بخش ۳۹ - رفتن اسکندر به ری و خراسان
بیا ساقی آن جام زرین بیار
که ماند از فریدون و جم یادگار
میناب ده عاشق ناب را
به مستی توان کردن این خواب را
دلا چند از این بازی انگیختن
به هر دست رنگی برآمیختن
درخت هوا رسته شد بر درت
بپیچان سرش، تا نپیچد سرت
میناب ناخورده مستی مکن
اگر میخوری بتپرستی مکن
چو بی زعفران گشتهای خندهناک
مخور زعفران تا نگردی هلاک
چو شاهان مکن خوب خوشخوارگی
هراسان شو از روز بیچارگی
ازین آتشینخانه سختجوش
کسی جان برَد کو بوَد سختکوش
ز سختی به سختی توان رخت برد
به گوگرد و نفط آتشِ کس نمرد
گزارندهٔ تختهٔ سالخورد
چنان درکشد نقش را لاجورد
که چون خسرو از تخت کیخسروی
سوی لشگر آمد به چابکروی
نشسته یکی روز بالای تخت
به اندیشهٔ کوچ میبست رخت
شتابنده پیکی درآمد چو باد
به آیین پیکان زمین بوسه داد
به شاه جهان راز پوشیده گفت
خبر دادش از آشکار و نهفت
که بر آستان بوسی بارگاه
ز تخت سطخر آمدم نزد شاه
نژاده ملک نایب شهریار
سخن را چنین مینماید عیار
که تا شاه بر حل و عقدی که داشت
نیابت کن خویشتن را گماشت
چنان داشتم ملک را پیش و پس
که آزارشی نامد از کس به کس
به شرطی که در عهد شاه داشتم
پذیرفتهها را نگه داشتم
بحمدالله از هیچ بالا و پست
نیامد درین مُلک مویی شکست
ولیکن چو گردنده آمد سپهر
بگردد جهان از سر کین و مهر
زمانه به نیک و بد آبستن است
ستاره گهی دوست گه دشمن است
نکشته درختی برآمد ز ری
کند دعوی از تخم کاوس کی
گزاینده عفریتی آشوبناک
شتابنده چون اژدها بر هلاک
شبانان که آهو پرستی کنند
ز تیرش همه چوب دستی کنند
همان بیل زن مرد آلت شناس
کند بیلکش را به بیلی قیاس
برآورده گردن چو اهریمنی
فکنده به هر شهر در شیونی
سر و تاجی از دعوی انگیختهست
به ناموس رنگی برآمیختهست
پراکندهای چند را گرد کرد
که از آب دریا برآرند گرد
ز پیروزی خود دلاور شدهست
همانا که تنها به داور شدهست
سر و سیم آن بنده در سر شود
که با خواجهٔ خود به داور شود
خراسانیانش عنان میکشند
به پیگار شه در میان میکشند
ز حد نشابور تا خاک بلخ
کنندش به صفرای ما کام تلخ
به سرخیلی فتنه بربست موی
سوی تاجگاه تو آورد روی
چنین فتنهای را که شد گرمکین
اگر خردهبینی، بهخردی مبین
ز خردان بسی فتنه آید بزرگ
که در پای پیکان بود کعب گرگ
گر این فتنه ماند چنین دیرباز
کند دست بر شغل شاهی دراز
شه ار ماه او درنیارد به میغ
سر تخت خواهد گرفتن به تیغ
چو باز از نشیمن گشاید دوال
شکسته شود کبک را پر و بال
مرا لشگری نیست چندان به زور
کزو چشم بد را توان کرد کور
سران سپه در ولایت کمند
به درگاه شاهنشه عالمند
همی هرچه روز آید آن دیو زاد
قویدست گردد که دستش مباد
بجز صرصر بادپایان شاه
کس این گرد را برندارد ز راه
چو اندر سخن پیک چستی نمود
به نامه سخن را درستی نمود
به نیک و بد از رازهای نهفت
همان بود در نامه کهآرنده گفت
شه شیردل خسرو پیلتن
در آن داوری گفت با خویشتن
مرا تخت کیخسرو اینجا به زیر
به تخت من آنجا دگر کس دلیر
بدان داستان مانَد این تاج و تخت
که از هندویی هندویی بُرد رخت
صواب آنچنان شد که آرم شتاب
که آزرم دشمن بود ناصواب
مگر موکب شاه بود آسمان؟
که ناسود بر جای خود یک زمان؟
جهان کاروان شاه سالار بود
در آن کاروان بار بسیار بود
ز هر گوشهای بار میاوفتاد
همان کار در کار میاوفتاد
در آن کارها یاور او بود و بس
پناهنده را گشت فریادرس
چو طالع جهانگردی آرد به پیش
نشاید زدن کنده بر پای خویش
برون رفت از آن کوچگه شهریار
سواحل سواحل به دریا کنار
سپاهش ز مه برده رایت برون
ستونی برآورده تا بیستون
به صید افکنی مینبشتند راه
که هم صید خوش بود و هم صیدگاه
ز بار گران خوشه خم گشته بود
تک و تاب نخجیر کم گشته بود
ز بس رود خیزان لب رودبار
نشانده ز رخسار گیتی غبار
ز برق آمده ابر نیسان به جوش
برآورده تندر به تندی خروش
رگ رستنی در زمین گشته سخت
به رقص آمده برگهای درخت
ز گلبام شبابهٔ زندباف
دریده صبا شعر گل تا به ناف
خرامنده بر رخش بیجاده نعل
گل لعل در زیر گلنار لعل
