بخش ۴۲ - رفتن اسکندر از هندوستان به چین
بیا ساقی آن آب چون ارغوان
کزو پیر فرتوت گردد جوان
به من ده که تا زو جوانی کنم
گل زرد را ارغوانی کنم
سعادت به ما روی بنمود باز
نوازندهٔ ساز بنواخت ساز
سخن را گزارش به یاری رسید
سخنگو به امیدواری رسید
گزارشکنان تیز کن مغز را
گزارش ده این نامهٔ نغز را
نبرده جهاندار فرخ نبرد
خبر ده که با فور فوران چه کرد
گزارندهٔ حرف این حسب حال
ز پرده چنین مینماید خیال
که چون شاه فارغ شد از کار کید
گهی رایِ می کرد و گه رای صید
روان کرد لشگر به تاراج فور
ز پیروزیش کرد یکباره دور
چو شه تیغ را برکشید از نیام
بداندیش را سر درآمد به دام
همه ملک و مالش به تاراج داد
سرش را ز شمشیر خود تاج داد
چو افتاده شد خصم در پای او
به دیگر کسی داده شد جای او
وز آنجا به رفتن علم برفراخت
که آن خاک با بادپایان نساخت
سه چیز است کان در سه آرامگاه
بود هر سه کم عمر و گردد تباه
به هندوستان اسب و در پارس پیل
به چین گربه زینسان نماید دلیل
جهاندار چون دید کان آب و خاک
ز پوینده اسبان برآرد هلاک
ز هندوستان شد به تبت زمین
ز تبت درآمد به اقصای چین
چو بر اوج تبت رسید افسرش
به خنده درآمد همه لشگرش
بپرسید کهاین خنده از بهر چیست
بهجاییکه بر خود بباید گریست
نمودند کاین زعفرانگونه خاک
کند مرد را بیسبب خندهناک
عجب ماند شه زان بهشتی سواد
که چون آورد خندهٔ بیمراد
به دشواری راه بر خشک و تر
همیبرد منزل به منزل به سر
ره از خون جنبندگان خشک دید
همه دشت بر نافهٔ مشک دید
چو دید آهوی دشت را نافهدار
نفرمود کهآهو کند کس شکار
به هر جا که لشگر گذر داشتی
به خروارها نافه برداشتی
چو لختی بیابان چین درنوشت
به آبادی آمد ز ویرانه دشت
چو مینا چراگاهی آمد پدید
که از خرمی سر به مینو کشید
به هر پنج گامی در آن مرغزار
روانه شده چشمهای خوشگوار
هوای خوش و بیشههای فراخ
درختان بارآور سبز شاخ
روان آب در سبزهٔ آبخورد
چو سیماب در پیکر لاجورد
گیاهان نو رسته از قطره پر
چو بر شاخ مینا برآموده در
پی آهو از چشمه انگیخته
چو بر نیفهها نافهها ریخته
سم گور بر سبزه خاریده جای
چو بر سبز دیبا خط مشکسای
سوادی که در وی سیاهی نبود
وگر بود جز پشت ماهی نبود
سکندر چو دید آن سواد بهی
ز سودای هندوستان شد تهی
در آب و چراگاه آن مرحله
بفرمود کردن ستوران یله
یکی هفته از خرمی یافت بهر
بر آسود با پهلوانان دهر
دگر هفته روزی پسندیده جست
کزو فال فیروزی آید درست
بفرمود تا کوس بنواختند
از آن مرحله سوی چین تاختند
دهلزن چو شد بر دهل خشمناک
برآورد فریاد از باد پاک
چو آیینهٔ چینی آمد پدید
سکندر سپه را سوی چین کشید
نشستند بر تازی تیز جوش
همه خاره خفتان و پولاد پوش
هوای خوش و راه بیخار بود
وگر بود خار انگبین دار بود
ز شیرین گیاهان کوه و دره
شکر یافته شیر آهو بره
بر آن صیدگه چون گذر کرد شاه
معنبر شد از گرد او صیدگاه
هر آهو که با داغ او زاده بود
ز نافهکِشی نافش افتاده بود
گوزنی کزو روی بر خاک داشت
به چشمش جهان چشم تریاک داشت
جهانجوی میشد چو غرنده شیر
جهنده هژبری شکاری به زیر
شکار افکنان در بیابان چین
بپرداخت از گور و آهو زمین
حریر زمین زیر سم ستور
شده گور چشم از بسی چشم گور
به مقراضهٔ تیر پهلو شکاف
بسی آهو افکنده با نافهٔ ناف
ادیم گوزنان سرین تا بهسر
ز پیکان زر گشته چون کان زر
کمان شهنشه کمین ساخته
گوزنی به هر تیری انداخته
به نقاشی نوک تیر خدنگ
تهی کرده صحرای چین را ز رنگ
به نخجیر کرد در آن صیدگاه
یکی روز تا شب بسر برد راه
چو ترک حصاری ز کار اوفتاد
عروس جهان در حصار اوفتاد
ز سودای او شب چو هندو زنی
شده جو زنان گرد هر برزنی
شهنشه فرود آمد از بارگی
همان لشگرش نیز یکبارگی
به تدبیر آسایش آورد رای
نجنبید تا روز مرغی ز جای
چو خاتون یغما به خلخال زر
ز خرگاه خلخ برآورد سر
جهانی چو هندو به دود افکنی
چو یغما و خلخ شد از روشنی
ز کوس شهنشه برآمد خروش
به یغما و خلخ در افتاد جوش
شه عالم آهنج گیتی نورد
در آن خاک یکماه کرد آبخورد
طویله زدند، آخُر انگیختند
به سبز آخران بر علف ریختند
خبر شد به خاقان که صحرا و کوه
شد از نعل پولاد پوشان ستوه
درآمد یکی سیل از ایران زمین
که نه چین گذارد نه خاقان چین
شتابنده سیلی که بر کوه و دشت
ز طوفان پیشینه خواهد گذشت
تگرگش زمین را ثریا کند
هلاک نهنگان دریا کند
سیاه اژدهایی که در هیچ بوم
نیامد چو او تند شیری ز روم
حبش داغ بر روی فرمان اوست
سیه پوشی زنگ از افغان اوست
به دارا رسانید تاراج را
ز شاهان هندو ستد تاج را
چو فارغ شد از غارت فوریان
کمر بست بر کین فغفوریان
گر آن ژرف دریا درآید ز جای
ندارد دران داوری کوه پای
بترسید خاقان و زد رای ترس
که بود از چنان دشمنی جای ترس
به هر مرزبان خطی از خان نبشت
که در مرز ما خاک با خون سرشت
ز شاه خطا تا به خان ختن
فرستاد و ترتیب کرد انجمن
سپاه سپنجاب و فرغانه را
دگر مرزداران فرزانه را
ز خرخیز و از چاچ و از کاشغر
بسی پهلوان خواند زرین کمر
چو عقد سپه برهم آموده شد
دل خان خانان برآسوده شد
به کوه رونده درآورد پای
چو پولاد کوهی روان شد ز جای
دو منزل کم و بیش نزدیک شاه
طویله فرو بست و زد بارگاه
شب و روز پرسیدی از شهریار
که با او چه شب بازی آرد به کار
نهان رفته جاسوس را باز جست
که تا حال او بازگوید درست
خبر دادش آن مرد پنهان پژوه
که شاهیست با شوکت و با شکوه
دها و دهش دارد و مردمی
فرشته است در صورت آدمی
خردمند و آهسته و تیزهوش
به خلوت سخنگو به زحمت خموش
به سنگ و سکونت برآرد نفس
نکوشد به تعجیل در خون کس
ستم را زبان عدل را سود ازو
خدا راضی و خلق خشنود ازو
نیارد ز کس جز به نیکی به یاد
نگردد به اندوه کس نیز شاد
ندیدم کسی کاو بر او دست برد
نه مردانهای کاو ز بیمش نمرد
مگر تیرش از جعبه آرش است
که از نوک او خاره با خارش است
چو شمشیر گیرد بود چون درخش
چو می بر کف آرد شود گنج بخش
چو نقد سخن در عیار آورد
همه مغز حکمت به کار آورد
سخن نشنود کان نباشد درست
نگیرد پذیرفتهٔ خویش سست
به هر جایگه رونقانگیز کار
بجز در شبستان و جز در شکار
به نخجیر کردن ندارد درنگ
شکیبا بود چون رسد وقت جنگ
جهان ایمن از دانش و داد او
ملک بر ملک زاد بر زاد او
به میدان سر شهسواران بود
به مستی به از هوشیاران بود
چو خندد خیالی غریب آیدش
چو طیبت کند بوی طیب آیدش
فراوانشکیب است و اندکسخن
گه راستی راست چون سروبن
سیاست کند چون شود کینهور
ببخشاید آنگه که یابد ظفر
لبش در سخن موج طوفان زند
همه رای با فیلسوفان زند
به تدبیر پیران کند کارها
جوانان برد سوی پیگارها
پناهد به ایزد به بیگاه و گاه
نیفتد به بد مرد ایزد پناه
چو در زین کشد سرو آزاد را
بر اسبی که پیل افکند باد را
هم آورد او گر بود زنده پیل
کم از قطره باشد بر رود نیل
مبادا که اسبش حروفی کند
