی: من از دشمنی و کینهتوزی پرهیز کردم و با اعتماد به نفس به دربار شاه آمدم.
چو من مهربانی نمایم بسی
نبرد سر مهربانان کسی
هوش مصنوعی: اگر من خود را مهربان نشان دهم، بسیارند کسانی که در برابر مهربانی، جنگ و نبرد نمیکنند.
وگر نیز کردم گناهی بزرگ
غریبی بود عذرخواهی بزرگ
هوش مصنوعی: اگر من هم خطایی بزرگ مرتکب شده باشم، غریب بودن عذرخواهی من بزرگتر خواهد بود.
نوازندهتر زان شد انصاف شاه
که رحمت کند خاصه بر بیگناه
هوش مصنوعی: شاه با انصافتر و نوازشگرتر از آن کسی است که بر بیگناهی رحمت کند.
پناهنده را سر نیارد به بند
ز زنهاریان دور دارد گزند
هوش مصنوعی: پناهنده نمیتواند به خطرات نزدیک شود و از افرادی که از او محافظت میکنند، دوری میجوید.
اگر من بدین بارگاه آمدم
به دستوری عدل شاه آمدم
هوش مصنوعی: اگر من به این مکان ارجمند وارد شدهام، به فرمان و دستور پادشاهی و بر پایه عدالت آمدهام.
که شاه جهان دادگر داورست
خدایش بههر کار از آن یاورست
هوش مصنوعی: شاه جهان، که عادل و دادگستر است، به خداوند در هر کاری تکیه و کمک میکند.
از آن چرب گفتار شیرین زبان
گره بر گشاد از دل مرزبان
هوش مصنوعی: به دلایلی که او بیان میکند، مشکلات و پیچیدگیها به آسانی حل میشوند. سخنان زیبا و دلنشین او باعث میشود که دیگران به راحتی به حرفهایش گوش دهند و بارهای سنگین دل را برطرف کند.
بدو گفت نیک آمدی، شاد باش
چو بخت از گرفتاری آزاد باش
هوش مصنوعی: به او گفت: «خوش آمدی، شاد و خوشحال باش، مانند کسی که از مشکلات و سختیها رهایی پیدا کرده است.»
حساب تو زین آمدن بر چه بود؟
چو گستاخی آمد بباید نمود
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی کسی به صراحت و جسارت حرفی میزند یا عمل میکند، باید حساب آن را بکند و عواقبش را در نظر بگیرد. بنابراین، آن شخص باید بخواهد و نشان دهد که چه چیزی در دل دارد و چقدر جرات دارد.
پناهنده گفت ای پناه جهان
ندارم ز تو حاجت خود نهان
هوش مصنوعی: پناهنده گفت: ای کسی که پناه میدهی، من نیازی از تو ندارم و حاجتم را از تو پنهان نمیکنم.
بدان آمدم سوی درگاه تو
که بینم رضای تو و راه تو
هوش مصنوعی: من به درگاه تو آمدهام تا رضایت و راه تو را ببینم.
کزین آمدن شاه را کام چیست
در این جنبش آغاز و انجام چیست
هوش مصنوعی: چرا شاه در این آمدن و رفتن به دنبال چه هدفی است و آغاز و پایان این حرکت چه معنایی دارد؟
گرم دسترس باشد از روزگار
کنم بر غرض شاه را کامگار
هوش مصنوعی: هرگاه فرصت و موقعیتی مناسب از طرف روزگار پیش بیاید، سعی میکنم که خواستههای شاه را برآورده کنم.
گر آن کام نگشاید از دست من
همان تیر دور افتد از شست من
هوش مصنوعی: اگر آن آرزو به دست نیاید، همان تیر هم از دست من دور خواهد افتاد.
زمین را ببوسم به خواهشگری
مگر دور گردد شه از داوری
هوش مصنوعی: میخواهم زمین را ببوسم و از آن تقاضا کنم تا شاید تاثیر آن، باعث شود که پادشاه از قضاوتش فاصله بگیرد و به تمایلات مردم بیشتر توجه کند.