دو نوباوه هم تود و هم برگ تود
ز حلوا و ابریشم آورده سود
زمین چون زر و آب چون لاجورد
چو دیبای نیم ازرق و نیم زرد
نوای چکاوک به از بانگ رود
برآورده با دشتبانان سرود
گره بر کمر برزده ساق جو
رسیده به دهقان درود درو
شکم کرده آهوی صحرا بزرگ
برو تیزتر گشته دندان گرگ
پی گور چون زهرهٔ گاو سست
گوزن از بیابان ره کوه جست
ز نوزادگان آهوان سره
جهان در جهان یکسر آهو بره
جهاندار با صید و با رود و جام
همیکرد منزل به منزل خرام
چو گل پیچ یک روزهٔ ماه نو
به خلخال یک هفته شد بر گرو
ز پرگار آن حلقه بر کرد سر
که خوانندش امروز خلخال زر
به گیلان درآمد به کردار ابر
بدانسان که در بیشه آید هژبر
هر آتشگهی کامد آنجا بهدست
چو یخ سرد کردش بر آتشپرست
چو بشکست بر هیربد پشت را
برانداخت آیین زردشت را
ز گیلان برون شد درآمد به ری
به افکندن دشمن افکند پی
بر آتشپرستان سیاست نمود
برآورد ازان دوده یکباره دود
چو دشمن خبر داشت کامد پلنگ
به سوراخ در شد چو روباه لنگ
به آوارگی در خراسان گریخت
وزان قایم ری به قایم بریخت
چو دانست خسرو که دژخیم او
گریزان شد از فر دیهیم او
گراز گریزنده را پی گرفت
شبیخون زد و راه بر وی گرفت
چنان تیزرو شد که دریافتش
به زخمی سر از ملک برتافتش
چو بدخواه را در گِل آکنده کرد
پراکندگان را پراکنده کرد
همانجا که بدخواه را کشته بود
به نزدیک صحرا یکی پشته بود
به شکرانهٔ دولت تندرست
بر آن پشته بنیادی افکند چست
به هرای گنجش چو بدرام کرد
به پهلو زبانش هری نام کرد
چو گنجینهٔ آن بنا برکشید
به شهر نشابور لشگر کشید
دو بهر جهان را در آن شهر یافت
هواخواه خود را یکی بهر یافت
دگر بهر از او طبل دارا زدند
دم دوستیش آشکارا زدند
ز دارا ملک رایتی داشتند
ملک زیر آن رایت انگاشتند
چنان رایتی را به ناموس شاه
برانگیختندی به ناموسگاه
سکندر بسی پای در کین فشرد
ز کس مهر دارا نشایست برد
همان دید چاره در آن داوری
که یاران خود را کند یاوری
ز نوبتگه خود به فرهنگ و رای
کند رایتی دیگر آنجا به پای
از آن رایت آن بود مقصود شاه
که رایت ز رایت بود کینه خواه
چو دانست کان شهر دارا پرست
به جهد سکندر نیاید به دست
خصومت گهی ساخت تا نفخ صور
که از سازگاری شد آن شهر دور
خصومتگران گشته در خاک پست
هنوز آن خصومت در آن خاک هست
چو زد لشگر کبک را بر تذرو
ز ملک نشابور شد سوی مرو
بکشت آتش هیربد خانه را
وز آتش پراکند پروانه را
به بلخ آمد و آتش زرد هشت
به طوفان شمشیر چون آب کشت
بهاری دلفروز در بلخ بود
کزو تازه گل را دهن تلخ بود
پری پیکرانی درو چون نگار
صنمخانههایی چو خرم بهار
درو بیش از اندازه دینار و گنج
نهاده به هر گوشه بی دسترنج
زده موبدش نعل زرین بر اسب
شده نام آن خانه آذر گشسب
چو خسرو بر آن گنجدان دست یافت
مغان را ز جام مغان مست یافت
بهشت صنمخانه بی حور کرد
ز دوزخ پرستنده را دور کرد
بپرداخت آن گنج دیرینه را
وزو داد مرهم بسی سینه را
به گرد خراسان برآمد تمام
به هر شهری آورد لختی مقام
به مغز خراسان درافکند جوش
خراسانیان را بمالید گوش
بههر ناحیت کرد موکب روان
که یاریگرش بود بخت جوان
خراسان و کرمان و غزنین و غور
بپیمود هر یک به سم ستور
به هر شهر کامد به شادی فراز
در شهر کردند بر شاه باز
جهان گشتنش گرچه با رنج بود
همه راه او گنج بر گنج بود
به هر منزلی کو گرفتی قرار
گران سنگ بودی ز گنجینه بار
زمین را به گنجی بینباشتی
گذشتی و در خاک بگذاشتنی
زری کادمی را کند بیمناک
چه در صلب آتش چه در ناف خاک
خلایق که زر در زمین مینهند
بر او قفل و بند آهنین مینهند
چو باد آمد و خاکشان را ربود
بر او بر زدن قفل آهن چه سود؟
بخش ۳۸ - رفتن اسکندر به غار کیخسرو: بیا ساقی آن جام کیخسرویبخش ۴۰ - رفتن اسکندر به هندوستان: بیا ساقی آن زر بگداخته
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بیا ساقی آن جام زرین بیار
که ماند از فریدون و جم یادگار
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آن جام طلایی را بیاور که نشانی از فریدون و جم باقی مانده است.
