بخش ۳۷ - رفتن اسکندر به دز سریر
بیا ساقی از می دلم تازه کن
در این ره صبوری به اندازه کن
چراغ دلم یافت بیروغنی
به مِی ده چراغ مرا روشنی
چو روز سپید از شب زاغ رنگ
برآمد چو کافور از اقصای زنگ
فروزنده روزی چو فردوس پاک
برآورده سرْ گنجِ قارون ز خاک
هوا صافی از دود و گیتی ز گرد
فلک روی خود شسته چون لاجورد
به عزلت کمر بسته باد خزان
نسیم بهاری ز هر سو وزان
همه کوه گلشن همه دشت باغ
جهان چشمروشن به زرین چراغ
زمانه به کردار باغ بهشت
زمین را گل و سبزه مینو سرشت
به فیروز رایی شه نیکبخت
به تخت رونده برآمد ز تخت
سر تاج بر زد به سفت سپهر
برافراخت رایت برافروخت چهر
زمین خسته کرد از خرام ستور
گران کوه را در سرافکند شور
سپه راند از آنجا به تخت سریر
که تا بیند آن تخت را تختگیر
سریری خبر یافت کان تاجدار
برآن تختگه کرد خواهد گذار
ز فرهنگ فرومانده آگاه بود
که فیروز و فرخ جهانشاه بود
ز تخم کیان هیچکس را نکشت
همه راستان را قوی کرد پشت
سران را رسانید تارک به تاج
بسی خرجها داد و نستد خراج
ز شادی دو منزل برابر دوید
به فرسنگها فرش دیبا کشید
ز نزلی که بودش بدان دسترس
به حدی که حدش ندانست کس
ز هر موینه کان چو گل تازه بود
گرانمایهها بیش از اندازه بود
سمور سیه روبه سرخ تیغ
همان قاقم و قندز بیدریغ
وشق نیفههایی چو برگ بهار
بنفشه بر او ریخته صد هزار
غلامان گردن برافراخته
یکایک همه رزم را ساخته
وشاقانِ موکِبرو زودخیز
به دیدار تازه به رفتار تیز
چو نزلی چنین خوب و آراسته
روان کرد و با او بسی خاسته
به استاد گاران درگه سپرد
که عاجز شد آنکس که آنرا ببرد
درآمد به درگاه شاه جهان
دو تا کرد قامت چو کارآگهان
جهانشاه برخاست نامیش کرد
به شرط نشاندن گرامیش کرد
چو دادش ز دولت درودی تمام
بپرسیدش از قصهٔ تخت و جام
که جام جهانبین و تخت کیان
چگونهست بی فرّ فرخبیان
سریری ملک پاسخش داد باز
که ای ختم شاهان گردنفراز
کیومرث از خیل تو چاکری
فریدون ز مُلک تو فرمانبری
ستاره کمان تو را تیر باد
کمندت سپهر جهانگیر باد
کلیدی که کیخسرو از جام دید
در آیینهٔ دست توست آن کلید
جز این نیست فرقی که ناموس و نام
تو ز آیینه بینی و خسرو ز جام
چو رفتند شاهان بیدار تخت
ترا باد جاوید دیهیم و تخت
به تخت تو آفاق را باد نور
مباد از سرت سایهٔ تاج دور
چه مقصود بُد؟ شاه آفاق را
که نو کرد نقش این کهن طاق را
پی بارگی سوی این مرز راند
بر و بوم ما را به گردون رساند؟
جهان خسروش گفت کای نامدار
ز کیخسروان تخت را یادگار
چو شد تخت من تخت کاووس کی
همان خوردم از جام جمشید می
بدین جام و این تخت آراسته
دلی دارم از جای برخاسته
دگر نیز بینم که چون خفت شاه
در آن غار چون ساخت آرامگاه
پژوهندهٔ راز کیخسروم
تو اینجا نشین تا من آنجا روم
بگریم بر آن تخت بدرام او
زنم بوسهای بر لب جام او
ببینم که آن تخت خسرو پناه
چه زاری کند با من از مرگ شاه
وز آن جام نا جانور بشنوم
درودی کزین جانور بر شوم
شد آیینه جان من زنگ خوَرد
زدایم بدان زنگ از آیینه گرد
بدان دیده دل را هراسان کنم
به خود بر همه کاری آسان کنم
سریری ز گفتار صاحب سریر
بدان داستان گشت فرمانپذیر
فرستاد پنهان به دزدار خویش
که پیش آورد برگ از اندازه بیش
کمر بندد و چربدستی کند
به صد مهر مهمانپرستی کند
اشارت کند تا رقیبان تخت
بسازند با شاه پیروز بخت
به گنجینه تخت بارش دهند
چو خواهد میخوشگوارش دهند
نشانند بر تخت کیخسروَش
فشانند بر سر نثارِ نُوَش
در آن جام فیروزه ریزند می
به فیروزی آرند نزدیک وی
به هرچه آن خوش آید به دندان او
نتابند گردن ز فرمان او
چو با استواران بپرداخت راز
به شه گفت کهآهنگ رفتن بساز
من اینجا نشینم به فرمان شاه
چو شاه از ره آید کنم عزم راه
شهنشه پذیرا شد آن خانه را
به همخانگی برد فرزانه را
تنی چار پنج از غلامان خاص
چو زری که آید برون از خلاص
