گنجور

بخش ۳۶ - گشودن اسکندر دز دربند را به دعای زاهد

بیا ساقی آن می‌که ناز آورد
جوانی دهد عمر باز آورد
به من ده که این هر دو گم کرده‌ام
قناعت به خوناب خم کرده‌ام
کسی کاو در نیک‌نامی زند
در این حلقه لاف غلامی زند
به نیکی چنان پرورد نام خویش
کزو نیک یابد سرانجام خویش
به دراعهٔ در گریزد تنش
که آن درع باشد نه پیراهن‌ش
به از نام نیکو دگر نام نیست
بد آنکس که نیکو سرانجام نیست
چو می‌خواهی ای مرد نیکی پسند
که نامی برآری به نیکی بلند
یکی جامه در نیک‌نامی بپوش
به نیکی دگر جامه‌ها می‌فروش
نبینی که باشد ز مشگین حریر
فروشندهٔ مشک را ناگزیر‌؟
گزارنده این نو آیین خیال
دم از نیک‌نامان زدی ماه و سال
سکندر که آن نیک‌نامی نمود
بر‌آن نام نیکو بسی کرد سود
همه سوی نیکان نظر داشتی
بدان را بر خویش نگذاشتی
ز کشور‌خدایان و شه‌زادگان
نظر بیش کردی به افتادگان
کجا زاهدی خلوتی یافتی
به خلوت‌گه‌ش زود بشتافتی
به‌هر جا که رزمی برآراستی
از ایشان به همّت مدد خواستی
همانا که‌ز‌آن بود پیروز جنگ
که پیروزه را فرق کردی ز سنگ
سپاهی که با او به جنگ آمدند
از آن پیشه کاو داشت تنگ آمدند
نمودند کای داور روزگار
به تعلیم تو دولتْ آموزگار
ترا فتح و فیروزی از لشگر‌ست
تو زاهد نوازی سخن دیگر‌ست
به شمشیر باید جهان را گشاد
تو از نیک‌مردان چه آری به یاد
چو همّت سلاح‌ است در دستبرد
بگو تا کنیم آنچه داریم خرد
ازین پس که بر هم‌نبرد‌ان زنیم
در همّت نیک‌مردان زنیم
جهاندار ازین داوری‌های سخت
نگه‌داشت پاسخ به نیروی بخت
سخن بر بدیهه نیاید صواب
به وقت خودش داد باید جواب
چو لشگر سوی کوه البرز راند
به‌هر ناحیت نایبی را نشاند
به دهلیزهٔ رهگذر‌های سخت
ز شروان چو شیران همی‌برد رخت
در آن تاختن که‌آرزومند بود
رهش بر گذرگاه دربند بود
نبود آنگه آن شهر آراسته
دزی بود در وی بسی خواسته
در آن دز تنی چند ره داشتند
که کس را در آن راه نگذاشتند
چو شه را سراپرده آنجا زدند
رقیبان دز خیمه بالا زدند
در دز ببستند بر روی شاه
نکردند در تیغ و لشکر نگاه
به نوبت‌گه شاه نشتافتند
سر از خدمت بارگه تافتند
اگر خواندشان داور دور گیر
به رفتن نگشتند فرمان‌پذیر
وگر دفتر داوری در نوشت
ندادند راهش بر کوه و دشت
همان چاره دید آن خردمند شاه
که بردارد آن بند از بندگاه
به لشکر بفرمود تا صد هزار
درآیند پیرامن آن حصار
به خر‌سنگ غضبان خرابش کنند
به سیلاب خون غرق آبش کنند
چهل روز لشگر شغب ساختند
کزان دز کلوخی نینداختند
ز پرتاب او ناوک افکند بال
کمندی نه کانجا رسانَد دوال
عروسک‌زنانی چو دیوان شموس
خجل گشته زان قلعه چون عروس
نه عراده بر گرد او ره‌شناس
نه از گردش منجنیق‌ش هراس
چو عاجز شدند اندر آن تاختن
وزان جوز بر گنبد انداختن
شه کاردان مجلسی نو نهاد
سران را طلب کرد و ابرو گشاد
چه گویید گفتا درین بند کوه
که آورد از اندیشه ما را ستوه
ولایت‌گشایان گردن‌فراز
نشستند و بردند شه را نماز
که ما بندگان تا کمر بسته‌ایم
بدین روز یک روز ننشسته‌ایم
چهل روز باشد که بی‌خورد و خواب
ستیزیم با ابر و با آفتاب
تو دانی که بر تارک مهر و میغ
نشاید زدن نیزه و تیر و تیغ
چو دیوان بسی چاره‌ها ساختیم
از این دیو‌، خانه نپرداختیم
همان به که گردیم ازین راه تنگ
گریوه نوردیم و ساییم سنگ
شهنشه چو دانست که‌آن سروران
فرو مانده بودند و عاجز در آن
چو در سرمه زد چشم خورشید میل
فرو رفت گوهر به دریای نیل
شه از گنج گوهر به دریا کنار
یکی مجلس آراست چون نوبهار
بپرسید چون حلقه گشت انجمن
از آن سرفراز‌ان لشگر شکن
که از گوشه‌داران در این گوشه کیست‌؟
که بر ماتم ِ آرزو‌ها گریست
یکی گفت کای شاه دانش‌پرست
پرستش‌گری در فلان غار هست
به کس روی ننماید از هیچ راه
کند بی نیازی به مشتی گیاه
شهنشاه برخاست هم در زمان
عنان‌تاب گشت از بر همدمان
ز خاصان تنی چند همراه کرد
نشان جست و آمد بر نیک‌مرد
ره از شب چو روز بد‌اندیش بود
وشاقی و شمعی روان پیش بود
چو نزدیک غار آمد از راه دور
به غار اندر افتاد از آن شمع نور
پرستنده چون پرتو نور دید
ز تاریکی غار بیرون دوید
فرشته‌وشی دید چون آفتاب
برآورده اقبال را سر ز خواب
جهان‌دیده نزد جهاندار تاخت
به نور جهاندار‌ی او را شناخت
بدو گفت شخصی بهی‌پیکری
گمانم چنانست که‌اسکندری
شه از مهربانی بدو داد دست
درون رفت و پیشش به زانو نشست
بپرسید از او که‌آشنای تو کیست‌؟
ز دنیا چه پوشی و خورد تو چیست‌؟
چه دانستی ای زاهد هوشیار‌؟
که اسکندرم من درین تنگ غار‌؟
دعا کرد زاهد که دل‌شاد باش
ز بند ستمگاری آزاد باش
به اقبال باد اخترت خاسته
به نیروی اقبالت آراسته
اگر زانکه بشناختم شاه را
شناسد به شب هر کسی ماه را
نه آیینه تنها تو داری به‌دست
مرا در دل آیینه‌ای نیز هست
به صد سال کاو را ریاضت زدود
یکی صورت آخر تواند نمود
دگر آنچه پرسد خداوند رای
که چونست زاهد در این تنگ جای
به نیروی تو شادم و تندرست
تنومند‌تر ز آنچه بودم نخست
ز مهر و ز کین با کسم یاد نیست
کس از بندگان چون من آزاد نیست
جهان را ندیدم وفا‌داری‌یی
نخواهد کس از بی‌وفا یاری‌یی
چو برسختم اندیشهٔ کار خویش
همین گوشه دیدم سزاوار خویش
بریدم ز هر آشنایی شمار
بس است آشنای من آموزگار
به بسیار خواری نیارم بسیچ
که پُری دهد ناف را پیچ پیچ
گیا پوشم و قوت من هم گیا
