بخش ۲۹ - خواستاری اسکندر روشنک را
بیا ساقی آن آب جوی بهشت
درافکن بدان جام آتش سرشت
از آن آب و آتش مپیچان سرم
به من ده کز آن آب و آتش ترم
چه فرخ کسی کاو به هنگام دی
نهد پیش خود آتش و مرغ و می
بتی نار پستان بهدست آورد
که در نارِ بُستان شکست آورد
از آن نار بن تا به وقت بهار
گهی نار جوید گهی آب نار
برون آرد آنگه سر از کنج کاخ
که آرد برون سر شکوفه ز شاخ
جهان تازه گردد چو خرم بهشت
شود خوب صحرا و بیغوله زشت
بگیرد سر زلف آن دلستان
ز خانه خرامد سوی گلستان
گلآگین کند چشمهٔ قند را
به شادی گزارد دمی چند را
گزارشگر دفتر خسروان
چنین کرد مهد گزارش روان
که چون در سپاهان کمر بست شاه
رسانید بر چرخ گردان کلاه
برآسود روزی دو در لهو و ناز
ز مشکوی دارا خبر جست باز
در هفت گنجینه را باز کرد
به رسم کیان خلعتی ساز کرد
ز مصری و رومی و چینی پرند
برآراست پیرایهٔ ارجمند
لباس گرانمایهٔ خسروی
که دل را نوا داد و تن را نوی
قصبهای زربفت و خزهای نرم
که پوشندگان را کند مهد گرم
ز گوهر بسی عقد آراسته
برآموده با آن بسی خواسته
بسی نامهٔ مُهر ناکرده باز
ز نیفه بسی جامهٔ دلنواز
فرستاد یکسر به مشکوی شاه
به سرخی بدل کرد رنگ سیاه
به مرجان ز پیروزه بنشاند گرد
طلای زر افکند بر لاجورد
به سنگ سیه بر زر سرخ سود
مگر بر محک زر همیآزمود
شبستان دارا ز ماتم بشست
بهجای بنفشه گل سرخ رست
چو آراست آن باغ بِدرام را
برافروخت روی دلارام را
شکیبایی آورد روزی سه چار
که تا بشکفد غنچهٔ نوبهار
عروسان به زیورکشی خو کنند
سر و فرق را نغز و نیکو کنند
تمنای دل در دماغ آورند
نظر سوی روشنچراغ آورند
چو دانست کز سوگ چیزی نماند
رعونت به عذر آستین برفشاند
به دستورِ شیرینزبان گفت خیز
زبان و قدم هر دو بگشای تیز
به مشکوی دارا شو از ما بگوی
که اینجا بدان گشتم آرام جوی
که تا روی مهروی دارا نزاد
ببینم که دیدنش فرخنده باد
حصاری کشم در شبستان او
برآرم سر زیر دستان او
یکی مهد زرین برآموده در
همه پیکر از لعل و پیروزه پر
ببر تا نشیند در او نازنین
خرامان شود آسمان بر زمین
دگر باد پایان با زینِ زر
ز بهر پرستندگانش ببر
چو دستور دانا چنین دید رای
کمر بست و آورد فرمان بجای
ره خانه خاص دارا گرفت
همه خانه را در مدارا گرفت
در آمد به مشگوی مشگین سرشت
چو آب روان کاید اندر بهشت
بهشتی پر از حور زیبنده دید
فریبنده شد چون فریبنده دید
بدان سیب چهران مردمفریب
همی کرد بازی چو مردم به سیب
نخستین حدیثی که آمد فرود
ز شه داد پوشیدگان را درود
که مشگوی شه را ز شه نور باد
دویی از میان شما دور باد
اگر چرخ گردان خطایی نمود
بدین خانه دست آزمایی نمود
شه از جمله آن زیانها که رفت
گناهی ندارد در آنها که رفت
امیدم چنان شد سرانجام کار
که نومید از او گردد امیدوار
به اقبال این خانه رای آورد
خداوندی خود بجای آورد
به فرمان دارا و فرهنگ خویش
نهد شغل پیوند را پای پیش
جهان پادشا را چنین است کام
به عصمت سرایی چنین نیکنام
که روشن شود روی چون عاج او
شود روشنک درة التاج او
به روشن رُخش چشم روشن کند
بدان سرخگل خانه گلشن کند
ز دارا چنین در پذیرفت عهد
به مه بردن اینک فرستاد مهد
جهاندار کاینجا عنان باز کرد
تمنای این شغل را ساز کرد
زبان کسان بست ازین گفتگوی
به پای خود آمد بدین جستجوی
پریروی را سوی مهد آورید
به ترتیب این کار جهد آورید
چنین گفت با رایزن ترجمان
که در سایه شاه دایم بمان
کس خانه هم خانه زادی شود
به یاد آمده هم به یادی شود
به آب زر این نکته باید نوشت
شتربان درود آنچه خر بنده کشت
کمر گوشه مهد او تاج ماست
زمینبوس آن مهد معراج ماست
اگر برده گیرد سرافکندهایم
وگر جفت سازد همان بندهایم
ز فرمان او سر نباید کشید
کجا رای او هست زرین کلید
اگر سر درآرد بدین شغل شاه
سر روشنک را رساند به ماه
به کابین خسرو رضا دادهایم
که از تخمه خسروان زادهایم
به روزی که فرمان دهد شهریار