سوی تخت خانه زمین در نَبَشت
به بالا شدن ز آسمان برگذشت
برآمد بر آنسان که ناسود هیچ
بدان چرخ پیچان به صد چرخ و پیچ
دزی دید با آسمان هم نورد
نبرده کسی نام او در نبرد
عروسانِ دز شربت آمیختند
در آن شربت از لب شکر ریختند
نهادند شاهان خوان زرش
همان خوردنیها که بُد درخوَرش
پریچهرگان سرایی چو ماه
همه صف کشیدند بر گرد شاه
فرو مانده حیران در آن فر و زیب
که سیمای دولت بود دلفریب
چو شه زان خورش خورد و شربت چشید
سوی تخت کیخسروی سر کشید
سرافکنده و برکشیده کلاه
درآمد به پایین آن تختگاه
ز دیوار و در گفتی آمد خروش
که کیخسرو خفته آمد به هوش
چنان بود فرمان فرمانگزار
که بر تخت بنشیند آن تاجدار
سر تاجداران برآمد به تخت
چو سیمرغ بر شاخ زرین درخت
نگهبان آن تخت زرین ستون
ز کان سخن ریخت گوهر برون
که پیروزی شاه بر تخت شاه
نماید به پیروزی بخت راه
همان گوهری جام یاقوت سنج
کلیدیست بر قفل بسیار گنج
بدین تخت و این جام دولت پرست
بسا جام و تختا که آری بهدست
رقیبی دگر گفت کای شهریار
ندیده چو تو شاه چندین دیار
چو بر تخت کیخسروی تاختی
سر از تخت گردون برافراختی
دگر نغز گویی زبان برگشاد
که تا چند کیخسرو و کیقباد
چو زین تخت بازوی شه شد قوی
کند کیقبادی و کیخسروی
همه فال خسرو در آن پیش تخت
به پیروز بختی برآورد تخت
شه آن تخت را چون به خود ساز داد
به کیخسرو مرده جان باز داد
بر آن تخت بنشست یکدم نه دیر
ببوسید بر تخت و آمد به زیر
ز گوهر بر آن تخت گنجی فشاند
که گنجور خانه در آن خیره ماند
بفرمود تا کرسی زر نهند
همان جام فرخ برابر نهند
چو کرسی نهادند و خسرو نشست
به جام جهان بین کشیدند دست
چو ساقی چنان دید پیغام را
ز باده برافروخت آن جام را
برِ خسرو آورد با رای و هوش
که بر یاد کیخسرو این می بنوش
بخور کهاختر فرخت یار باد
بدین جام دستت سزاوار باد
چو شه جام را دید بر پای خاست
بخورد آن یکی جام و دیگر نخواست
بر آن جامْ عقدی ز بازوی خویش
برافشاند و بنشست و بنهاد پیش
در آن تخت بی تاجور بنگریست
بر آن جام می بیباده لختی گریست
گه از بی شرابی گه از بی شهی
مثل زد بر آن جام و تخت تهی
که بی تاجور تخت زرین مباد
چو می نیست جام جهانبین مباد
به مِی، روشنایی بود جام را
بلندی به شه، تخت بدرام را
چو شه رفت گو تخت بشکن تمام
چو می ریخت گو بر زمین افت جام
شهی را بدین تخت باشد نیاز
که بر تخت مینو نخسبد به ناز
کسی کاو به مینو کشد رخت را
به زندان شمارد چنین تخت را
بسا مرغ را کز چمن گم کنند
قفس عاج و دام از بریشم کنند
چو از شاخ بستان کند طوق و تاج
نه ز ابریشمش یاد باشد نه عاج
از آنیم در جستن تاج و ترگ
که فارغ دلیم از شبیخون مرگ
بهار چمن شاخ از آن برکشید
که شمشیر باد خزان را ندید
کفل گرد کردند گوران دشت
مگر شیر از این گورگه در گذشت
گوزنان به بازی برآشفتهاند
هزبران هایل مگر خفتهاند
همان نافهٔ آهوان مشک بست
مگر چنگ و دندان یوزان شکست
بدین غافلی میگذاریم روز
که در ما زنند آتش رخت سوز
چه سازیم تختی چنین خیره خیر
که بر وی شود دیگری جایگیر؟
کنیم از پی دیگری جام گرم
که ما را ز جایی چنین باد شرم
چه سود این چنین تخت کردن به پای
که تختهست ما را نه تخت است جای
نه تخت زرست اینکه او جای ماست
کز آهن یکی کنده بر پای ماست
چو بر تختْ جاوید نتوان نشست
ز تن پیشتر تخت باید شکست
چو در جام کیخسرو آبی نماند
بجای آبگینش نباید فشاند
بخش ۳۶ - گشودن اسکندر دز دربند را به دعای زاهد: بیا ساقی آن میکه ناز آوردبخش ۳۸ - رفتن اسکندر به غار کیخسرو: بیا ساقی آن جام کیخسروی
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بیا ساقی از می دلم تازه کن
در این ره صبوری به اندازه کن
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، با شراب خود دلم را تازه کن. در این راه، صبوری را به مقدار لازم بیاموز.