کنم سنگ را زر بدین کیمیا
بود سال‌ها کز سر آیندگان
ندیدم کسی جز تو ز آیندگان
سبب چیست که‌امشب درین کنج غار‌؟
به نیک اختری رنجه شد شهریار‌؟
در غار من وانگهی چون تویی
یکی پاس شه را کم از هندو‌یی
جهاندار گفت ای جهاندیده پیر
از این آمدن داشتم ناگزیز
خدای آهنی را به‌دو نیم کرد
به ما هر دوان آن دو تسلیم کرد
کلیدی و تیغی بدینسان نگاشت
کلید آن تو تیغ بر من گذاشت
چو من ‌زآهن تیغ گیتی‌فروز
کنم یاری عدل در نیم روز
تو در نیمه شب نیز اگر یاوری
کلید‌ی بجنبان در این داوری
مگر کز کلید تو و تیغ من
گشاده شود کار این انجمن
حصار‌ی است بر سفت این تیغ کوه
درو ره‌زنانند چندین گروه
همه روز و شب کاروان‌ها زنند
ز بد گوهری راه جان‌ها زنند
در آن جستجویم که بگشایمش
به داد و به دانش بیارایمش
تو نیز ار به همت کنی یار‌ی‌یی
در این ره کند بخت بیدار‌ی‌یی
ز رهزن شود راه پرداخته
شود توشهٔ ره‌روان ساخته
چو آگاه شد مرد ایزد شناس
که دزدان بر آن قلعه دارند پاس
یکی منجنیق از نفس برگشاد
که بر قلعهٔ آسمان در گشاد
چنان زد در آن کوهه منجنیق
که شد کوه در وی چو دریا غریق
به شه گفت برخیز و شو باز جای
که آن کوه‌پایه درآمد ز پای
چو شاهنشه آمد سوی بزم خویش
مقیمان مجلس دویدند پیش
دگر باره مجلس بیاراستند
به رامش نشستند و می خواستند
کس آمد که دژبان این کوهسار
ستاده‌‌ست بر در به امید بار
بفرمود شه تا درآرند زود
درآمد بر شاه و خدمت نمود
چو بر شه دعا کرد از اندازه بیش
کلید در دز بینداخت پیش
خبر کرد که‌امشب ز نیروی شاه
خرابی درآمد بدین قلعه‌گاه
دو برج رزین زین دز سنگ بست
ز برج ملک دور در هم شکست
ز خشم خدا منجنیقی رسید
دز افتاد و ناگاه در هم درید
گرش منجنیق تو کردی خراب
به ذره کجا ریختی آفتاب‌؟
خرابی‌ش دانم نه زین لشگر‌ست
که این منجنیق از دزی دیگرست
چو حکم دز آسمانی تراست
تو دانی و دز حکمرانی تراست
نگه کرد شه سوی لشکر کشان
کزین به دعا را چه باشد نشان‌‌؟
چهل روز باشد که مردان کار
به شمشیر کوشند با این حصار
به چندین سر تیغ الماس رنگ
نسفتند جو سنگی از خاره سنگ
به آهی که برداشت بی‌توشه‌ای
فرو ریخت از منظرش گوشه‌ای
شما را چه رو می‌نماید درین‌؟
که بی نیک‌مردان مبادا زمین‌!
بزرگان لشکر به عذر‌آوری
پشیمان شدند از چنان داوری
زمین بوسه دادند در بزم شاه
که خالی مباد از تو تخت و کلاه
قوی باد در ملک بازو‌ی تو
بقا باد نقد ترازو‌ی تو
چنین حرفها را تو دانی شناخت
که یزدان ترا سایه خویش ساخت
چو ما نیز از این پرده آگه شدیم
به‌راه آمدیم ارچه از ره شدیم
فرستاد شه تا به دز تاختند
از آن رهزنان دز بپرداختند
بجای دز اقطاع‌ها دادشان
سوی دادهٔ خود فرستاد‌شان
در آن سنگ بسته دز اوج سای
عمارت‌گری کرد بسیار جای
خرابیش را یکسر آباد کرد
دز ظلم را خانهٔ داد کرد
نواحی نشینان آن کوهسار
تظلم نمودند هنگام بار
که از بیم قفچاق وحشی سرشت
درین مرز تخمی نیاریم کشت
چو هر‌گه کزین سو شتاب آورند
برینش درین کشت و آب آورند
ازین روی ما را زیان‌ها رسد
ز نان تنگی آفت به جان‌ها رسد
گر آرد ملک هیچ بخشایشی
رساند بدین کشور آسایشی
درین پاس‌گه رخنه‌هایی که هست
عمارت کند تا شود سنگ بست
مگر ز‌آفت آن بیابانیان
به راحت رسد کار خزرانیان
بفرمود شه تا گذرگاه کوه
ببندند خزرانیان هم‌گروه
ز پولاد و ارزیز و از خاره سنگ
برآرند سدی در آن راه تنگ
ز خارا تراشان احکام کار
که بر کوه دانند بستن حصار
فرستاد خلقی به انبوه را
گذر داد بر بستن آن کوه را
چو ز‌آبادی رخنه پرداختند
به عزم شدن رایت افراختند
شد از زخمهٔ کاسه و زخم کوس
خدنگ اندران بیشه‌ها آبنوس
ملک بارگه سوی صحرا کشید
عنان راه را داد و منزل برید
چو سیاره چرخ شبدیز راند
به‌هر برج که‌آمد سعادت رساند
چو زلف شب از حلقه عنبری
سمن ریخت بر طاق نیلوفر‌ی
شه و لشگر از رنج ره سودگی
رسیدند لختی به آسودگی
تنی چند را از رقیبان راه
ز بهر شب افسانه بنشاند شاه
از ایشان خبر‌های آن کوه و دشت
بپرسید و آگه شد از سرگذشت
پس آنگاه از هر نشیب و فراز
به گوش ملک برگشادند راز
نمودند کاینجا حصاری‌ست خوب
که دور است ازو تند باد جنوب
یکی سنگ مینا‌ی مینو سرشت
به زیبایی و خرمی چون بهشت
سریر سرافراز شد نام او
درو تخت کیخسرو و جام او
چو کیخسرو از ملک پرداخت رخت
نهاد اندران تاج‌گه جام و تخت
همان گور خانه ز غاری گزید
کز آتش در آن غار نتوان خزید
هم از تخمهٔ او در آن پیشگاه
ملک‌زاده‌ای هست بر جمله شاه
پرستش کند جای آن شاه را
نگهدارد آن جام وآن گاه را
جهان مرزبان شاه گیتی نورد
برافروخت کاین داستان گوش کرد
کجا بستدی فرخ آیین دزی
چه از زورمند‌ی چه از عاجز‌ی
اگر آشکارا بدی گر نهان
بر آن دز شدی تاجدار جهان
بدیدی دز از دز فرود آمدی
به دزبان بر از وی درود آمدی
به نا‌دیده دیدن هوس‌ناک بود
به‌هر جا که شد چست و چالاک بود
چو آن‌شب صفت‌های آن دز شنید
به دز دیدنش رغبت آمد پدید
مگر کز کهن جام کیخسرو‌ی
دهد مجلس مملکت را نوی

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیا ساقی آن می‌که ناز آورد
جوانی دهد عمر باز آورد
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آن شرابی را بیاور که با نوشیدنش، جوانی و شادابی به دست می‌آید و عمر را دوباره زنده می‌کند.