که پیوند را باشد آن اختیار
به درگاه خسرو خرامش کنیم
به آیینپرستیش رامش کنیم
چو دستور فرزانه پاسخ شنید
سوی شاه شد باز گفت آنچه دید
رخ شه برافروخت از خرمی
که صیدِ جوابِ خوش است آدمی
جوابی که در گوش گَرد آورَد
نیوشنده را دل به درد آورد
به روزی که طالع برومند بود
نظرها سزاوار پیوند بود
جهانجوی بر رسم آبای خویش
پریزاده را کرد همتای خویش
به رسم کیان نیز پیمان گرفت
وفا در دل و مهر در جان گرفت
در آن بیعت از بهر تمکین او
به ملک عجم بست کابین او
بفرمود تا کاردانان دهر
در آرایش آرند بازار و شهر
به منسوج خوارزم و دیبای روم
مطرز کنند آن همه مرز و بوم
سپاهان بدانسان که میخواستند
به دیبا و گوهر بیاراستند
کشیدند بر طرهٔ کوی و بام
شقایق نمطهای بیجاده فام
علمها به گردون برافراختند
جهان را نوآرایشی ساختند
پر از کله شد کوی و بازارها
دگرگونه شد سکهٔ کارها
نشاندند مطرب بههر برزنی
اغانیسرایی و بربطزنی
شکر ریز آن عود افروخته
عدو را چو عود و شکر سوخته
ز خیزانطرف تا لبِ زندهرود
زمین زنده گشت از نوای سرود
ز بس رود خیزان که از می رسید
لب رامشان رود را میگزید
گلاب سپاهان و مشک طراز
سر شیشه و نافه کردند باز
شفق سرخ گل بسته بر سور شاه
طبق پر شکر کرده خورشید و ماه
سپهر از شکر کوشکی ساخته
ز گل گنبدی دیگر افراخته
همه بوم و کشور ز شادی بهجوش
مغنی برآورده ز هر سو خروش
چو شب جلوه کرد از پرند سیاه
رخ و زلف آراست از مشک و ماه
صدف بود گفتی مگر ماه چرخ
درو غالیه سوده عطار کرخ
ز بهر شه آن ماه مشگین کمند
ز چشم و دهان ساخت بادام و قند
فرستاد هر دو به مشکوی شاه
که در خورد مشکو بود مشک و ماه
دگر روز چون آفتاب بلند
عروسانه سر برکشید از پرند
دل شاه روم از پی آن عروس
به شورش در افتاد چون زنگ روس
یکی مجلس آراست از رود و می
که مینو ز شرمش برآورد خوی
به می لهو میکرد با مهتران
سر و ساغرش هر دو از می گران
ببخشید چندان در آن روز گنج
که آمد زمین از کشیدن به رنج
چو شب عقد خورشید درهم شکست
عقیقی در آمد شفق را به دست
به پیروزهٔ بوسحاقیش داد
سخن بین که با بوسحاقان فتاد
ملک یافت بر کام دل دسترس
به مشکوی مشگین فرستاد کس
که تا روشنک را چو روشن چراغ
بیارند با باغ پیرای باغ
چنین گفت با روشنک مادرش
ز روشن روان شاه اسکندرش
که یاقوت یکتای اسکندری
چو همتای دُر شد به همگوهری
بدین عقد دولت پناهی کنیم
همان میری و پادشاهی کنیم
نباید سر از حکم او تافتن
که نتوان ازو بهتری یافتن
کمر کن سر زلف بر بندگیش
که فرخ بود بر تو فرخندگیش
جز او هر که او با تو سر میزند
چو زلف تو سر بر کمر میزند
به گوش تو گر حلقهٔ زر بود
چو بی او بوَد حلقهٔ در بود
مدارای او کن که دارای ماست
چو دارا دلش بر مدارای ماست
پذیرفت ازو دختر دلنواز
پذیرفتی سخت با شرم و ناز
پریزاده را از پی بزم شاه
نشاندند در مهد زرین چو ماه
به خلوتگه خسروش تاختند
ز نظارگان پرده پرداختند
پس آن که شد پیشکشهای نغز
که بینندگان را برافروخت مغز
سبک مادر مهربان دست برد
گرامی صدف را به دریا سپرد
که از تخم شاهان و گردنکشان
همین یک سهیسرو مانده نشان
نگویم گرامیترین گوهری
سپردم به نامیترین شوهری
پدر کشتهای بی پدر ماندهای
یتیمی ولایت برافشاندهای
سپردم به زنهار اسکندری
تو دانی و فردا و آن داوری
پذیرفت شاهنشه از مادرش
نهاد افسر همسری بر سرش
به سوسن سپردند شمشاد را
چمن جای شد سرو آزاد را
شه از لعل آن گوهر شاهوار
به گوهر خریدن درآمد به کار
پریچهرهای دید کز دلبری
پرستنده شد پیکرش را پری
خرامنده سروی رطب بار او
شکر چاشنیگیر گفتار او
فریبنده چشمی جفاجوی و تیز
دوا بخش بیمار و بیمار خیز
اَرِش کوته و زلف و گردن دراز
لبی چون شکر خال با او به راز
زنخ ساده و غبغب آویخته
گلابی ز هر چشمی انگیخته
به خوناب پروردهای چون جگر
سر از دیده بر کردهای چون بصر
به هر شور کز لب برانگیختی
نمک بر دل خستهای ریختی