چو من جان ندارم ز خسرو دریغ
چه باید زدن چنگ در تیر و تیغ؟
هوش مصنوعی: وقتی من جان ندارم، چه فایدهای دارد که به موسیقی بپردازم یا در جنگ و جدال شرکت کنم؟
گهر چون به آسانی آید به چنگ
به سختی چه باید تراشید سنگ؟
هوش مصنوعی: اگر به راحتی بتوانی جواهر را به دست آوری، پس چه نیازی به تلاش و دشواری در کندن سنگ است؟
مرادی که در صلح گردد تمام
چه باید سوی جنگ دادن لگام؟
هوش مصنوعی: اگر کسی به آرامش و صلح دست یابد، چرا باید در کارهایش به جنگ و نزاع متوسل شود؟
اگر تخت چین خواهی و تاج تور
ز فرمانبری نیست این بنده دور
هوش مصنوعی: اگر میخواهی درود و خوشبختی را مانند تخت و تاج به دست آوری، باید از اطاعت و بندگی سرپیچی نکرده و در خدمت بمانید.
وگر بگذری از محابای من
نبخشی به من جای آبای من
هوش مصنوعی: اگر از فاصله و موانع بین ما بگذری، نمیتوانی به من محبتی نبخشی و در دل من جایی برای خودت پیدا کنی.
پذیرندهٔ مهر نامت شوم
درم ناخریده غلامت شوم
هوش مصنوعی: میخواهم با محبت و عشق تو همراه شوم و به عنوان خدمتگزار تو در بیخواستهترین حالتم، در کنارت بمانم.
زیانی ندارد که در ملک شاه
زیاده شود بندهٔ نیکخواه
هوش مصنوعی: افزایش نعمت و خوشی در سلطنت شاه، برای خدمتگزاران نیکخواه آسیبی ندارد.
به چین در قبا بستهٔ کین مباش
قبای تو را گو یکی چین مباش
هوش مصنوعی: در اینجا میگوید که در برخورد با مشکلات و حوادث زندگی نباید دق دق کنیم و دلگیر باشیم. بهتر است آرامش خود را حفظ کنیم و مانند چین و چروکهای لباس، ما نیز دچار بینظمی در فکر و احساس نشویم.
ز جعد غلامان کشور بها
بهل بر چو من بندهٔ چینی رها
هوش مصنوعی: از زیبایی و آراستگی جوانان سرزمینهای دیگر بگو که از من، بندهای چینی، آزادتر هستند.
گرفتار چین کی بود روی ماه؟
ز چین دور بِه طاقِ ابروی شاه
هوش مصنوعی: چه کسی میتواند در زیبایی چهرهی ماه با آن چین و چروکها رقابت کند؟ به راستی که هیچ چیزی به اندازهی قوس ابروی زیبا و دلربا از خداوند بینظیر نیست.
شهنشاه گفت ای پسندیده رای
سخنها که پرسیدی آرم به جای
هوش مصنوعی: پادشاه گفت: ای کسی که نظر و رأی خوبی داری، سخنانی که پرسیدی را به جا و مناسب بیان میکنم.
سپه زان کشیدم به اقصای چین
که آرم به کف ملک توران زمین
هوش مصنوعی: من از سپاه خود به دورترین نقطههای چین حرکت کردم تا بر زمین توران حکمرانی کنم و آن را در دست بگیرم.
بداندیش را سر درآرم به خاک
کنم گیتی از کیش بیگانه پاک
هوش مصنوعی: من به دشمنان بداندیش میگویم که باید آنها را به زمین بسپارم تا دنیا از افکار نادرست و بیگانه پاک شود.
به فرمانپذیری به هر کشوری
نشانم جداگانه فرمانبری
هوش مصنوعی: به خاطر اطاعت از قوانین و دستورات، در هر سرزمینی به صورت جداگانه نشاندهنده وفاداری و پیروی من هستم.