میناب ده عاشق ناب را
به مستی توان کردن این خواب را
هوش مصنوعی: شراب خالص، عاشق واقعی را میتواند به حالت مستی درآورد و از خواب بیدار کند.
دلا چند از این بازی انگیختن
به هر دست رنگی برآمیختن
دلا! تا کی از این بازیها و شعبدهها درآوردن و آمیختن؟ و در هر دفعه و هر دست، رنگی و شکلی دیگر؟ (دست در اینجا یعنی دفعه و کرت، هر دست بازی)
درخت هوا رسته شد بر درت
بپیچان سرش، تا نپیچد سرت
هوش مصنوعی: درختی که در آسمان رشد کرده، به درگاه تو پیچیده تا تو را دچار پیچیدگی و سردرگمی نکند.
میناب ناخورده مستی مکن
اگر میخوری بتپرستی مکن
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از شراب لذت ببری، باید آن را درست و پاک بنوشی و به افراط نپردازی. همچنین، نباید عشق و پرستش چیزهای غیرالهی را در زندگیات بیشتر از بادهنوشی بیخود از شراب قرار دهی.
چو بی زعفران گشتهای خندهناک
مخور زعفران تا نگردی هلاک
هوش مصنوعی: اگر بدون زعفران شدهای، خوشحال نباش. تا زمانی که از زعفران استفاده نکنی، به عذاب نخواهی افتاد.
چو شاهان مکن خوب خوشخوارگی
هراسان شو از روز بیچارگی
هوش مصنوعی: مانند پادشاهان زندگی مکن و به خوشگذرانیهای بیپایه مشغول نباش، بلکه از روزهای سخت و مشکلات زندگی بترس.
ازین آتشینخانه سختجوش
کسی جان برَد کو بوَد سختکوش
هوش مصنوعی: در این جمله به این موضوع اشاره میشود که از میان کسانی که در تلاش و کوشش مستمر هستند، آنهایی که با سختی و تلاش خود، بر همه مشکلات غلبه میکنند، میتوانند از چالشها و مشکلات سخت جان سالم به در ببرند و موفق شوند.
ز سختی به سختی توان رخت برد
به گوگرد و نفط آتشِ کس نمرد
هوش مصنوعی: با وجود مشکلات و دشواریها، میتوان از آنها عبور کرد و به زندگی ادامه داد. هیچ آتش و شعلهای نمیتواند در برابر اراده و استقامت انسان، او را از پا درآورد.
گزارندهٔ تختهٔ سالخورد
چنان درکشد نقش را لاجورد
هوش مصنوعی: سالن برگزاری مراسمی که به سن و سالی رسیده، به زیبایی و هنری بینظیر، اثر را به تصویر میکشد.
که چون خسرو از تخت کیخسروی
سوی لشگر آمد به چابکروی
هوش مصنوعی: وقتی خسرو از تخت سلطنت کیخسرو پایین آمد و به سمت لشکرش رفت، با چابکی و سرعت حرکت کرد.
نشسته یکی روز بالای تخت
به اندیشهٔ کوچ میبست رخت
هوش مصنوعی: یک نفر در روزی بر روی تخت نشسته بود و در حال فکر کردن به کوچ کردن و آماده کردن وسایلش بود.
شتابنده پیکی درآمد چو باد
به آیین پیکان زمین بوسه داد
هوش مصنوعی: پیکی سریع و پرشتاب مانند باد وارد شد و به زمین بوسه زد.
به شاه جهان راز پوشیده گفت
خبر دادش از آشکار و نهفت
هوش مصنوعی: به پادشاه جهان موضوعی پنهان را بیان کرد و او را از چیزهای آشکار و پنهان آگاه ساخت.
که بر آستان بوسی بارگاه
ز تخت سطخر آمدم نزد شاه
هوش مصنوعی: به درباری که به مقام و بزرگی مشهور است، آمدم و در مقابل شاه ایستادم.
نژاده ملک نایب شهریار
سخن را چنین مینماید عیار
هوش مصنوعی: مقام و جایگاه کسی که به نمایندگی از پادشاه سخن میگوید، به وضوح و روشنی قدرت کلامش را نشان میدهد.
که تا شاه بر حل و عقدی که داشت
نیابت کن خویشتن را گماشت
هوش مصنوعی: او تا وقتی که شاه به تصمیمگیریهایی که داشت، نمایندهای را برای خود انتخاب کرد.
چنان داشتم ملک را پیش و پس
که آزارشی نامد از کس به کس
هوش مصنوعی: من چنان قدرت و سلطنتی داشتم که هیچ آسیبی از کسی به کسی نرسید.
به شرطی که در عهد شاه داشتم
پذیرفتهها را نگه داشتم
هوش مصنوعی: به شرطی که در زمان سلطنت شاه، توافقها را رعایت کرده و حفظ کرده باشم.