به من ده که این هر دو گم کرده‌ام
قناعت به خوناب خم کرده‌ام
هوش مصنوعی: به من بده که هر دو را گم کرده‌ام، قناعتی که به درد و رنج من لطمه زده است.
کسی کاو در نیک‌نامی زند
در این حلقه لاف غلامی زند
هوش مصنوعی: کسی که در نام نیک زندگی می‌کند، در این جمع فقط به فخر و مقام خود می‌پردازد.
به نیکی چنان پرورد نام خویش
کزو نیک یابد سرانجام خویش
هوش مصنوعی: با نیکی و خوبکاری، نام خود را پرورش بده تا در نهایت، نتیجه‌ی خوب و مطلوبی از کارهایت بگیری.
به دراعهٔ در گریزد تنش
که آن درع باشد نه پیراهن‌ش
هوش مصنوعی: بدنش به سمت در خارج می‌شود، چون آنجا درع (زره) است نه فقط یک پیراهن.
به از نام نیکو دگر نام نیست
بد آنکس که نیکو سرانجام نیست
هوش مصنوعی: بهتر از یک نام خوب، هیچ نام دیگری وجود ندارد. کسی که سرانجام خوبی ندارد، واقعاً بد است.
چو می‌خواهی ای مرد نیکی پسند
که نامی برآری به نیکی بلند
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی ای مرد، کار نیکو انجام دهی و نامی نیکو از خود به جا بگذاری، باید به نیکی رفتار کنی.
یکی جامه در نیک‌نامی بپوش
به نیکی دگر جامه‌ها می‌فروش
هوش مصنوعی: یک جامه از خوبی و نیک‌نامی بر تن کن، زیرا با نیک‌نامی، دیگر لباس‌ها و ویژگی‌ها ارزش پیدا می‌کنند.
نبینی که باشد ز مشگین حریر
فروشندهٔ مشک را ناگزیر‌؟
هوش مصنوعی: آیا نمی‌بینی که فروشنده‌ی مشک در شهر مشگین، ناچار به عرضه و فروش حریر است؟
گزارنده این نو آیین خیال
دم از نیک‌نامان زدی ماه و سال
هوش مصنوعی: این شعر به شخصیتی اشاره دارد که با تفکرات جدید و نوآورانه‌اش، به دنبال یادآوری و یادکرد بزرگان و افراد نیک‌نام در گذر زمان است. این شخص با توجه به تحولات و تغییرات زمان، همچنان در پی الهام از نکات مثبت و آموزه‌های تاریخ است.
سکندر که آن نیک‌نامی نمود
بر‌آن نام نیکو بسی کرد سود
هوش مصنوعی: سکندر، فردی که به خاطر خوبی‌هایش مشهور بود، برای دستیابی به آن شهرت و اعتبار، بسیار تلاش و زحمت کشید.
همه سوی نیکان نظر داشتی
بدان را بر خویش نگذاشتی
هوش مصنوعی: تو همیشه به نیکوکاران و خوبی‌های آن‌ها توجه داشتی، اما این خوبی‌ها را در خودت نیاورده‌ای.
ز کشور‌خدایان و شه‌زادگان
نظر بیش کردی به افتادگان
هوش مصنوعی: تو بیشتر به کسانی نگاه کردی که در آستانه‌ی شکست و افت هستند، نه به سرزمین خداوندان و فرزندان پادشاهان.
کجا زاهدی خلوتی یافتی
به خلوت‌گه‌ش زود بشتافتی
هوش مصنوعی: آیا توانسته‌ای زاهدی را پیدا کنی که در جایی تنها به عبادت مشغول باشد و تو سریعاً به آنجا بروی؟
به‌هر جا که رزمی برآراستی
از ایشان به همّت مدد خواستی
هوش مصنوعی: هر جا که جنگی به راه افتاده، از آن‌ها به خاطر اراده و تلاششان کمک خواستی.
همانا که‌ز‌آن بود پیروز جنگ
که پیروزه را فرق کردی ز سنگ
هوش مصنوعی: پیروزی جنگ به کسی تعلق دارد که تفاوت بین پیروزی و شکست را مانند تفاوت بین انسان و سنگ درک کند.
سپاهی که با او به جنگ آمدند
از آن پیشه کاو داشت تنگ آمدند
هوش مصنوعی: سپاهی که به جنگ با او آمدند، از پیشه و کارش به خوبی آگاهی داشتند و به همین خاطر برایشان دشوار بود.
نمودند کای داور روزگار
به تعلیم تو دولتْ آموزگار
هوش مصنوعی: ای داور زمانه، به ما یاد دادند که چگونه برکت و نعمت را بیاموزیم.
ترا فتح و فیروزی از لشگر‌ست
تو زاهد نوازی سخن دیگر‌ست
هوش مصنوعی: پیروزی و موفقیت تو ناشی از نیروی لشکر است، اما تو به زهد و تقوا پرداخته‌ای و این موضوع داستان دیگری است.
به شمشیر باید جهان را گشاد
تو از نیک‌مردان چه آری به یاد
هوش مصنوعی: برای فتح جهان باید با شمشیر اقدام کرد، و تو از نیک‌مردان چگونه می‌توانی به یاد بیاوری؟
چو همّت سلاح‌ است در دستبرد
بگو تا کنیم آنچه داریم خرد
هوش مصنوعی: اگر اراده و تلاش، سلاحی است برای دستیابی به هدف‌ها، بگو تا اقدام کنیم و از توانایی‌هایمان بهره بگیریم.
ازین پس که بر هم‌نبرد‌ان زنیم
در همّت نیک‌مردان زنیم
هوش مصنوعی: از این پس، زمانی که به نبرد با دشمنان بپردازیم، با اراده و همت مردان نیکوکار و نیک‌اندیش به میدان خواهیم رفت.
جهاندار ازین داوری‌های سخت
نگه‌داشت پاسخ به نیروی بخت
هوش مصنوعی: پادشاه به خاطر این قضاوت‌های سخت، تصمیم گرفت تا پاسخ‌گویی را به قدرت شانس واگذار کند.
سخن بر بدیهه نیاید صواب
به وقت خودش داد باید جواب
هوش مصنوعی: سخن درست و مناسب باید در زمان مناسب بیان شود و در غیر این صورت، نتیجه‌اش خوب نخواهد بود.