چو تو بیشبیخون شمشیر من
نهادی به تسلیم سر زیر من
هوش مصنوعی: وقتی که تو بیخبر و ناخواسته بر سرم فرود آمدی، شمشیر من به تسلیم در آمد و تسلیم شد.
سرت را سریر بلندی دهم
ز تاج خودت بهرهمند دهم
هوش مصنوعی: من مقام و جایگاهی بلند به تو میدهم و از تاج و ثروت خود نیز بهرهات میبرم.
نه تاج از تو خواهم نه کشور نه تخت
نگیرم در این کارها بر تو سخت
هوش مصنوعی: من نه به دنبال تاج و نه کشور و نه تخت هستم و در این امور برای تو زحمتی ایجاد نمیکنم.
ولیکن به شرطی که از ملک خویش
کشی هفت ساله مرا دخل بیش
هوش مصنوعی: اما اگر به شرطی باشد که از سرزمین خودت هفت سال برای من سود بیشتری بیاوری.
چو آری به من عبرهٔ هفت سال
دگر عبرهها بر تو باشد حلال
هوش مصنوعی: اگر تو از تجربههای هفت ساله من عبرت بگیری، دیگر عبرتهای زندگی برای تو پذیرفته و مجاز خواهد بود.
نیوشنده فرهنگ را ساز داد
جوابی پسندیدهتر باز داد
هوش مصنوعی: فرهنگدوست، در پاسخ به سازندگی، جوابی زیباتر و مناسبتری ارائه داد.
که چون خواهد از من خداوند تاج
به عمری چنین هفت ساله خراج
هوش مصنوعی: زمانی که خداوند بخواهد تاجی از من بگیرد، به مدت هفت سال من باید عذاب و سختی را تحمل کنم.
چنان به که پاداش مالم دهد
خط عمر تا هفت سالم دهد
هوش مصنوعی: بهتر است که زندگیام به گونهای باشد که پاداش آن را از مال و ثروت خود بگیرم تا این که عمرم به هفت سال کاهش یابد.
جهانجوی را پاسخ نغز او
پسند آمد و گرم شد مغز او
هوش مصنوعی: کسی که به جستجوی دانش و حقیقت است، از پاسخ زیبا و دلنشین بر میآشفت و ذهنش به وجد میآمد.
بدو گفت شش ساله دخل دیار
به پامزد تو دادم ای هوشیار
هوش مصنوعی: به او گفتم که شش سال در این سرزمین زندگی کردم و تمام آنچه دارم را به تو سپردم، ای انسان باهوش.
چو دیدم تو را زیرک و هوشمند
به یکساله دخل از تو کردم پسند
هوش مصنوعی: وقتی تو را هوشمند و زیرک دیدم، تصمیم گرفتم که از شما یک سال استفاده کنم و از ویژگیهایت بهره ببرم.
چو سالار ترکان ز سالار دهر
بدان خرمی گشت پیروز بهر
هوش مصنوعی: وقتی که فرمانده ترکان بر فرمانده زمانه خود پیروز شد، به خاطر شادی و خوشحالی به این موفقیت دست یافت.
به نوک مژه خاک درگاه رفت
پس از رفتن خاک با شاه گفت
هوش مصنوعی: خاکی که به نوک مژه آمده بود، بعد از اینکه از آنجا رفت، با شاه صحبت کرد.
که شه گرچه گفتار خود را بجای
بیارد که نیروش باد از خدای
هوش مصنوعی: اگرچه پادشاه میتواند سخنانش را به خوبی بیان کند، اما نیروی او از خداوند سرچشمه میگیرد.
مرا با چنین زینهاری نخست
خطی باید از دست خسرو درست
هوش مصنوعی: برای اینکه از این وضعیت نجات پیدا کنم، ابتدا باید نامهای از طرف خسرو برای من نوشته شود.