چراغ دلم یافت بیروغنی
به مِی ده چراغ مرا روشنی
هوش مصنوعی: چراغ دل من بیآنکه روشنایی داشته باشد، در میخانه پیدا شد. باده، روشنی و روشنایی برای من به ارمغان آورد.
چو روز سپید از شب زاغ رنگ
برآمد چو کافور از اقصای زنگ
هوش مصنوعی: وقتی روز روشن از شب سیاه بیرون آمد، مانند کافوری است که از دوری زنگی ظاهر میشود.
فروزنده روزی چو فردوس پاک
برآورده سرْ گنجِ قارون ز خاک
هوش مصنوعی: روزی روشن و پر نور همچون بهشت پاک، از دل زمین گنجی بزرگ و با ارزش مانند گنج قارون پیدا خواهد شد.
هوا صافی از دود و گیتی ز گرد
فلک روی خود شسته چون لاجورد
هوش مصنوعی: آسمان پاک و بیدود است و زمین مانند سنگ لاجوردی، پاک و صاف به نظر میرسد.
به عزلت کمر بسته باد خزان
نسیم بهاری ز هر سو وزان
هوش مصنوعی: باد خزان به عزلت و تنهایی مشغول شده و نسیم بهاری از هر طرف در حال وزیدن است.
همه کوه گلشن همه دشت باغ
جهان چشمروشن به زرین چراغ
هوش مصنوعی: تمام کوهها و دشتها زیبا و سرسبز هستند و جهان مانند باغی پر از گل و گیاه است که مردم با چشمهای روشن و شاداب به آن نگاه میکنند. نور طلایی مانند چراغی در این باغ میدرخشد.
زمانه به کردار باغ بهشت
زمین را گل و سبزه مینو سرشت
هوش مصنوعی: زمانه مانند باغی از بهشت است که زمین را با گلها و سبزهها زیبا کرده است.
به فیروز رایی شه نیکبخت
به تخت رونده برآمد ز تخت
هوش مصنوعی: به فیروز رایی، شاه خوشبختی، از تخت خود برخاست و بر تخت نیکویی نشسته است.
سر تاج بر زد به سفت سپهر
برافراخت رایت برافروخت چهر
هوش مصنوعی: سری که بر بلندای آسمان قرار گرفت، پرچم را در آسمان برافراشت و چهرهاش را درخشان کرد.
زمین خسته کرد از خرام ستور
گران کوه را در سرافکند شور
هوش مصنوعی: زمین از سنگینی و حرکت پیوستهٔ این اسبهای نیرومند خسته شده و به همراه کوه، در اندوه و ناامیدی به سر میبرد.
سپه راند از آنجا به تخت سریر
که تا بیند آن تخت را تختگیر
هوش مصنوعی: سپاه از آن مکان به سمت تخت روانه میشود تا بتواند آن تخت را که بسیار با اهمیت و با شکوه است، ببیند و از آن استفاده کند.
سریری خبر یافت کان تاجدار
برآن تختگه کرد خواهد گذار
هوش مصنوعی: خبر رسید که پادشاه تصمیم دارد بر آن تخت بنشیند.
ز فرهنگ فرومانده آگاه بود
که فیروز و فرخ جهانشاه بود
هوش مصنوعی: او از فرهنگی آگاه بود که فیروز و فرخ، فرمانروایان بزرگ بودند.
ز تخم کیان هیچکس را نکشت
همه راستان را قوی کرد پشت
هوش مصنوعی: از تخم کیان هیچکس تلف نشد و همه راستگویان را در پشتیبانی قویتر کرد.
سران را رسانید تارک به تاج
بسی خرجها داد و نستد خراج
هوش مصنوعی: سران و ملوک را به مقام و اعتبار بلندی رساند و برای این رتبه هزینههای زیادی صرف کرد و مالیاتهای سنگینی نپرداخت.
ز شادی دو منزل برابر دوید
به فرسنگها فرش دیبا کشید
هوش مصنوعی: از خوشحالی، دو خانه را یکی کرد و فرش زیبای دیبا را در دور دستها گسترانید.
ز نزلی که بودش بدان دسترس
به حدی که حدش ندانست کس
هوش مصنوعی: در جایی که آن شخص زندگی میکرد، به درجهای از دسترسی و آگاهی رسید که هیچکس نتوانست حد و اندازه آن را تعیین کند.
ز هر موینه کان چو گل تازه بود
گرانمایهها بیش از اندازه بود
موینه یعنی جامههای مویین از پوستین قاقم و سمور و ...