که از چرم شیر اسب خونی کند
پس و پیش چنبر جهاند چو مار
چب و راست آتش زند چون شرار
ملوکی کز افسر نشان داشتند
جهان را به لشگر کشان داشتند
جز او نیست در لشگرش تیغزن
زهی لشگر آرای لشگر شکن
نیندیشد از هیچ خونخوارهای
مگر کز ضعیفی و بیچارهای
فراخ افکند بارگه را بساط
به اندازه خندد چو یابد نشاط
نبیند ز تعظیم خود در کسی
چو بیند نوازش نماید بسی
خزینه است بخشیدن گوهرش
طویله بود دادن استرش
به خواهندگان گر کسی زر دهد
به جای زر او شهر و کشور دهد
مرادی که آرد دلش در شمار
دهد روزگارش به کم روزگار
چو خاقان خبر یافت زان بخردی
شکوهید از آن فره ایزدی
به آزرم خسرو دلش نرم شد
بسیچش به دیدار او گرم شد
بر اندیشهٔ جنگ بر بست راه
بهانه طلب کرد بر صلح شاه
به شاه جهان قصه برداشتند
که ترکان چین رایت افراشتند
شهنشه مثل زد که نخجیر خام
به پای خود آن به که آید به دام
اگر با من او همنبردی کند
نه مردی که آزادمردی کند
مراد شما را سبک راه کرد
به ما بر ره دور کوتاه کرد
چنان آرمش چین در ابروی تنگ
که در چین بگرید بر او خاره سنگ
سپیده دمان کز سپهر کبود
رسانید خورشید شه را درود
دبیر عطارد منش را نشاند
که بر مشتری زهره داند فشاند
یکی نامه درخواست آراسته
فروزانتر از ماه ناکاسته
سخن ساخته در گزارش دو نیم
یکی نیمه ز امید و دیگر ز بیم
دبیر قلمزن قلم برگرفت
نخستین سخن ز آفرین درگرفت
جهانآفریننده را کرد یاد
که بی یاد او آفرینش مباد
خدایی که امید و آرام ازوست
دل مرد جوینده را کام ازوست
به بیچارگی چارهٔ کار ما
در آب و در آتش نگهدار ما
چو بخشش کند ره نماید به گنج
چو بخشایش آرد، رهاند ز رنج
جهان را نبود از بنه هیچ ساز
به فرمان او نقش بست این طراز
گزیده کسی کاو به فرمان اوست
بر او آفرین کهآفرینخوانِ اوست
چو کلک از سر نامه پرداختند
سخن بر زبان شه انداختند
که این نامه ز اسکندر چیرهدست
به خاقان که بادا سکندر پرست
به فرمان دارای چرخ کبود
ز ما باد بر جان خاقان درود
چنان داند آن خسرو دادبخش
که چون ما درین بوم راندیم رخش
نه بر جنگ از ایران زمین آمدیم
به مهمان خاقان چین آمدیم
بدان دل که از راه فرمانبری
کند میهمان را پرستشگری
به شهر شما گر بلند آفتاب
ز مشرق کند سوی مغرب شتاب
من آن آفتابم که اینک ز راه
ز مغرب به مشرق کشیدم سپاه
سیه تا سپیدی گرفتم به تیغ
بدادم به خواهندگان بیدریغ
ز حد حبش عزم چین ساختم
ز مغرب به مشرق زمین تاختم
ز پایینگه آفتاب بلند
سوی جلوه گاهش رساندم سمند
به هندوستان کاشتم مشک بید
بکارم به چین یاسمین سپید
اگر ترسی از پیچ دوران من
مپیچان سر از خط فرمان من
وگر پیچی از امر من رای و هوش
بپیچاندت چرخ گردنده گوش
به جایی میاور که این تند شیر
به نخجیر گوران درآید دلیر
بگردان پی شیر ازین بوستان
مده پیل را یاد هندوستان
بلا بر سر خود فرود آورند
که بر یاد مستان سرود آورند
ببین تا ز شمشیر من روز جنگ
چه دریای خون شد به صحرای زنگ
چگونه ز دارا نشاندم غرور
چه کردم بهجای فرومایه فور
دگر خسروان را به نیروی بخت
به سر چون درآوردم از تاج و تخت
گر ایدون که آید فریدون به من
گرفتار گردد همیدون به من
به هر مرز و بومی که من تاختم
ز بیگانه آن خانه پرداختم
کسی کاو مرا نیکخواهی نمود
ز من هیچ بدخواهی او را نبود
چو دادم کسی را به خود زینهار
نگشتم بر آن گفته زنهار خوار
زبانم چو بر عهد شد رهنمون
نبردم سر از عهد و پیمان برون
به یغما و چین زان نیارم نشست
که یغمایی و چینی آرم به دست
مرا خود بسی دُر دریایی است
غلامان چینی و یغمایی است
به زیر آمدن ز آسمان بر زمین
بسی بهتر از ملک ایران به چین
چه داری تو ای ترک چین در دماغ
که بر باد صرصر کشانی چراغ
به جای فرستادن نزل و گنج
چرا با هزبران شدی کینهسنج
فرود آمدن چیست بر طرف راه
چو سد سکندر کشیدن سپاه
اگر قصد پیکار ما ساختی
بخوری بر آتش برانداختی
وگر پیش اقبال باز آمدی
کجا عذر اگر عذر ساز آمدی
خبر ده مرا تا بدانم شمار
که در سَله مارست یا مهرهمار؟
سپاه از صبوری به جوش آمدند
ز تقصیر من در خروش آمدند
هزبرانم آهوی چین دیدهاند
کم آهوی فربه چنین دیدهاند
بریدند زنجیر شیران من
دلیرند بر خون دلیران من
پر تیر و منقار پیکان تیز
کنند از شغب جعبه را ریز ریز
سنانْ چشم در راه ِ این دشمن است
گر آنجا منی، گُرز من صد من است
غلامان ترکم چو گیرند شست
ز تیری رسد لشگری را شکست
اگر خسرو شست میران بود
هم آماج این شست گیران بود
چو بر دودهای دود من برگذشت
اگر نقش چین بود، شد دود دشت
ز پیوند آزرم چون بگذرم
مباد آبم ار با کس آبی خورم
سنانم چنان اژدها را خورد
که طوفان آتش گیا را خورد
چو تیرم گذر بر دلیران کند
نشانه ز پهلوی شیران کند
گرم ژرف دریا بود هم نبرد
ز دریا برآرم بر شمشیر گرد
وگر کوه باشد بجوشانمش
به زنگار آهن بپوشانمش
به همپنجهای پیل را بشکنم
شه پیلتن بلکه پیلافکنم
سرین خوردن گور و پشت گوزن
ندارد بر شیر درنده وزن
چو شاهین بحری درآید به کار
دهد ماهیان را ز مرغان شکار
شما ماهیانید بیپا و چنگ
مرا اژدها در دهن چو نهنگ
سگان نیز کان استخوان میخورند
به دندانِ چون تیغ، نان میخورند
به هر جا که نیروی من پی فشرد
مرا بود پیروزی و دستبرد
چو کین آوری، کینسِتانی کنم
شوی مهربان، مهربانی کنم
اگر گوهرت باید و گر نهنگ
ز دریای من هر دو آید به چنگ
ندیدی مگر تیغم انگیخته
نهنگی و گوهر بر او ریخته
من آن گنج و آن اژدها پیکرم
که زهر است و پازهر در ساغرم
به نزد تو از گنج و از اژدها
خبر ده به من تا چه آرد بها
گر آیی، تنت در پرند آورم
وگر نی، سرت زیر بند آورم
درشتی و نرمی نمودم تو را
بدین هر دو قول آزمودم تو را
اگر پایخاکی کنی بر دَرَم
چو خورشید بر خاک چین بگذرم
و گر نی دراندازم از راه کین
همه خاک چین را به دریای چین
چو نامه بخوانی نسازی درنگ
نمایی به من صورت صلح و جنگ
تغافل نسازی که سیلاب تیز
به جوش است در ابر سیلاب ریز
زباندان یکی مرد مردم شناس
طلب کرد کز کس ندارد هراس
فرستاد تا نامهٔ نغز برد
به مهر سکندر به خاقان سپرد
چو خاقان فرو خواند عنوان شاه
فرو خواست افتادن از اوجگاه
از آن هیبتش در دل آمد هراس
که زیرک منش بود و زیرک شناس
دو پیکر خیالی بر او بست راه
که بر شه زنم یا شوم نزد شاه
دو رنگی در اندیشه تاب آورد
سر چارهگر زیر خواب آورد
بخش ۴۱ - رسیدن نامهٔ اسکندر به کید هندو: چنین بود در نامهٔ شاه رومبخش ۴۳ - سگالش خاقان در پاسخ اسکندر: بیا ساقی آن بادهٔ چون گلاب
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بیا ساقی آن آب چون ارغوان
کزو پیر فرتوت گردد جوان
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آن آبی را بیاور که مانند گل ارغوان است، زیرا که با نوشیدن آن، انسان پیر و سالخورده میتواند جوان و شاداب شود.
