گنجور

بخش ۳۰ - به پادشاهی نشستن اسکندر در اصطخر

بیا ساقی آن شب‌چراغ مغان
بیاور، ز من بر‌میاور فغان
چراغی کزو چشم‌ها روشن است
چراغ دلم را ازو روغن است
بگو ای سخن کیمیای تو چیست‌؟
عیار ترا کیمیا‌ساز کیست‌‌؟
که چندین نگار از تو برساختند
هنوز از تو حرفی نپرداختند
اگر خانه‌خیزی، قرارت کجاست‌‌؟
ور از در درآیی، دیارت کجاست‌‌؟
ز ما سر برآری و با ما نئی
نمایی به ما نقش و پیدا نئی
عمل خانه دل به فرمان توست
زبان خود علم‌دار دیوان توست
ندانم چه مرغی بدین نیکوی
ز ما یادگاری که مانَد توی
سخن بین چه عالی‌ست بالای او‌‌!
کسادی مبیناد کالای او‌‌!
متاع گران‌مایه کاسد مباد
وگر باد، بر کامِ حاسد مباد
بیار ای سخن‌گوی چابک‌سرای
بساط سخن را یکایک بجای
سخن ران از‌آن نامور خفتگان
فسونی فرو دم به آشفتگان
گزارندهٔ سرگذشت نخست
به اندیشهٔ نغز و رای درست
چنین داد مژده که چون شهریار
به ملک سپاهان برآراست کار
ز پیروزی چرخِ پیروزه‌رنگ
نبودش بسی در صفاهان درنگ
به اصطخر شد‌، تاج بر سر نهاد
به جای کیومرث و کی‌قباد
شد آراسته مُلک ایران بدو
قوی گشت پشت دلیران بدو
بزرگان بدو تهنیت ساختند
بدان سر‌بزرگی سر افراختند
نثاری که باشد سزاوار تخت
فشاندند بر شاه پیروز‌بخت
ز سرچشمهٔ نیل تا رود گنگ
ز شورابِ چین تا به تلخ‌آبِ زنگ
رسولان رسیدند با ساو و باج
همایون‌کُنان شاه را تخت و تاج
چو شه پای بر تخت زرین نهاد
ز گنج سخن حصن رویین گشاد
که باد آفریننده‌ای را سپاس
که کرد آفرین‌گوی را حق‌شناس
سرِ چون منی را ز بالینِ خاک
به انجم رسانید چون نور پاک
به ایران‌م آورد از اقصای روم
به فرمان من سنگ را کرد موم
به جایی رسانید کار مرا
که محمل کشد چرخ بار مرا
پذیرفتم از داور آسمان
که ناسایم از داوری یک زمان
ستمدیده را دادبخشی کنم
شب تیرگان را درخشی کنم
خرد بر وفا رهنمای منست
صلاح جهان در وفای منست
ره راستی گیرم امروز پیش
که آگاهم از روزِ فردای خویش
بپرهیزم از روزِ عُذرآوری
به پرهیزگاری کنم داوری
ز پیشانی پیل تا پای مور
نیاید ز من بر کسی دستِ زور
ندارم طمع بر زر و سیم کس
وگرچند یابم بر آن دسترس
ز خلق ار چه آزار بینم بسی
نخواهم که آزارَد از من کسی
ده و دوده را بر‌گرفتم خراج
نه ساو از ولایت ستانم نه باج
اگر گنجی آرم ز دنیا به دست
مهیا کنم قسمت هر که هست
دهم هر کسی را ز دولت کلید
کنم پایهٔ کار هر کس پدید
هنرمند را سر برآرم بلند
کشم پای دیوانه را زیر بند
بپیچم سر از رایگان‌خوارگان
مگر بی‌زبانان و بیچارگان
چو دارد تنومند کار آگهی
نخواهم که باشد ز کاری تهی
چو بینم کسی را که او رنج برد
که با خرج او دخل او هست خرد
در آن خرجش امیدواری دهم
ز گنجینه خویش یاری دهم
به دین و به دانش کنم کارها
دهم داد را روز بازارها
ندارم ز کس ترس در هیچ کار
مگر زان کسی کاو بوَد ترس‌کار
در آس افکنم هر که‌را سود نیست
ببخشایم آن را که بخشودنی‌ست
جهان از سخا دارم آراسته
سخن را مدد بخشم از خواسته
ستم را ز خود دور دارم به هُش
ستمکش نوازم، ستمگاره کش
بجای یکی بد یکی بد کنم
به پاداش نیکی یکی صد کنم
عقوبت کنم خلق را بر گناه
نوازش کنم چون شود عذرخواه
چو گردن کشد خصم، گردن زنم
چو در دشمنی تن زند، تن زنم
بنا کردن نیکی از من بود
بدی را بدایت ز دشمن بود
من آن خاک بیزم به غربال رای
که بستانم و باز ریزم به جای
چو دولاب کاو شربت تر دهد
از‌ین‌سر سِتانَد بدان‌سر دهد
به هرچ از سر تیغم آید فراز