چو لشگر سوی کوه البرز راند
به‌هر ناحیت نایبی را نشاند
هوش مصنوعی: وقتی سپاه به سمت کوه البرز حرکت کرد، در هر گوشه از آنجا یک نماینده قرار داد.
به دهلیزهٔ رهگذر‌های سخت
ز شروان چو شیران همی‌برد رخت
هوش مصنوعی: در راه‌های دشوار شروان، همچون شیران، شجاعانه حرکت می‌کند و بارش را حمل می‌کند.
در آن تاختن که‌آرزومند بود
رهش بر گذرگاه دربند بود
هوش مصنوعی: در آن مسابقه‌ای که او آرزوی پیروزی در آن را داشت، راهش در مسیر سخت و پرچالش بود.
نبود آنگه آن شهر آراسته
دزی بود در وی بسی خواسته
هوش مصنوعی: شهر زیبا و آراسته‌ای وجود نداشت و در آن دزدی بود که خواسته‌های زیادی در دل داشت.
در آن دز تنی چند ره داشتند
که کس را در آن راه نگذاشتند
هوش مصنوعی: در آن سرزمین افرادی بودند که در مسیر خاصی رفت و آمد داشتند، اما هیچ کس را اجازه ندادند که در آن مسیر حرکت کند.
چو شه را سراپرده آنجا زدند
رقیبان دز خیمه بالا زدند
هوش مصنوعی: زمانی که برای پادشاه چادر و سرپناهی برپا کردند، رقبایشان در آن مکان به تدارکات و فعالیت‌هایی مشغول شدند.
در دز ببستند بر روی شاه
نکردند در تیغ و لشکر نگاه
هوش مصنوعی: در دز به روی شاه در را بسته بودند و در میان تیغ و سپاه، کسی به او نگاه نکرد.
به نوبت‌گه شاه نشتافتند
سر از خدمت بارگه تافتند
هوش مصنوعی: در محل نشستن شاه، به نوبت و از سر علاقه، خدمتگزاران در برابر او حاضر شدند و از او توجه و درخشش را طلب کردند.
اگر خواندشان داور دور گیر
به رفتن نگشتند فرمان‌پذیر
هوش مصنوعی: اگر قاضی تصمیم بگیرد و دستور بدهد، آنها به راحتی از رفتن سرپیچی نمی‌کنند.
وگر دفتر داوری در نوشت
ندادند راهش بر کوه و دشت
هوش مصنوعی: اگر در نوشتن قضاوتی نشود، پس راهش بر فراز کوه و دشت گم خواهد شد.
همان چاره دید آن خردمند شاه
که بردارد آن بند از بندگاه
هوش مصنوعی: خردمند شاه تصمیم گرفت که آن قید و بند را از محل قرارش بردارد تا مشکل حل شود.
به لشکر بفرمود تا صد هزار
درآیند پیرامن آن حصار
هوش مصنوعی: فرمان داد تا صد هزار نفر به دور آن دژ و حصار جمع شوند و آماده حمله شوند.
به خر‌سنگ غضبان خرابش کنند
به سیلاب خون غرق آبش کنند
خر‌سنگ یعنی سنگ بزرگ‌؛ و غَضبان‌، سنگی را گویند که در منجنیق گذارند.
چهل روز لشگر شغب ساختند
کزان دز کلوخی نینداختند
هوش مصنوعی: چهل روز یک ارتش سر و صدا و آشوب برپا کردند، اما از دزدی و غارت حتی یک سنگ هم نینداختند.
ز پرتاب او ناوک افکند بال
کمندی نه کانجا رسانَد دوال
هوش مصنوعی: از پرتاب او، تیرهایی به سمت من می‌آید که با کمند یا توری که به دور آن انداخته‌ام، نمی‌توانم آنها را دور کنم. این جا نیست که برسم و از آنجا عبور کنم.
عروسک‌زنانی چو دیوان شموس
خجل گشته زان قلعه چون عروس
عروسک‌زن‌ یعنی کسی که با منجنیق، سنگ و آتش پرتاب می کند. عروسک در اینجا نوعی منجنیق است. بیت یعنی منجنیق‌دارانی که همچون دیو، سرکش بودند از خراب کردن آن قلعه خجل شده بودند. (شموس‌: یعنی سرکش‌)
نه عراده بر گرد او ره‌شناس
نه از گردش منجنیق‌ش هراس
هوش مصنوعی: نه کسی دور او را می‌شناسد و نه از پرتاب منجنیق‌ها می‌ترسد.
چو عاجز شدند اندر آن تاختن
وزان جوز بر گنبد انداختن
هوش مصنوعی: وقتی که در آن هیاهو ناتوان شدند و مانند یک جوز (بادام) که بر سر گنبد می‌افتد به زمین افتادند.
شه کاردان مجلسی نو نهاد
سران را طلب کرد و ابرو گشاد
هوش مصنوعی: پادشاه دانشمند، مجلسی تازه تشکیل داد و از سران خواست تا جمع شوند و در این جلسه به مسائل مهم پرداخته شد.
چه گویید گفتا درین بند کوه
که آورد از اندیشه ما را ستوه
هوش مصنوعی: در اینجا می‌گوید که در این دشواری و سختی که همچون کوهی ما را در بر گرفته، چه می‌توان گفت، زیرا این شرایط به قدری سخت و طاقت‌فرساست که ما را از فکر و اندیشه باز می‌دارد.
ولایت‌گشایان گردن‌فراز
نشستند و بردند شه را نماز
هوش مصنوعی: سران و قدرتمندان حاکم گرد هم جمع شدند و برای حاکم مراسم نیایش و دعا برپا کردند.
که ما بندگان تا کمر بسته‌ایم
بدین روز یک روز ننشسته‌ایم
هوش مصنوعی: ما بندگان، در حالی که تا کمر در زحمت و کار هستیم، حتی یک روز هم آرامش نداشته‌ایم.
چهل روز باشد که بی‌خورد و خواب
ستیزیم با ابر و با آفتاب
هوش مصنوعی: برای چهل روز است که بدون خوردن و خوابیدن با ابرها و آفتاب در حال مبارزه‌ایم.
تو دانی که بر تارک مهر و میغ
نشاید زدن نیزه و تیر و تیغ
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که نباید بر سر ماه و ابر نیزه و تیر و شمشیر زد.
چو دیوان بسی چاره‌ها ساختیم
از این دیو‌، خانه نپرداختیم
هوش مصنوعی: ما با وجود اینکه تدابیر زیادی برای مقابله با مشکلات اندیشیده‌ایم، نتوانستیم از این بلا و سختی رهایی یابیم.
همان به که گردیم ازین راه تنگ
گریوه نوردیم و ساییم سنگ
هوش مصنوعی: بهتر است از این مسیر باریک و دشوار دور شویم و مانند کسی که در بیابان تاخ می‌زند و سنگ‌ها را کنار می‌زند، از این وضعیت رها شویم.