به من ده که تا زو جوانی کنم
گل زرد را ارغوانی کنم
هوش مصنوعی: به من چیزی بده که با آن بتوانم جوانی کنم و رنگ گل زرد را به ارغوانی تغییر دهم.
سعادت به ما روی بنمود باز
نوازندهٔ ساز بنواخت ساز
هوش مصنوعی: خوشبختی دوباره به ما روی آورد و نوازنده ساز خود را به صدا درآورد.
سخن را گزارش به یاری رسید
سخنگو به امیدواری رسید
هوش مصنوعی: گفتار به درستی منتقل شد و سخنگو با امید و خوشبینی به مقصد خود رسید.
گزارشکنان تیز کن مغز را
گزارش ده این نامهٔ نغز را
هوش مصنوعی: به خودت فشار بیاور و ذهن خود را تیز کن تا بتوانی این نوشته زیبا را به خوبی منتقل کنی.
نبرده جهاندار فرخ نبرد
خبر ده که با فور فوران چه کرد
نبَرده: نبردکننده، جنگاور دلیر. فور: (بر وزن زور) ظاهرا نام عمومی پادشاهان هند بوده است.
گزارندهٔ حرف این حسب حال
ز پرده چنین مینماید خیال
هوش مصنوعی: گویندهٔ این سخن، از پشت پردهی رازها و نشانهها، تصوری از وضعیت را به نمایش میگذارد.
که چون شاه فارغ شد از کار کید
گهی رایِ می کرد و گه رای صید
هوش مصنوعی: زمانی که شاه از کارهای خود فارغ میشود، گاهی به فکر تدبیر و نقشهسازی میپردازد و گاهی هم به شکار میرود.
روان کرد لشگر به تاراج فور
ز پیروزیش کرد یکباره دور
هوش مصنوعی: لشکر به سرعت برای گرفتن غنایم روانه شد و همزمان پیروزی را به دست آورد.
چو شه تیغ را برکشید از نیام
بداندیش را سر درآمد به دام
هوش مصنوعی: وقتی که شاه شمشیرش را از غلاف بیرون کشید، بداندیشان دچار تنگنا و خطر شدند.
همه ملک و مالش به تاراج داد
سرش را ز شمشیر خود تاج داد
هوش مصنوعی: تمام دارایی و ثروتش را به نابودی سپرد و بهترین لوازم زندگیاش را فدای امنیت و سربلندی خود کرد.
چو افتاده شد خصم در پای او
به دیگر کسی داده شد جای او
هوش مصنوعی: وقتی که دشمن به زمین افتاد، جایش را به شخص دیگری داده شد.
وز آنجا به رفتن علم برفراخت
که آن خاک با بادپایان نساخت
هوش مصنوعی: از آنجا به حرکت درآمد که آن زمین با بادها و طوفانها سازگاری نداشت و نتوانست مقاومت کند.
سه چیز است کان در سه آرامگاه
بود هر سه کم عمر و گردد تباه
هوش مصنوعی: سه چیز وجود دارد که در سه مکان آرام و ساکت قرار دارند، ولی هر سه کوتاه عمر هستند و به زودی نابود میشوند.
به هندوستان اسب و در پارس پیل
به چین گربه زینسان نماید دلیل
هوش مصنوعی: این بیت به تفاوتها و ویژگیهای هر سرزمین اشاره دارد. در هندوستان دویدن اسبها و در پارس وجود فیلها و در چین گربهها قابل مشاهده است. هر کشور نشانهها و نمادهای مخصوص به خود را دارد که نشاندهنده فرهنگ و طبیعت آنجا است.
جهاندار چون دید کان آب و خاک
ز پوینده اسبان برآرد هلاک
هوش مصنوعی: هنگامی که پادشاه مشاهده کرد که آب و خاک به وسیلهی حرکت اسبان ویران میشود، متوجه خطر شد.
ز هندوستان شد به تبت زمین
ز تبت درآمد به اقصای چین
هوش مصنوعی: از هند به سرزمین تبت سفر کرد و سپس از تبت به دورترین نقاط چین رسید.
چو بر اوج تبت رسید افسرش
به خنده درآمد همه لشگرش
هوش مصنوعی: وقتی که فرمانده در بالای تبت قرار گرفت، تاج بر سرش گذاشت و با لبخند به لشگرش نگاه کرد.
بپرسید کهاین خنده از بهر چیست
بهجاییکه بر خود بباید گریست
هوش مصنوعی: سوالی مطرح کردند که این خنده برای چه چیزی است، در حالی که باید به حال خود گریه کرد.
نمودند کاین زعفرانگونه خاک
کند مرد را بیسبب خندهناک
هوش مصنوعی: این خاک که به رنگ زعفران است، انسان را به طرز عجیبی و بیدلیل میخنداند.
عجب ماند شه زان بهشتی سواد
که چون آورد خندهٔ بیمراد
هوش مصنوعی: عجب مینماید که شاه از آن بهشت زیبا چه بهرهای دارد که وقتی به آنجا میآید، تنها خندهای بیهدف و بیپیشرفت در چهرهاش نمایان میشود.
به دشواری راه بر خشک و تر
همیبرد منزل به منزل به سر
هوش مصنوعی: او با سختی و مشقت در هر شرایطی، به پیش میرود و به مقصدی که مد نظرش است، میرسد.
ره از خون جنبندگان خشک دید
همه دشت بر نافهٔ مشک دید
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر کشیده میشود که زمین گویی بر اثر خشکی و بیحرکتی دچار کمبود زندگی شده و جانوران در آن از حرکت بازماندهاند. در عوض، در میان این بیتحرکی، عطر و زیبایی ناشی از مشک به مشام میرسد که به نوعی نشانهای از وجود زیبایی و نشاط در این دشت خشکیده است.
چو دید آهوی دشت را نافهدار
نفرمود کهآهو کند کس شکار
هوش مصنوعی: وقتی آهوی زیبا و با شاخ را دید، به کسی اجازه نداد که او را شکار کند.
به هر جا که لشگر گذر داشتی
به خروارها نافه برداشتی
هوش مصنوعی: هر جا که لشگری عبور کرده، تو به وفور از نافهها و عطرها برداشت کردهای.
چو لختی بیابان چین درنوشت
به آبادی آمد ز ویرانه دشت
هوش مصنوعی: مدتی پس از آنکه بیابان به خطی چین دار درآمد، آبادانی از ویرانههای دشت برپا شد.
چو مینا چراگاهی آمد پدید
که از خرمی سر به مینو کشید
هوش مصنوعی: به مانند پرندهای زیبا، مکانی سرسبز و شاداب نمایان شده است که او را به سمت خوشی و زیبایی فرامیخواند.
به هر پنج گامی در آن مرغزار
روانه شده چشمهای خوشگوار
هوش مصنوعی: در هر پنج قدمی که در آن دشت روشن میرفتی، چشمهای شیرین و خوشمزه پیدا میشد.
هوای خوش و بیشههای فراخ
درختان بارآور سبز شاخ
هوش مصنوعی: هوا دلپذیر و جنگلهای وسیع با درختان بارور و شاخههای سبز.
روان آب در سبزهٔ آبخورد
چو سیماب در پیکر لاجورد
هوش مصنوعی: روح آب در چمنزار مانند نقرهای است که در ساختار سنگ لاجورد قرار دارد.
گیاهان نو رسته از قطره پر
چو بر شاخ مینا برآموده در
هوش مصنوعی: گیاهان جوانی که از قطرات باران روییدهاند، بر روی شاخوبرگ درختان زیبا و خوشرنگ نمایان شدهاند.
پی آهو از چشمه انگیخته
چو بر نیفهها نافهها ریخته
هوش مصنوعی: آهو به دنبال آب از چشمه به راه افتاده و وقتی به چمنزار میرسد، عطر گلها را پخش میکند.