بحمدالله از هیچ بالا و پست
نیامد درین مُلک مویی شکست
هوش مصنوعی: خوشبختانه در این سرزمین، هیچ کسی از طبقات بالا یا پایین آسیب ندیده و دچار مشکل نشده است.
ولیکن چو گردنده آمد سپهر
بگردد جهان از سر کین و مهر
هوش مصنوعی: اما هنگامی که زمان به گردش درآید، دنیا دوباره با کینه و محبت به چرخش درمیآید.
زمانه به نیک و بد آبستن است
ستاره گهی دوست گه دشمن است
هوش مصنوعی: زمانه همیشه در حال تغییر و تحولی است و هر لحظه ممکن است چیزهای خوب یا بد به وجود بیاید. همچنین، برخی از فرصتها و چالشها که در زندگی با آنها مواجه میشویم، به طور مداوم در حال تغییر هستند.
نکشته درختی برآمد ز ری
کند دعوی از تخم کاوس کی
هوش مصنوعی: درختی که از تخم کاوس برآمده هیچ ضربهای نخورده و سلامت است؛ پس چگونه میتواند ادعای بزرگی و قدرت داشته باشد؟
گزاینده عفریتی آشوبناک
شتابنده چون اژدها بر هلاک
هوش مصنوعی: شخصی خشمگین و بیقرار مانند اژدهایی که در حال تخریب و نابودی است، به سوی هدفش میشتابد.
شبانان که آهو پرستی کنند
ز تیرش همه چوب دستی کنند
هوش مصنوعی: چوپانانی که به پرستش آهو مشغولاند، از تیر او (بودن خطر آهو) همه نی را به میله تبدیل میکنند و آماده دفاع میشوند.
همان بیل زن مرد آلت شناس
کند بیلکش را به بیلی قیاس
هوش مصنوعی: هر کسی بر اساس تجارب و دانش خود، ارزش و جایگاه افراد و چیزها را میسنجند. درواقع، هر فردی با توجه به ویژگیها و ابزارهایی که در اختیار دارد، دیگران را ارزیابی میکند.
برآورده گردن چو اهریمنی
فکنده به هر شهر در شیونی
هوش مصنوعی: سرش را بلند کرده و با قدرتی شگرف، در هر شهری به فریاد و بلوا پرداخته است.
سر و تاجی از دعوی انگیختهست
به ناموس رنگی برآمیختهست
هوش مصنوعی: سر و تاجی با ادعا و خودپسندی درست شده است و به نوعی به زیبایی و مرتبهای که دارد، رنگ و لعابی بخشیده است.
پراکندهای چند را گرد کرد
که از آب دریا برآرند گرد
هوش مصنوعی: چند نفر را جمع کرد تا از آب دریا گردی را به بالا ببرند.
ز پیروزی خود دلاور شدهست
همانا که تنها به داور شدهست
هوش مصنوعی: انسان شجاع و دلیر به خاطر پیروزیاش قوی و قدرتمند شده است، زیرا تنها به خداوند تکیه کرده و به او اعتماد دارد.
سر و سیم آن بنده در سر شود
که با خواجهٔ خود به داور شود
هوش مصنوعی: کسی که با آقایش به محاکمه میرسد، باید به او احترام بگذارد و خود را در برابر او محکم و با وقار نگهدارد.
خراسانیانش عنان میکشند
به پیگار شه در میان میکشند
هوش مصنوعی: خراسانیان reins را میکشند و در میانه میدان نبرد، با قدرت و شجاعت در برابر دشمنان میایستند.
ز حد نشابور تا خاک بلخ
کنندش به صفرای ما کام تلخ
هوش مصنوعی: از نشابور تا خاک بلخ، تلخی و ناامیدی او را از بین میبرد، همچون زهر دردناک.
به سرخیلی فتنه بربست موی
سوی تاجگاه تو آورد روی
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و جذابیت تو، موهایش به رنگ سرخ درآمده و چهرهاش را به سمت محل تاجگذاری تو میآورد.
چنین فتنهای را که شد گرمکین
اگر خردهبینی، بهخردی مبین
خُردهبین در اینجا یعنی ریزبین، دقیق، تیزبین. بهخردی مبین: دستِ کم مگیر.
ز خردان بسی فتنه آید بزرگ
که در پای پیکان بود کعب گرگ
هوش مصنوعی: از افراد فهیم و دانا دردسرها و مشکلات زیادی بوجود میآید، زیرا در زیر کمانهای از گرگ، کوچکترین نشانهها خطرناک هستند.
گر این فتنه ماند چنین دیرباز
کند دست بر شغل شاهی دراز
هوش مصنوعی: اگر این آشوب به این صورت ادامه پیدا کند، دیر یا زود بر دستوپنجه نرمکردن به مقام سلطنت تاثیر خواهد گذاشت.
شه ار ماه او درنیارد به میغ
سر تخت خواهد گرفتن به تیغ
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده که اگر کسی نتواند با نرمی و محبت بر دیگری سلطه پیدا کند (مثل ماه که نرم و دلنشین است)، پس ناچار باید با سختی و شدت (مثل تیغ) به هدف خود برسد. در واقع، این بیانگر این است که در برخی شرایط برای دستیابی به موقعیت یا اهریمنی، ممکن است مجبور شویم از روشهای خشن و تهاجمی استفاده کنیم.