که چون من کشم دخل یکساله پیش
شهم برنینگیزد از جای خویش
هوش مصنوعی: من وقتی که سالیانه هزینهای را بپردازم، نمیتوانم پیشوای خود را از جایش تکان دهم.
به تعویذ بازو کنم خط شاه
ز بهر سر خویش دارم نگاه
هوش مصنوعی: برای محافظت از خودم، گرهی بر آستین میزنم که نشانهی قدرت و سلطنت است.
دهم خط به خون نیز من شاه را
که جز بر وفا نسپرم راه را
هوش مصنوعی: من به شاه نامهای مینویسم که از خون خودم نیز سرشار است، زیرا جز بر پایه وفاداری، هیچچیز دیگری را برنمیتابم.
برین عهدشان رفت پیمان بسی
که در بیوفایی نکوشد کسی
هوش مصنوعی: در این دنیا عهد و پیمانهای زیادی وجود دارد که افراد باید به آنها وفا کنند و در بیوفایی کوششی نداشته باشند.
نجویند کین، تازه دارند مهر
مگر کز روش بازمانَد سپهر
هوش مصنوعی: در جستجوی کینه و دشمنی نیستند، زیرا که محبت جدیدی در دل دارند، مگر اینکه از روش و رفتار آسمان خسته شوند.
بفرمود شه تا رقیبان بار
کنند آن فرو بسته را رستگار
هوش مصنوعی: پادشاه دستور داد که رقبایشان بند و موانع را از پیش پای او بردارند تا او آزاد و رستگار شود.
ز بند زرش پایه برتر نهند
به تارک برش تاج گوهر نهند
هوش مصنوعی: از اسیران زرش، کسی را که از دیگران بالاتر باشد، به عنوان سلطان انتخاب میکنند و بر سرش تاجی از جواهر میگذارند.
چو شد کار خاقان ز قیصر بساز
به لشگرگه خویش برگشت باز
هوش مصنوعی: وقتی کار فرمانروا به انجام رسید، او به لشکرگاه خود بازگشت.
چو سلطان شب چتر بر سر گرفت
سواد جهان رنگ عنبر گرفت
هوش مصنوعی: زمانی که شب مانند یک پادشاه سایهای بر سر جهان میافکند، رنگ زمین به زیبایی مشکی و خوشبو مانند عنبر میشود.
ستاره چنان گنجی از زر فشاند
که مهد زمین گاو بر گنج راند
هوش مصنوعی: ستارهها به اندازهای درخشش و زیبایی دارند که مانند گنجی از طلا بر زمین میتابند و زمین نیز مانند گنجی باارزش به دور آنها میچرخد.
سکندر منش کرد بر باده تیز
ز می کرد یاقوت را جرعهریز
هوش مصنوعی: سکندر با منش و شخصیت بزرگش، بر روی شراب تند نشسته و یاقوت را به جرعهجرعه مینوشد.
نشست از گه شام تا صبحدم
روان کرد بر یاد جم جام جم
هوش مصنوعی: از غروب تا سپیده دم، بر یاد جام جم، روانی را جاری ساخت.
خسک ریخته بر گذر خواب را
فراموش کرده تک و تاب را
هوش مصنوعی: گرد و خاکی که بر سر راه خواب نشسته، از یاد برده است که چگونه آرامش داشته باشد.
دل از کار دشمن شده بیهراس
نه بازار لشگر نه آوای پاس
هوش مصنوعی: دل دیگر از دشمن ترسی ندارد، نه خبری از بازار جنگ است و نه صدای پاسدارانی که به یاری بیایند.
صبوحی ملوکانه تا صبح راند
همیداشت شب زنده تا شب نماند
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که صبحگاهی با شکوه و پر از شادی وجود دارد که تا سپیده دم ادامه دارد و شب را زنده نگه میدارد، اما شب نمیتواند باقی بماند و در نهایت به پایان میرسد.
چو یاقوت ناسفته را چرخ سفت
جهان گشت با تاج یاقوت جفت
هوش مصنوعی: وقتی که یاقوتی خالص و نادیده به چرخ آسمان افزوده شد، دنیا با تاجی از یاقوت زیبا تزئین گردید.