سم گور بر سبزه خاریده جای
چو بر سبز دیبا خط مشکسای
هوش مصنوعی: گور در سبزهای که بر روی آن هست، سم میگذارند، همانگونه که بر روی پارچه سبز رنگی با خط مشکی نقشی زیبا ایجاد میشود.
سوادی که در وی سیاهی نبود
وگر بود جز پشت ماهی نبود
هوش مصنوعی: در یک سواد، اگر هیچ سیاهی وجود نداشته باشد، در غیر این صورت مانند پشت ماهی خواهد بود، که هیچ چیزی قابل مشاهده نیست.
سکندر چو دید آن سواد بهی
ز سودای هندوستان شد تهی
هوش مصنوعی: سکندر وقتی آن منطقه را دید که از نظر ظاهر و زیبایی به هندوستان شباهت داشت، احساس کرد که آرزویش برآورده شده است.
در آب و چراگاه آن مرحله
بفرمود کردن ستوران یله
هوش مصنوعی: آن مرحله که در آن آب و مرتع وجود دارد، به حیوانات رها شده دستور داده است.
یکی هفته از خرمی یافت بهر
بر آسود با پهلوانان دهر
هوش مصنوعی: یک هفته از زندگی شاداب و خوش گذرانی استفاده کرد و با قهرمانان زمان خود لذت برد.
دگر هفته روزی پسندیده جست
کزو فال فیروزی آید درست
هوش مصنوعی: در یک هفته دیگر، روز مناسبی را انتخاب کن که در آن شانس و نتایج خوب به تو روی آورد.
بفرمود تا کوس بنواختند
از آن مرحله سوی چین تاختند
هوش مصنوعی: او دستور داد تا طبل را بنوازند و از آن نقطه به سوی چین حرکت کردند.
دهلزن چو شد بر دهل خشمناک
برآورد فریاد از باد پاک
هوش مصنوعی: وقتی دهلزن بر روی دهل کوبید، صدای بلندی از خود تولید کرد که مانند فریادی از باد خنک بود.
چو آیینهٔ چینی آمد پدید
سکندر سپه را سوی چین کشید
هوش مصنوعی: سکندر مانند یک آینهٔ چینی ظاهر شد و نیروهایش را به سمت چین سوق داد.
نشستند بر تازی تیز جوش
همه خاره خفتان و پولاد پوش
هوش مصنوعی: همه بر اسبهای تند و تیز نشستهاند، در حالی که زره پوشیده و آمادهی نبرد هستند.
هوای خوش و راه بیخار بود
وگر بود خار انگبین دار بود
هوش مصنوعی: هوا دلپذیر و مسیر بدون مانع بود و اگر هم مانعی وجود داشت، شیرینی و خوشی آن را جبران میکرد.
ز شیرین گیاهان کوه و دره
شکر یافته شیر آهو بره
هوش مصنوعی: از گیاهان خوشطعمی که در کوه و دره رشد کردهاند، شیر شیرینی به دست آمده است که به آهو و برهای که در آنجا زندگی میکنند، طعمی خوش میبخشد.
بر آن صیدگه چون گذر کرد شاه
معنبر شد از گرد او صیدگاه
هوش مصنوعی: وقتی شاه از آن مکان شکار گذشت، به درجهای از عظمت و معنویت رسید که اطرافش به مانند یک مکان شکار تبدیل شد.
هر آهو که با داغ او زاده بود
ز نافهکِشی نافش افتاده بود
هوش مصنوعی: هر آهو که به خاطر عشق و دلتنگی زاده شده بود، از شدت ناراحتی و اندوه، او هم دچار گرفتاری و آسیب شده بود.
گوزنی کزو روی بر خاک داشت
به چشمش جهان چشم تریاک داشت
هوش مصنوعی: گوزنی که بر روی زمین نشسته بود، در چشمانش جهانی از خواب و اثر مواد مخدر دیده میشد.
جهانجوی میشد چو غرنده شیر
جهنده هژبری شکاری به زیر
هوش مصنوعی: شخصی که در جستجوی دنیا و ماجراجویی است، مانند شیر درندهای میشود که با قدرت و شجاعت به سمت شکار خود میرود و بر هر مانعی غلبه میکند.
شکار افکنان در بیابان چین
بپرداخت از گور و آهو زمین
هوش مصنوعی: شکارچیان در دشت چین به دنبال گور و آهو هستند و به همین خاطر زمین را با دقت زیر نظر دارند.
حریر زمین زیر سم ستور
شده گور چشم از بسی چشم گور
هوش مصنوعی: زمین مانند حریری نرم و لطیف زیر پای اسبها گسترده شده و گور با چشمهایش به نظاره آمده است.
به مقراضهٔ تیر پهلو شکاف
بسی آهو افکنده با نافهٔ ناف
هوش مصنوعی: در ناحیهٔ پهلوی تیر، شکاف زیادی ایجاد شده است و این شکاف مانند تیری است که آهویی را به دام میاندازد.
ادیم گوزنان سرین تا بهسر
ز پیکان زر گشته چون کان زر
هوش مصنوعی: گوزنان به سمت جایی میروند که به طور کامل به زیبایی زری تبدیل شده است، همانطور که کانیهای طلا در زمین وجود دارند.
کمان شهنشه کمین ساخته
گوزنی به هر تیری انداخته
هوش مصنوعی: کمان سلطانی در کمین نشسته و به هر گوزنی که بخواهد، تیر میاندازد.
به نقاشی نوک تیر خدنگ
تهی کرده صحرای چین را ز رنگ
هوش مصنوعی: به تصویرگری تیر نازک و زیبا، بیابان چین را به رنگ و زیبایی آراسته است.
به نخجیر کرد در آن صیدگاه
یکی روز تا شب بسر برد راه
هوش مصنوعی: روزی فردی به شکارگاه رفت و تمام روز را در آنجا گذراند.
چو ترک حصاری ز کار اوفتاد
عروس جهان در حصار اوفتاد
هوش مصنوعی: وقتی که آن دیوار به خاطر او خراب شد، زیبایی جهان در آنجا گرفتار شد.
ز سودای او شب چو هندو زنی
شده جو زنان گرد هر برزنی
هوش مصنوعی: در خیال او شب مانند زنی هندو میگذرد که در جستجوی گیسوانش در دور هر کوی و برزنی میچرخد.
شهنشه فرود آمد از بارگی
همان لشگرش نیز یکبارگی
هوش مصنوعی: شاه بزرگ از بلندی فرود آمد و همزمان لشکرش نیز به طور ناگهانی پایین آمدند.
به تدبیر آسایش آورد رای
نجنبید تا روز مرغی ز جای
هوش مصنوعی: با تدبیر و اندیشه، میتوان به آرامش دست یافت. پس تا زمانی که زمان مناسب نرسیده، از جا نجنبد و عجله نکند.
چو خاتون یغما به خلخال زر
ز خرگاه خلخ برآورد سر
هوش مصنوعی: مانند بانوی یغما که گردنبند طلا را از خرگاه خود برمیدارد، بالا میآید.
جهانی چو هندو به دود افکنی
چو یغما و خلخ شد از روشنی
یغما و خلخ نام دو ناحیه است در ترکستان که به داشتن زیبارویان معروف بوده است.
ز کوس شهنشه برآمد خروش
به یغما و خلخ در افتاد جوش
هوش مصنوعی: آوای شاداب و پر شور از بیداری شاه به گوش رسید و در این بین، نشانههای شور و هیجان از بین مردم نمایان شد.
شه عالم آهنج گیتی نورد
در آن خاک یکماه کرد آبخورد
هوش مصنوعی: سلطان بزرگ و دانشمند، در سرزمینی که آن را به زیبایی توصیف کردهاند، به مانند یک ماه که در آب مینوشد، با مهارت و هنرمندی خاصی جلوهگری میکند.
طویله زدند، آخُر انگیختند
به سبز آخران بر علف ریختند
هوش مصنوعی: طویلهای ساختهاند و در نهایت بر روی علفها سبزهای گستردهاند.
خبر شد به خاقان که صحرا و کوه
شد از نعل پولاد پوشان ستوه
هوش مصنوعی: به خاقان خبر رسید که زمینهای صحرا و کوهها به خاطر نعلهای سربی سربازان به زانو درآمده و تسلیم شدهاند.
درآمد یکی سیل از ایران زمین
که نه چین گذارد نه خاقان چین
هوش مصنوعی: یک سیل عظیم از سرزمین ایران آمد که نه میتوانست چین را متوقف کند و نه خاقان چین را.