شهنشه چو دانست که‌آن سروران
فرو مانده بودند و عاجز در آن
هوش مصنوعی: زمانی که شاه متوجه شد آن پیشوایان در مقام خود فرو مانده و ناتوان شده‌اند، احساس نگرانی کرد.
چو در سرمه زد چشم خورشید میل
فرو رفت گوهر به دریای نیل
میل‌: در اینجا چوب سرمه‌. ابزاری باریک از چوب‌، عاج یا فلز که بدان سرمه در چشم کشند.
شه از گنج گوهر به دریا کنار
یکی مجلس آراست چون نوبهار
هوش مصنوعی: شاهی از گنج خود در کنار دریا جشنی برپا کرد که همچون بهار نوین زیبا و دل‌انگیز بود.
بپرسید چون حلقه گشت انجمن
از آن سرفراز‌ان لشگر شکن
هوش مصنوعی: هنگامی که جمعیت گرد هم آمد و از یکی از سربازان سرسخت و شجاع پرسیدند، او به چه دلیل به این مقام رفیع دست یافته است.
که از گوشه‌داران در این گوشه کیست‌؟
که بر ماتم ِ آرزو‌ها گریست
هوش مصنوعی: در این گوشه کسی هست که به خاطر آرزوهای از دست رفته‌اش گریه می‌کند؟
یکی گفت کای شاه دانش‌پرست
پرستش‌گری در فلان غار هست
هوش مصنوعی: یک نفر به شاه دانش‌دوست گفت که در فلان غار، شخصی است که عبادت و پرستش می‌کند.
به کس روی ننماید از هیچ راه
کند بی نیازی به مشتی گیاه
هوش مصنوعی: هیچ‌کس را به روی خود نمی‌آورد و از هیچ طریقی به دیگران نیازی ندارد، حتی به یک مشت گیاه.
شهنشاه برخاست هم در زمان
عنان‌تاب گشت از بر همدمان
هوش مصنوعی: پادشاه برخواست و در آن لحظه، به گونه‌ای که از هم‌نشینان جدا شد، توجه و سلطه‌ی خود را نشان داد.
ز خاصان تنی چند همراه کرد
نشان جست و آمد بر نیک‌مرد
هوش مصنوعی: چند نفر از افراد برجسته را به همراه خود برداشت و به سوی مردی خوب‌سیرت راهی شد.
ره از شب چو روز بد‌اندیش بود
وشاقی و شمعی روان پیش بود
هوش مصنوعی: اگر راهی که پیش رو داریم، تاریک و پر از بداندیشی باشد، همواره باید به نور امید و آگاهی نگاه کنیم که راه را روشن می‌کند.
چو نزدیک غار آمد از راه دور
به غار اندر افتاد از آن شمع نور
هوش مصنوعی: وقتی که از یک مسیر دور به غار نزدیک می‌شود، ناگهان به درون غار می‌افتد و نوری که از شمع می‌تابد، او را روشن می‌کند.
پرستنده چون پرتو نور دید
ز تاریکی غار بیرون دوید
هوش مصنوعی: پرستنده هنگامی که نور را مشاهده کرد، از تاریکی غار خارج شد.
فرشته‌وشی دید چون آفتاب
برآورده اقبال را سر ز خواب
هوش مصنوعی: او را که مانند فرشته است، دیدم که مانند آفتاب برآمد و خوشبختی را از خواب بیدار کرد.
جهان‌دیده نزد جهاندار تاخت
به نور جهاندار‌ی او را شناخت
هوش مصنوعی: مردی که در دنیا تجربه زیادی دارد، در نزد فردی که بر جهان تسلط دارد، با سرعت حرکت کرد و از نور و روشنایی که آن فرد به او می‌بخشید، او را شناخت.
بدو گفت شخصی بهی‌پیکری
گمانم چنانست که‌اسکندری
هوش مصنوعی: شخصی به فردی با ظاهر زیبا گفت: به نظر می‌رسد تو شبیه اسکندر هستی.
شه از مهربانی بدو داد دست
درون رفت و پیشش به زانو نشست
هوش مصنوعی: شاه به خاطر مهربانی‌اش، دستش را به سوی او دراز کرد و او هم وارد شد و به جانب او زانو زد.
بپرسید از او که‌آشنای تو کیست‌؟
ز دنیا چه پوشی و خورد تو چیست‌؟
هوش مصنوعی: از او بپرسید که دوست تو کیست؟ چه چیزی از دنیا پنهان می‌کنی و چه می‌خوری؟
چه دانستی ای زاهد هوشیار‌؟
که اسکندرم من درین تنگ غار‌؟
هوش مصنوعی: ای زاهد هوشیار، تو چه می‌دانی؟ که من حتی در این غار تنگ، همانند اسکندر هستم.
دعا کرد زاهد که دل‌شاد باش
ز بند ستمگاری آزاد باش
هوش مصنوعی: عابد از خدا خواست که دل تو شاد باشد و از زنجیر ظلم و ستم رها شوی.
به اقبال باد اخترت خاسته
به نیروی اقبالت آراسته
هوش مصنوعی: تو با خوشبختی و سرنوشت خوبی که داری، به مدد نیرو و مهارت‌های خودت، به جلو می‌روی و پیشرفت می‌کنی.
اگر زانکه بشناختم شاه را
شناسد به شب هر کسی ماه را
هوش مصنوعی: هر کس که شاه را بشناسد، می‌تواند به سادگی در شب، ماه را نیز بشناسد.
نه آیینه تنها تو داری به‌دست
مرا در دل آیینه‌ای نیز هست
هوش مصنوعی: تو فقط یک آیینه در دست نداری، بلکه در دل خودم هم یک آیینه وجود دارد که نشان‌دهنده‌ی توست.
به صد سال کاو را ریاضت زدود
یکی صورت آخر تواند نمود
هوش مصنوعی: پس از یک صد سال زحمت و تلاش، انسان می‌تواند به حقیقت و واقعیت نهایی خود دست یابد و به شکلی جامع و کامل از آن پرده‌برداری کند.
دگر آنچه پرسد خداوند رای
که چونست زاهد در این تنگ جای
هوش مصنوعی: وقتی خداوند از زاهد بپرسد که حال او چگونه است در این تنگ و دشوار زندگی، پاسخ او چه خواهد بود؟
به نیروی تو شادم و تندرست
تنومند‌تر ز آنچه بودم نخست
هوش مصنوعی: به خاطر تو و نیرویی که به من بخشیده‌ای، شاد و سالم و قوی‌تر از قبل شده‌ام.
ز مهر و ز کین با کسم یاد نیست
کس از بندگان چون من آزاد نیست
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به یاد محبت و دشمنی من نیست، و هیچ‌کس از بندگان خدا نیست که مانند من آزاد باشد.
جهان را ندیدم وفا‌داری‌یی
نخواهد کس از بی‌وفا یاری‌یی
هوش مصنوعی: در این دنیا وفاداری را ندیدم و هیچ‌کس از بی‌وفا، یاری نخواهد داشت.
چو برسختم اندیشهٔ کار خویش
همین گوشه دیدم سزاوار خویش
هوش مصنوعی: وقتی که به کارهای خودم فکر کردم، فهمیدم که اینجا بهترین و مناسب‌ترین جا برای من است.