درآمد ز در دیدبانی پگاه
که غافل چرا گشت یکباره شاه؟!
هوش مصنوعی: ناگهان صبحگاهی به درب نگاه کرد و متوجه شد که چرا ناگهان شاه غافل شد؟
رسید اینک از دور خاقان چین
بدانسان که لرزد به زیرش زمین
هوش مصنوعی: اینک، از دور، قدرت عظیم چینی به ما نزدیک شده است به گونهای که زمین زیر پای او به لرزه افتاده است.
جهان در جهان لشگر آراسته
ز بوق و دهل بانگ برخاسته
هوش مصنوعی: جهان همچون یک میدان جنگ، با صداهای بوق و دهل پر شده است و همگی آماده نبردند.
ز بس پای پیلان که آزرده راه
شده گرد بر روی خورشید و ماه
هوش مصنوعی: بخاطر پاهای بزرگ فیلها، راهی که از آن عبور کردهاند، بر روی روز و شب سایه انداخته است.
سپاهی که گر باز جوید بسی
نبیند به یکجای چندان کسی
هوش مصنوعی: سربازی که به جستجوی چیزی میپردازد، در یکجا نمیتواند به اندازهی کافی چیزی پیدا کند.
همه آلت جنگ برداشته
چو دریایی از آهن انباشته
هوش مصنوعی: همهی ابزارهای جنگ را به دست گرفتهاند و مانند دریایی از آهن جمع شدهاند.
نشسته ملک بر یکی زنده پیل
ز ما تا بدو نیست بیش از دو میل
هوش مصنوعی: ملک بر یک فیل زنده نشسته است و فاصلهای که او دارد تا ما کمتر از دو میل است.
چو زین شعبده یافت شاه آگهی
فرود آمد از تخت شاهنشهی
هوش مصنوعی: زمانی که پادشاه از این تردستی و حقه باخبر شد، به آرامی از تخت پادشاهی پایین آمد.
نشست از بر بارهٔ رهنورد
برآراست لشگر به رسم نبرد
هوش مصنوعی: سوار بر اسب، از بالای تپه نگاه میکند و نیروهایش را به صورت آماده برای جنگ ساماندهی میکند.
به پرخاش خاقان کمر بست چست
که نشمرد پیمان او را درست
هوش مصنوعی: مردی قوی و شجاع برای مقابله با خشم پادشاه آماده شد، زیرا به وعده و پیمان او اهمیتی نمیداد.
بفرمود تا کوس رویین زدند
به ابرو در از چینیان چین زنند
هوش مصنوعی: دستور داد تا طبلهای آهنی را به صدا درآورند تا با ابرو به چینیها اشاره کنند و آنها را ناظر قرار دهند.
برآراست لشگر چو کوه بلند
به شمشیر و گرز و کمان و کمند
هوش مصنوعی: لشگر به مانند کوهی بلند تجهیز شده است و با سلاحهایی چون شمشیر، گرز، کمان و دام آماده نبرد است.
سر آهنگ تا ساقه از تیر و تیغ
برآورد کوهی ز دریا به میغ
هوش مصنوعی: تا زمانی که سر بر فراز تیر و تیغ بگذارد، کوهی از دریا به ابر خواهد رسید.
چو خاقان خبر یافت از کار او
که آمد سکندر به پیکار او
هوش مصنوعی: زمانی که خاقان از فعالیتهای او آگاه شد، متوجه شد که سکندر برای مقابله با او آمده است.
برون آمد از موکب قلبگاه
به آواز گفتا کدام است شاه
هوش مصنوعی: از قلب و احساساتم صدایی به بیرون آمد و پرسش کرد که کدام یک از شما شاه است.
بگویید کارد عنان سوی من
ندارد نهان روی از روی من
هوش مصنوعی: بگویید که کارد (سلاح) در دست من تسلطی ندارد و به کسی که در ظاهرم پنهان است، نشان ندهید که من نیز او را میشناسم.