سر تازیانه‌ام کند ترکتاز
سر تیغم آرد جهان را به چنگ
سر تازیانه دهد بی‌درنگ
از آن آمدم بر سر این سریر
که افتادگان را شوم دستگیر
یکی پیکرم ز ابر و از آفتاب
به یک دست آتش به یک دست آب
به سنگی رسَم سخت بگدازمش
به کِشتی رسم تشنه بنوازمش
به خود نامدم سوی ایران ز روم
خدایم فرستاد از آن مرز و بوم
بدان تا حق از باطل آرم پدید
ز من بند هر قفل یابد کلید
سر حق‌شناسان برآرم ز خاک
به باطل‌پرستان درآرم هلاک
ز دنیا بَرَم رنگِ ناداشتی
دهم باد را با چراغ آشتی
فرشته کنم دیو هر خانه را
برآرایم از گنج ویرانه را
کجا عدل من سر برآرد چو سرو
ز بیدادِ شاهین نترسد تذرو
شبانی کند گرگ بر گوسفند
همان شیر بر گور نارد گزند
بَدان را ز نیکی کنم ناصبور
ز نیکان بدی را کنم نیز دور
کسی را من سر برافراختم
به پای کسش در نینداختم
وگر همسری را دریدم جگر
ندادم به درندگان دگر
نکشتم نهانی کسی را به زهر
مگر که‌آشکارا به شمشیر قهر
نه در کس جهانسوزی آموختم
نه بی‌حجتی خرمنی سوختم
نخواهم که آرم به کس بر شکست
وگر بشکنم مومیائیم هست
گر از من به چشمی رسد چشم‌درد
توانم درو توتیا نیز کرد
خدایم در این کار یاری دهاد
ز چشم بدان رستگاری دهاد
چو این داستان گفت شه یک به یک
نیوشنده را دست شد بر فلک
در آن انجمن بود بسیار کس
به شاه‌آزمایی گشاده نفس
از آن بوالفضولانِ بسیارگوی
وزان بوالحکیمانِ دیوانه‌خوی
پژوهنده‌ای بود حجت‌نمای
در آن انجمن گشت شاه‌آزمای
که شاها مرا یک درم درخورست
اگر بخشی از کشوری بهترست
جهاندار گفت از خداوندِ گاه
به اندازه قدر او گنج خواه
پژوهنده گفتا چو از یک درم
خجالت بَرَد شه که چیزیست کم
به ار ملک عالم ببخشد به من
به انجم رساند سرم ز انجمن
دگر باره شه گفت کای بدسگال
به اندازه خود نکردی سؤال
دو حاجت نمودی نه بر جای خویش
یکی کم ز من دیگری از تو بیش
به اندازه باشد سخن گسترید
گزافه سخن را نباید شنید
سخن کان به ابرو درآرد گره
اگر آفرینست ناگفته به
دگر پرسشی کرد مرد دلیر
که بالا چرایی تو و خلق زیر‌‌؟
چو گویی که یک‌رویه هستیم بار
چرا زیر و بالا درآری به کار‌‌؟
ملک گفت سرور منم زین گروه
چو سر زیر باشد نباشد شکوه
سر رستنی زیر زیبا بود
سر آدمی به که بالا بود
به ار شاه را جای باشد بلند
که تا دیده‌ها زو شود بهره‌مند
دگر زیرکی گفت کای شهریار
خردمند را با رعونت چه‌کار‌‌؟
ترا زیور ایزدی در دلست
به زیور چه پوشی تنی کز گِلست‌‌؟
مَلِک گفت که‌آرایش خسروی
دهد چشم بینندگان را نوی
من ار شخص خود را چو گلشن کنم
شما را به خود چشم‌روشن کنم
نبینی که چون بشکفد نوبهار‌‌؟
بدو چشم‌روشن شود روزگار‌‌؟
از آن نکته‌ها مردم تیزهوش
پر از لعل و پیروزه کردند گوش
دعا تازه کردند بر جان او
به جان باز بستند پیمان او
از آن بردباری کز او یافتند
به فرمان او پاک بشتافتند
به آیین جمشید هر روز شاه
شدی بر سر گاه هر صبحگاه
نوازش همی‌کرد با بندگان
نگه داشت آیین فرخندگان
فرستاد نامه به هر کشوری
به هر مرزبانی و هر مهتری
گراییدشان دل به افسون خویش
امان دادشان از شبیخون خویش
جهان را به فرمان خود رام کرد
در آن رام کردن کم آرام کرد

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیا ساقی آن شب‌چراغ مغان
بیاور، ز من بر‌میاور فغان
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آن چراغ شب که مغان از آن استفاده می‌کنند را بیاور و از دل من اندوه و ناله را برآور.