چو باز از نشیمن گشاید دوال
شکسته شود کبک را پر و بال
هوش مصنوعی: زمانی که باز از لانه خود خارج میشود، کبک به خاطر ترس و وحشت پر و بالش میریزد و به شدت مضطرب میشود.
مرا لشگری نیست چندان به زور
کزو چشم بد را توان کرد کور
هوش مصنوعی: من نیرویی کافی ندارم که بتوانم با آن، بدی و چشم زخم را از خود دور کنم.
سران سپه در ولایت کمند
به درگاه شاهنشه عالمند
هوش مصنوعی: رهبران سپاه در سرزمینهای تحت فرمان خود، به مقام و قدرت شاهنشاه عالم دست یافتهاند.
همی هرچه روز آید آن دیو زاد
قویدست گردد که دستش مباد
هوش مصنوعی: هر روز که میگذرد، آن دیو قوی و نیرومندتر میشود و هیچ دستی توان مقابله با او را ندارد.
بجز صرصر بادپایان شاه
کس این گرد را برندارد ز راه
هوش مصنوعی: هیچکس غیر از طوفان سرد و شدید، نمیتواند این گرد و غبار را از مسیر کنار بزند.
چو اندر سخن پیک چستی نمود
به نامه سخن را درستی نمود
هوش مصنوعی: زمانی که در کلام سخنسنجی با چابکی و هوش عمل کند، به خوبی و درستی معنا و مفهوم کلمات را منتقل میسازد.
به نیک و بد از رازهای نهفت
همان بود در نامه کهآرنده گفت
هوش مصنوعی: به خوبی و بدی، حقیقتی که در رازهای پنهان وجود دارد، همان چیزی است که در نامهای که نویسنده آن را بیان کرده، آمده است.
شه شیردل خسرو پیلتن
در آن داوری گفت با خویشتن
هوش مصنوعی: سلطان شیر دل، خسرو، در آن داوری با خودش فکر کرد.
مرا تخت کیخسرو اینجا به زیر
به تخت من آنجا دگر کس دلیر
هوش مصنوعی: من در اینجا به تخت کیخسرو نشستهام، اما در آن سوی دنیا، کسی دیگر است که شجاعت و دلیری دارد.
بدان داستان مانَد این تاج و تخت
که از هندویی هندویی بُرد رخت
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که این داستان مانند این تاج و تخت است که یک هندو از هندوستان برای خودش برده است.
صواب آنچنان شد که آرم شتاب
که آزرم دشمن بود ناصواب
هوش مصنوعی: حق و درست را آنچنان بدان که اگر به شتاب دست بزنی، باعث آبروریزی و شرمندگی خواهد شد.
مگر موکب شاه بود آسمان؟
که ناسود بر جای خود یک زمان؟
هوش مصنوعی: آیا آسمان همانند دربار شاه است؟ که هیچ چیز نمیتواند برای مدتی در جای خود بماند؟
جهان کاروان شاه سالار بود
در آن کاروان بار بسیار بود
هوش مصنوعی: دنیا مانند کاروانی به رهبری شاه است و در این کاروان، بارهای زیادی وجود دارد.
ز هر گوشهای بار میاوفتاد
همان کار در کار میاوفتاد
هوش مصنوعی: از هر گوشهای که بار میافتاد، همان کارها به هم میخورد و به هم مرتبط میشد.
در آن کارها یاور او بود و بس
پناهنده را گشت فریادرس
هوش مصنوعی: او در آن کارها تنها یاور او بود و تبدیل به کسی شد که به پناهندگان کمک میکند و صدای یاریرسانیاش به گوش میرسید.
چو طالع جهانگردی آرد به پیش
نشاید زدن کنده بر پای خویش
هوش مصنوعی: هرگاه فرصتی مناسب و دلخواه برای سفر و دیدن جهان پیش آید، نباید خود را به چیزهای ناامیدکننده و مشکلات محوطه محدود کرد.
برون رفت از آن کوچگه شهریار
سواحل سواحل به دریا کنار
هوش مصنوعی: از آن مکان کوچکی که در آن زندگی میکردم، خارج شدم و به سواحل دریا رسیدم.
سپاهش ز مه برده رایت برون
ستونی برآورده تا بیستون
هوش مصنوعی: ارتش او از میان ابرها پرچم خود را بیرون آورده و ستونی را به بلندای بیستون برافراشته است.
به صید افکنی مینبشتند راه
که هم صید خوش بود و هم صیدگاه
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که در اینجا به یک راهی اشاره شده که هم منجر به شکار خوبی میشود و هم جای مناسبی برای شکار است. به عبارت دیگر، مسیر مشخصی وجود دارد که باعث میشود شکارچی با موفقیت بیشتری به صید بپردازد.
ز بار گران خوشه خم گشته بود
تک و تاب نخجیر کم گشته بود
هوش مصنوعی: به خاطر فشار سنگین، خوشهی انگور خمیده بود و حالت زیبا و نرم آن کم شده بود.
ز بس رود خیزان لب رودبار
نشانده ز رخسار گیتی غبار
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه رودها به شدت در حال حرکت هستند، خاک و غباری از چهره زمین برمیخیزد و در کنار رودخانهها نشسته است.