بههر خنده کهز لب شکرریز کرد
شکر خندهای را منش تیز کرد
رخی چون گل و آب گل ریخته
میان لاغر و سینه انگیخته
شکن گیر گیسویش از مشگ ناب
زده سایه بر چشمهٔ آفتاب
سکندر که آن چشمه و سایه دید
برآسوده شد چون به منزل رسید
به چشم وفا سازگار آمدش
دلش برد چون در کنار آمدش
به کام دلش تنگ در بر گرفت
وز آن کام دل کام دل برگرفت
شده روشن از روشنک جان او
ز فردوس روشنتر ایوان او
جهان بانوش خواند پیوسته شاه
بر او داشت آیین حشمت نگاه
که بیدار و با شرم و آهسته بود
ز ناگفتنیها زبان بسته بود
کلید همه پادشاهی که داشت
بدو داد و تاجش ز گردون گذاشت
یکی ساعت از دیدن روی او
شکیبا نشد تا نشد سوی او
به شادی در آن کشور چون بهشت
برآسود با آن بهشتیسرشت
چو صبح از رخ روز برقع گشاد
ختن بر حبش داغ جزیت نهاد
خروس صراحی درآمد به جوش
خروش از سر خم همیگفت نوش
ز حلق خروسان طاووسدُم
فرو ریخت در طاسها خون خُم
می و مجلس شه بر آواز چنگ
به رخسار گیتی در آورد رنگ
شه هفت کشور به رسم کیان
یکی هفت چشمه کمر بر میان
برآمد چو خورشید بالای تخت
فلک در غلامی کمر کرده سخت
بر آراسته بزمی از نای و نوش
به لطفی که بیننده را برد هوش
نشاندند شایستگان را ز پای
به قدر هنر هر یکی جُست جای
شکر ریخت مطرب به رامشگری
کمر بست ساقی به جان پروری
ز تری که میرفت رود و رباب
هوس را همیبرد چون رود آب
سکندر سخا را سرآغاز کرد
در گنج اسکندری باز کرد
ز بس گنج دادن به ایران سپاه
ز دامن گهر موج زد بر کلاه
جهان را به پیرایههای نوی
برآراست از خلعت خسروی
همانا که بود آفتاب بلند
همه عالم از نور او بهرهمند
بلند آفتابی که شد گنجبخش
به دادن نگردد تهی چون درخش
جهاندار بخشنده باید، نه خس
خصال جهانداری اینست و بس
بخش ۲۸ - ویران کردن اسکندر آتشکدههای ایران زمین را: بیا ساقی از شادی نوش و نازبخش ۳۰ - به پادشاهی نشستن اسکندر در اصطخر: بیا ساقی آن شبچراغ مغان
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بیا ساقی آن آب جوی بهشت
درافکن بدان جام آتش سرشت
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آب جوی بهشت را در این جام بریز، جامی که ذاتش آتشین است.
از آن آب و آتش مپیچان سرم
به من ده کز آن آب و آتش ترم
هوش مصنوعی: من از آن دو عنصر آب و آتش به هم نمیپیچم و از تو درخواست میکنم که به من بدهی، چرا که من از همان آب و آتش وجود دارم و تحت تأثیر آنها هستم.
چه فرخ کسی کاو به هنگام دی
نهد پیش خود آتش و مرغ و می
هوش مصنوعی: کسی که در زمستان، در کنار خود آتش، پرنده و شراب داشته باشد، بسیار خوشبخت و خوشحال است.
بتی نار پستان بهدست آورد
که در نارِ بُستان شکست آورد
هوش مصنوعی: شخصی موفق میشود که با نشانهای از دلخوشی و شجاعت، بر سختیها و مشکلات غلبه کند و به موفقیت دست یابد.
از آن نار بن تا به وقت بهار
گهی نار جوید گهی آب نار
هوش مصنوعی: از درخت نارنج تا زمان بهار، گاهی میوه نازک و گاهی آب آن را طلب میکند.
برون آرد آنگه سر از کنج کاخ
که آرد برون سر شکوفه ز شاخ
هوش مصنوعی: زمانی که شکوفهها از شاخهها بیرون میآیند، درختان هم سر از گوشههای پر از سکوت و سایههای خود بیرون میآورند.
جهان تازه گردد چو خرم بهشت
شود خوب صحرا و بیغوله زشت
هوش مصنوعی: وقتی بهشت زیبا و دلنشین شود، جهان نیز تازه و شاداب خواهد شد و چهرهی صحرا و مکانهای نامناسب بهتر و زیباتر خواهد گردید.
بگیرد سر زلف آن دلستان
ز خانه خرامد سوی گلستان
هوش مصنوعی: موهای دلبر زیبا چنگ میزند و از خانه به سمت باغ گل به راه میافتد.
گلآگین کند چشمهٔ قند را
به شادی گزارد دمی چند را
هوش مصنوعی: چشمهی قند را با زیبایی و شادی پر میکند و در لحظهای کوتاه، دلها را شاد میسازد.
گزارشگر دفتر خسروان
چنین کرد مهد گزارش روان
هوش مصنوعی: مستندات و گزارشهایی که از دربار پادشاهان و بزرگان تهیه شده، به وضوح و روشنی به ثبت رسیدهاند.