سمور سیه روبه سرخ تیغ
همان قاقم و قندز بیدریغ
هوش مصنوعی: در این مصرع به تصویر کشیدن سموری سیاه که به سمت سرخی تیغ میرود، نشان از تضاد و تفاوت در رنگها و صفات دارد. قاقم و قندز نیز به شکل دو جنس مختلف یا دو حالت متفاوت اشاره دارند که بدون هیچ گونه کموکاستی وجود دارند. به طور کلی، این جمله به تداوم و تنوع در طبیعت یا زندگی اشاره میکند.
وشق نیفههایی چو برگ بهار
بنفشه بر او ریخته صد هزار
هوش مصنوعی: مثل برگهای بهار که بر روی بنفشهها میافتد، صدها نیفه (شکوفههای خوشبو) بر او فرود آمده است.
غلامان گردن برافراخته
یکایک همه رزم را ساخته
هوش مصنوعی: یاران دلیر با اراده و استقامت خود، به تنهایی مشغول آمادهسازی و پیروزی در میدان نبرد هستند.
وشاقانِ موکِبرو زودخیز
به دیدار تازه به رفتار تیز
وشاق: غلام نوجوان، موکبرو: آنکه در موکب و التزام پادشاه یا بزرگ یا امیری حرکت کند.
چو نزلی چنین خوب و آراسته
روان کرد و با او بسی خاسته
هوش مصنوعی: وقتی که این نشانهٔ خوب و زیبا نازل شد و روان گشت، بسیاری از چیزها با او همراه شدند.
به استاد گاران درگه سپرد
که عاجز شد آنکس که آنرا ببرد
هوش مصنوعی: او به استادان بزرگوار درگاه سپرد که کسی که توانایی انجام این کار را داشت، حالا ناتوان شده است.
درآمد به درگاه شاه جهان
دو تا کرد قامت چو کارآگهان
هوش مصنوعی: به درگاه پادشاه جهانی، شخصی با قامت بلند و خوشرفتار وارد شد، مانند افرادی که در کار خود ماهر و مسلط هستند.
جهانشاه برخاست نامیش کرد
به شرط نشاندن گرامیش کرد
هوش مصنوعی: جهانشاه بلند شد و با احترام نام او را ثبت کرد، به شرطی که او را با افتخار نشیند.
چو دادش ز دولت درودی تمام
بپرسیدش از قصهٔ تخت و جام
هوش مصنوعی: وقتی او از شانس و سرنوشت پیغام خوبی دریافت کرد، از او در مورد ماجرای تخت و جام پرسید.
که جام جهانبین و تخت کیان
چگونهست بی فرّ فرخبیان
هوش مصنوعی: چگونه میتوان به زیبایی و بزرگی دنیای پادشاهی و سلطنت پرداخت، در حالی که هیچ نشانهای از شکوه و زیبایی آن وجود ندارد؟
سریری ملک پاسخش داد باز
که ای ختم شاهان گردنفراز
هوش مصنوعی: پادشاهی که بر تخت نشسته بود، پاسخ داد که ای بزرگترین و آخرین شاه.
کیومرث از خیل تو چاکری
فریدون ز مُلک تو فرمانبری
هوش مصنوعی: کیومرث از میان فرمانروایان و مردان بزرگ، به عنوان خدمتگزار و چاکر فریدون شناخته میشود و از سلطنت تو پیروی میکند.
ستاره کمان تو را تیر باد
کمندت سپهر جهانگیر باد
هوش مصنوعی: ستارهای که مانند کمان تو میدرخشد، همچون تیر باد به دامان آسمان بزرگ افتاده است.
کلیدی که کیخسرو از جام دید
در آیینهٔ دست توست آن کلید
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی میگوید که چیزی که کیخسرو، شخصیت افسانهای و بزرگ ایرانی، از جامی که در دست دارد دید، در واقع نشانهای از توانایی و قدرت توست. یعنی آنچه که در دستان توست، در حقیقت گنجینهای از کارهایی است که میتوانی انجام دهی و به آن دسترسی پیدا کنی.
جز این نیست فرقی که ناموس و نام
تو ز آیینه بینی و خسرو ز جام
هوش مصنوعی: هیچ تفاوتی نیست که محبت و شخصیت تو را در آینه ببینی یا زیبایی خسرو را در جام شراب.
چو رفتند شاهان بیدار تخت
ترا باد جاوید دیهیم و تخت
هوش مصنوعی: زمانی که پادشاهان از دنیا میروند، تخت و تاج آنها به فراموشی سپرده میشود و دیگر هیچ کسی بر آنها حکومت نمیکند.
به تخت تو آفاق را باد نور
مباد از سرت سایهٔ تاج دور
هوش مصنوعی: باد نور، که به معنای نیکی و خوشبختی است، بر تخت تو بوزد و رسالت و عظمت تو در سراسر جهان گسترده شود. سایهٔ تاج تو باید همیشه بر سر تو باشد و تو را از هر بدی دور نگه دارد.