چراغی کزو چشم‌ها روشن است
چراغ دلم را ازو روغن است
هوش مصنوعی: چراغی که نور آن چشم‌ها را روشن می‌کند، باعث می‌شود که دل من نیز روشن و پُر از انرژی باشد.
بگو ای سخن کیمیای تو چیست‌؟
عیار ترا کیمیا‌ساز کیست‌‌؟
هوش مصنوعی: بگو ای کلام، ارزش و جواهر تو در چیست؟ و چه کسی تو را به این ارزشمند تبدیل کرده است؟
که چندین نگار از تو برساختند
هنوز از تو حرفی نپرداختند
هوش مصنوعی: چندین زیبایی و جلوه از تو خلق کرده‌اند، اما هنوز هیچ حرفی درباره تو زده نشده است.
اگر خانه‌خیزی، قرارت کجاست‌‌؟
ور از در درآیی، دیارت کجاست‌‌؟
هوش مصنوعی: اگر به خانه کسی بیایی، کجا قرار داری؟ و اگر از در وارد شوی، محل زندگی‌ات کجاست؟
ز ما سر برآری و با ما نئی
نمایی به ما نقش و پیدا نئی
هوش مصنوعی: اگر از ما روی برتابی و به ما نشان ندهی، چهره‌ات را برای ما قابل مشاهده نمی‌کنی.
عمل خانه دل به فرمان توست
زبان خود علم‌دار دیوان توست
هوش مصنوعی: عمل قلب و روح من به خواسته تو انجام می‌شود و دل من تنها صدای تو را می‌شنود.
ندانم چه مرغی بدین نیکوی
ز ما یادگاری که مانَد توی
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چه نوع پرنده‌ای است که یادگاری زیبا از ما به جای می‌گذارد.
سخن بین چه عالی‌ست بالای او‌‌!
کسادی مبیناد کالای او‌‌!
هوش مصنوعی: سخن او چقدر باارزش و باعظمت است! هیچ‌کس نمی‌تواند کم‌ارزش بودن آن را ببیند.
متاع گران‌مایه کاسد مباد
وگر باد، بر کامِ حاسد مباد
هوش مصنوعی: هرگز نگذار که ارزشمندترین دارایی‌ات کاهش یابد و اگر روزی به خطر افتاد، نگذار که به دست حسودان بیفتد.
بیار ای سخن‌گوی چابک‌سرای
بساط سخن را یکایک بجای
هوش مصنوعی: ای سخن‌گوی چالاک و تند، بیار بساط گفتگو را و هر یک از چیزها را در جای خود بگذار.
سخن ران از‌آن نامور خفتگان
فسونی فرو دم به آشفتگان
هوش مصنوعی: سخن را از آن مرد بزرگ و محبوب که در خواب به سر می‌برد، بگویید و در دل آشفتگان، آن را با آرامش بیان کنید.
گزارندهٔ سرگذشت نخست
به اندیشهٔ نغز و رای درست
هوش مصنوعی: کسی که داستان گذشته را روایت می‌کند، به فکر خوب و اندیشهٔ صحیحی است.
چنین داد مژده که چون شهریار
به ملک سپاهان برآراست کار
هوش مصنوعی: به این صورت می‌توان گفت: چنین خبری رسید که زمانی که پادشاه به سرزمین سپاهان رسید، برنامه‌ها و تدابیر لازم را آماده کرد.
ز پیروزی چرخِ پیروزه‌رنگ
نبودش بسی در صفاهان درنگ
هوش مصنوعی: به دلیل پیروزی و خوش‌رنگی چرخ، او در صفاهان به مدت زیادی نایستاد.
به اصطخر شد‌، تاج بر سر نهاد
به جای کیومرث و کی‌قباد
هوش مصنوعی: او به شهر اصطخر رفت و تاجی بر سر گذاشت که جایگزین تاج کیومرث و کی‌قباد بود.