ز برق آمده ابر نیسان به جوش
برآورده تندر به تندی خروش
هوش مصنوعی: ابر نیسان به خاطر برق و رعد و برق به جوش آمده و تندر به شدت در حال صدا زدن است.
رگ رستنی در زمین گشته سخت
به رقص آمده برگهای درخت
هوش مصنوعی: ریشههای گیاه در زمین محکم و استوار شده و برگهای درخت به حرکت و رقص در آمدهاند.
ز گلبام شبابهٔ زندباف
دریده صبا شعر گل تا به ناف
گلبام: گلبانگ (هر دو آمده است) شبابه: نوعی ساز نی، مزمار عراقی. شعر: جامه ابریشمی، پیراهن.
خرامنده بر رخش بیجاده نعل
گل لعل در زیر گلنار لعل
هوش مصنوعی: گامی نرم بر اسب زین کرده و نعلهایش از سنگهای گرانبها است، در زیر درختان انار سرخ.
دو نوباوه هم تود و هم برگ تود
ز حلوا و ابریشم آورده سود
هوش مصنوعی: دو چیز زیبا و ارزشمند همواره در کنار هم وجود دارند: یکی از آنها خوشمزگی شیرینی است و دیگری لطافت و نرمی ابریشم. این دو ویژگی به خانه و زندگی نشاط و زیبایی میبخشند.
زمین چون زر و آب چون لاجورد
چو دیبای نیم ازرق و نیم زرد
هوش مصنوعی: زمین به زیبایی طلاست و آب مانند لاجورد به نظر میرسد، همچون پارچهای که نیمی آبی و نیمی زرد باشد.
نوای چکاوک به از بانگ رود
برآورده با دشتبانان سرود
هوش مصنوعی: صدای چکاوک، زیباتر از صدای رود است که با دشتبانان آواز میخواند.
گره بر کمر برزده ساق جو
رسیده به دهقان درود درو
هوش مصنوعی: تلاش و زحمت کشاورز در برداشت محصول، به مانند گرهای است بر کمر او که نشاندهندهی کار سخت و باروری زمین است و در نهایت، این زحمت باعث سلامتی و خیر و برکت برای او میشود.
شکم کرده آهوی صحرا بزرگ
برو تیزتر گشته دندان گرگ
هوش مصنوعی: آهو در صحرا به دلیل خطراتی که وجود دارد بیشتر محتاط و سریع شده است، همانطور که دندانهای گرگ برای شکار آماده و تیزتر شده است.
پی گور چون زهرهٔ گاو سست
گوزن از بیابان ره کوه جست
هوش مصنوعی: به دنبال قبر، مانند زهرهٔ گاو، سست و ضعیف است، و گوزن از بیابان به دنبال مسیر کوه میگردد.
ز نوزادگان آهوان سره
جهان در جهان یکسر آهو بره
هوش مصنوعی: در میان نوزادان، هیچ چیزی زیباتر از آهوان وجود ندارد و در کل دنیا، فقط آهو مانند برههای ناز و زیبا دیده میشود.
جهاندار با صید و با رود و جام
همیکرد منزل به منزل خرام
هوش مصنوعی: پادشاه در حال شکار و گردش در کنار رودخانه و نوشیدن از جام، همچنان به سفر و جابجایی از مکانی به مکان دیگر ادامه میدهد.
چو گل پیچ یک روزهٔ ماه نو
به خلخال یک هفته شد بر گرو
هوش مصنوعی: چون گل، پیچ و تاب یک روزهی ماه نو، بهمدت یک هفته در خلخال معلق شده است.
ز پرگار آن حلقه بر کرد سر
که خوانندش امروز خلخال زر
هوش مصنوعی: دستگاه پرگار که به شکل حلقهای است، برمیخیزد و به آن حلقهای که به آن خلخال زرین میگویند اشاره میکند.
به گیلان درآمد به کردار ابر
بدانسان که در بیشه آید هژبر
هوش مصنوعی: او به گیلان وارد شد، مانند ابر که در جنگل نمایان میشود و به آرامی و با وقار در میان درختان ظاهر میگردد.
هر آتشگهی کامد آنجا بهدست
چو یخ سرد کردش بر آتشپرست
هوش مصنوعی: هر جایی که آتشافروزان و طرفداران آتش حضور دارند، اگر کسی مانند یخ به آنجا بیاید و سرمای خود را به آنجا ببرد، به طور طبیعی به اشتیاق و شوق آتشپرستان آسیب خواهد زد.
چو بشکست بر هیربد پشت را
برانداخت آیین زردشت را
هوش مصنوعی: وقتی او به قدرت رسید، اصول و قوانین زرتشتی را از میان برد.
ز گیلان برون شد درآمد به ری
به افکندن دشمن افکند پی
هوش مصنوعی: از گیلان خارج شد و به ری آمد تا با دشمنان خود رو به رو شود و آنان را شکست دهد.
بر آتشپرستان سیاست نمود
برآورد ازان دوده یکباره دود
هوش مصنوعی: آتشپرستان، به سیاست پرداختند و از آن، دودی برخواست که ناگهان همه جا را فراگرفت.
چو دشمن خبر داشت کامد پلنگ
به سوراخ در شد چو روباه لنگ
هوش مصنوعی: زمانی که دشمن متوجه شد که پلنگی به درون سوراخی آمده، روباه لنگ هم به آنجا رفت.