چه مقصود بُد؟ شاه آفاق را
که نو کرد نقش این کهن طاق را
هوش مصنوعی: هدف چه بود برای پادشاهی که طرح این طاق قدیمی را دوباره نو کرد؟
پی بارگی سوی این مرز راند
بر و بوم ما را به گردون رساند؟
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف سفر و حرکت به سمت مرزهای جدید اشاره دارد. گوینده به این موضوع میپردازد که آیا این سفر و تلاش، سرزمین ما را به آسمان و بلندای خاصی خواهد رساند یا نه؟ به نوعی، این ابراز نگرانی از نتیجه و اثرات حرکت و تلاشهای انجام شده است.
جهان خسروش گفت کای نامدار
ز کیخسروان تخت را یادگار
هوش مصنوعی: دنیا به خسرو گفت: ای نامآور، یادگاری از کیخسرو بر تخت باقیمانده است.
چو شد تخت من تخت کاووس کی
همان خوردم از جام جمشید می
هوش مصنوعی: وقتی که تخت و مقام من مانند تخت کاووس شد، همانند جمشید، از جام او نوشیدم.
بدین جام و این تخت آراسته
دلی دارم از جای برخاسته
هوش مصنوعی: من به خاطر این جام و این تخت زیبا، دلی دارم که از همه جا جدا شده و به اوج میرانم.
دگر نیز بینم که چون خفت شاه
در آن غار چون ساخت آرامگاه
هوش مصنوعی: در جای دیگری میبینم که وقتی شاه در آن غار خوابش میبرد، چه طور برای خود آرامگاهی میسازد.
پژوهندهٔ راز کیخسروم
تو اینجا نشین تا من آنجا روم
هوش مصنوعی: ای دانشمند راز کیخسرو، تو در اینجا بمان تا من به آنجا بروم.
بگریم بر آن تخت بدرام او
زنم بوسهای بر لب جام او
بدرام: خوش و آراسته، پدرام
ببینم که آن تخت خسرو پناه
چه زاری کند با من از مرگ شاه
هوش مصنوعی: ببینم که آن تخت خسرو، پناهگاه شاه، چه حال و زاری خواهد داشت از مرگ او و چطور به حسرت میافتد.
وز آن جام نا جانور بشنوم
درودی کزین جانور بر شوم
از آن جام جماد و ناجانور درودی بشنوم که جان تازهای بر من بدمد.
شد آیینه جان من زنگ خوَرد
زدایم بدان زنگ از آیینه گرد
هوش مصنوعی: جان من به زنگار آغشته شده است، من تلاش میکنم تا آن زنگار را از آیینه جانم پاک کنم و وجودم را شفاف و روشن کنم.
بدان دیده دل را هراسان کنم
به خود بر همه کاری آسان کنم
هوش مصنوعی: میخواهم با چشمان دل، دیگران را ترسانده و بر همه کارها تسلط پیدا کنم.
سریری ز گفتار صاحب سریر
بدان داستان گشت فرمانپذیر
هوش مصنوعی: کسی که بر تخت سلطنت نشسته و از حکمت و سخنان یک فرد با دانش بهرهمند شده، به خاطر آن داستان تحت تأثیر قرار گرفته و از آن پیروی میکند.
فرستاد پنهان به دزدار خویش
که پیش آورد برگ از اندازه بیش
هوش مصنوعی: فرستادهای را به دزد خودش فرستاد تا به او بگوید که برگی بیشتر از آنچه معین شده، بیاورد.
کمر بندد و چربدستی کند
به صد مهر مهمانپرستی کند
هوش مصنوعی: کمربند میبندد و با مهارت خود به طور ویژه به مهماننوازی میپردازد.
اشارت کند تا رقیبان تخت
بسازند با شاه پیروز بخت
هوش مصنوعی: با اشاره او، رقیبان به زودی برای پادشاه پیروز تختی خواهند ساخت.
به گنجینه تخت بارش دهند
چو خواهد میخوشگوارش دهند
هوش مصنوعی: به دارایی و ثروتی که دارای گوهر و ارزش است، اعطا میکنند، چون بخواهد و خوشیهایش را به او بدهند.
نشانند بر تخت کیخسروَش
فشانند بر سر نثارِ نُوَش
هوش مصنوعی: آنها بر تخت کیخسرو او را مینشانند و بر سرش نذرها و احترامها میپاشند.
در آن جام فیروزه ریزند می
به فیروزی آرند نزدیک وی
هوش مصنوعی: در آن ظرف فیروزهای، شراب میریزند تا به خوشی و سعادت نزدیک شوند.
به هرچه آن خوش آید به دندان او
نتابند گردن ز فرمان او
هوش مصنوعی: هر چیزی که به دلش بشیند، به راحتی آن را میپذیرد و از تصمیمات او پیروی میشود.
چو با استواران بپرداخت راز
به شه گفت کهآهنگ رفتن بساز
هوش مصنوعی: وقتی با کسانی که پایدار و محکم هستند، صحبت میکند، به پادشاه میگوید که باید راهی برای رفتن انتخاب کند.
من اینجا نشینم به فرمان شاه
چو شاه از ره آید کنم عزم راه
هوش مصنوعی: من در اینجا منتظر هستم و آمادهام تا وقتی که شاه وارد شود، تصمیم بگیرم که چطور به راه بیفتم.