شد آراسته مُلک ایران بدو
قوی گشت پشت دلیران بدو
هوش مصنوعی: ملک ایران به خاطر او زیبا و آراسته شد و دلیران به وسیله او قوی و نیرومند شدند.
بزرگان بدو تهنیت ساختند
بدان سر‌بزرگی سر افراختند
هوش مصنوعی: بزرگان به او تبریک گفتند و به خاطر مقام بلندش سرهای خود را بالا بردند.
نثاری که باشد سزاوار تخت
فشاندند بر شاه پیروز‌بخت
هوش مصنوعی: آن هدیه‌ای که شایسته شاهی است را بر روی پادشاهی که سرنوشتش پیروز است پراکنده کردند.
ز سرچشمهٔ نیل تا رود گنگ
ز شورابِ چین تا به تلخ‌آبِ زنگ
هوش مصنوعی: از سرچشمهٔ نیل تا رود گنگ، از آب شیرین چین تا آب تلخ زنگ، نشان‌دهندهٔ گسترهٔ جغرافیایی و تنوع آب‌ها است. اینجا به تلاقی دو نوع آب اشاره می‌شود: یکی شیرین و دیگری تلخ، که نماد تفاوت‌های فرهنگی و طبیعی در مناطق مختلف است.
رسولان رسیدند با ساو و باج
همایون‌کُنان شاه را تخت و تاج
هوش مصنوعی: پیام‌آوران با هدایای گرانبها به دربار آمده‌اند تا عظمت و مقام شاه را به نمایش بگذارند.
چو شه پای بر تخت زرین نهاد
ز گنج سخن حصن رویین گشاد
هوش مصنوعی: وقتی شاه بر تخت طلایی نشست، دری از گنجینه‌ی سخن‌ها را گشود.
که باد آفریننده‌ای را سپاس
که کرد آفرین‌گوی را حق‌شناس
هوش مصنوعی: سپاسگذار باد هستم که خالق آفرینش را به یاد آوری و شکرگزاری دعوت کرد.
سرِ چون منی را ز بالینِ خاک
به انجم رسانید چون نور پاک
هوش مصنوعی: سر من، که از خاک برخاسته است، به اوج آسمان‌ها رسید چون نوری خالص و پاک.
به ایران‌م آورد از اقصای روم
به فرمان من سنگ را کرد موم
هوش مصنوعی: به خاطر دستور من، او سنگ را به شکل موم درآورد و این کار را از دورترین نقاط روم به ایران آورد.
به جایی رسانید کار مرا
که محمل کشد چرخ بار مرا
هوش مصنوعی: کار من به جایی رسید که حتی زمان و روزگار هم بار سنگین مرا بر دوش می‌کشد.
پذیرفتم از داور آسمان
که ناسایم از داوری یک زمان
هوش مصنوعی: من قبول کردم که از خداوند آسمان تصمیمی بگیرم، حتی اگر در یک زمان به ناعدالتی دچار شوم.
ستمدیده را دادبخشی کنم
شب تیرگان را درخشی کنم
هوش مصنوعی: من به نیازمند کمک می‌کنم و در شب تاریک روشنی می‌بخشم.
خرد بر وفا رهنمای منست
صلاح جهان در وفای منست
هوش مصنوعی: خرد به من نشان می‌دهد که وفاداری راهنمای خوبی است و تمامی خوبی‌ها و صلاح دنیا در وفاداری من نهفته است.
ره راستی گیرم امروز پیش
که آگاهم از روزِ فردای خویش
هوش مصنوعی: امروز تصمیم می‌گیرم که به کدام مسیر درست بروم، چرا که از سرنوشت و آینده‌ام آگاه هستم.
بپرهیزم از روزِ عُذرآوری
به پرهیزگاری کنم داوری
هوش مصنوعی: از روزی که مجبور به ارائه دلیل و توجیه باشم بپرهیزم و در عوض، به عمل بر اساس پرهیزگاری و شایستگی بپردازم.
ز پیشانی پیل تا پای مور
نیاید ز من بر کسی دستِ زور
هوش مصنوعی: از سر فیل تا پای مور، هیچ کسی را نمی‌توانم با زور تحت فشار قرار دهم.
ندارم طمع بر زر و سیم کس
وگرچند یابم بر آن دسترس
هوش مصنوعی: من هیچ امیدی به ثروت و مال دیگران ندارم، حتی اگر به آن riches دسترسی پیدا کنم.