که چون در سپاهان کمر بست شاه
رسانید بر چرخ گردان کلاه
هوش مصنوعی: زمانی که شاه در اصفهان تصمیم به جنگ گرفت، کلاه خود را بر سر گذاشت و به میدان نبرد رفت.
برآسود روزی دو در لهو و ناز
ز مشکوی دارا خبر جست باز
هوش مصنوعی: روزی، در حال خوشگذرانی و لذتبردن، از دارا خبر گرفتند که مشغول عیش و نوش است.
در هفت گنجینه را باز کرد
به رسم کیان خلعتی ساز کرد
هوش مصنوعی: در هفت خزانه را گشود و به سنت پادشاهان، لباسی ارزشمند و زیبا فراهم کرد.
ز مصری و رومی و چینی پرند
برآراست پیرایهٔ ارجمند
هوش مصنوعی: از سرزمینهای مصری، رومی و چینی، زیباییهای باارزشی به نمایش گذاشته شده است.
لباس گرانمایهٔ خسروی
که دل را نوا داد و تن را نوی
هوش مصنوعی: لباس باارزش و زیبای پادشاهی که روح را شاداب و تن را تازگی بخشید.
قصبهای زربفت و خزهای نرم
که پوشندگان را کند مهد گرم
هوش مصنوعی: بناهای زیبا و پوششهای نازک و نرم که افراد را در دل خود نگه میدارند و به آنها آرامش میدهند.
ز گوهر بسی عقد آراسته
برآموده با آن بسی خواسته
هوش مصنوعی: از ارزش و زیباییهای زیاد، گردنبندهایی ساخته شده و با آن، خواستههای بسیاری برآورده شده است.
بسی نامهٔ مُهر ناکرده باز
ز نیفه بسی جامهٔ دلنواز
هوش مصنوعی: بسیاری از نامهها که نامههای مهر نشده هستند، باز هم از نالههای دلنواز به وجود آمدهاند.
فرستاد یکسر به مشکوی شاه
به سرخی بدل کرد رنگ سیاه
هوش مصنوعی: یک شخص به شاه هدایایی فرستاد که به رنگ مشکی بود، اما آن هدایا به رنگ قرمز تغییر یافتند.
به مرجان ز پیروزه بنشاند گرد
طلای زر افکند بر لاجورد
هوش مصنوعی: درخشش زیبای مرجان و رنگ آبی لاجوردی را با طلای زری که بر روی آن قرار دادهاند، تصور کن. این تصویر نمایانگر جواهرات و زیباییهای طبیعی است که با هم ترکیب شدهاند.
به سنگ سیه بر زر سرخ سود
مگر بر محک زر همیآزمود
هوش مصنوعی: اکنون به آزمایش چیزهایی که با ارزش و گرانبها هستند میپردازم، تا ببینم آیا ارزش واقعی آنها مشخص میشود یا نه. به عبارت دیگر، باید چیزهای ظاهراً زشت و بیارزش را با چیزهای زیبا و ارزشمند مقایسه کنیم تا ارزش واقعی آنها روشن شود.
شبستان دارا ز ماتم بشست
بهجای بنفشه گل سرخ رست
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که در زمانی که حزن و اندوه بر زندگی حاکم است، به جای گلهای بنفشه که نماد عزا هستند، گلهای سرخ که سمبل شادی و عشقاند، در میرویند. یعنی که حتی در زمانهای سخت، امید و زیبایی نیز میتواند وجود داشته باشد.
چو آراست آن باغ بِدرام را
برافروخت روی دلارام را
هوش مصنوعی: وقتی آن باغ به زیبایی تزیین شد، چهره دلربا و جذابش روشن و درخشان گردید.
شکیبایی آورد روزی سه چار
که تا بشکفد غنچهٔ نوبهار
هوش مصنوعی: صبوری و شکیبایی میآورد روزهایی چند تا اینکه غنچههای بهار شکوفا شوند.
عروسان به زیورکشی خو کنند
سر و فرق را نغز و نیکو کنند
هوش مصنوعی: عروسان زیبایی و زینت را به خود میپسندند و سر و صورتشان را به شکل دلنشین و زیبایی تزیین میکنند.
تمنای دل در دماغ آورند
نظر سوی روشنچراغ آورند
هوش مصنوعی: آرزوهای دل را به یاد میآورند و نظرها را به سمت روشناییها متمایل میکنند.
چو دانست کز سوگ چیزی نماند
رعونت به عذر آستین برفشاند
هوش مصنوعی: وقتی فهمید که از اندوه چیزی باقی نمانده است، با تظاهر به عذر و بهانه دست از خودخواهی برداشت.
به دستورِ شیرینزبان گفت خیز
زبان و قدم هر دو بگشای تیز
هوش مصنوعی: به فرمان کسی که شیرین صحبت میکند، گفت: برخیز و زبان و قدمت را با سرعت باز کن.
به مشکوی دارا شو از ما بگوی
که اینجا بدان گشتم آرام جوی
هوش مصنوعی: به خودت بیندیش و از ما بپرس که من در اینجا چقدر آرام و راحت زندگی کردهام.