شتابنده سیلی که بر کوه و دشت
ز طوفان پیشینه خواهد گذشت
هوش مصنوعی: سیل تند و پرخروش که از دل طوفانی در حال حرکت است، بر سر راهش از کوهها و دشتها عبور میکند و نشانههای گذشتهاش را به جا میگذارد.
تگرگش زمین را ثریا کند
هلاک نهنگان دریا کند
هوش مصنوعی: بارش تگرگ زمین را خراب میکند و باعث نابودی نهنگهای دریا میشود.
سیاه اژدهایی که در هیچ بوم
نیامد چو او تند شیری ز روم
هوش مصنوعی: اژدهای سیاهی که هیچگاه در سرزمینی ظاهر نشد، مانند شیر تند و سریع از روم است.
حبش داغ بر روی فرمان اوست
سیه پوشی زنگ از افغان اوست
هوش مصنوعی: عشقش مانند نشانهای داغ بر چهره فرمانش است و پوشش سیاه مانند زنگی است که از فریاد او به گوش میرسد.
به دارا رسانید تاراج را
ز شاهان هندو ستد تاج را
هوش مصنوعی: برخی از شاهان هندو، با تاراج و غارت، ثروت و جواهرات را به دارا رساندند و تاج و تخت را از آن خود کردند.
چو فارغ شد از غارت فوریان
کمر بست بر کین فغفوریان
هوش مصنوعی: وقتی که از حمله و غارت افرادی که به سرعت عمل کردند، راحت شد، تصمیم گرفت تا به دشمنی با کسانی که قدرت را در دست دارند، بپردازد.
گر آن ژرف دریا درآید ز جای
ندارد دران داوری کوه پای
هوش مصنوعی: اگر آن دریا عمیق از جای خود بیرون بیاید، دیگر جایی برای کوهها نخواهد بود.
بترسید خاقان و زد رای ترس
که بود از چنان دشمنی جای ترس
هوش مصنوعی: از حاکم بترسید و از او باید بر حذر بود؛ زیرا چنین دشمنی، واقعاً جای نگرانی دارد.
به هر مرزبان خطی از خان نبشت
که در مرز ما خاک با خون سرشت
هوش مصنوعی: در هر نقطه مرز، فرمانی از خان نوشته شده که در این سرزمین، خاک به خون آغشته شده است.
ز شاه خطا تا به خان ختن
فرستاد و ترتیب کرد انجمن
هوش مصنوعی: از سوی شاه خطای او را به خان ختن فرستادند و برای برگزاری جلسهای ترتیب دادند.
سپاه سپنجاب و فرغانه را
دگر مرزداران فرزانه را
هوش مصنوعی: لشکر سپنجاب و فرغانه، دیگر از مرزداران باهوش و دانا حمایت نمیشوند.
ز خرخیز و از چاچ و از کاشغر
بسی پهلوان خواند زرین کمر
هوش مصنوعی: از مناطق مختلف و از شهرهای گوناگون، بسیاری از پهلوانان با کمربندهای زرین به دست آمدهاند.
چو عقد سپه برهم آموده شد
دل خان خانان برآسوده شد
هوش مصنوعی: وقتی دشمنی و جنگ پایان یافت، دل فرماندهان آرام گرفت.
به کوه رونده درآورد پای
چو پولاد کوهی روان شد ز جای
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف فردی میپردازد که با عزم و اراده تمام به کوه برمیخیزد. قدمهای او محکم و استوار است، مانند فولاد، و به طور ناگهانی کوه از جای خود تکان میخورد. این تصویر نشاندهندهی قدرت و تأثیر فردی است که با اراده و همت به سوی هدف خود میشتابد.
دو منزل کم و بیش نزدیک شاه
طویله فرو بست و زد بارگاه
هوش مصنوعی: دو مکان، کم و زیاد، نزدیک درگاهِ شاه، درباری را بسته و خیمهای برپا کردهاند.
شب و روز پرسیدی از شهریار
که با او چه شب بازی آرد به کار
هوش مصنوعی: در طول روز و شب از پادشاه میپرسی که او در شبها چه تفریح و سرگرمیای دارد.
نهان رفته جاسوس را باز جست
که تا حال او بازگوید درست
هوش مصنوعی: پنهانی که به دنبال خبر بود، دوباره بگرد و او را پیدا کن تا حقیقت را بازگو کند.
خبر دادش آن مرد پنهان پژوه
که شاهیست با شوکت و با شکوه
هوش مصنوعی: آن مرد ناشناس به او خبر داد که پادشاهی با عظمت و رونق وجود دارد.
دها و دهش دارد و مردمی
فرشته است در صورت آدمی
هوش مصنوعی: شخصی که بخشنده و نیکوکار است، مانند فرشتهای در قالب انسانی به نظر میرسد.
خردمند و آهسته و تیزهوش
به خلوت سخنگو به زحمت خموش
هوش مصنوعی: فرد با درک و فهم و با حوصله و دارای هوش بالا، در تنهایی و سکوت به صحبت کردن میپردازد و در این حالت، به سختی سکوت میکند.
به سنگ و سکونت برآرد نفس
نکوشد به تعجیل در خون کس
هوش مصنوعی: اگر انسان به آرامش و استواری دست یابد، نفس او به حرکت درنمیآید و در کار دیگران شتاب نمیکند.
ستم را زبان عدل را سود ازو
خدا راضی و خلق خشنود ازو
هوش مصنوعی: ظلم و ستم به زبان بیان نمیشود، بلکه عدالت برای سود و خوشنودی خدا و مردم مطرح است.
نیارد ز کس جز به نیکی به یاد
نگردد به اندوه کس نیز شاد
هوش مصنوعی: جز به خوبی از کسی یاد نمیشود و هیچکس به یاد دیگری با اندوه نمیماند، بلکه شادی همواره در یادها باقی میماند.
ندیدم کسی کاو بر او دست برد
نه مردانهای کاو ز بیمش نمرد
هوش مصنوعی: هیچکس را ندیدم که به او تعرض کند، و نه مردی را که از ترس، جانش را از دست بدهد.
مگر تیرش از جعبه آرش است
که از نوک او خاره با خارش است
هوش مصنوعی: آیا آن تیرها از جعبهی آرش است که سرشان خاری دارد و دردناک است؟
چو شمشیر گیرد بود چون درخش
چو می بر کف آرد شود گنج بخش
هوش مصنوعی: وقتی که شمشیر به دست میگیرد، مانند درخشش آن میشود. وقتی که می را در کف دستش میآورند، به گنجی دست پیدا میکند.
چو نقد سخن در عیار آورد
همه مغز حکمت به کار آورد
هوش مصنوعی: وقتی که سخن به درستی و با ارزش سنجیده شود، تمام دانش و فهم عمیق به کار گرفته میشود.
سخن نشنود کان نباشد درست
نگیرد پذیرفتهٔ خویش سست
هوش مصنوعی: اگر سخنی درست و صحیح نباشد، به درستی شنیده نمیشود و نمیتواند به عنوان یک نظر یا عقیده معتبر پذیرفته شود.
به هر جایگه رونقانگیز کار
بجز در شبستان و جز در شکار
هوش مصنوعی: در هر مکانی که کار و تفریحی رونق دارد، جز در مکانهای مذهبی و در هنگام شکار.
به نخجیر کردن ندارد درنگ
شکیبا بود چون رسد وقت جنگ
هوش مصنوعی: در زمان جنگ، نباید منتظر ماند و صبر کرد، بلکه باید سریع عمل کرد و آماده نبرد بود.
جهان ایمن از دانش و داد او
ملک بر ملک زاد بر زاد او
هوش مصنوعی: جهان به خاطر علم و عدالت او در امنیت است و سرزمین ها به تبار و نسل او افزوده میشوند.
به میدان سر شهسواران بود
به مستی به از هوشیاران بود
هوش مصنوعی: در میدان، سرسختی و شجاعت آنهایی که به صف میدان آمدهاند، در حالت مستی به معنای لذت و شجاعت بیشتر، از آنهایی که هوشیار و با احتیاط هستند، برتر است.
چو خندد خیالی غریب آیدش
چو طیبت کند بوی طیب آیدش
هوش مصنوعی: وقتی خیال خوشی بر لبانش مینشیند، بویی خوش و دلپذیر به مشامش میرسد.
فراوانشکیب است و اندکسخن
گه راستی راست چون سروبن
هوش مصنوعی: فردی با صبر و تحمل زیاد است و کم صحبت میکند. وقتی هم که صحبت میکند، همیشه سخنانش راست و درست است، مانند درخت سرو که استقامت و راستقدمی دارد.
سیاست کند چون شود کینهور
ببخشاید آنگه که یابد ظفر
سیاست: مجازات، تنبیه.
لبش در سخن موج طوفان زند
همه رای با فیلسوفان زند
هوش مصنوعی: لب او در کلامش همچون طوفانی است که هر نظری را به چالش میکشد و با فلسفهمداران مباحثه میکند.