ز خلق ار چه آزار بینم بسی
نخواهم که آزارَد از من کسی
هوش مصنوعی: هرچند که از مردم زیاد آزار می‌کشم، اما هرگز نمی‌خواهم که کسی از من آزار ببیند.
ده و دوده را بر‌گرفتم خراج
نه ساو از ولایت ستانم نه باج
ده و دوده یعنی ده و ده‌نشینان
اگر گنجی آرم ز دنیا به دست
مهیا کنم قسمت هر که هست
هوش مصنوعی: اگر به دنیایی که دارم، گنجی را به دست آورم، آن را برای کسی تقسیم می‌کنم که لایق است.
دهم هر کسی را ز دولت کلید
کنم پایهٔ کار هر کس پدید
هوش مصنوعی: من به هر فردی فرصتی می‌دهم تا موفقیت خود را بسازد و مسیر زندگی‌اش را مشخص کند.
هنرمند را سر برآرم بلند
کشم پای دیوانه را زیر بند
هوش مصنوعی: هنرمند با اعتماد به نفس و افتخار به جلو می‌رود و در عین حال، به فردی که به خاطر دیوانگی‌اش تحت فشار است، کمک می‌کند و او را حمایت می‌کند.
بپیچم سر از رایگان‌خوارگان
مگر بی‌زبانان و بیچارگان
از مفت‌خورها روی بر می‌تابم و به آنها توجه نمی‌کنم، مگر بر بی‌کسان و بیچارگان. (منظور از بی‌زبان کسی است که ضعیف و خموش است و توان دفاع از خود را ندارد)
چو دارد تنومند کار آگهی
نخواهم که باشد ز کاری تهی
هوش مصنوعی: وقتی که کار بزرگ و مهمی در دست دارم، نیازی نمی‌بینم که به کارهای بی‌ارزش بپردازم.
چو بینم کسی را که او رنج برد
که با خرج او دخل او هست خرد
هوش مصنوعی: هرگاه که ببینم کسی دچار رنج و سختی است، متوجه می‌شوم که برای او هزینه‌هایی صرف شده و این موضوع نشان‌دهنده‌ خرد و درایت اوست.
در آن خرجش امیدواری دهم
ز گنجینه خویش یاری دهم
هوش مصنوعی: من از سرمایه خودم کمک می‌کنم تا به او امید و امیدواریش را بیشتر کنم.
به دین و به دانش کنم کارها
دهم داد را روز بازارها
هوش مصنوعی: من با دین و علم کارهایم را انجام می‌دهم و در روزهای بازار، انصاف را رعایت می‌کنم.
ندارم ز کس ترس در هیچ کار
مگر زان کسی کاو بوَد ترس‌کار
ترسکار و ترسگار هر‌دو درست است به معنی پرهیزکار‌، پارسا و خدا‌ترس‌‌‌.
در آس افکنم هر که‌را سود نیست
ببخشایم آن را که بخشودنی‌ست
آس یعنی سنگ آسیاب
جهان از سخا دارم آراسته
سخن را مدد بخشم از خواسته
هوش مصنوعی: جهان را به خاطر سخاوت زینت داده‌ام و می‌خواهم کمکم به کلامی باشد که از دل می‌آید.
ستم را ز خود دور دارم به هُش
ستمکش نوازم، ستمگاره کش
با هوش و دانایی، ستم را از خود دور می‌دارم و ستمکشان را مهربان و نوازنده هستم و ستمگاران را کُشنده‌ و تنبیه‌گر.
بجای یکی بد یکی بد کنم
به پاداش نیکی یکی صد کنم
در پاسخ به هر بدی یک بدی؛ و در پاسخ به هر نیکی صد نیکی خواهم کرد.
عقوبت کنم خلق را بر گناه
نوازش کنم چون شود عذرخواه
هوش مصنوعی: من برای گناهان خلقت کیفر می‌زنم، اما وقتی که عذرخواهی کنند، با مهربانی با آن‌ها برخورد می‌کنم.
چو گردن کشد خصم، گردن زنم
چو در دشمنی تن زند، تن زنم
اگر دشمن و خصم گردن‌کشی و سرکشی کند او را گردن زنم و اگر از جنگ و دشمنی کناره بگیرد من هم کناره می‌گیرم.
بنا کردن نیکی از من بود
بدی را بدایت ز دشمن بود
من آغازکننده نیکی و نیکویی خواهم بود و بدی را آغازکننده نخواهم بود. (بنا کردن یعنی شروع کردن)
من آن خاک بیزم به غربال رای
که بستانم و باز ریزم به جای
هوش مصنوعی: من آن خاکی هستم که در غربال نظر می‌گنجم، آن را می‌گیرم و دوباره در جای مناسب می‌ریزم.