که تا روی مهروی دارا نزاد
ببینم که دیدنش فرخنده باد
هوش مصنوعی: دوست میخواهم تا زمانی که دختر زیبا و ثروتمند را ببینم، این دیدار برایم مایهٔ خوشبختی و شادکامی باشد.
حصاری کشم در شبستان او
برآرم سر زیر دستان او
هوش مصنوعی: در دل شب، دور تا دور معشوقم را با حصاری محافظت میکنم و سرم را با افتادگی به دستان او تقدیم میکنم.
یکی مهد زرین برآموده در
همه پیکر از لعل و پیروزه پر
هوش مصنوعی: یک گهواره زیبا و ارزشمند ساخته شده است که تمام بدنهاش از سنگهای قیمتی مانند لعل و فیروزه پر شده است.
ببر تا نشیند در او نازنین
خرامان شود آسمان بر زمین
هوش مصنوعی: ببر و به دقت نگهدار تا آن نازنین در آن بنشیند. زمانی که او نشسته باشد، مانند آسمانی که بر زمین فرود آید، زیبایی و جلوهای خاص به آن فضا خواهد بخشید.
دگر باد پایان با زینِ زر
ز بهر پرستندگانش ببر
هوش مصنوعی: باد دیگری با زین زرین به خاطر پرستندگانش بیاید و پایان را به همراه داشته باشد.
چو دستور دانا چنین دید رای
کمر بست و آورد فرمان بجای
هوش مصنوعی: وقتی دانای فرزانه چنین نظر کرد، برای عمل آماده شد و دستوری را به اجرا درآورد.
ره خانه خاص دارا گرفت
همه خانه را در مدارا گرفت
هوش مصنوعی: راه خانهی ویژهای از پولدارها را پیدا کرد و همهی خانهها را با نرمش و مدارا در اختیار گرفت.
در آمد به مشگوی مشگین سرشت
چو آب روان کاید اندر بهشت
هوش مصنوعی: وقتی کسی با روحی دلنشین و لطیف وارد میشود، مثل آبی زلال و روان بهشتی میشود.
بهشتی پر از حور زیبنده دید
فریبنده شد چون فریبنده دید
هوش مصنوعی: شخصی در بهشتی پر از حورهای زیبا قرار گرفت و به خاطر زیبایی آنها فریبخورده و مجذوب شد.
بدان سیب چهران مردمفریب
همی کرد بازی چو مردم به سیب
هوش مصنوعی: بدان که سیب زیبا و جذاب، مردم را فریب میدهد و به مانند سیب، خود نیز بازی میکند زمانی که مردم مجذوب آن میشوند.
نخستین حدیثی که آمد فرود
ز شه داد پوشیدگان را درود
هوش مصنوعی: نخستین پیامی که به زمین نازل شد، سلام و درود بر افرادی بود که برای حفظ مقام و شرافت خود تلاش میکردند.
که مشگوی شه را ز شه نور باد
دویی از میان شما دور باد
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به مفهوم فاصله گرفتن از کسانی که به نیکی یاد میکنند و پرهیز از غیبت و سخنان ناهمسو اشاره دارد. منظور این است که باید از صحبت کردن درباره شخصیتهای بزرگ و مهم که در معرض قضاوت قرار دارند، خودداری کرد و از نظرات منفی و حاشیهها دور ماند.
اگر چرخ گردان خطایی نمود
بدین خانه دست آزمایی نمود
هوش مصنوعی: اگر تقدیر و سرنوشت مشکلی ایجاد کند، ممکن است که به این خانه و به زندگی ما تأثیر بگذارد.
شه از جمله آن زیانها که رفت
گناهی ندارد در آنها که رفت
هوش مصنوعی: پادشاه از جمله زیانهایی است که رخ داده و گناهی در آنها نیست.
امیدم چنان شد سرانجام کار
که نومید از او گردد امیدوار
هوش مصنوعی: امید من به گونهای به نتیجه رسید که کسی که همیشه امیدوار بود، اکنون ناامید شده است.
به اقبال این خانه رای آورد
خداوندی خود بجای آورد
هوش مصنوعی: به خاطر تقدیر خوب، خداوند به این خانه برکت و نعمت بخشید.
به فرمان دارا و فرهنگ خویش
نهد شغل پیوند را پای پیش
هوش مصنوعی: به دستور کسی که به مقام و فرهنگ خود اهمیت میدهد، کارهای خود را با جدیت و پیشرفت آغاز میکند.
جهان پادشا را چنین است کام
به عصمت سرایی چنین نیکنام
هوش مصنوعی: دنیا برای پادشاهان چنین است: آرزو و خواسته آنها به داشتن خانهای پاک و با شهرت نیک تحقق مییابد.
که روشن شود روی چون عاج او
شود روشنک درة التاج او
هوش مصنوعی: این جمله به زیبایی و درخشش چهرهای اشاره دارد که مانند عاج روشن و براق است و همچنین به تاجی که بر سر دارد و درخشش آن را بیشتر میکند. به طور کلی به لطافت و زیبایی ظاهری تاکید دارد.
به روشن رُخش چشم روشن کند
بدان سرخگل خانه گلشن کند
هوش مصنوعی: او با نگاه روشن و زیبایش، چشمان کسی را روشن میسازد و مانند گلی سرخ، به خانهای سرسبز و شادابی میبخشد.
