بخش ۳۱ - فرستادن اسکندر روشنک را به روم
بیا ساقی آن صرف بیجاده رنگ
به من ده که پایم درآمد به سنگ
مگر چاره سازم در این سنگریز
چو بیجاده از سنگ یابم گریز
فلک ناقه را زان سبکرو کند
که هر روز و شب بازیی نو کند
کند هر زمان صلح و جنگی دگر
خیالی نماید به رنگی دگر
همه بودنیها که بود از نخست
نه اینست اگر بازجویی درست؟
هم از پرورشهای پروردگار
دگرگونه شد صورت هر نگار
سر شغل ما گر درآید به خواب
مپندار کاین خانه گردد خراب
بسا کس که از روی عالم گُم است
همانا که عالَم همان عالَم است
چه سازیم چون سازگاران شدند
رفیقان گذشتند و یاران شدند
به هنگام خود توشهٔ ره بساز
که یاران ز یاران نمانند باز
سرانجام اگر چه به بد بد رود
خر لنگ وا آخور خود رود
گزارش چنین کرد گویای دور
که اورنگ شاهان نشد جای جور
سکندر که او مُلک عالم گرفت
پی جستن کام خود کم گرفت
صلاح جهان جست از آن داوری
جهان زین سبب دادش آن یاوری
جهان بایدت، شغل آن شاه کن
همان کن که او کرد و کوتاه کن
چو بر ملک آفاق شد کامگار
همیگشت بر کام او روزگار
حبش تا خراسان و چین تا به غور
به فرمان او گشت بی دست زور
به هر کشوری قاصدان تاختند
همه سکه بر نام او ساختند
جهاندار اگر چه دل شیر داشت
جهان جمله در زیر شمشیر داشت
نبود اعتمادش بر آن مرز و بوم
که هست ایمن آباد رومی به روم
شبی کاسمان طالعی داد چست
کزان طالع آید ضمیری درست
فرستاد و دستور خود را بخواند
سخنهای پوشیده با او براند
که چون ملک ایرانم آمد به دست
نخواهم به یک جا شدن پای بست
به گردندگی چون فلک مایلم
جز آفاقگردی نخواهد دلم
ببینم که در گرد آفاق چیست
تواناتر از من در آفاق کیست
چنان بینم از رای روشن صواب
که چون من کنم گرد گیتی شتاب
زر و زیور خود فرستم به روم
که هست استواری دران مرز و بوم
نباید که ما را شود کار سست
سبو ناید از آب دایم درست
بداندیش گیرد سر تخت ما
به تاراج دشمن شود رخت ما
جهان را چنین درد سرها بسیست
و زینگونه در ره خطرها بسیست
تو نیز ار به یونان شوی باز جای
پسندیده باشد به فرهنگ و رای
همان ملک را داری از فتنه دور
که مه نایب مهر باشد به نور
همان روشنک را که بانوی ماست
بری تا شود کار آن ملک راست
به رایی که دستور باشد خرد
نگهداری اندازهٔ نیک و بد
نیابت بجای آری از دین و داد
نیاری ز من جز به نیکی به یاد
ترا از بزرگان پسندیدهام
به چشم بزرگیت از آن دیدهام
وزیر از هنرمندی رای خویش
چنین گفت با کارفرمای خویش
که فرمانروا باد شاه جهان
به فرمان او رای کار آگهان
زمان تا زمان قدر او بیش باد
غرض با تمنای او خویش باد
حسابی که فرمود رای بلند
کس از پیش بینی نبیند گزند
به فرخنده شغلی که فرمود شاه
کمربندم و سرنپیچم ز راه
ولی شاه باید که در کار خویش
پژوهش نماید به مقدار خویش
چو پایان رفتن فراز آیدش
سوی بازگشتن نیاز آیدش
به فرماندهی سر ندارد گران
جهان را سپارد به فرمانبران
نشاید به یک تن جهان داشتن
همه عالم آنِ خود انگاشتن
جهان قسمت ملک دارد بسی
وز او هست هر قسمتی با کسی
چو قسم خدا را کنی رام خویش
بر آن قسمت افتاده دان نام خویش
طرفدار چون شد به فرمان تو
طرف بر طرف هست ملک آنِ تو