چو دولاب کاو شربت تر دهد
از‌ین‌سر سِتانَد بدان‌سر دهد
هوش مصنوعی: وقتی که دولاب (چرخ) شربت (نوشیدنی) را از یک طرف به بیرون می‌ریزد، به همان اندازه از طرف دیگر نیز شربت می‌گیرد.
به هرچ از سر تیغم آید فراز
سر تازیانه‌ام کند ترکتاز
هوش مصنوعی: هر چیزی که بر سر شمشمیرم بیفتد، با تازیانه‌ام به آن حمله می‌کنم.
سر تیغم آرد جهان را به چنگ
سر تازیانه دهد بی‌درنگ
هوش مصنوعی: دنیا را به گونه‌ای به تسلط می‌آورد که مانند یک شمشیر در دست او قرار می‌گیرد و بدون معطلی آن را به حرکت درمی‌آورد.
از آن آمدم بر سر این سریر
که افتادگان را شوم دستگیر
هوش مصنوعی: من به این مقام و جایگاه رسیدم تا بتوانم به کسانی که در سختی و مشکلات هستند کمک کنم و از آن‌ها حمایت کنم.
یکی پیکرم ز ابر و از آفتاب
به یک دست آتش به یک دست آب
هوش مصنوعی: من ترکیبی از ابر و آفتاب هستم، در یک دست آتش و در دست دیگر آب.
به سنگی رسَم سخت بگدازمش
به کِشتی رسم تشنه بنوازمش
سنگ‌ را همچون قهر و آتش هستم و می‌گدازم و کشته‌ها و مزارع را همچو باران و آب هستم.
به خود نامدم سوی ایران ز روم
خدایم فرستاد از آن مرز و بوم
هوش مصنوعی: من به قصد ایران از روم نیامدم، بلکه خداوند من را از آن مرز و دیار فرستاده است.
بدان تا حق از باطل آرم پدید
ز من بند هر قفل یابد کلید
هوش مصنوعی: فهمیدم که برای روشن شدن حق از باطل، من باید قفل‌های مختلف را باز کنم و به حقیقت دست پیدا کنم.
سر حق‌شناسان برآرم ز خاک
به باطل‌پرستان درآرم هلاک
هوش مصنوعی: من کسانی که شکرگزار حق هستند را از زمین به سوی بالا می‌برم و کسانی که حقیقت را انکار می‌کنند به نابودی می‌کشانم.
ز دنیا بَرَم رنگِ ناداشتی
دهم باد را با چراغ آشتی
کمترین رنگ و نشانی از فقر در دنیا باقی نمی‌گذارم، ناداشتی یعنی فقر و تنگدستی
فرشته کنم دیو هر خانه را
برآرایم از گنج ویرانه را
هوش مصنوعی: من می‌خواهم در هر خانه جوری تزئین کنم که انگار فرشته‌ای آنجا حضور دارد و همچنین از گنج‌های پنهان و بی‌استفاده، زیبایی بسازم.
کجا عدل من سر برآرد چو سرو
ز بیدادِ شاهین نترسد تذرو
هر جایی که عدل و داد من قامت بیفرازد در آنجا تذرو از ظلم شاهین بیمناک نخواهد بود و احساس امنیت خواهد کرد.
شبانی کند گرگ بر گوسفند
همان شیر بر گور نارد گزند
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر کشیده شده که اگر یک گرگ به گوسفند حمله کند، مشابه آن است که شیر به تکه‌ای گوشت در گور حمله کند. این بیان نشان‌دهنده‌ی خشونت و بی‌رحمی طبیعت است که در آن قوی‌ترها ضعیف‌ترها را مورد تهاجم قرار می‌دهند.
بَدان را ز نیکی کنم ناصبور
ز نیکان بدی را کنم نیز دور
نیکویی را چنان پاداش خواهم داد که بدکاران نیز ناصبور شده و نیکی کنند، و از نیکوکاران، بدی و بلا را دور خواهم کرد.
کسی را من سر برافراختم
به پای کسش در نینداختم
هوش مصنوعی: من برای کسی احترام و ارادت قائل شدم، اما او را به خاطر دیگران تحقیر نکردم.