شهنشه پذیرا شد آن خانه را
به همخانگی برد فرزانه را
هوش مصنوعی: پادشاه آن خانه را پذیرفت و فرزانه را به همسری درآورد.
تنی چار پنج از غلامان خاص
چو زری که آید برون از خلاص
هوش مصنوعی: بدنی از چند خدمتکار خاص شبیه زر، که به شدت از قید و بندها آزاد شده است.
سوی تخت خانه زمین در نَبَشت
به بالا شدن ز آسمان برگذشت
در نبشت: در نوردید، طی کرد
برآمد بر آنسان که ناسود هیچ
بدان چرخ پیچان به صد چرخ و پیچ
هوش مصنوعی: طلوع کرد به نحوی که هیچیک از اجزای این گردونه پیچیده، در هم نرفته و نابود نشده است.
دزی دید با آسمان هم نورد
نبرده کسی نام او در نبرد
هوش مصنوعی: یک دزد که بر فراز آسمان ها سفر کرده، هیچ کس را در میدان نبرد پیدا نکرده که نام او را به عنوان رقیبش بشناسد.
عروسانِ دز شربت آمیختند
در آن شربت از لب شکر ریختند
هوش مصنوعی: عروسها به شربت خوشمزهای اضافه کردند و در آن شربت، مقداری شکر از لبهایشان ریزش کرد.
نهادند شاهان خوان زرش
همان خوردنیها که بُد درخوَرش
هوش مصنوعی: پادشاهان سفرهای از طلا و زر گذاشتند و بر آن همان غذاها را قرار دادند که در سفرههای معمولی وجود داشت.
پریچهرگان سرایی چو ماه
همه صف کشیدند بر گرد شاه
هوش مصنوعی: زیبا رویان مانند ماه در اطراف پادشاه صف کشیدهاند.
فرو مانده حیران در آن فر و زیب
که سیمای دولت بود دلفریب
هوش مصنوعی: درگیر زیبایی و جلوهای هستم که چهرهای جذاب و دلنشین از قدرت و ثروت را نشان میدهد.
چو شه زان خورش خورد و شربت چشید
سوی تخت کیخسروی سر کشید
هوش مصنوعی: وقتی شاه از آن خورش لذیذ خورد و شربت گوارا نوشید، به سمت تخت کیخسرو حرکت کرد.
سرافکنده و برکشیده کلاه
درآمد به پایین آن تختگاه
هوش مصنوعی: با خجالت و اندوه، کلاهم را پایین آوردم و به سمت تخت نشستم.
ز دیوار و در گفتی آمد خروش
که کیخسرو خفته آمد به هوش
هوش مصنوعی: از دیوار و در صداهایی شنیده شد که کیخسرو، که قبلاً در خواب بود، به هوش آمده است.
چنان بود فرمان فرمانگزار
که بر تخت بنشیند آن تاجدار
هوش مصنوعی: فرمانده به قدری قدرتمند و نیرومند بود که فردی که تاج سلطنت را بر سر دارد، بر تخت سلطنت بنشیند.
سر تاجداران برآمد به تخت
چو سیمرغ بر شاخ زرین درخت
هوش مصنوعی: سر تاجداران بر صندلی سلطنت قرار گرفت مانند سیمرغ که بر شاخهای از درخت زرین نشسته است.
نگهبان آن تخت زرین ستون
ز کان سخن ریخت گوهر برون
هوش مصنوعی: نگهبان آن تخت طلایی، به خاطر صحبتهای خوب و زیبایش، جواهرات را به بیرون میریزد.
که پیروزی شاه بر تخت شاه
نماید به پیروزی بخت راه
هوش مصنوعی: پیروزی شاه بر تخت، نشاندهنده موفقیت بخت و اقبال اوست.
همان گوهری جام یاقوت سنج
کلیدیست بر قفل بسیار گنج
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که همانطور که یک گوهر باارزش مانند یاقوت میتواند به عنوان یک کلید عمل کند، در واقع دانش و علم نیز میتواند درهای بسیاری به روی انسان باز کند و او را به ثروتهای معنوی و علمی راهنمایی کند. علم و دانایی نهتنها ارزشمندند بلکه میتوانند به عنوان ابزاری برای دسترسی به دستاوردهای بزرگ در زندگی محسوب شوند.
بدین تخت و این جام دولت پرست
بسا جام و تختا که آری بهدست
هوش مصنوعی: این متن به این معناست که مقام و ثروت قابل تکیه نیستند و بسیاری از تختها و جامهای سلطنتی در گذشته وجود داشتهاند که به دست آمدهاند و از دست رفتهاند. این نشاندهنده ناپایداری و فانی بودن قدرت و ثروت است.
رقیبی دگر گفت کای شهریار
ندیده چو تو شاه چندین دیار
هوش مصنوعی: یک رقیب دیگر به من گفت: ای پادشاه، هیچ کس مانند تو را در این همه سرزمینها ندیدم.