سکندر چو آواز چینی شنید
قبای کژآگن به چین درکشید
هوش مصنوعی: سکندر وقتی صدای چینیها را شنید، لباس ناهموار خود را به چین نزدیکتر کرد.
برون راند پیلافکن خویش را
رخ افکند پیل بداندیش را
هوش مصنوعی: باید ذهن منفی و افکار ناامیدکننده را از خود دور کنی و بر روی اهداف و آرزوهای خوب و مثبت تمرکز کنی.
به نفرین ترکان زبان برگشاد
که بیفتنه ترکی ز مادر نزاد
هوش مصنوعی: کسی که به دشنام و نفرین ترکها زبان باز کرده، باید بداند که مادری بدون آشفتگی و درگیری نمیتواند فرزندی از نسل ترکان به دنیا بیاورد.
ز چینی به جز چین ابرو مخواه
ندارند پیمان مردم نگاه
هوش مصنوعی: از چینی جز ابروهای نازک و زیبا چیزی نخواهید، زیرا مردم درنگاه کردن به یکدیگر هیچ پیمانی ندارند.
سخن راست گفتند پیشینیان
که عهد و وفا نیست در چینیان
هوش مصنوعی: پیشینیان به درستی گفتند که در میان چینیها، عهد و وفا وجود ندارد.
همه تنگچشمی پسندیدهاند
فراخی به چشم کسان دیدهاند
هوش مصنوعی: همه افراد به ظاهر حسادت و تنگچشمی را دوست دارند، زیرا نسبت به دیگران برای خودشان تساهل و گشایش بیشتری را میپسندند.
وگر نه پس از آنچنان آشتی
ره خشمناکی چه برداشتی؟
هوش مصنوعی: در غیر این صورت، پس از چنین صلح و آشتی، چه نتیجهای از خشم و کینهای که باقی مانده است میگیری؟
در آن دوستی جستن اول چه بود؟
وزین دشمنی کردن آخر چه سود؟
هوش مصنوعی: در ابتدا برای پیدا کردن دوستی چه تلاشی میشود؟ و در انتها از خصومت و دشمنی چه فایدهای عاید میگردد؟
مرا دل یکی بود و پیمان یکی
درستی فراوان و قول اندکی
هوش مصنوعی: دل من یکپارچه و وفادار بود، در حالی که promises و قولها کم بودند و صداقت و راستگویی بسیار زیاد.
خبر نی که مهر شما کین بوَد
دل ترک چین پر خم و چین بود
هوش مصنوعی: خبر نیست که محبت شما اینگونه است که دل من را پر از درد و زخمی میکند، در حالی که دل من پر از ناز و زیبایی است.
اگر ترک چینی وفا داشتی
جهان زیر چین قبا داشتی
هوش مصنوعی: اگر ترک چینی به وفاداری و صداقت رفتار میکرد، جهان زیر پوشش او قرار میگرفت و همه چیز به خود او وابسته میشد.
مرا بسته عهد کردی چو دیو
به بدعهدی اکنون برآری غریو
هوش مصنوعی: تو به من قول و عهدی دادی، اما مانند یک دیو بدعهدی کردی. حالا به من پاسخ میدهی و فریاد میزنی.
اگر کوه پولاد شد پیکرت
وگر خیل یأجوج شد لشگرت
هوش مصنوعی: اگر بدنی چون کوه سخت و محکم داشته باشی و اگر لشگری چون یأجوج و مأجوج در کنار تو باشد، در این صورت قدرت و ارادهات بسیار زیاد خواهد بود.
نجنبد ز یاجوج پولاد خای
سکندر چو سدِّ سکندر ز جای
هوش مصنوعی: هرگز از جای خود حرکت نکن، همانطور که یاجوج و ماجوج به قدرت سکندر نتوانستند نزدیک شوند، سدی که سکندر ساخته است هم قابل نفوذ نیست.