وگر همسری را دریدم جگر
ندادم به درندگان دگر
اگر همسر و پادشاهی مثل خود را کشتم تنِ کشته‌اش را به درندگان ندادم (یعنی به بازماندگانش بدی نکردم و اموالش را نبردم)
نکشتم نهانی کسی را به زهر
مگر که‌آشکارا به شمشیر قهر
هیچ دشمنی را به زهر یا ناجوانمردانه نکشتم بلکه در جنگ و با شمشیر کشتم.
نه در کس جهانسوزی آموختم
نه بی‌حجتی خرمنی سوختم
هوش مصنوعی: من نه از کسی که دلش در آتش می‌سوزد چیزی یاد گرفتم و نه بدون دلیل و مدرکی، هزینه‌ای را از دست دادم.
نخواهم که آرم به کس بر شکست
وگر بشکنم مومیائیم هست
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم شکست خود را به کسی نشان دهم و اگر هم بشکنم، هنوز هم حالتی جادویی و خاص دارم.
گر از من به چشمی رسد چشم‌درد
توانم درو توتیا نیز کرد
هوش مصنوعی: اگر کسی با چشمش به من نگاه کند و از آن نگاه درد چشم پیدا کند، من می‌توانم آن درد را با دارویی به نام توتیا درمان کنم.
خدایم در این کار یاری دهاد
ز چشم بدان رستگاری دهاد
هوش مصنوعی: ای خدا، در این کار به من کمک کن و از چشمان او راه نجات را به من نشان بده.
چو این داستان گفت شه یک به یک
نیوشنده را دست شد بر فلک
هوش مصنوعی: وقتی شاه این داستان را روایت کرد، هر شنونده‌ای به نوبت تحت تأثیر قرار گرفت و به آسمان بالا رفت.
در آن انجمن بود بسیار کس
به شاه‌آزمایی گشاده نفس
هوش مصنوعی: در آن مجلس افراد زیادی حضور داشتند که با روحیه‌ای باز و آزاد به رقابت و آزمون قدرت می‌پرداختند.
از آن بوالفضولانِ بسیارگوی
وزان بوالحکیمانِ دیوانه‌خوی
هوش مصنوعی: این شعر به ما می‌گوید که بین افرادی که فقط حرف می‌زنند و افرادی که با وجود دانش و حکمت، رفتارهای عجیبی دارند، تفاوت وجود دارد. در واقع، افراد دارای حکمت و دانش، گاهی ممکن است به خاطر ویژگی‌های خاص خود دیوانه‌وار به نظر برسند، ولی افراد پرگو و بوالفضول معمولاً فقط در حال صحبت کردن هستند بدون آنکه چیز باارزشی برای گفتن داشته باشند.
پژوهنده‌ای بود حجت‌نمای
در آن انجمن گشت شاه‌آزمای
هوش مصنوعی: در آن جلسه، محققی حضور داشت که به عنوان نماینده حقیقت شناخته می‌شد و در مسیر آزمون‌های بزرگ شاهانه گام برمی‌داشت.
که شاها مرا یک درم درخورست
اگر بخشی از کشوری بهترست
هوش مصنوعی: ای پادشاه، به من یک درم بده که اگر بخشی از سرزمینت بهتر باشد، من هم راضی‌ام.
جهاندار گفت از خداوندِ گاه
به اندازه قدر او گنج خواه
هوش مصنوعی: جهاندار گفت که از خداوند، با توجه به ظرفیت و اندازه‌اش، شکوه و نعمت بخواه.
پژوهنده گفتا چو از یک درم
خجالت بَرَد شه که چیزیست کم
هوش مصنوعی: پژوهنده گفت اگر کسی از یک درم خجالت بکشد، این نشان می‌دهد که چیزی کم دارد.
به ار ملک عالم ببخشد به من
به انجم رساند سرم ز انجمن
هوش مصنوعی: اگر ملک جهان را به من بدهند و به ستارگان برسانند، سرم را از جمع دور کند.
دگر باره شه گفت کای بدسگال
به اندازه خود نکردی سؤال
هوش مصنوعی: شه دوباره گفت: ای بدکردار، به اندازه‌ی خودت سوال نکردی.
دو حاجت نمودی نه بر جای خویش
یکی کم ز من دیگری از تو بیش
هوش مصنوعی: دو درخواست را در جای خود نشان دادی؛ یکی از من کم است و دیگری از تو زیاد.
به اندازه باشد سخن گسترید
گزافه سخن را نباید شنید
هوش مصنوعی: سخن باید به اندازه و به جا باشد و نباید به حرف‌های بی‌مورد و بی‌معنا توجه کرد.