چو ملک تو شد خانه دشمنان
بدو باز مگذار یکسر عنان
در این بوم بیگانه کم کن نشست
مکن خویشتن را بدو پایبست
تو نتوانی این ملک را داشتن
نه بر وارثان نیز بگذاشتن
که بر ملک این خانه دعوی بسی است
همان حجت ملک با هر کسی است
در این مرز و بوم از پی سروری
ز رومی مده هیچکس را سری
زمین عجم گورگاه کی است
درو پایِ بیگانه وحشی پی است
در این سالها کایمنی از گزند
برآر از جهان نام شاهی بلند
چو آیی سوی کشور خویش باز
مکن کار کوتاه بر خود دراز
ملکزادگان را برافروز چهر
که تا بر تو فیروز گردد سپهر
به هر کشوری پادشایی فرست
طلبکار جایی به جایی فرست
طرفها به شاهان گرفتار کن
به هر سو یکی را طرفدار کن
که ترسم دگر باره ایرانیان
ببندند بر خون دارا میان
درآرند لشگر به یونان و روم
خرابی درآید در آن مرز و بوم
چو هر یک جداگانه شاهی کنند
ز یکدیگران کینهخواهی کنند
ز مشغولی ملک خود هر کسی
ندارد سوی ما فراغت بسی
چو دشمن درآرد به تاراج دست
بدین چاره شاید بدو راه بست
دگر کین مینگیز در هیچ بوم
سر کینهخواهان مکش روی روم
به خونریزی شهریاران مکوش
که تا فتنه را خون نیاید به جوش
مپندار کز خون گردنکشان
چو خون سیاوش نماند نشان
مکش تیغ بر خون کس بیدریغ
ترا نیز خونست و با چرخ تیغ
چه خوش داستانی زد آن هوشمند
که بر ناگزاینده ناید گزند
کم آزار شو کز همه داغ و درد
کم آزار یابد کمآزار مرد
کم ِ خود نخواهی کم ِ کس مگیر
ممیران کسیرا و هرگز ممیر
چو دستور ازین گونه بنمود راه
سخن کارگر شد، پذیرفت شاه
چو گردون سر طشت سیمین گشاد
غُرابِ سیه خایه زرین نهاد
مگر موبد پیر در باستان
بدین طشت و خایه زد آن داستان
جهاندار فرمود کآید وزیر
برفتن نشست از بر بارگیر
کتب خانه پارسی هرچه بود
اشارت چنان شد که آرند زود
سخنهای سربسته از هر دری
ز هر حکمتی ساخته دفتری
به یونان فرستاد با ترجمان
نبشت از زبانی به دیگر زبان
چو دستور آمد به دستور شاه
که گیرد دو اسبه سوی روم راه
بَرَد روشنک را برآراسته
همان دفتر و گوهر و خواسته
به فرمان شه جای بگذاشتند
به یونان زمین راه برداشتند
ز شاه جهان روشنک بار داشت
صدف در شکم در شهوار داشت
چو موکب درآمد به یونان زمین
گرانبار شد گوهر نازنین
چو نُهماهه شد، کانِ گوهر گشاد
جهان بر گهر گوهری نو نهاد
نهادند نامش پس از مهد بوس
به فرمان اسکندر اسکندروس
ارسطو که دستور درگاه بود
به یونان زمین نایب شاه بود
ملکزاده را در خرام و خورش
همیداد چون جان خود پرورش
نگارین رخش را به ناز و به نوش
نوآیین دلش را به فرهنگ و هوش
برآورده گیر این چنین صد نگار
فرو برده خاکش سرانجام کار
بخش ۳۰ - به پادشاهی نشستن اسکندر در اصطخر: بیا ساقی آن شبچراغ مغانبخش ۳۲ - رفتن اسکندر به جانب مغرب و زیارت کعبه: بیا ساقی آن میکه محنتبَر است
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بیا ساقی آن صرف بیجاده رنگ
به من ده که پایم درآمد به سنگ
بیا ساقی، می یاقوترنگ به من ده که پایم به سنگ درآمده و دچار رنج شدهام. (بیجاده نوعی یاقوت است)
مگر چاره سازم در این سنگریز
چو بیجاده از سنگ یابم گریز
شاید چارهای بیابم و در این سنگریز حوادث، همچو یاقوت از سنگها دور شوم.