ز دارا چنین در پذیرفت عهد
به مه بردن اینک فرستاد مهد
هوش مصنوعی: از ثروتمند چنین قراردادی پذیرفته شد که با مهربانی، اینک مهدی را فرستاد.
جهاندار کاینجا عنان باز کرد
تمنای این شغل را ساز کرد
هوش مصنوعی: جهاندار در اینجا قدرت و کنترل خود را رها کرده و فرصتی برای دستیابی به خواستههای این شغل فراهم کرده است.
زبان کسان بست ازین گفتگوی
به پای خود آمد بدین جستجوی
هوش مصنوعی: افراد به خاطر این گفتوگو زبانشان را بستهاند و خود را در این جستجو گرفتار کردهاند.
پریروی را سوی مهد آورید
به ترتیب این کار جهد آورید
هوش مصنوعی: زیباروی را به آرامی به مهد (محل آرامش یا محبت) بیاورید و در انجام این کار تلاش و کوشش کنید.
چنین گفت با رایزن ترجمان
که در سایه شاه دایم بمان
هوش مصنوعی: ترجمان به یادآوری میآورد که همیشه در امنیت و حمایت پادشاه باقی بماند.
کس خانه هم خانه زادی شود
به یاد آمده هم به یادی شود
هوش مصنوعی: هر کسی که به یاد خانه و خانوادهاش میافتد، حسی از نزدیکی و وابستگی به آن مکان و افرادش پیدا میکند.
به آب زر این نکته باید نوشت
شتربان درود آنچه خر بنده کشت
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که باید توجه داشت که در زندگی، هر کسی بر اساس آثاری که از خود به جا میگذارد، مورد قضاوت قرار میگیرد. شتربانی برای خودش سلامتی و نیکی را هدف قرار داده، در حالی که آنچه که خر بنده کشت، نمادی از زحمت و تلاش است که نتیجهاش مشخص میشود. در واقع، نتیجه کار هر کس به عمل او بستگی دارد.
کمر گوشه مهد او تاج ماست
زمینبوس آن مهد معراج ماست
هوش مصنوعی: کمری که در گوشهی گهوارهاش قرار دارد، زینت ماست و بوسیدن آن گهواره، برای ما مانند بالا رفتن به معراج و قرب خداوند است.
اگر برده گیرد سرافکندهایم
وگر جفت سازد همان بندهایم
هوش مصنوعی: اگر کسی ما را به عنوان برده بپذیرد، ما سر افکنده و خوار خواهیم بود، و اگر او به ما همدمی و همسری بدهد، باز هم ما در حقیقت همان بنده باقی خواهیم ماند.
ز فرمان او سر نباید کشید
کجا رای او هست زرین کلید
هوش مصنوعی: هرگز نباید از دستورات او سرپیچی کرد، زیرا تنها نظر او راهگشای واقعی است.
اگر سر درآرد بدین شغل شاه
سر روشنک را رساند به ماه
هوش مصنوعی: اگر کسی در این کار موفق شود، میتواند نور سرخی را که در سرش دارد به ماه برساند.
به کابین خسرو رضا دادهایم
که از تخمه خسروان زادهایم
هوش مصنوعی: ما به کابین خسرو، مقام و ارزش دادهایم زیرا از نسل بزرگان و شاهان به دنیا آمدهایم.
به روزی که فرمان دهد شهریار
که پیوند را باشد آن اختیار
هوش مصنوعی: در روزی که فرمانروای بزرگ تصمیم بگیرد، اختیار وصل و پیوند به دست او خواهد بود.
به درگاه خسرو خرامش کنیم
به آیینپرستیش رامش کنیم
هوش مصنوعی: به حضور پادشاه زیبا روی میرویم و با نیکی و احترام او را شاد میکنیم.
چو دستور فرزانه پاسخ شنید
سوی شاه شد باز گفت آنچه دید
هوش مصنوعی: پس از آن که حکیم معقول پاسخ را شنید، به سمت شاه برگشت و آنچه را که مشاهده کرده بود، بیان کرد.
رخ شه برافروخت از خرمی
که صیدِ جوابِ خوش است آدمی
هوش مصنوعی: چهره زیبا با شادی و سرزندگی خود جلوهگری میکند، چرا که انسان همواره به دنبال یافتن پاسخهای مطلوب و دلپذیر است.
جوابی که در گوش گَرد آورَد
نیوشنده را دل به درد آورد
هوش مصنوعی: جوابی که شخصی به راحتی دریافت میکند، ممکن است احساسات گوشسپارنده را جریحهدار کند و دلش را به درد آورد.
به روزی که طالع برومند بود
نظرها سزاوار پیوند بود
هوش مصنوعی: در روزی که بخت و اقبال خوب بود، نگاهها شایستهی ارتباط و پیوند بودند.
جهانجوی بر رسم آبای خویش
پریزاده را کرد همتای خویش
هوش مصنوعی: جهانطلبی که به دنبال راه و صراط نیاکان خود است، موجودی که به او روحی شاداب و لطیف بخشیده شده را به مانند خود میسازد.
به رسم کیان نیز پیمان گرفت
وفا در دل و مهر در جان گرفت
هوش مصنوعی: او به سنت بزرگان عهد و پیمانی بست که در دلش وفا و در جانش مهر و محبت جای گرفت.