سخن کان به ابرو درآرد گره
اگر آفرینست ناگفته به
هوش مصنوعی: اگر کلامی باشد که بتواند با ابرو اشاره‌ای کنایی ایجاد کند، آن سخن آفریننده است حتی اگر به طور مستقیم بیان نشود.
دگر پرسشی کرد مرد دلیر
که بالا چرایی تو و خلق زیر‌‌؟
هوش مصنوعی: مرد شجاع دوباره سؤالی پرسید: چرا تو در اوج و بلندی هستی، در حالی که دیگران در پستی و پایین قرار دارند؟
چو گویی که یک‌رویه هستیم بار
چرا زیر و بالا درآری به کار‌‌؟
یک‌رویه یعنی یکی شدن، یکسان و برابر
ملک گفت سرور منم زین گروه
چو سر زیر باشد نباشد شکوه
هوش مصنوعی: پادشاه گفت: من از این جمع فرمانروایی می‌کنم، وقتی که سر از زیر باشد، هیچ چیز نمی‌تواند مانع باشد.
سر رستنی زیر زیبا بود
سر آدمی به که بالا بود
هوش مصنوعی: درختی که سر سبز و زیبا دارد، نشان از سلامت و زیبایی آن است. اما برتری انسان به داشتن سر و اندیشه‌ای بلند و عقل و خرد اوست.
به ار شاه را جای باشد بلند
که تا دیده‌ها زو شود بهره‌مند
هوش مصنوعی: برای پادشاه، مقام و جایگاهی والاتر باید باشد تا مردم از نگاه کردن به او بهره‌مند شوند.
دگر زیرکی گفت کای شهریار
خردمند را با رعونت چه‌کار‌‌؟
رُعونت در اینجا یعنی خودآرایی و زینت. رعنایی هم بدین معناست.
ترا زیور ایزدی در دلست
به زیور چه پوشی تنی کز گِلست‌‌؟
هوش مصنوعی: تو زیبایی و مقام والایی در دل داری، پس چرا خود را به زینت‌های دنیوی زینت می‌دهی در حالی که جسم تو از خاک ساخته شده است؟
مَلِک گفت که‌آرایش خسروی
دهد چشم بینندگان را نوی
هوش مصنوعی: پادشاه گفت که زیبایی و جذابیت خسرو باید چشمان تماشاگران را به خود جلب کند.
من ار شخص خود را چو گلشن کنم
شما را به خود چشم‌روشن کنم
هوش مصنوعی: اگر من خود را مانند باغی زیبا بسازم، شما را با زیبایی‌هایم روشن و شاداب می‌کنم.
نبینی که چون بشکفد نوبهار‌‌؟
بدو چشم‌روشن شود روزگار‌‌؟
هوش مصنوعی: آیا نمی‌بینی که با آمدن بهار، همه‌چیز تازه و زنده می‌شود؟ در آن زمان، روزها پر از شادی و روشنایی می‌گردد.
از آن نکته‌ها مردم تیزهوش
پر از لعل و پیروزه کردند گوش
هوش مصنوعی: مردم باهوش، از نکته‌های دقیق و ارزشمند، گوش‌های خود را پر از جواهرات گرانبها مانند لعل و فیروزه کردند.
دعا تازه کردند بر جان او
به جان باز بستند پیمان او
هوش مصنوعی: دعا به خاطر او تازه شد و بر جانش پیمان و عهدی بسته شد.
از آن بردباری کز او یافتند
به فرمان او پاک بشتافتند
پاک در اینجا یعنی تمام و کامل، «همگی آنها»
به آیین جمشید هر روز شاه
شدی بر سر گاه هر صبحگاه
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که به شیوه و سنت جمشید، هر روز به مقام شاه و رهبری دست پیدا می‌کردی و هر صبحگاه بر تخت سلطنت قرار می‌گرفتی.
نوازش همی‌کرد با بندگان
نگه داشت آیین فرخندگان
هوش مصنوعی: او با محبت و نرمی با بندگان رفتار می‌کند و سنت و آیین خوشبختی را حفظ می‌کند.
فرستاد نامه به هر کشوری
به هر مرزبانی و هر مهتری
هوش مصنوعی: نامه‌ای به همه کشورها و مرزبانان و سرپرستان فرستاد.
گراییدشان دل به افسون خویش
امان دادشان از شبیخون خویش
به افسون خود دلشان را به‌خود مایل کرد و از شبیخون خویش امانشان داد.
جهان را به فرمان خود رام کرد
در آن رام کردن کم آرام کرد
کم آرام کرد یعنی کم آسود و کم خوابید