تذروی که بر وی سرآید زمان
به نخجیر شاهینش آید گمان
هوش مصنوعی: آنچه بر انسان میگذرد، گاهی بهگونهای است که ممکن است در آینده به دنبال شکار و شکارچیگری برود.
ملخ چون پَرِ سرخ را ساز داد
به گنجشک خطی به خون باز داد
وقتی که ملخ بال سرخش را بکار ببرد (و بخواهد مثل گنجشک پرواز کند)، حکم قتل خود را نوشته و به گنجشک داده است. (ملخ دو جفت بال دارد و تا زمانیکه میجهد و نمیپرد بالهای زیرین که سرخگون است پیدا و آشکار نیست.)
اگر سر گرایی، ربایم کلاه
وگر پوزش آری، پذیرم گناه
هوش مصنوعی: اگر تو مرا مجذوب خود کنی، کلاهم را میگیرم و اگر از من عذرخواهی کنی، گناهت را میبخشمت.
مرا زیت و زنبوره در کیش هست
چو زنبور هم نوش و هم نیش هست
هوش مصنوعی: من در دنیای خود مانند زنبور هستم، زیرا او هم شیرینی دارد و هم نیش.
سپهدار چین گفت کای شهریار
نپیچیدهام گردن از زینهار
هوش مصنوعی: سرکردهٔ چین به شهریار گفت: من به خاطر امنیت و ایمنی، گردن خود را خم نکردهام و تسلیم نشدهام.
همان نیکخواهم که بودم نخست
به سوگند محکم به پیمان درست
هوش مصنوعی: من همان شخص نیکاندیش هستم که در ابتدا بودم و به سوگند و عهدی که بستم، پایبندم.
چو گشتم پذیرای فرمان تو
نبندم کمر جز به پیمان تو
هوش مصنوعی: وقتی که به پذیرش دستورات تو رسیدم، جز با عهد و پیمان تو، خود را نمیبندم.
از این جنبش آن بود مقصود من
که خوشبو کنی مجمر از عود من
هوش مصنوعی: هدف من از این حرکت، این بود که عود من بوی خوشی به مشعل ببخشد.
بدانی که من با چنین دستگاه
که بر چرخ انجم کشیدم سپاه
هوش مصنوعی: بدان که من با این وسایل و ابزارهایی که برای به حرکت درآوردن ستارهها به کار گرفتم، لشکری را ساختهام.
نباشم چنین عاجز و روزکور
که برگردم از جنگ بی دست زور
هوش مصنوعی: من هرگز نخواهم بود که به خاطر ناتوانی و در تاریکی به سمت عقب برگردم و از جنگ بدون قدرت و نیروی کافی فرار کنم.
بدین ساز و لشگر که بینی چو کوه
ز جوشنده دریا نیایم ستوه
هوش مصنوعی: من در برابر این نیروی عظیم و لشگری که چون کوه به نظر میرسد، به زانو نمیآیم، حتی اگر به مانند دریا از جوش و خروش باشند.
ولیکن تو را بخت یاریگرست
زمینت رهی، آسمان چاکرست
هوش مصنوعی: اما تو دارای بختی هستی که به تو کمک میکند، زمین برای تو راهی باز میکند و آسمان خدمت گزار توست.
ستیزندگی با خداوند بخت
ستیزنده را سر برد بر درخت
هوش مصنوعی: مبارزه با خداوند، باعث از بین رفتن بخت فردی میشود که به این کار اقدام میکند. در نهایت، او همچون میوهای بیبار بر درخت خواهد ماند.
تو را آسمان میکند یاوری
مرا نیست با آسمان داوری
هوش مصنوعی: اینجا اشاره شده که کمک و پشتیبانی تو برای من به اندازهای ارزشمند است که آسمان نیز نمیتواند در داوری و قضاوت من نسبت به تو برتری داشته باشد.