در آن بیعت از بهر تمکین او
به ملک عجم بست کابین او
هوش مصنوعی: در آن بیعت برای تأسیس قدرت او بر سرزمین عجم، مهری به نام او تعیین شد.
بفرمود تا کاردانان دهر
در آرایش آرند بازار و شهر
هوش مصنوعی: فرمان داد تا افراد با تجربه و ماهر زمان، برای زیبا و مرتب کردن بازار و شهر اقدام کنند.
به منسوج خوارزم و دیبای روم
مطرز کنند آن همه مرز و بوم
هوش مصنوعی: در سرزمین خوارزم و با پارچههای زیبای روم، آنچه را که در مرز و بوم کشورها وجود دارد، با افتخار به نمایش میگذارند.
سپاهان بدانسان که میخواستند
به دیبا و گوهر بیاراستند
هوش مصنوعی: سربازان به طوری که دلشان میخواست، با لباسهای زیبا و جواهرات تزئین شدند.
کشیدند بر طرهٔ کوی و بام
شقایق نمطهای بیجاده فام
هوش مصنوعی: بر روی موهای تیره و بام خانه شقایق، نقش و نگارهای رنگی و زیبا کشیدهاند.
علمها به گردون برافراختند
جهان را نوآرایشی ساختند
هوش مصنوعی: دانشها به آسمان رفته و نمای جدیدی به دنیا بخشیدهاند.
پر از کله شد کوی و بازارها
دگرگونه شد سکهٔ کارها
هوش مصنوعی: شهر و بازارها پر از خبر و شلوغی شده است و وضعیت کارها تغییر کرده است.
نشاندند مطرب بههر برزنی
اغانیسرایی و بربطزنی
هوش مصنوعی: به هر محله و جایی، نوازندهای را قرار دادند که به خواندن آواز و نواختن ساز مشغول باشد.
شکر ریز آن عود افروخته
عدو را چو عود و شکر سوخته
هوش مصنوعی: شکر در حال ریختن است و عود در حال شعلهور شدن؛ در این حال، دشمن نیز مانند عود و شکر در حال سوختن است.
ز خیزانطرف تا لبِ زندهرود
زمین زنده گشت از نوای سرود
هوش مصنوعی: از سمت خیزان، زمانی که به کنار رود زنده رسیدیم، زمین دوباره با صدای آواز زنده شد.
ز بس رود خیزان که از می رسید
لب رامشان رود را میگزید
هوش مصنوعی: به دلیل زیاد بودن حرکت آب و خروش رود، انگار که لبهای آب را میگزد و مینوشد.
گلاب سپاهان و مشک طراز
سر شیشه و نافه کردند باز
هوش مصنوعی: گلاب به شکلی زیبا و خوشبو از سپاهان تهیه شده و مشک هم در شیشه و نافه به خوبی جا داده شده است.
شفق سرخ گل بسته بر سور شاه
طبق پر شکر کرده خورشید و ماه
هوش مصنوعی: غروب سرخ رنگی همچون گل درعین زیبایی بر آسمان آمده است و مانند گلابی از عسل، نور خورشید و ماه را در بر دارد.
سپهر از شکر کوشکی ساخته
ز گل گنبدی دیگر افراخته
هوش مصنوعی: آسمان به زیبایی شکری که بر روی کوشکی قرار دارد، شبیه به گلی است که گنبدی دیگر را به افراز درآورده است.
همه بوم و کشور ز شادی بهجوش
مغنی برآورده ز هر سو خروش
هوش مصنوعی: همه جا پر از شادی و هیجان است و مردم از هر طرف با آواز و سر و صدا به جشن و شادمانی میپردازند.
چو شب جلوه کرد از پرند سیاه
رخ و زلف آراست از مشک و ماه
هوش مصنوعی: وقتی شب فرامیرسد، چهرهاش مانند پرندهای سیاه میدرخشد و موهایش را با عطر و زیبایی ماه و مشک آراسته است.
صدف بود گفتی مگر ماه چرخ
درو غالیه سوده عطار کرخ
هوش مصنوعی: گویی صدفی است که درونش، ماه آسمان را پنهان کرده و عطار کرخ (شاعر معروف) را به یاد میآورد.
ز بهر شه آن ماه مشگین کمند
ز چشم و دهان ساخت بادام و قند
هوش مصنوعی: به خاطر شاه، آن ماه زیبا تلهای از زیبایی چشمان و لبانش مانند بادام و قند ساخته است.
فرستاد هر دو به مشکوی شاه
که در خورد مشکو بود مشک و ماه
هوش مصنوعی: دوستان به نزد شاه فرستاده شدند تا برای او هدایایی بیاورند که شامل مشک و ماه، یعنی چیزهایی زیبا و خوشبو بود.
دگر روز چون آفتاب بلند
عروسانه سر برکشید از پرند
هوش مصنوعی: در روز دیگری، مانند آفتاب که در اوج خود جلوهگری میکند، عروسانه از میان پرند بیرون آمد.
دل شاه روم از پی آن عروس
به شورش در افتاد چون زنگ روس
هوش مصنوعی: دل پادشاه روم به خاطر عشق به آن عروس به حیرت و آشفتگی افتاد، مانند زنگی که به صدا در میآید.
یکی مجلس آراست از رود و می
که مینو ز شرمش برآورد خوی
هوش مصنوعی: کسی جشنی برپا کرد و لیوانهای شراب را پر کرد به طوری که زیبایی این جشن باعث شد مینو از شرم خود را پنهان کند.