بریدم ز هر آشنایی شمار
بس است آشنای من آموزگار
هوش مصنوعی: از هر دوستی و آشنایی جدا شدم و دیگر نیازی به شمارش آن‌ها ندارم؛ زیرا تنها آشنای من همین آموزگار است.
به بسیار خواری نیارم بسیچ
که پُری دهد ناف را پیچ پیچ
هوش مصنوعی: من به خاطر کمیّت کم و بی‌ارزشی، خود را در زحمت نمی‌اندازم که برای رسیدن به چیزی که ارزشش را ندارد، خود را به زحمت بیفکنم.
گیا پوشم و قوت من هم گیا
کنم سنگ را زر بدین کیمیا
هوش مصنوعی: من گیاهی می‌پوشم و با قوت خودم نیز می‌توانم سنگ را به طلا تبدیل کنم.
بود سال‌ها کز سر آیندگان
ندیدم کسی جز تو ز آیندگان
هوش مصنوعی: سال‌ها گذشته و من هیچ‌کس را از آینده جز تو ندیده‌ام.
سبب چیست که‌امشب درین کنج غار‌؟
به نیک اختری رنجه شد شهریار‌؟
هوش مصنوعی: دلیل چیست که امشب من در این گوشه غار هستم؟ آیا این نشانه‌ای است که پادشاه دچار زحمت و ناراحتی شده است؟
در غار من وانگهی چون تویی
یکی پاس شه را کم از هندو‌یی
هوش مصنوعی: در درون من، تو همچون یک پاسبانِ شهر هستی که هیچ کم از هندی‌ها ندارد.
جهاندار گفت ای جهاندیده پیر
از این آمدن داشتم ناگزیز
هوش مصنوعی: فرمانروای جهان گفت: ای پیر دنیادیده، من از این که اینجا آمده‌ام چاره‌ای نداشتم.
خدای آهنی را به‌دو نیم کرد
به ما هر دوان آن دو تسلیم کرد
هوش مصنوعی: خدای آهنی را به دو نیم کرد و هر یک از آن دو را به ما سپرد.
کلیدی و تیغی بدینسان نگاشت
کلید آن تو تیغ بر من گذاشت
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به این که یکی از انسان‌ها که جایگاه یا قدرتی دارد، با این قدرت به دیگری آسیب رسانده است. در واقع، به نوعی اشاره به این دارد که حالتی از اعتماد یا پیوند وجود دارد که با استفاده از آن، شخص اول به شخص دوم ضربه می‌زند.
چو من ‌زآهن تیغ گیتی‌فروز
کنم یاری عدل در نیم روز
هوش مصنوعی: اگر من با قدرت و اراده‌ام سختی‌های دنیا را از میان بردارم، در آن صورت به یاری عدالت خواهم شتافت، به گونه‌ای که در روشنایی نیمروز نمایان خواهد شد.
تو در نیمه شب نیز اگر یاوری
کلید‌ی بجنبان در این داوری
هوش مصنوعی: اگر در نیمه‌های شب به کمک کسی بیایی و در را به صدا درآوری، به‌عنوان یک یاور در این قضاوت شناخته می‌شوی.
مگر کز کلید تو و تیغ من
گشاده شود کار این انجمن
هوش مصنوعی: آیا تنها با کمک تو و قدرت من می‌توانیم مسائل و مشکلات این جمع را حل کنیم؟
حصار‌ی است بر سفت این تیغ کوه
درو ره‌زنانند چندین گروه
هوش مصنوعی: به اطراف این کوه، دیواری محکم وجود دارد و چندین گروه از دزدها در آن ناحیه فعالیت می‌کنند.
همه روز و شب کاروان‌ها زنند
ز بد گوهری راه جان‌ها زنند
هوش مصنوعی: در طول روز و شب، کاروان‌ها به خاطر بدی و ناپاکی، جان‌ها را آزار می‌دهند و به سختی به حرکت ادامه می‌دهند.
در آن جستجویم که بگشایمش
به داد و به دانش بیارایمش
هوش مصنوعی: در تلاش هستم تا آن را با کمک عدالت و دانش شکوفا کنم.
تو نیز ار به همت کنی یار‌ی‌یی
در این ره کند بخت بیدار‌ی‌یی
هوش مصنوعی: اگر تو هم اراده کنی، در این راه می‌توانی یاری پیدا کنی و بختت را بیدار کنی.
ز رهزن شود راه پرداخته
شود توشهٔ ره‌روان ساخته
هوش مصنوعی: از دزدی که در مسیر است، باید راه را درست انتخاب کرده و برای مسافران، وسایل ضروری و مورد نیاز فراهم شود.
چو آگاه شد مرد ایزد شناس
که دزدان بر آن قلعه دارند پاس
هوش مصنوعی: وقتی مردی که خداشناس است متوجه شد که دزدان از قلعه محافظت می‌کنند، احساس نگرانی کرد.
یکی منجنیق از نفس برگشاد
که بر قلعهٔ آسمان در گشاد
هوش مصنوعی: نفس کسی مانند یک منجنیق عمل می‌کند که به سوی قلعه آسمان پرتاب می‌شود.
چنان زد در آن کوهه منجنیق
که شد کوه در وی چو دریا غریق
هوش مصنوعی: به قدری محکم و قوی به کوه ضربه زد که آن را مانند دریا در خود غرق کرد.
به شه گفت برخیز و شو باز جای
که آن کوه‌پایه درآمد ز پای
هوش مصنوعی: به پادشاه گفتند که باید از جای خود برخیزد و به جایی دیگر برود، زیرا کوه‌پایه به زودی به او خواهد رسید.
چو شاهنشه آمد سوی بزم خویش
مقیمان مجلس دویدند پیش
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه به سوی جشن خود آمد، حاضران در جمع hastily به استقبال او رفتند.
دگر باره مجلس بیاراستند
به رامش نشستند و می خواستند
هوش مصنوعی: مجلس دیگری به زیبایی تزئین شد و مردم دور هم جمع شدند و به شادی و نوشیدن مشغول شدند.
کس آمد که دژبان این کوهسار
ستاده‌‌ست بر در به امید بار
هوش مصنوعی: کسی در دروازه این کوهستان ایستاده است و به امید دریافت بار و کالا انتظار می‌کشد.
بفرمود شه تا درآرند زود
درآمد بر شاه و خدمت نمود
هوش مصنوعی: فرمان داده شد که سریعاً وارد شوند و به شاه خدمت کنند.
چو بر شه دعا کرد از اندازه بیش
کلید در دز بینداخت پیش
هوش مصنوعی: زمانی که فردی برای پادشاه دعا می‌کند و محبتش را نسبت به او نشان می‌دهد، در واقع دروازه‌های خیر و برکت را به روی خود باز می‌کند.
خبر کرد که‌امشب ز نیروی شاه
خرابی درآمد بدین قلعه‌گاه
هوش مصنوعی: خبر دادند که امشب به خاطر قدرت شاه، خرابکاری‌هایی در این قلعه انجام شده است.