فلک ناقه را زان سبکرو کند
که هر روز و شب بازیی نو کند
دست روزگار از آن رو شتر ناقه را بار نمینهد و سبکرو میکند که هر روز و شب بازیی نو کند. (همچنین ناقه (شتر ماده) نام مجموعهای از ستارگان در آسمان است که بهشکل ناقه گرد همند، سبکرو به معنی تیزرو نیز هست)
کند هر زمان صلح و جنگی دگر
خیالی نماید به رنگی دگر
هوش مصنوعی: هر لحظه وضعیت صلح و جنگ تغییر میکند و انسان میتواند این تغییرات را به شیوهای متفاوت درک کند.
همه بودنیها که بود از نخست
نه اینست اگر بازجویی درست؟
هوش مصنوعی: همه موجودات و چیزهایی که از ابتدا وجود داشتند، همینطور نیستند که اکنون میبینیم. اگر با دقت بررسی کنی، متوجه میشوی که اینطور نیست.
هم از پرورشهای پروردگار
دگرگونه شد صورت هر نگار
هوش مصنوعی: چهره هر انسان به واسطه تربیتهای مختلفی که از جانب خداوند دریافت کرده، متفاوت شده است.
سر شغل ما گر درآید به خواب
مپندار کاین خانه گردد خراب
هوش مصنوعی: اگر در خواب به شغل ما دست بزنند، فکر نکن که این خانه ویران خواهد شد.
بسا کس که از روی عالم گُم است
همانا که عالَم همان عالَم است
بسیار کسان درگذشتند و رفتند اما عالم همان است که بود. (گ را میتوان با ضمه خواند، اختلاف حرکت در قافیه موصوله مضر نیست. نسخه وحید دستگردی)
چه سازیم چون سازگاران شدند
رفیقان گذشتند و یاران شدند
هوش مصنوعی: چه کنیم وقتی که افرادی که با ما هم آهنگ و هم فکر بودند، به همراهی و دوستی پرداختند و دیگران از کنار ما عبور کردند و رابطهای دوستانه ایجاد کردند؟
به هنگام خود توشهٔ ره بساز
که یاران ز یاران نمانند باز
هوش مصنوعی: در زمان مناسب، برای سفر خود آماده باش و توشه جمع کن، زیرا دوستان و یاران به همدیگر وفا نمیکنند و ممکن است به راحتی از یکدیگر جدا شوند.
سرانجام اگر چه به بد بد رود
خر لنگ وا آخور خود رود
هوش مصنوعی: در نهایت اگر چه بدی اتفاق بیفتد، اما باز هم خر لنگ به مقصد خود و آخورش خواهد رسید.
گزارش چنین کرد گویای دور
که اورنگ شاهان نشد جای جور
هوش مصنوعی: حرفهایی که گفتند، از دور میرسید و نشان میدهد که کسی در این مکان که به تخت شاهان معروف است، جایی برای ظلم و بی عدالتی وجود ندارد.
سکندر که او مُلک عالم گرفت
پی جستن کام خود کم گرفت
هوش مصنوعی: سکندر که سلطنت جهان را به دست آورد، در جستجوی خواستههایش چیز زیادی به دست نیاورد.