به تدبیر پیران کند کارها
جوانان برد سوی پیگارها
هوش مصنوعی: جوانان با تدبیر و تجربه بزرگترها، وظایف و مسئولیتهای خود را به خوبی انجام میدهند و به سمت اهداف و مقاصد مورد نظر حرکت میکنند.
پناهد به ایزد به بیگاه و گاه
نیفتد به بد مرد ایزد پناه
هوش مصنوعی: به خداوند پناه ببر و در زمانهای سخت و نامناسب، به بدیها دچار نخواهی شد.
چو در زین کشد سرو آزاد را
بر اسبی که پیل افکند باد را
هوش مصنوعی: وقتی سرو بلند و خوش قامت بر اسبی سوار شود که به قدر قدرت باد، افراشته و رهاست.
هم آورد او گر بود زنده پیل
کم از قطره باشد بر رود نیل
هوش مصنوعی: اگر او زنده بود و حریف قویای مانند فیل بود، به اندازهی یک قطره در رود نیل برایش اهمیت نداشت.
مبادا که اسبش حروفی کند
که از چرم شیر اسب خونی کند
هوش مصنوعی: مواظب باش که اسبش حرفی نزند که از چرم شیر اسب خونی به جا بگذارد.
پس و پیش چنبر جهاند چو مار
چب و راست آتش زند چون شرار
هوش مصنوعی: جهان مانند دایرهای است که در آن، همواره تغییر و تحول وجود دارد؛ مانند ماری که به راست و چپ حرکت میکند و شعلهور از آتش است.
ملوکی کز افسر نشان داشتند
جهان را به لشگر کشان داشتند
هوش مصنوعی: شاهانی که با تاج و تخت خود، قدرت و اقتدار خود را به نمایش میگذاشتند، به وسیله ارتش و نیروهای نظامیشان، جهان را تحت کنترل و نفوذ خود داشتند.
جز او نیست در لشگرش تیغزن
زهی لشگر آرای لشگر شکن
هوش مصنوعی: تنها اوست که در سپاهش شمشیری میزند، چه شمشیری که سپاه را آرایش میدهد وچه آن که سپاه را میشکند.
نیندیشد از هیچ خونخوارهای
مگر کز ضعیفی و بیچارهای
هوش مصنوعی: هیچ کس از خونریزی و ظلمت رفتار نمیکند مگر اینکه از ضعف و ناتوانی دیگران سوءاستفاده میکند.
فراخ افکند بارگه را بساط
به اندازه خندد چو یابد نشاط
هوش مصنوعی: زمانی که مجال و فضایی مناسب ایجاد شود، آدمی احساس شادابی و نشاط میکند و از زندگی لذت میبرد.
نبیند ز تعظیم خود در کسی
چو بیند نوازش نماید بسی
هوش مصنوعی: اگر کسی به عظمت و مقام خود توجه نکند و فقط به محبت و نوازش دیگران نگاه کند، به زودی میتواند محبتهای زیادی را دریافت کند.
خزینه است بخشیدن گوهرش
طویله بود دادن استرش
هوش مصنوعی: بخشش گوهر و jewels به مانند این است که انسان کیمیاگری را به جای استر خود یعنی یک بارکش معمولی میدهد. این رفتار نشاندهندهی نادانی و بیتوجهی به ارزشهاست.
به خواهندگان گر کسی زر دهد
به جای زر او شهر و کشور دهد
هوش مصنوعی: اگر کسی به خواستگان طلا بدهد، به جای آن طلا، میتواند شهر و کشور را در اختیار آنها بگذارد.
مرادی که آرد دلش در شمار
دهد روزگارش به کم روزگار
هوش مصنوعی: خواهشی که دلش را به دست آورد، در روزهایی که میگذرد، عمرش به کمترین اندازه میگذرد.
چو خاقان خبر یافت زان بخردی
شکوهید از آن فره ایزدی
هوش مصنوعی: وقتی خاقان از آن فرد دانا و خردمند مطلع شد، از ویژگیهای الهی و فطرت او شکایت کرد.
به آزرم خسرو دلش نرم شد
بسیچش به دیدار او گرم شد
هوش مصنوعی: خسرو که شخصیتی با عواطف نازک و لطیف است، وقتی به محبوبش میرسد و او را میبیند، دلش به شدت نرم و محبتآمیز میشود و این دیدار باعث میشود که احساساتش به اوج برسد و شوق و گرمای قلبی را تجربه کند.
بر اندیشهٔ جنگ بر بست راه
بهانه طلب کرد بر صلح شاه
هوش مصنوعی: در مورد جنگ بهانهای جستجو کرد و در نهایت تصمیم بر صلح گرفت.
به شاه جهان قصه برداشتند
که ترکان چین رایت افراشتند
هوش مصنوعی: به شاه دنیا خبر دادند که ترکهای چین پرچم را به اهتزاز درآوردند.
شهنشه مثل زد که نخجیر خام
به پای خود آن به که آید به دام
هوش مصنوعی: شاه در میادین نبرد مانند شکارچی است که بیپروا به شکار میپردازد، اما بهتر است که انسان خود را به دام نندازد و در خطر نیفتد.
اگر با من او همنبردی کند
نه مردی که آزادمردی کند
هوش مصنوعی: اگر او با من مبارزه کند، نه به خاطر شجاعت و دلیر بودنش، بلکه به خاطر این که مرد آزاد و استقلالطلبی هستم.
مراد شما را سبک راه کرد
به ما بر ره دور کوتاه کرد
هوش مصنوعی: خواسته شما برای ما آسان شد و مسیر طولانی را برای ما کوتاه کرد.
چنان آرمش چین در ابروی تنگ
که در چین بگرید بر او خاره سنگ
هوش مصنوعی: به قدری زیبا و مژههایش به هم فشرده است که حتی سنگها در برابر آن به گریه میافتند.
سپیده دمان کز سپهر کبود
رسانید خورشید شه را درود
هوش مصنوعی: در صبح زود، هنگامی که آسمان آبی است، خورشید به پادشاه سلام میفرستد.
دبیر عطارد منش را نشاند
که بر مشتری زهره داند فشاند
هوش مصنوعی: دبیر عطارد یعنی نویسندهای با هوش و زیرک، ویژگیهای شخصیتی را مرتب کرد و مشخص کرد که زهره بر مشتری اثر میگذارد.
یکی نامه درخواست آراسته
فروزانتر از ماه ناکاسته
هوش مصنوعی: یکی نامهی خواستهای را به زیبایی و آرایش نوشته است که درخشندگیاش از ماه هم بیشتر است.
سخن ساخته در گزارش دو نیم
یکی نیمه ز امید و دیگر ز بیم
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که سخن یا گفتاری که آماده شده، به دو بخش تقسیم میشود: یک بخش آن از امید ناشی میشود و بخش دیگر از ترس. به عبارتی، این گفتگوها و نظرات به نوعی تحت تأثیر دو احساس متضاد قرار دارند.
دبیر قلمزن قلم برگرفت
نخستین سخن ز آفرین درگرفت
هوش مصنوعی: نویسنده با قلم خود شروع به نوشتن کرد و نخستین سخن را از آغاز جهان گرفت.
جهانآفریننده را کرد یاد
که بی یاد او آفرینش مباد
هوش مصنوعی: آفریننده جهان را به یاد آوردند که بدون یاد او، هیچ چیز خلق نخواهد شد.
خدایی که امید و آرام ازوست
دل مرد جوینده را کام ازوست
هوش مصنوعی: خدایی که انسانها به او امید دارند و از او آرامش میگیرند، دل مرد جوینده را به خواستهاش میرساند.
به بیچارگی چارهٔ کار ما
در آب و در آتش نگهدار ما
هوش مصنوعی: در دل مشکلات و گرفتاریها، تنها راه نجات و حل مسائل ما به کمک آب و آتش است که ما را حفظ کند.
چو بخشش کند ره نماید به گنج
چو بخشایش آرد، رهاند ز رنج
هوش مصنوعی: وقتی کسی بخشی میکند، راهی به سوی ثروت و گنج را نشان میدهد. وقتی که فردی بخشش و مهربانی نشان میدهد، دیگران را از درد و رنج نجات میدهد.
جهان را نبود از بنه هیچ ساز
به فرمان او نقش بست این طراز
هوش مصنوعی: جهان هیچ چیزی از خودش ندارد و همه چیز به اراده او تصویر شده است.
گزیده کسی کاو به فرمان اوست
بر او آفرین کهآفرینخوانِ اوست
هوش مصنوعی: کسی که به فرمان خداوند است، سزاوار ستایش است؛ چرا که ستایشگر او نیز خود خداوند است.