دو برج رزین زین دز سنگ بست
ز برج ملک دور در هم شکست
هوش مصنوعی: دو برج از ماده‌ای محکم و شفاف که به شکل رزین است، به هم پیوسته و از بالای یک دژ سنگی جدا شده‌اند، در حالی که از دژ ملک دور افتاده و به هم خوردند.
ز خشم خدا منجنیقی رسید
دز افتاد و ناگاه در هم درید
هوش مصنوعی: از خشم خدا یک منجنیق (وسیله‌ای برای پرتاب) به دز رسید و ناگهان او را نابود کرد.
گرش منجنیق تو کردی خراب
به ذره کجا ریختی آفتاب‌؟
هوش مصنوعی: اگر تو با منجنیق خانه‌ام را ویران کنی، نور آفتاب به کجا خواهد رفت؟
خرابی‌ش دانم نه زین لشگر‌ست
که این منجنیق از دزی دیگرست
هوش مصنوعی: می‌دانم که خرابی‌ها نه از این لشکر ناشی می‌شود، بلکه این منجنیق از جا و مکان دیگری آمده است.
چو حکم دز آسمانی تراست
تو دانی و دز حکمرانی تراست
هوش مصنوعی: وقتی که فرمان و اراده آسمانی بر تو حاکم است، تو خود می‌دانی که در حکمرانی نیز اختیاری داری.
نگه کرد شه سوی لشکر کشان
کزین به دعا را چه باشد نشان‌‌؟
هوش مصنوعی: شاه به طور نگاهی به سربازان داشت و از خود می‌پرسید که نشانه‌ای از دعا و خیرخواهی در این جمع چه می‌تواند باشد؟
چهل روز باشد که مردان کار
به شمشیر کوشند با این حصار
هوش مصنوعی: مردان کار، به مدت چهل روز است که با سلاح و شمشیر تلاش می‌کنند و در این محاصره مشغول هستند.
به چندین سر تیغ الماس رنگ
نسفتند جو سنگی از خاره سنگ
هوش مصنوعی: برخی افراد به روش‌های مختلف و با استفاده از ابزارهای تیز و برنده، تلاش می‌کنند تا سختی‌ها و چالش‌ها را از میان بردارند و به هدف خود برسند.
به آهی که برداشت بی‌توشه‌ای
فرو ریخت از منظرش گوشه‌ای
هوش مصنوعی: به خاطر اندوهی که بر دوش دارد، تمام امیدها و آرزوهایش از دید او محو شده است.
شما را چه رو می‌نماید درین‌؟
که بی نیک‌مردان مبادا زمین‌!
هوش مصنوعی: شما را چه شده که در این وضعیت قرار گرفته‌اید؟ بر حذر باشید که بدون مردان خوب، زمین نخواهد ماند!
بزرگان لشکر به عذر‌آوری
پشیمان شدند از چنان داوری
هوش مصنوعی: سران و فرماندهان ارتش، از قضاوتی که در موردی انجام داده بودند، ابراز پشیمانی کردند و بخاطر دلایل مختلفی عذرخواهی کردند.
زمین بوسه دادند در بزم شاه
که خالی مباد از تو تخت و کلاه
هوش مصنوعی: در یک مهمانی و جشن بزرگ، زمین به احترام شاه سجده کرده و با بوسه‌ای به او ادای احترام می‌کند. این تصویر نشان می‌دهد که سرزمین به حضور شاه بسیار ارزش می‌دهد و آرزو می‌کند که هیچ‌گاه تخت و مقام او خالی نماند.
قوی باد در ملک بازو‌ی تو
بقا باد نقد ترازو‌ی تو
هوش مصنوعی: بهترین‌ها و قدرت‌ها در سرزمین تو پایدار باد و هر آنچه که داری ارزش و اهمیتی بالا داشته باشد.
چنین حرفها را تو دانی شناخت
که یزدان ترا سایه خویش ساخت
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که چنین صحبت‌هایی چه معنایی دارد؛ خداوند تو را به عنوان سایه‌ای از خود برگزیده است.
چو ما نیز از این پرده آگه شدیم
به‌راه آمدیم ارچه از ره شدیم
هوش مصنوعی: زمانی که ما نیز از این پرده و راز پنهان باخبر شدیم، به راه افتادیم، هرچند که ممکن است از مسیر اصلی جدا شده باشیم.
فرستاد شه تا به دز تاختند
از آن رهزنان دز بپرداختند
هوش مصنوعی: پادشاه فرستاده‌ای را به دز فرستاد تا از آن راه به مقابله با دزدی‌ها بپردازند و از آن دزدان انتقام بگیرند.
بجای دز اقطاع‌ها دادشان
سوی دادهٔ خود فرستاد‌شان
هوش مصنوعی: به جای اینکه املاک و دارایی‌ها را بگیرند، سهم خود را به آن‌ها فرستادند.
در آن سنگ بسته دز اوج سای
عمارت‌گری کرد بسیار جای
هوش مصنوعی: در آن سنگی که در اوج قرار دارد، تکنیسین ساخت و ساز به خوبی کار کرده و فضایی زیادی را ایجاد کرده است.
خرابیش را یکسر آباد کرد
دز ظلم را خانهٔ داد کرد
هوش مصنوعی: او تمام ویرانی‌های خودش را به شکلی سامان داد و در دل ظلمت، خانه‌ای برای عدالت بنا کرد.
نواحی نشینان آن کوهسار
تظلم نمودند هنگام بار
هوش مصنوعی: ساکنان آن کوهستان هنگام بارش، شکایت و ناله کردند.
که از بیم قفچاق وحشی سرشت
درین مرز تخمی نیاریم کشت
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از دزدی و آدم‌های خطرناک، در این سرزمین هیچ‌گونه زرع و کشت را آغاز نمی‌کنیم.
چو هر‌گه کزین سو شتاب آورند
برینش درین کشت و آب آورند
هوش مصنوعی: هر بار که از این سمت به او نزدیک می‌شوند، در این مزرعه به او آب و انرژی می‌دهند.
ازین روی ما را زیان‌ها رسد
ز نان تنگی آفت به جان‌ها رسد
هوش مصنوعی: به خاطر تنگی نان، ما دچار مشکلات و آسیب‌هایی می‌شویم که به زندگی‌مان لطمه می‌زند.
گر آرد ملک هیچ بخشایشی
رساند بدین کشور آسایشی
هوش مصنوعی: اگر پادشاهی هیچ بخششی نداشته باشد، به این سرزمین آرامش نخواهد آورد.
درین پاس‌گه رخنه‌هایی که هست
عمارت کند تا شود سنگ بست
هوش مصنوعی: در این مکان، باید به پر کردن خلأهایی که وجود دارد بپردازیم تا بتوانیم ساختمانی مستحکم بسازیم.
مگر ز‌آفت آن بیابانیان
به راحت رسد کار خزرانیان
هوش مصنوعی: آیا کار مردم خزران به آسانی به نتیجه می‌رسد، مگر اینکه از ضرر و مشکل افرادی که در بیابان زندگی می‌کنند، رهایی یابند؟
بفرمود شه تا گذرگاه کوه
ببندند خزرانیان هم‌گروه
هوش مصنوعی: فرمانده دستور داد تا راه کوه را بسته و گروهی از خزرانیان را در آنجا ترتیب دهند.