به آوارگی در خراسان گریخت
وزان قایم ری به قایم بریخت
هوش مصنوعی: شخصی به دلایل خاصی از محل خود در خراسان فرار کرده و به منطقه قایم ری میرود.
چو دانست خسرو که دژخیم او
گریزان شد از فر دیهیم او
هوش مصنوعی: وقتی خسرو فهمید که نگهبانش از ترس تاج و مقام او فرار کرده، حالش تغییر کرد.
گراز گریزنده را پی گرفت
شبیخون زد و راه بر وی گرفت
هوش مصنوعی: یک گراز فراری را تعقیب کرد و ناگهان به او حمله کرد و راهش را مسدود کرد.
چنان تیزرو شد که دریافتش
به زخمی سر از ملک برتافتش
هوش مصنوعی: او به قدری با سرعت و چابکی حرکت کرد که حتی زخمخورده نیز توانست با زندگی و قدرتی از آن سرزمین فرار کند.
چو بدخواه را در گِل آکنده کرد
پراکندگان را پراکنده کرد
هوش مصنوعی: وقتی بدخواهی را در گِل فرو برد، افرادی که به او وابسته بودند نیز پراکنده شدند.
همانجا که بدخواه را کشته بود
به نزدیک صحرا یکی پشته بود
هوش مصنوعی: در همان مکانی که او بدخواه خود را به قتل رسانده بود، در نزدیکی صحرا یک توده خاک وجود داشت.
به شکرانهٔ دولت تندرست
بر آن پشته بنیادی افکند چست
هوش مصنوعی: برای قدردانی از نعمت سلامتی، بر روی آن تپه پایهای محکم بنا کرده است.
به هرای گنجش چو بدرام کرد
به پهلو زبانش هری نام کرد
هَرا: گلولههای طلا و نقره را که برای تزیین زین و یراق اسب بهکار برند. بِدرام: آراسته. پهلو زبان: زبان پهلوی. این بیت در وجه تسمیه شهر هَری (هرات) است.
چو گنجینهٔ آن بنا برکشید
به شهر نشابور لشگر کشید
هوش مصنوعی: وقتی آن گنجینه را به شهر نشابور آوردند، لشکری به آنجا حمله کرد.
دو بهر جهان را در آن شهر یافت
هواخواه خود را یکی بهر یافت
در آن شهر دو نوع مردم (و دو نوع طرز تفکر) را یافت که یکی از آنها طرفدار خودش بودند.
دگر بهر از او طبل دارا زدند
دم دوستیش آشکارا زدند
و قسم دیگر مردم (طرز تفکر دومی) هواخواه دارا بودند و آشکارا این دوستی را نشان میدادند و پنهان نمیکردند.
ز دارا ملک رایتی داشتند
ملک زیر آن رایت انگاشتند
هوش مصنوعی: از ثروتمند، برای خود پرچمی داشتند و زیر آن پرچم، پادشاهی را تصور کردند.
چنان رایتی را به ناموس شاه
برانگیختندی به ناموسگاه
هوش مصنوعی: به علت نفوذ و قدرتی که در شخصیتش داشت، به راحتی موجب تحریک پادشاه به دفاع از ناموس و حریم خود میشد.
سکندر بسی پای در کین فشرد
ز کس مهر دارا نشایست برد
هوش مصنوعی: اسکندر برای انتقام از دشمنانش قدم به میدان گذاشت و از هیچ کسی نیز محبت و دوستی نمیخواست، چرا که آن را شایسته نمیدانست.
همان دید چاره در آن داوری
که یاران خود را کند یاوری
هوش مصنوعی: بینایی و درک انسان باید به این توجه کند که راه حل در قضاوت و تصمیمگیری است که به دوستانش کمک کند.
ز نوبتگه خود به فرهنگ و رای
کند رایتی دیگر آنجا به پای
هوش مصنوعی: هر کسی در زمان و مکان خود باید به دانش و خرد بپردازد و نظرات جدیدی را در آنجا مطرح کند.
از آن رایت آن بود مقصود شاه
که رایت ز رایت بود کینه خواه
هوش مصنوعی: هدف شاه از پرچم و نشانهاش این بود که آن نشانه، بیانگر کینه و دشمنی است.
چو دانست کان شهر دارا پرست
به جهد سکندر نیاید به دست
هوش مصنوعی: وقتی فهمید که آن شهر از دوستی خاص برخوردار است، تلاشهای سکندر هرگز به دست نخواهد آمد.
خصومت گهی ساخت تا نفخ صور
که از سازگاری شد آن شهر دور
هوش مصنوعی: عداوت و دشمنی گاهی چنان شد که روح زندگی از آنجا فرار کرد و باعث دوری از صلح و همزیستی شد.
خصومتگران گشته در خاک پست
هنوز آن خصومت در آن خاک هست
هوش مصنوعی: دشمنان حتی در زمینهای خراب و کم ارزش هم هنوز با هم دشمنی میکنند و خصومت آنها در آنجا وجود دارد.
چو زد لشگر کبک را بر تذرو
ز ملک نشابور شد سوی مرو
هوش مصنوعی: وقتی که سپاه کبک بر تذرو حمله کرد، از سرزمین نشابور به سمت مرو حرکت کرد.