صلاح جهان جست از آن داوری
جهان زین سبب دادش آن یاوری
هوش مصنوعی: بهبود و سعادت دنیا به خاطر قضاوت صحیحی است که در آن انجام میگیرد و از همین رو، آن یاریدهنده این قضاوت را به او عطا کرده است.
جهان بایدت، شغل آن شاه کن
همان کن که او کرد و کوتاه کن
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که منظور این است که در زندگی باید به هدفها و مسئولیتهای خود توجه کنیم و مانند آن شخص بزرگ عمل کنیم؛ یعنی کارهایی را انجام دهیم که او انجام داده و در عین حال سعی کنیم کارها را ساده و مختصر کنیم.
چو بر ملک آفاق شد کامگار
همیگشت بر کام او روزگار
هوش مصنوعی: زمانی که شخصی در دنیای گسترده موفق شد، روزگار نیز به خاطر او در خوشی و شادی میگذشت.
حبش تا خراسان و چین تا به غور
به فرمان او گشت بی دست زور
هوش مصنوعی: محبت و علاقهاش تا حبشه و خراسان و چین گسترده شد و به هرجا که فرمان دهد، بدون نیاز به قدرت و زور، تاثیرش را میگذارد.
به هر کشوری قاصدان تاختند
همه سکه بر نام او ساختند
هوش مصنوعی: قاصدانی به کشورهای مختلف رفتهاند و همه در حال ضرب سکههایی هستند که نام او روی آنها است.
جهاندار اگر چه دل شیر داشت
جهان جمله در زیر شمشیر داشت
هوش مصنوعی: اگرچه حاکم دنیا دل شجاعی داشت، اما تمام جهان در زیر سلطه و قدرت او قرار داشت.
نبود اعتمادش بر آن مرز و بوم
که هست ایمن آباد رومی به روم
هوش مصنوعی: اعتماد او به سرزمین امن و آباد روم چندان نیست.
شبی کاسمان طالعی داد چست
کزان طالع آید ضمیری درست
هوش مصنوعی: روزی آسمان با ستارهای خوششانس به ما نگاهی کرد که از آن نگاه، حقیقتی نیک و درستی نمایان خواهد شد.
فرستاد و دستور خود را بخواند
سخنهای پوشیده با او براند
هوش مصنوعی: او را فرستاد و از او خواست که سخنان پنهان را برایش بخواند و بیان کند.
که چون ملک ایرانم آمد به دست
نخواهم به یک جا شدن پای بست
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاهی ایران به من میرسد، هرگز اجازه نخواهم داد که در یک مکان ثابت بمانم.
به گردندگی چون فلک مایلم
جز آفاقگردی نخواهد دلم
هوش مصنوعی: من دوست دارم مانند فلک همیشه در حال چرخش باشم و دلم نمیخواهد به چیز دیگری غیر از گردش در افقها فکر کند.
ببینم که در گرد آفاق چیست
تواناتر از من در آفاق کیست
هوش مصنوعی: میخواهم ببینم در دنیا چه چیزی میتواند قویتر از من باشد و آیا کسی هست که توانمندتر از من در این جهان وجود داشته باشد.
چنان بینم از رای روشن صواب
که چون من کنم گرد گیتی شتاب
هوش مصنوعی: من به وضوح میبینم که این تصمیم درست است، به همین خاطر با شتاب در دنیا به حرکت درمیآیم.
زر و زیور خود فرستم به روم
که هست استواری دران مرز و بوم
هوش مصنوعی: من طلا و جواهرات خود را به روم میفرستم، زیرا در آن دیار ثبات و استحکام وجود دارد.
نباید که ما را شود کار سست
سبو ناید از آب دایم درست
منظور از آب در اینجا چشمه و جوی و ... است. یعنی کوزه و سبو همواره از چشمه سالم بر نمیگردد و گاهی میشکند.