چو کلک از سر نامه پرداختند
سخن بر زبان شه انداختند
هوش مصنوعی: وقتی قلم بر روی نامه حرکت کرد، سخن را بر زبان شاه جاری ساختند.
که این نامه ز اسکندر چیرهدست
به خاقان که بادا سکندر پرست
هوش مصنوعی: این نامه از سوی اسکندر قویدست به خاقان فرستاده شده است، که امیدوارم خاقان از اسکندر حمایت کند.
به فرمان دارای چرخ کبود
ز ما باد بر جان خاقان درود
هوش مصنوعی: به دستور و خواست مالک آسمان و زمین، باد، بر جان پادشاه درود میفرستد.
چنان داند آن خسرو دادبخش
که چون ما درین بوم راندیم رخش
هوش مصنوعی: او که بخشنده و بزرگ است، به خوبی میداند که ما چگونه در این سرزمین بر steeds خود راندیم.
نه بر جنگ از ایران زمین آمدیم
به مهمان خاقان چین آمدیم
هوش مصنوعی: ما از سرزمین ایران برای جنگ نیامدهایم، بلکه به عنوان مهمان به دربار خاقان چین آمدهایم.
بدان دل که از راه فرمانبری
کند میهمان را پرستشگری
هوش مصنوعی: بدان دل که از راه اطاعت عمل کند، میهمان را مانند معشوق میپرستد.
به شهر شما گر بلند آفتاب
ز مشرق کند سوی مغرب شتاب
هوش مصنوعی: اگر آفتاب در شهر شما از سمت مشرق طلوع کند و به سوی مغرب برود، به این معناست که روز فرامیرسد و نور و روشنایی در آنجا میتابد.
من آن آفتابم که اینک ز راه
ز مغرب به مشرق کشیدم سپاه
هوش مصنوعی: من مانند آفتابی هستم که اکنون از سمت غرب به سمت شرق میروم و نیرویی را همراه خود به حرکت درآوردهام.
سیه تا سپیدی گرفتم به تیغ
بدادم به خواهندگان بیدریغ
هوش مصنوعی: من تاریکی را با روشنایی تغییر دادم و با کمال بخشش آن را به کسانی که خواهانش بودند تقدیم کردم.
ز حد حبش عزم چین ساختم
ز مغرب به مشرق زمین تاختم
هوش مصنوعی: من برای عشق به چین، از سرزمین حبشه عزم کردم و از مغرب به مشرق زمین سفر کردم.
ز پایینگه آفتاب بلند
سوی جلوه گاهش رساندم سمند
هوش مصنوعی: از دامنهی کوه، خورشید را به سمت جایی که زیباییاش را نشان میدهد، راندن.
به هندوستان کاشتم مشک بید
بکارم به چین یاسمین سپید
هوش مصنوعی: به هند مشک زینت بخشم و در چین یاسمن سفید بکارد.
اگر ترسی از پیچ دوران من
مپیچان سر از خط فرمان من
هوش مصنوعی: اگر از سختیها و چالشهای زندگی نترسی، سر از مسیر درست زندگیام نیاور.
وگر پیچی از امر من رای و هوش
بپیچاندت چرخ گردنده گوش
هوش مصنوعی: اگر از دستور من سرپیچی کنی و هوش و انگیزهات تو را فریب دهد، زندگی تو مانند چرخش یک گردونه خواهد بود.
به جایی میاور که این تند شیر
به نخجیر گوران درآید دلیر
هوش مصنوعی: به جایی برو که این شیر پرجنب و جوش دلیر، به شکار گودالنشینان بیفتد.
بگردان پی شیر ازین بوستان
مده پیل را یاد هندوستان
هوش مصنوعی: به دنبال شیر در این باغ نگرد، یاد فیل و سرزمین هندوستان را به ذهن نیاور.
بلا بر سر خود فرود آورند
که بر یاد مستان سرود آورند
هوش مصنوعی: مشکلات و مصائب بر سر خود میآورند تا یاد مستان و شادیهایشان را زنده کنند.
ببین تا ز شمشیر من روز جنگ
چه دریای خون شد به صحرای زنگ
هوش مصنوعی: در روز جنگ، با نگاه به شمشیر من متوجه خواهی شد که چقدر خون در صحرا ریخته شده است.
چگونه ز دارا نشاندم غرور
چه کردم بهجای فرومایه فور
هوش مصنوعی: چطور میتوانستم به خاطر دارا بودن ثروت، احساس تکبر کنم و به جای احترام و فروتنی، به خودم مغرور شوم؟
دگر خسروان را به نیروی بخت
به سر چون درآوردم از تاج و تخت
هوش مصنوعی: من با نیروی بخت و تقدیر، دیگر پادشاهان را از تاج و تختشان پایین آوردم.
گر ایدون که آید فریدون به من
گرفتار گردد همیدون به من
هوش مصنوعی: اگر روزی فریدون به من برسد، من نیز در دام او گرفتار خواهم شد.
به هر مرز و بومی که من تاختم
ز بیگانه آن خانه پرداختم
هوش مصنوعی: هرجا که به سفر رفتم و وارد سرزمین جدیدی شدم، به مهماننوازی و پذیرایی از بیگانگان پرداختم.
کسی کاو مرا نیکخواهی نمود
ز من هیچ بدخواهی او را نبود
هوش مصنوعی: اگر کسی برای من خیرخواهی کند، هیچ بدی از جانب من متوجه او نخواهد شد.
چو دادم کسی را به خود زینهار
نگشتم بر آن گفته زنهار خوار
هوش مصنوعی: وقتی که به کسی کمک کردم و او را به خود نزدیک کردم، دیگر بر آن گفته که از او خوف داشتم، توجه نکردم و او را بیارزش شمردم.
زبانم چو بر عهد شد رهنمون
نبردم سر از عهد و پیمان برون
هوش مصنوعی: وقتی زبانم به پیمان و عهد وفادار شد، دیگر سر از آن عهد و پیمان بیرون نمیآورم.
به یغما و چین زان نیارم نشست
که یغمایی و چینی آرم به دست
هوش مصنوعی: من هرگز نخواهم نشست و آرام نگیرم تا وقتی که بتوانم یغما و چین را به اختیار خود در دست بگیرم.
مرا خود بسی دُر دریایی است
غلامان چینی و یغمایی است
هوش مصنوعی: من خود دُرّهای بینظیری دارم که مانند غلامانی از چین به من خدمت میکنند و همچنین مانند یغماگران، در جستجوی گنجینهها هستند.
به زیر آمدن ز آسمان بر زمین
بسی بهتر از ملک ایران به چین
هوش مصنوعی: بهتر است که از آسمان به زمین بیفتیم تا اینکه حکمرانی ایران را به چین بدهیم.
چه داری تو ای ترک چین در دماغ
که بر باد صرصر کشانی چراغ
هوش مصنوعی: ای ترک چین، چه چیزی در وجود توست که میتواند با وزش تندباد، روشنی و شفافیت را به خطر بیندازد؟
به جای فرستادن نزل و گنج
چرا با هزبران شدی کینهسنج
هوش مصنوعی: چرا به جای ارسال نعمت و ثروت، با افرادی خشمگین و حسود روبهرو شدی؟
فرود آمدن چیست بر طرف راه
چو سد سکندر کشیدن سپاه
هوش مصنوعی: فرود آمدن چیست به معنای توقف و نشستن در کنار راه است، همانند سدی که مانع حرکت سپاه سکندر میشود.
اگر قصد پیکار ما ساختی
بخوری بر آتش برانداختی
هوش مصنوعی: اگر تصمیم به جنگ با ما گرفتهای، باید آماده باشی تا آتش را شعلهور کنی.
وگر پیش اقبال باز آمدی
کجا عذر اگر عذر ساز آمدی
هوش مصنوعی: اگر بار دیگر به پیش اقبال برگردی، کجا میتوانی عذر بیاوری اگر عذرخواهی کرده باشی.
خبر ده مرا تا بدانم شمار
که در سَله مارست یا مهرهمار؟
به من بگو تا دقیقا بدانم که در سبد مار است یا مهرهمار؟ (سله: سبد. مار کنایه است از خطر و مهرهمار کنایه است از خوششانسی)
سپاه از صبوری به جوش آمدند
ز تقصیر من در خروش آمدند
هوش مصنوعی: نیروها به خاطر صبوری و تحملی که داشتند، اکنون به خاطر اشتباهات من به حرکت درآمده و خشمگین شدهاند.
هزبرانم آهوی چین دیدهاند
کم آهوی فربه چنین دیدهاند
هوش مصنوعی: هزبران (دلاوران) در چین آهویی دیدهاند، اما مثل این آهوی فربه را ندیدهاند.