ز پولاد و ارزیز و از خاره سنگ
برآرند سدی در آن راه تنگ
هوش مصنوعی: یک سد از جنس فولاد و سنگ‌های تیز برای مسدود کردن آن راه باریک ساخته‌اند.
ز خارا تراشان احکام کار
که بر کوه دانند بستن حصار
هوش مصنوعی: کسانی که سنگ‌های سخت را می‌شکنند، می‌دانند چگونه می‌توانند حصاری بر بالای کوه بسازند.
فرستاد خلقی به انبوه را
گذر داد بر بستن آن کوه را
هوش مصنوعی: خداوند گروهی از انسان‌ها را به سوی کوهی فرستاد و آنها را در عبور از آن کاهل نکرد.
چو ز‌آبادی رخنه پرداختند
به عزم شدن رایت افراختند
هوش مصنوعی: وقتی از آبادانی و سرزمین خود جدا شدند، با عزم و اراده به سوی هدفی حرکت کردند و پرچم خود را برافراشتند.
شد از زخمهٔ کاسه و زخم کوس
خدنگ اندران بیشه‌ها آبنوس
هوش مصنوعی: به خاطر ضربه‌هایی که به کاسه و ساز شده و زخم‌هایی که بر روی اسب‌ها خورده، در آن جنگل‌ها تیرهای چوبی مانند آبنوس به پرواز درآمده‌اند.
ملک بارگه سوی صحرا کشید
عنان راه را داد و منزل برید
هوش مصنوعی: فرمانروای بارگاه تصمیم گرفت به سوی دشت برود و راه را به سمت مقصد جدیدی تغییر داد.
چو سیاره چرخ شبدیز راند
به‌هر برج که‌آمد سعادت رساند
هوش مصنوعی: زمانی که اسب شبدیز به دور زمین می‌چرخد و به هر راضی می‌رسد، خوشبختی را به همراه می‌آورد.
چو زلف شب از حلقه عنبری
سمن ریخت بر طاق نیلوفر‌ی
هوش مصنوعی: مانند زلف‌های شب که با عطر و لطافت گل سمن بر روی گل نیلوفر تابیده شده است.
شه و لشگر از رنج ره سودگی
رسیدند لختی به آسودگی
هوش مصنوعی: شاه و سپاهش پس از زحمت و سختی در سفر، به مدتی به آرامش و راحتی دست یافتند.
تنی چند را از رقیبان راه
ز بهر شب افسانه بنشاند شاه
هوش مصنوعی: پادشاه تعدادی از رقیبان را به خاطر شب افسانه‌ای کنار گذاشت.
از ایشان خبر‌های آن کوه و دشت
بپرسید و آگه شد از سرگذشت
هوش مصنوعی: از آن‌ها درباره چگونگی حال و روز کوه و دشت سؤال کرد و از تاریخچه و وقایع آن‌ها آگاه شد.
پس آنگاه از هر نشیب و فراز
به گوش ملک برگشادند راز
هوش مصنوعی: سپس بعد از عبور از هر دشواری و آسانی، رازی را به گوش ملک رساندند.
نمودند کاینجا حصاری‌ست خوب
که دور است ازو تند باد جنوب
هوش مصنوعی: اینجا دیواری زیبا وجود دارد که ما را از تندبادهای جنوبی محفوظ نگه می‌دارد.
یکی سنگ مینا‌ی مینو سرشت
به زیبایی و خرمی چون بهشت
هوش مصنوعی: یک سنگی از مینا وجود دارد که با طبیعت زیبای خود، شبیه بهشت است و روح‌افزا و خوشحالی‌آور است.
سریر سرافراز شد نام او
درو تخت کیخسرو و جام او
هوش مصنوعی: تخت و جایگاه با شکوهی که نام کیخسرو بر آن حک شده و جام او نیز در آنجا قرار دارد.
چو کیخسرو از ملک پرداخت رخت
نهاد اندران تاج‌گه جام و تخت
هوش مصنوعی: کیخسرو، هنگامی که از سلطنت کناره‌گیری کرد، تمام زینت‌آلات و نشانی‌های پادشاهی را ترک گفت و از آن مکان و تخت و تاج جدا شد.
همان گور خانه ز غاری گزید
کز آتش در آن غار نتوان خزید
هوش مصنوعی: گور همان مکانی است که از میان غار انتخاب شده، زیرا در آن غار امکان پناه بردن از آتش وجود ندارد.
هم از تخمهٔ او در آن پیشگاه
ملک‌زاده‌ای هست بر جمله شاه
هوش مصنوعی: در آن دنیای بزرگ، فردی از نسل او وجود دارد که به عنوان یک شاهزاده در میان دیگران قابل توجه است.
پرستش کند جای آن شاه را
نگهدارد آن جام وآن گاه را
هوش مصنوعی: عبارت به این معناست که کسی باید به مقام و اهمیت آن پادشاه احترام بگذارد و در کنار او، از آن جام و زمانه‌ای که در آن به سر می‌برد، حفاظت کند.
جهان مرزبان شاه گیتی نورد
برافروخت کاین داستان گوش کرد
هوش مصنوعی: جهان به عنوان نگهبان شاهی که بر زمین حکومت می‌کند، روشن شده است تا این داستان را بشنود.
کجا بستدی فرخ آیین دزی
چه از زورمند‌ی چه از عاجز‌ی
هوش مصنوعی: کجا توانستی ای دزد خوش‌خیال، چه با قدرت و توانایی و چه با ناتوانی، کسی را به دام بیندازی؟
اگر آشکارا بدی گر نهان
بر آن دز شدی تاجدار جهان
هوش مصنوعی: اگر بدی‌ها به‌روشنی ناپسند است، پس اگر در خفا هم دزدی انجام دهی، تو هیچ‌گاه کار بزرگی نخواهی کرد.
بدیدی دز از دز فرود آمدی
به دزبان بر از وی درود آمدی
هوش مصنوعی: اگر دزد را دیدی که از دز پایین آمده، به او سلام کردی و از او دور شدی.
به نا‌دیده دیدن هوس‌ناک بود
به‌هر جا که شد چست و چالاک بود
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که فردی به شیفتگی و تمایل‌های خود توجه می‌کند و در هر شرایطی سریع و چالاک عمل می‌کند. او به طور نادیده به خواسته‌هایش پاسخ می‌دهد و به دنبال مطلوباتش می‌باشد.
چو آن‌شب صفت‌های آن دز شنید
به دز دیدنش رغبت آمد پدید
هوش مصنوعی: او وقتی شب صفت‌های دز را شنید، تمایلش برای دیدن او ناگهان بیدار شد.
مگر کز کهن جام کیخسرو‌ی
دهد مجلس مملکت را نوی
هوش مصنوعی: آیا از جام کهن کیخسرو چیزی نصیب می‌شود که مجلس حکومت را نو و تازه کند؟