بداندیش گیرد سر تخت ما
به تاراج دشمن شود رخت ما
هوش مصنوعی: کسی که بداندیش است، بر تخت سلطنت ما چیره میشود و دشمنان، لباس و زینتهای ما را به غارت میبرند.
جهان را چنین درد سرها بسیست
و زینگونه در ره خطرها بسیست
هوش مصنوعی: دنیا پر از مشکلات و دردسرهاست و به همین دلیل در مسیر زندگی خطرات زیادی وجود دارد.
تو نیز ار به یونان شوی باز جای
پسندیده باشد به فرهنگ و رای
هوش مصنوعی: اگر تو هم به یونان بروی، باز هم به خاطر فرهنگ و نظری که داری، در آنجا مقبول و محبوب خواهی بود.
همان ملک را داری از فتنه دور
که مه نایب مهر باشد به نور
هوش مصنوعی: تو همان سلطنت را داری که از آشفتگی و فتنه دور است، همانند اینکه ماه به خاطر نور خورشید به وجود میآید.
همان روشنک را که بانوی ماست
بری تا شود کار آن ملک راست
هوش مصنوعی: همان روشنک که بانو و سرور ماست را ببر تا کار آن ملک سامان گرفته و درست شود.
به رایی که دستور باشد خرد
نگهداری اندازهٔ نیک و بد
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که باید با عقل و حکمت خود در مورد کارهای خوب و بد به درستی تصمیمگیری کنیم و آنها را در نظر بگیریم.
نیابت بجای آری از دین و داد
نیاری ز من جز به نیکی به یاد
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به جای من کاری انجام دهی، از دین و انصاف کوتاهی نکن و تنها به یاد من به نیکی رفتار کن.
ترا از بزرگان پسندیدهام
به چشم بزرگیت از آن دیدهام
هوش مصنوعی: من تو را به خاطر بزرگیات میپسندم، زیرا از دید بزرگ تو این را فهمیدهام.
وزیر از هنرمندی رای خویش
چنین گفت با کارفرمای خویش
هوش مصنوعی: وزیر نظر خود را درباره یک هنرمند با کارفرمایش اینگونه بیان کرد.
که فرمانروا باد شاه جهان
به فرمان او رای کار آگهان
هوش مصنوعی: باید گفت که حکمرانی در دست پادشاهی است که در دنیا به عنوان نیرومندترین فرد شناخته میشود و کسانی که در امور مختلف تخصص دارند تحت فرمان او عمل میکنند.
زمان تا زمان قدر او بیش باد
غرض با تمنای او خویش باد
هوش مصنوعی: زمانی که او در حال حاضر در اوج است، باید با آرزوهای خود همسو باشیم.
حسابی که فرمود رای بلند
کس از پیش بینی نبیند گزند
هوش مصنوعی: او فرمود که کسی که به فکر آینده باشد و عقلش در کار نباشد، از آسیبها و مشکلات در امان نخواهد بود.
به فرخنده شغلی که فرمود شاه
کمربندم و سرنپیچم ز راه
هوش مصنوعی: بر اساس دستور شاه، شغل خوشایندی دارم و برای انجام کارم با دقت و ظرافت حرکت میکنم.
ولی شاه باید که در کار خویش
پژوهش نماید به مقدار خویش
هوش مصنوعی: شاه باید در کارهایش به اندازه و صلاحیت خود دقت و تحقیق کند.
چو پایان رفتن فراز آیدش
سوی بازگشتن نیاز آیدش
هوش مصنوعی: زمانی که سفر به پایان میرسد، انسان به بازگشتن و آرامش نیاز پیدا میکند.
به فرماندهی سر ندارد گران
جهان را سپارد به فرمانبران
هوش مصنوعی: اگر کسی قادر به رهبری نباشد، نمیتواند بار سنگین مسئولیتهای بزرگ را به دیگران بسپارد.