بریدند زنجیر شیران من
دلیرند بر خون دلیران من
هوش مصنوعی: زنجیرهای شیران من را بریدند، دلیران من با خون دلیران من جانفشانی کردند.
پر تیر و منقار پیکان تیز
کنند از شغب جعبه را ریز ریز
هوش مصنوعی: در پی ایجاد شدت و شور، تیر و منقار را تیز میکنند و از هر جایی که لازم است، جعبه را خرد خرد میسازند.
سنانْ چشم در راه ِ این دشمن است
گر آنجا منی، گُرز من صد من است
مصرع دوم: اگر در بلاد شما گرز یکمنی است، گرز من صدمنی است.
غلامان ترکم چو گیرند شست
ز تیری رسد لشگری را شکست
هوش مصنوعی: هرگاه که خدمتگزاران و پیروان من خسته شوند، مانند تیر پرتاب شده، به سرعت و با قدرت دشمنان را شکست میزنند.
اگر خسرو شست میران بود
هم آماج این شست گیران بود
هوش مصنوعی: اگر خسرو، پادشاه بزرگ و مقتدر باشد، حتی او هم هدفی برای کسانی خواهد بود که به دنبال نابودی و شکست دیگران هستند.
چو بر دودهای دود من برگذشت
اگر نقش چین بود، شد دود دشت
دوده در اینجا یعنی کاشانه. دود در مصرع اول کنایه از خشم است.
ز پیوند آزرم چون بگذرم
مباد آبم ار با کس آبی خورم
هوش مصنوعی: اگر از پیوند شرم و حیا عبور کنم، هیچ آبی برای من نماند، حتی اگر با کسی آبی بنوشم.
سنانم چنان اژدها را خورد
که طوفان آتش گیا را خورد
هوش مصنوعی: نیزهام به قدری قوی است که همانند اژدها بر آتش و خرمن گیاهان چیره میشود.
چو تیرم گذر بر دلیران کند
نشانه ز پهلوی شیران کند
هوش مصنوعی: وقتی تیرم از میان دلیران میگذرد، نشانهاش به سوی شیران خواهد بود.
گرم ژرف دریا بود هم نبرد
ز دریا برآرم بر شمشیر گرد
هوش مصنوعی: اگر عمق دریا هم گرم باشد، من از دریا به روی شمشیر گرد نخواهم جنگید.
وگر کوه باشد بجوشانمش
به زنگار آهن بپوشانمش
هوش مصنوعی: اگر کوهی وجود داشته باشد، میتوانم آن را به جوش بیاورم و با زنگار آهن بپوشانم.
به همپنجهای پیل را بشکنم
شه پیلتن بلکه پیلافکنم
هوش مصنوعی: با قدرت و توانایی، میخواهم غول را از پای درآورم، تا اینکه بر او پیروز شوم و بتوانم شاهپیلتن را شکست دهم.
سرین خوردن گور و پشت گوزن
ندارد بر شیر درنده وزن
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که گورخر که جانوری ضعیف است، نمیتواند با شیر درندهای که قدرت و شدت بیشتری دارد، مقایسه شود. به عبارتی دیگر، هیچگاه موجودات ضعیف و کمتوان نمیتوانند در برابر قدرت و خطر افراد یا موجودات قوی و نیرومند ایستادگی کنند.
چو شاهین بحری درآید به کار
دهد ماهیان را ز مرغان شکار
هوش مصنوعی: هنگامی که شاهین دریا به کار بیفتد، ماهیان را شکار میکند و از بین پرندگان دیگر پیشی میگیرد.
شما ماهیانید بیپا و چنگ
مرا اژدها در دهن چو نهنگ
هوش مصنوعی: شما مانند ماهیانی هستید که نه پا دارند و نه دمی میتوانند برای خود جایی پیدا کنند، و من اژدهایی هستم که در دهان خود مثل نهنگ شما را گرفتهام.
سگان نیز کان استخوان میخورند
به دندانِ چون تیغ، نان میخورند
هوش مصنوعی: سگها نیز استخوانهایی را که با دندانهای تیز میخورند، نان را هم با دندان میخورند.
به هر جا که نیروی من پی فشرد
مرا بود پیروزی و دستبرد
هوش مصنوعی: هر جا که بخواهم و تلاش کنم، پیروزی و موفقیت نصیبم میشود.
چو کین آوری، کینسِتانی کنم
شوی مهربان، مهربانی کنم
هوش مصنوعی: وقتی که به من ظلم میکنی، من هم تلافی میکنم. اما اگر با من مهربان باشی، من نیز با تو مهربانی خواهم کرد.
اگر گوهرت باید و گر نهنگ
ز دریای من هر دو آید به چنگ
هوش مصنوعی: اگر به دنبال جواهر و ارزشهای واقعی هستی، بدان که هر دو چیز باارزش و بزرگ از وجود من به دست میآید.
ندیدی مگر تیغم انگیخته
نهنگی و گوهر بر او ریخته
هوش مصنوعی: شاید تا به حال ندیدهای که شمشیری به دست یک نهنگ آمده و بر بدنش جواهراتی ریخته شده است.
من آن گنج و آن اژدها پیکرم
که زهر است و پازهر در ساغرم
هوش مصنوعی: من همچون گنجینهای با ارزش و اژدهایی خطرناک هستم که در وجودم زهر و پادزهر وجود دارد.
به نزد تو از گنج و از اژدها
خبر ده به من تا چه آرد بها
هوش مصنوعی: به من بگو که در نزد تو چه چیزهایی ارزشمند و گرانبها وجود دارد؛ آیا گنج و اژدها چه چیزی را به دست میآورند؟
گر آیی، تنت در پرند آورم
وگر نی، سرت زیر بند آورم
هوش مصنوعی: اگر بیایی، تن تو را در پرند (بهشت) میبرم و اگر نیایی، سرت را گرفتار میکنم.
درشتی و نرمی نمودم تو را
بدین هر دو قول آزمودم تو را
هوش مصنوعی: من در مورد تو خوی و رفتارهای متفاوتی را تجربه کردم و با هر دو نوع نسبت به تو امتحان کردهام.
اگر پایخاکی کنی بر دَرَم
چو خورشید بر خاک چین بگذرم
هوش مصنوعی: اگر با فروتنی به در گاه من بیایی، مانند خورشید که بر خاک چین میافتد، من از تو و آمدنت خواهم گذشت.
و گر نی دراندازم از راه کین
همه خاک چین را به دریای چین
هوش مصنوعی: اگر از خودم در کینه چیزی نریزم، همه خاک چین را به دریای چین میزنم.
چو نامه بخوانی نسازی درنگ
نمایی به من صورت صلح و جنگ
هوش مصنوعی: وقتی نامه را میخوانی، برایت مهم نیست که چند لحظه معطل شوی، بلکه فقط به من چهرهای از صلح و جنگ مینمایی.
تغافل نسازی که سیلاب تیز
به جوش است در ابر سیلاب ریز
هوش مصنوعی: اگر بیتوجهی کنی، مثل این است که یک سیلاب شدید در حال حرکت است، در حالی که باران آرامی در حال باریدن است.
زباندان یکی مرد مردم شناس
طلب کرد کز کس ندارد هراس
هوش مصنوعی: زبانشناس، انسانی آشنا به ویژگیها و خصوصیات انسانها را خواسته است که از هیچکس نمیترسد.
فرستاد تا نامهٔ نغز برد
به مهر سکندر به خاقان سپرد
هوش مصنوعی: او نامهای زیبا نوشت و به کسی سپرد که آن را به خاقان برساند و نشان از قدرت سکندر باشد.
چو خاقان فرو خواند عنوان شاه
فرو خواست افتادن از اوجگاه
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه بزرگ عنوان شاهی را فریاد زد، مقامش به طور ناگهانی کاهش یافت و از اوج خود پایین آمد.
از آن هیبتش در دل آمد هراس
که زیرک منش بود و زیرک شناس
هوش مصنوعی: از آن چهرهاش در دل ترس افتاد، زیرا او هم خود زیرک بود و هم زیرکی دیگران را میشناخت.
دو پیکر خیالی بر او بست راه
که بر شه زنم یا شوم نزد شاه
هوش مصنوعی: دو موجود خیالی بر سر او قرار گرفتند و از او خواستند که به کدام سمت برود؛ آیا به سمت سلطانی حمله کند یا نزد شاه برود.
دو رنگی در اندیشه تاب آورد
سر چارهگر زیر خواب آورد
هوش مصنوعی: دو رنگی در اندیشه تحمل نمیشود، زیرا کسی که به فکر پیدا کردن راهحل است، در خواب نمیماند و باید بیدار باشد تا مسائل را حل کند.