بکشت آتش هیربد خانه را
وز آتش پراکند پروانه را
بکُشت: خاموش کرد. مصرع: پروانهها را (کنایه است از آتشپرستان) از اطراف آتش بپراکند.
به بلخ آمد و آتش زرد هشت
به طوفان شمشیر چون آب کشت
هوش مصنوعی: به بلخ آمد و آتش زرد، هشت شمشیر را مانند طوفانی که آب را از بین میبرد، نابود کرد.
بهاری دلفروز در بلخ بود
کزو تازه گل را دهن تلخ بود
هوش مصنوعی: در بلخ بهاری دلانگیز بود که این بهار به خاطر زیباییاش، گلها را خوشبو و تازه میکرد، اما در عین حال، برخی تلخیها و ناراحتیها نیز در آن وجود داشت.
پری پیکرانی درو چون نگار
صنمخانههایی چو خرم بهار
هوش مصنوعی: در دل این مکان، عروسکهایی زیبا و لطیف مانند تصاویر دلربا وجود دارند که زیباییای همچون بهار شاداب دارند.
درو بیش از اندازه دینار و گنج
نهاده به هر گوشه بی دسترنج
هوش مصنوعی: در این دنیا در گوشه و کنار، طلا و ثروت به مقدار زیاد وجود دارد، اما این riches بدون زحمت و تلاش به دست آمدهاند.
زده موبدش نعل زرین بر اسب
شده نام آن خانه آذر گشسب
هوش مصنوعی: موبد، نعل طلایی را بر پای اسب زده و به این ترتیب خانهای را که نامش آذر گشسب است، به نمایش گذاشته است.
چو خسرو بر آن گنجدان دست یافت
مغان را ز جام مغان مست یافت
هوش مصنوعی: وقتی خسرو به آن گنبد دست یافت، مغان را در حال مستی از جام مغان مشاهده کرد.
بهشت صنمخانه بی حور کرد
ز دوزخ پرستنده را دور کرد
هوش مصنوعی: بهشت مانند معبد عشق است و وجود معشوق باعث میشود که انسان از جهنم دور شود و راهی به سمت خوشبختی و آرامش پیدا کند.
بپرداخت آن گنج دیرینه را
وزو داد مرهم بسی سینه را
هوش مصنوعی: او آن گنج کهن را به خوبی پرداخت و از آن، درمانهای زیادی برای دلهای غمدیده فراهم کرد.
به گرد خراسان برآمد تمام
به هر شهری آورد لختی مقام
هوش مصنوعی: به دور خراسان، همهجا تلاش کردند و در هر شهری مدتی را تحت تأثیر خود قرار دادند.
به مغز خراسان درافکند جوش
خراسانیان را بمالید گوش
هوش مصنوعی: خراسان به اوج و جوش و شوق رسیده و صدای خراسانیان را به گوش دیگران میرساند.
بههر ناحیت کرد موکب روان
که یاریگرش بود بخت جوان
هوش مصنوعی: در هر جا که میرفت، سرنوشت جوانش او را همراهی میکرد و یاری مینمود.
خراسان و کرمان و غزنین و غور
بپیمود هر یک به سم ستور
هوش مصنوعی: خراسان، کرمان، غزنین و غور هر کدام به وسیله ی الاغ یا اسب پیموده شدند.
به هر شهر کامد به شادی فراز
در شهر کردند بر شاه باز
هوش مصنوعی: در هر شهری شادی و خوشحالی ظهور کرد و مردم به احترام شاه جشن و سرور به راه انداختند.
جهان گشتنش گرچه با رنج بود
همه راه او گنج بر گنج بود
هوش مصنوعی: اگرچه سفر در دنیا پر از سختی و درد است، اما هر قدمی که در این راه برداشته میشود، ارزشمند و پر از نعمت است.
به هر منزلی کو گرفتی قرار
گران سنگ بودی ز گنجینه بار
هوش مصنوعی: در هر مکانی که آرامش یافتهای، بار سنگینی از سرمایه و دارایی با خود داری.
زمین را به گنجی بینباشتی
گذشتی و در خاک بگذاشتنی
هوش مصنوعی: زمین را به عنوان یک گنج با ارزش نگاه کردی و به سرعت از آن عبور کردی و در نهایت آن را ترک کردی.
زری کادمی را کند بیمناک
چه در صلب آتش چه در ناف خاک
هوش مصنوعی: زری از ترس و نگرانی به چند موضع اشاره میکند: یکی در آتش و دیگری در خاک. این نگرانی نشاندهندهی انفعال و بیثباتی او است، به طوری که نمیداند کدام یک از این دو حالت برایش خطرناکتر است.
خلایق که زر در زمین مینهند
بر او قفل و بند آهنین مینهند
هوش مصنوعی: مردم وقتی طلا و جواهرات را در زمین دفن میکنند، بر آن قفل و زنجیرهایی از آهن میزنند تا از دسترس خارج شود.
چو باد آمد و خاکشان را ربود
بر او بر زدن قفل آهن چه سود؟
هوش مصنوعی: زمانی که باد آمد و خاک آنها را برداشت، قفل آهنی که بر در گذاشته شده بود چه فایدهای دارد؟