چو بر تخت کیخسروی تاختی
سر از تخت گردون برافراختی
هوش مصنوعی: وقتی بر تخت کیخسرو نشستی، سر خود را از افق بالا بردی.
دگر نغز گویی زبان برگشاد
که تا چند کیخسرو و کیقباد
هوش مصنوعی: با صحبتهای زیبا و دلنشین خود ادامه ندهید، چون چه زمانی قرار است داستانهای کهن و افسانهای کیخسرو و کیقباد را تکرار کنیم؟
چو زین تخت بازوی شه شد قوی
کند کیقبادی و کیخسروی
هوش مصنوعی: وقتی که شاه بر تخت نشسته و قدرتش افزایش یابد، به مانند کیقباد و کیخسرو قدرتمند خواهد شد.
همه فال خسرو در آن پیش تخت
به پیروز بختی برآورد تخت
هوش مصنوعی: همه نشانهای خوب و امیدبخش در حضور خسرو، به نشانهی موفقیت و بخت خوبش در جلوی تخت نمایان شد.
شه آن تخت را چون به خود ساز داد
به کیخسرو مرده جان باز داد
هوش مصنوعی: شاه وقتی که آن تخت را برای خود متعدد و فراهم کرد، به کیخسرو که مرده بود، جان جدیدی بخشید.
بر آن تخت بنشست یکدم نه دیر
ببوسید بر تخت و آمد به زیر
هوش مصنوعی: مدتی بر تخت نشسته بود و سپس با عجلتی به آن دست زد و به زیر آمد.
ز گوهر بر آن تخت گنجی فشاند
که گنجور خانه در آن خیره ماند
هوش مصنوعی: بر روی تخت گرانبها، جواهراتی را ریختند که تماشاچیان از زیبایی آنها شگفتزده و حیرتزده شد.
بفرمود تا کرسی زر نهند
همان جام فرخ برابر نهند
هوش مصنوعی: فرمان داد تا یک کرسی طلایی بگذارند و همان جام خوشبختی را در برابر آن قرار دهند.
چو کرسی نهادند و خسرو نشست
به جام جهان بین کشیدند دست
هوش مصنوعی: زمانی که تخت را گذاشتند و پادشاه نشست، به او جامی از کهکشان را دادند.
چو ساقی چنان دید پیغام را
ز باده برافروخت آن جام را
هوش مصنوعی: ساقی وقتی پیغام را دید، جام را از شراب پر کرد و آن را به باد درخشید.
برِ خسرو آورد با رای و هوش
که بر یاد کیخسرو این می بنوش
هوش مصنوعی: با تدبیر و ذکاوت، زیور ویژهای را برای پادشاهی بزرگ و باستانی فراهم کردند تا به یاد کیخسرو، از این شراب بنوشد.
بخور کهاختر فرخت یار باد
بدین جام دستت سزاوار باد
هوش مصنوعی: بخور که ستاره خوشبختی یار توست، امیدوارم این جام و نوشیدنی برای دست تو شایسته باشد.
چو شه جام را دید بر پای خاست
بخورد آن یکی جام و دیگر نخواست
هوش مصنوعی: وقتی شاه جام را دید، از جا بلند شد و یک جام نوشید، اما جام دیگر را نخواست.
بر آن جامْ عقدی ز بازوی خویش
برافشاند و بنشست و بنهاد پیش
هوش مصنوعی: او بر آن جام، بازوی خود را افکند و نشسته و آن را پیش خود گذاشت.
در آن تخت بی تاجور بنگریست
بر آن جام می بیباده لختی گریست
هوش مصنوعی: در آن تخت بدون تاج، او به جام شرابی نگاه کرد و لحظاتی از روی غم بر آن گریه کرد.
گه از بی شرابی گه از بی شهی
مثل زد بر آن جام و تخت تهی
هوش مصنوعی: گاهی به خاطر نبود شراب و گاهی به خاطر نبود عشق، همچون کسی که از روی جام و تخت خالیاش ناراحت است، نالهای غمگین سر میدهد.
که بی تاجور تخت زرین مباد
چو می نیست جام جهانبین مباد
هوش مصنوعی: بی تاج و تخت زرین، ارزش و مقام واقعی وجود ندارد. همچنین، اگر باده نباشد، دیدن و نظارهگری در این دنیا بیفایده خواهد بود.
به مِی، روشنایی بود جام را
بلندی به شه، تخت بدرام را
هوش مصنوعی: در اینجا اشارهای به زیبایی و جذابیت شراب و همچنین جایگاه بلند و ارجمندی وجود دارد. شراب میتواند موجب روشنی و نشاط شود و تخت شاهانه نیز مظهر قدرت و احترام است. این شعر به نوعی از همنشینی لذتها و فراز و نشیبهای زندگی سخن میگوید.
چو شه رفت گو تخت بشکن تمام
چو می ریخت گو بر زمین افت جام
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه رفت، مثل این است که تمام تخت و تاج را بشکنند و مانند اینکه وقتی می الکد، جام بر زمین بیفتد.