نشاید به یک تن جهان داشتن
همه عالم آنِ خود انگاشتن
هوش مصنوعی: مناسب نیست که تنها یک نفر، تمام جهان را متعلق به خود بداند و خود را برتر از تمامی موجودات تصور کند.
جهان قسمت ملک دارد بسی
وز او هست هر قسمتی با کسی
هوش مصنوعی: دنیا دارای بخشهای مختلفی است و هر بخش آن به کسی تعلق دارد.
چو قسم خدا را کنی رام خویش
بر آن قسمت افتاده دان نام خویش
هوش مصنوعی: وقتی که قسم به خدا میخوری و در مسیر خواستههای خود قرار میگیری، باید بدانید که همان خواستهها و سرنوشت شما به دست خودتان رقم میخورد.
طرفدار چون شد به فرمان تو
طرف بر طرف هست ملک آنِ تو
هوش مصنوعی: وقتی طرفداران تو از دستوراتت پیروی کنند، تمام این سرزمین به تو تعلق دارد.
چو ملک تو شد خانه دشمنان
بدو باز مگذار یکسر عنان
هوش مصنوعی: وقتی که قدرت تو به دست دشمنان افتد، هرگز فرمان را به طور کامل به آنها نسپار.
در این بوم بیگانه کم کن نشست
مکن خویشتن را بدو پایبست
هوش مصنوعی: در این سرزمین بیگانه، کمنشین و خود را به آن وابسته نکن.
تو نتوانی این ملک را داشتن
نه بر وارثان نیز بگذاشتن
هوش مصنوعی: تو نمیتوانی این سرزمین را در اختیار داشته باشی و حتی نمیتوانی آن را به وارثان خود بسپاری.
که بر ملک این خانه دعوی بسی است
همان حجت ملک با هر کسی است
هوش مصنوعی: در این خانه ها دعواهای زیادی درباره مالکیت وجود دارد، اما هر کسی که در اینجا زندگی میکند، برای خودش دلایلی دارد که نشان میدهد چرا صاحب این مکان است.
در این مرز و بوم از پی سروری
ز رومی مده هیچکس را سری
هوش مصنوعی: در این سرزمین به دنبال مقام و برتری از رومیان، هیچکس را برتر ندان.
زمین عجم گورگاه کی است
درو پایِ بیگانه وحشی پی است
هوش مصنوعی: زمین عجم مکانی است که بیگانهها و مردمان بیرحم در آن پا میگذارند و به خاک آن آسیب میزنند.
در این سالها کایمنی از گزند
برآر از جهان نام شاهی بلند
هوش مصنوعی: در این سالها، ای ایمنی، از آسیبها و خطرات رهایی یاب و نامی بزرگ از پادشاهی در عالم ایجاد کن.
چو آیی سوی کشور خویش باز
مکن کار کوتاه بر خود دراز
هوش مصنوعی: وقتی به وطن خود بازمیگردی، کارها را کوتاه نکن و آنها را به تاخیر نینداز.
ملکزادگان را برافروز چهر
که تا بر تو فیروز گردد سپهر
هوش مصنوعی: چهرهی برجسته و زیبا از فرزندان پادشاهان را نمایان کن، تا آسمان برای تو خوشبخت و پیروز باشد.
به هر کشوری پادشایی فرست
طلبکار جایی به جایی فرست
هوش مصنوعی: برای هر کشوری، پادشاهی را بفرست که درخواستهایی داشته باشد و او را به مکانهای مختلف بفرست.
طرفها به شاهان گرفتار کن
به هر سو یکی را طرفدار کن
هوش مصنوعی: به هر سمت که مینگری، افرادی را بیاب که به شاهان وفادار و حامی آنها باشند و هر جا نیاز است، کسانی را پیدا کن که طرفدار آنها شوند.
که ترسم دگر باره ایرانیان
ببندند بر خون دارا میان
هوش مصنوعی: ترس دارم که بار دیگر ایرانیان دست به کارهایی بزنند که به خون داریوش منجر شود.