چو گفت این فرود آمد از پشت پیل
سوی مصر شه رفت چون رود نیل
هوش مصنوعی: زمانی که این سخن گفته شد، او از پشت فیل پایین آمد و به سمت مصر رفت، مانند رودی که به سوی نیل جاری میشود.
چو شه دید کان خسروِ عذرساز
پیاده به نزدیک او شد فراز
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه متوجه شد که آن خسروِ عذرخواه پیاده به سوی او میآید، در آن لحظه به او نزدیک شد.
به هرا یکی مرکبش درکشید
ز سر تا کفل زیر زر ناپدید
هوش مصنوعی: هر جنگجو یا سواری که بر مرکب خود سوار شده، از سر تا کفل، به زیر لباس زری خود پنهان شده است.
چو بر بارگی کامرانیش داد
به همپهلوی پهلوانیش داد
هوش مصنوعی: وقتی که خوشبختیاش به او رسید، آن را به همرزمانش که در کنار او بودند، بخشید.
جز آنَش دگر داد بسیار چیز
رها کرد آن دخل یکساله نیز
هوش مصنوعی: او چیزهای زیادی را رها کرد و فقط به آن آتش اهمیت داد، حتی دخل یک سال را نیز فراموش کرد.
چو شد شاه را خان خانان رهی
خصومت شد از خاندانها تهی
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه به مقام و قدرت رسید، دشمنیها از بین خانوادهها و نسبها حذف شد.
دو لشگر یکی شد در آن پهنجای
دو لشگر شکن را یکی گشت رای
هوش مصنوعی: در مکانی وسیع، دو گروه جنگی به هم پیوستند و نظر آنها به یکسان شد.
سلاح از تن و خوی ز رخ ریختند
به داد و ستد درهم آمیختند
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به این موضوع اشاره میکند که انسانها برای رسیدن به اهداف خود، به کلی از ویژگیها و ابزارهایی که داشتند دست میکشند و در تعاملات و تبادلات خود با یکدیگر، به نوعی در هم میآمیزند و ترکیب میشوند. این فرآیند میتواند نشاندهنده تغییرات درونی و بیرونی افراد باشد که در جریان زندگی و ارتباطاتشان به وجود میآید.
سپهدار چین هر دم از چین دیار
فرستاد نزلی بر شهریار
هوش مصنوعی: فرمانده چین همهگاه پیامهایی از سرزمین خود به پادشاه میفرستد.
که درگهنشینان شه را تمام
کفایت شد آن نزل در صبح و شام
هوش مصنوعی: کسانی که در بارگاه شاه زندگی میکنند، از آن نازل شده در صبح و شام به طور کامل بهرهمند شدند.
به هم بود رود و می و جامشان
همان نزد یکدیگر آرامشان
هوش مصنوعی: رود و شراب و جام به هم پیوستهاند و در کنار یکدیگر آرامش دارند.
چو از می به نخچیر پرداختند
به یک جای نخچیر میساختند
هوش مصنوعی: زمانی که از شراب به شکار پرداختند، در یک مکان، شکارگاه و محلی برای شکار ایجاد کردند.
نخوردند بی یکدگر بادهای
به آزادی از خود هر آزادهای
هوش مصنوعی: بیتوجهی به خواہشهای شخصی و غرق شدن در شادی و آزادی، برای انسانهای آزاد و مستقل، بسیار لذتبخش است که در کنار همدیگر از نوشیدنی لذت ببرند.
حاشیه ها
1392/10/10 01:01
سجاد برزگر هفشجانی
مصرع دوم بیت
بهر جا که آمد ولایت گرفت * نشاید در این کار ماتدن شگفت
در مواهب الهی معین الدین معلم یزدی ، تصحیح سعید نفیسی به صورت زیر ثبت گردیده است
بهرجا که آمد ولایت گرفت * جهان را بزیر حمایت گرفت
1399/02/30 11:04
عباس
سلام،
به نظرم این بیت
زمین را ببوسم به خواهشگری
مگر دور گردد شه از داوری
درست باشه، که به اشتباه "داروی" نوشته شده!