شهی را بدین تخت باشد نیاز
که بر تخت مینو نخسبد به ناز
هوش مصنوعی: پادشاهی که بر این تخت نشسته، نیازمند است که بر تخت آسمانی راحت نخواهد بود و به خود نمیبالد.
کسی کاو به مینو کشد رخت را
به زندان شمارد چنین تخت را
هوش مصنوعی: کسی که به بهشت برود و زندگی خوش و دلچسبی داشته باشد، زندگیاش را مانند زندان میداند و آن را محدود احساس میکند.
بسا مرغ را کز چمن گم کنند
قفس عاج و دام از بریشم کنند
هوش مصنوعی: بسیاری از پرندگان را از چمنزار دور میکنند و در قفس یا دام قرار میدهند.
چو از شاخ بستان کند طوق و تاج
نه ز ابریشمش یاد باشد نه عاج
هوش مصنوعی: وقتی که از درخت باغ، تاج و گردنبند بریده میشود، نه به یاد ابریشمش خواهد بود و نه به یاد عاج آن.
از آنیم در جستن تاج و ترگ
که فارغ دلیم از شبیخون مرگ
هوش مصنوعی: ما در تلاش برای به دست آوردن موفقیت و جایگاه بالا هستیم، زیرا از نگرانی و ترس مرگ آزاد هستیم.
بهار چمن شاخ از آن برکشید
که شمشیر باد خزان را ندید
هوش مصنوعی: در بهار، گیاهان و درختان به رشد و شکوفایی خود ادامه میدهند، زیرا در این فصل، سرما و بادهای سرد پاییز را پشت سر گذاشتهاند و به آرامش و حرارت بهار رسیدهاند.
کفل گرد کردند گوران دشت
مگر شیر از این گورگه در گذشت
هوش مصنوعی: دشت پر از قبر است و مانند مانعهایی که دور تا دور گورهای مردگان را گرفته، وجود دارد؛ اما شیر به راحتی از این موانع عبور میکند.
گوزنان به بازی برآشفتهاند
هزبران هایل مگر خفتهاند
هوش مصنوعی: گوزنها در حال بازی و سر و صدا هستند و هزبران (افرادی با مقام و قدرت) در حالتی آرام به نظر میرسند و انگار خوابشان برده است.
همان نافهٔ آهوان مشک بست
مگر چنگ و دندان یوزان شکست
هوش مصنوعی: بیت به این معناست که همانند عطر و بوی خوشی که از نافهٔ آهوان مشکی به مشام میرسد، فقط در صورت شکست و ناتوانی یوزان (که به معنی شکارچیان یا قدرتمندان است) میتوان به آن دست یافت. به بیان دیگر، زیبایی و لطافت خاصی که از عشق و زیبایی ناشی میشود، تنها در شرایطی به دست میآید که سختیها و چالشها به وجود بیایند.
بدین غافلی میگذاریم روز
که در ما زنند آتش رخت سوز
هوش مصنوعی: ما با بیتوجهی روز را میگذرانیم، در حالی که در دل ما آتشی برپا میشود که همه چیز ما را میسوزاند.
چه سازیم تختی چنین خیره خیر
که بر وی شود دیگری جایگیر؟
هوش مصنوعی: چه کنیم با تختی حیرتانگیز که بر روی آن شخص دیگری جا بگیرد؟
کنیم از پی دیگری جام گرم
که ما را ز جایی چنین باد شرم
هوش مصنوعی: بیایید به دنبال دیگری باشیم و به او محبت کنیم، چرا که ما از این وضعیت خجالت میکشیم.
چه سود این چنین تخت کردن به پای
که تختهست ما را نه تخت است جای
هوش مصنوعی: چه فایدهای دارد که خود را در مقام و جایگاهی بلند قرار دهیم، در حالی که ما در حقیقت مانند تختههام، در جایگاه درست و شایستهای نیستیم؟
نه تخت زرست اینکه او جای ماست
کز آهن یکی کنده بر پای ماست
هوش مصنوعی: این جمله اشاره به این دارد که ارزش و مقام یک شخص تنها به داراییهای مادی او نیست. در واقع، اینکه کسی در جایگاهی بالاتر قرار دارد، به خاطر چیزهایی است که فراتر از ثروت و زیباییهای مادی است. برعکس، ممکن است شخصی با قدرت و استقامت خود به جایگاه بالایی برسد، حتی اگر از نظر مالی در سطح پایینی باشد. به عبارت دیگر، با وجود تمام زرق و برقها، آنچه که حقیقتاً اهمیت دارد، ویژگیهای درونی و کارکردهای واقعی فرد است.
چو بر تختْ جاوید نتوان نشست
ز تن پیشتر تخت باید شکست
هوش مصنوعی: اگر نتوانی بر تخت جاودان بنشینی، باید ابتدا از جسم خود جدا شوی و آن را ترک کنی.
چو در جام کیخسرو آبی نماند
بجای آبگینش نباید فشاند
هوش مصنوعی: زمانی که در جام کیخسرو آبی باقی نمانده باشد، نباید به جای آن شیشه را پر کنیم.