درآرند لشگر به یونان و روم
خرابی درآید در آن مرز و بوم
هوش مصنوعی: لشکرهایی به یونان و روم خواهند آمد و باعث ویرانی در آن سرزمین خواهند شد.
چو هر یک جداگانه شاهی کنند
ز یکدیگران کینهخواهی کنند
هوش مصنوعی: وقتی هر یک از آنها بخواهند به تنهایی قدرت بگیرند و از همدیگر حسادت و کینه داشته باشند، در نهایت به فرایند دشمنی و اختلاف دامن میزنند.
ز مشغولی ملک خود هر کسی
ندارد سوی ما فراغت بسی
هوش مصنوعی: هر کس به خاطر مشغلههای شخصی خود نمیتواند وقت و فرصتی برای ما داشته باشد.
چو دشمن درآرد به تاراج دست
بدین چاره شاید بدو راه بست
هوش مصنوعی: اگر دشمنی به غارت بیفتد، راهی برای مقابله با او وجود دارد.
دگر کین مینگیز در هیچ بوم
سر کینهخواهان مکش روی روم
هوش مصنوعی: این بیت بیان میکند که دوباره دل را به درد و کینه میآلوده، در هیچ جایی از ظلم و خصومت کسانی که کینه دارند، بر نگرد. به عبارت دیگر، از درگیری و کینهجویی پرهیز کن و خودت را درگیر مشکلات نکن.
به خونریزی شهریاران مکوش
که تا فتنه را خون نیاید به جوش
هوش مصنوعی: به کشتن شهریاران نپردازید، زیرا تا زمانی که فتنه ایجاد نشود و خونریزی آغاز نگردد، آرامش برقرار خواهد ماند.
مپندار کز خون گردنکشان
چو خون سیاوش نماند نشان
هوش مصنوعی: فکر نکن که اگر خون گردنکشان ریخته شود، نشانی از آن مانند خون سیاوش باقی نخواهد ماند.
مکش تیغ بر خون کس بیدریغ
ترا نیز خونست و با چرخ تیغ
هوش مصنوعی: تیغ خود را بر خون کسی نزن که تو نیز ممکن است عاقبت خون ریخته شوی و در دایره سرنوشت همه تحت تأثیر قرار میگیرند.
چه خوش داستانی زد آن هوشمند
که بر ناگزاینده ناید گزند
هوش مصنوعی: داستان زیبایی را آن خردمند بیان کرد که بر کسی که چارهای جز سرنوشت خود ندارد، آسیبی نخواهد رسید.
کم آزار شو کز همه داغ و درد
کم آزار یابد کمآزار مرد
هوش مصنوعی: به گونهای زندگی کن که به دیگران آسیب نرسانی، زیرا کسی که کمآزار باشد، از تمام غمها و دردهای زندگی کمتر رنج میبرد و در نتیجه کمتر آزار میبیند.
کم ِ خود نخواهی کم ِ کس مگیر
ممیران کسیرا و هرگز ممیر
هوش مصنوعی: اگر خودت را کم نگیری، از دیگران هم چیزی نخواهی گرفت. پس از کسی جز خودت چیزی طلب نکن و هرگز از زندگی ناامید نشو.
چو دستور ازین گونه بنمود راه
سخن کارگر شد، پذیرفت شاه
هوش مصنوعی: وقتی راه و روش سخن به این شکل نمایش داده شد، کارها به خوبی پیش رفت و پادشاه آن را پذیرفت.
چو گردون سر طشت سیمین گشاد
غُرابِ سیه خایه زرین نهاد
هوش مصنوعی: زمانی که آسمان، ظرف نقرهای خود را گشود، مرغ سیاهی با پای زرین بر آن نشسته است.
مگر موبد پیر در باستان
بدین طشت و خایه زد آن داستان
هوش مصنوعی: آیا مگر روحانی سالخورده در زمانهای قدیم با این طشت و این پیکر داستانی را آغاز نکرد؟
جهاندار فرمود کآید وزیر
برفتن نشست از بر بارگیر
هوش مصنوعی: فرمانده جهان دستور داد که وزیر بیاید و هنگام حرکت، در کنار بار قرار گرفت.
کتب خانه پارسی هرچه بود
اشارت چنان شد که آرند زود
هوش مصنوعی: کتابخانهی فارسی تمام آنچه که بود را به طور خلاصه و با اشاره بیان کرد، تا هر کسی به راحتی بتواند از آن بهرهمند شود.
سخنهای سربسته از هر دری
ز هر حکمتی ساخته دفتری
هوش مصنوعی: سخنان پیچیده و مبهم میتوانند از هر موضوعی و از هر دانشی به وجود بیایند و به نوعی کتابی جدید را شکل دهند.
به یونان فرستاد با ترجمان
نبشت از زبانی به دیگر زبان
هوش مصنوعی: او نامهای را به یونان فرستاد و آن را توسط یک مترجم از یک زبان به زبان دیگر نوشت.
چو دستور آمد به دستور شاه
که گیرد دو اسبه سوی روم راه
هوش مصنوعی: زمانی که فرمان شاه به دست رسید، دستور داده شد که دو اسب را آماده کرده و به سمت روم حرکت کنیم.
بَرَد روشنک را برآراسته
همان دفتر و گوهر و خواسته
هوش مصنوعی: روشنک با زیبایی و زینت خاصی، مانند دفتری پر از جواهرات و خواستهها به نمایش درآمده است.
به فرمان شه جای بگذاشتند
به یونان زمین راه برداشتند
هوش مصنوعی: به دستور پادشاه، جایگاه را ترک کردند و به سمت یونان حرکت کردند.
ز شاه جهان روشنک بار داشت
صدف در شکم در شهوار داشت
هوش مصنوعی: در دل دریا، صدفی گرانبها وجود دارد که درونش جواهری زیبا و درخشان نهفته است. این نشانهای از ارزش و زیبایی است که در اعماق نهفتهاند.
چو موکب درآمد به یونان زمین
گرانبار شد گوهر نازنین
هوش مصنوعی: زمانی که لشکر به سرزمین یونان وارد شد، زمین پر از گنجینههای باارزش و نفیس گردید.
چو نُهماهه شد، کانِ گوهر گشاد
جهان بر گهر گوهری نو نهاد
هوش مصنوعی: زمانی که نه ماه گذشت، آن مروارید در دریا ظاهر شد و جهانی جدید از جواهرات را به نمایش گذاشت.
نهادند نامش پس از مهد بوس
به فرمان اسکندر اسکندروس
هوش مصنوعی: پس از دوران کودکی و در زمانی که اسکندر، فرمانروایی خود را به دست گرفت، نام او را «اسکندروس» گذاشتند.
ارسطو که دستور درگاه بود
به یونان زمین نایب شاه بود
هوش مصنوعی: ارسطو، که فردی مهم در دربار بود، به عنوان نماینده پادشاه یونان عمل میکرد.
ملکزاده را در خرام و خورش
همیداد چون جان خود پرورش
هوش مصنوعی: فرزند خانوادهی اشراف را در حال راه رفتن و در نور خورشید به مانند جان خود محترم میشمرد و به او توجه میکرد.
نگارین رخش را به ناز و به نوش
نوآیین دلش را به فرهنگ و هوش
هوش مصنوعی: چهره زیبا و دلربای او با ناز و شیرینیاش، دلش را با علم و فهم پر کرده است.
برآورده گیر این چنین صد نگار
فرو برده خاکش سرانجام کار
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که در نهایت، زیباییها و هنرها با گذر زمان و در مواجهه با طبیعیات، از میان میروند و به خاک میپیوندند. به عبارت دیگر، هر چیز زیبا و دلفریب در نهایت به پایان میرسد و به واقعیت سخت زندگی میسپارد.