به می لهو میکرد با مهتران
سر و ساغرش هر دو از می گران
هوش مصنوعی: در میخانه، وی با دوستانش مشغول نوشیدن است و هر دو بطرهایشان پر از شراب سنگین و باکیفیت است.
ببخشید چندان در آن روز گنج
که آمد زمین از کشیدن به رنج
هوش مصنوعی: در آن روز که زمین باران آورد و زحمت کشید، بخشش و نیکی زیادی نثار کرد.
چو شب عقد خورشید درهم شکست
عقیقی در آمد شفق را به دست
هوش مصنوعی: وقتی شب، پیوند خورشید را گسست، شفق همچون عقیق زیبایی را به دست آورد.
به پیروزهٔ بوسحاقیش داد
سخن بین که با بوسحاقان فتاد
هوش مصنوعی: در مورد پیروزی و برتری بر بوسحاق سخن بگو، چرا که با بوسحاقان درگیر شدی.
ملک یافت بر کام دل دسترس
به مشکوی مشگین فرستاد کس
هوش مصنوعی: ملک توانست خواسته خود را به دست آورد و به کسی که دارای مشکوی خوشبو و زیبا بود، پیامی فرستاد.
که تا روشنک را چو روشن چراغ
بیارند با باغ پیرای باغ
هوش مصنوعی: به این معناست که تا زمانی که روشنایی و امید به زندگی را به وجود آورند، باید با زیبایی و زینت باغ کهن، هماهنگی ایجاد کنند.
چنین گفت با روشنک مادرش
ز روشن روان شاه اسکندرش
هوش مصنوعی: مادر روشنک به او گفت: اینطور بود که شاه اسکندر، با روحی روشن و درخشان، چنین کرد.
که یاقوت یکتای اسکندری
چو همتای دُر شد به همگوهری
هوش مصنوعی: یاقوت بینظیر اسکندر به مانند جواهر ارزشمند دیگر درخشید و به همتای خود تبدیل شد.
بدین عقد دولت پناهی کنیم
همان میری و پادشاهی کنیم
هوش مصنوعی: به این توافق و پیمان پناهنده میشویم و به همین خاطر، تو را به عنوان میرزای خود پذیرفته و مقام پادشاهی را به تو میدهیم.
نباید سر از حکم او تافتن
که نتوان ازو بهتری یافتن
هوش مصنوعی: نباید از فرمان او سرپیچی کرد، زیرا نمیتوان کسی بهتر از او پیدا کرد.
کمر کن سر زلف بر بندگیش
که فرخ بود بر تو فرخندگیش
هوش مصنوعی: از زلف نازک او خود را ببند و به خدمتش درآ، زیرا خوشبختی و سعادت تو در رضایت او است.
جز او هر که او با تو سر میزند
چو زلف تو سر بر کمر میزند
هوش مصنوعی: جز او، هر کسی که با تو ارتباط برقرار کند، همچون زلف تو بر کمر خود میافکند.
به گوش تو گر حلقهٔ زر بود
چو بی او بوَد حلقهٔ در بود
هوش مصنوعی: اگر در گوش تو حلقهای از طلا باشد، بدون وجود او، آن حلقه همچون حلقهای از آهن خواهد بود.
مدارای او کن که دارای ماست
چو دارا دلش بر مدارای ماست
هوش مصنوعی: به او مدارا کن زیرا او صاحب ماست، او که دلش به مهربانی ما خوش است.
پذیرفت ازو دختر دلنواز
پذیرفتی سخت با شرم و ناز
هوش مصنوعی: دختر زیبا و دلنواز او را پذیرفت، اما با کمی شرم و ناز.
پریزاده را از پی بزم شاه
نشاندند در مهد زرین چو ماه
هوش مصنوعی: یک بچه زیبا و با روح را در کنار جشن شاه نشاندند، همانند ماهی که در گهوارهای از طلا قرار دارد.
به خلوتگه خسروش تاختند
ز نظارگان پرده پرداختند
هوش مصنوعی: به مکان خصوصی و دلنشین خسرو رفتند و تماشاگران، پردهها را کنار زدند تا او را بهتر ببینند.
پس آن که شد پیشکشهای نغز
که بینندگان را برافروخت مغز
هوش مصنوعی: پس کسی که هدایا و پیشکشهای زیبا و دلنشینی آورد، باعث شد تا بینندگان تحت تأثیر قرار بگیرند و شعف و هیجان در آنها به وجود آید.
سبک مادر مهربان دست برد
گرامی صدف را به دریا سپرد
هوش مصنوعی: مادر مهربان به آرامی و با محبت، دستان ارزشمندش را به دریا میسپارد.
که از تخم شاهان و گردنکشان
همین یک سهیسرو مانده نشان
هوش مصنوعی: از نسل شاهان و گردنکشان چیزی جز این سرو بلند و زیبا باقی نمانده است.
نگویم گرامیترین گوهری
سپردم به نامیترین شوهری
هوش مصنوعی: نگویم که با ارزشترین داراییام را به باارزشترین همسر سپردهام.
پدر کشتهای بی پدر ماندهای
یتیمی ولایت برافشاندهای
هوش مصنوعی: تو در غم از دست دادن پدرت تنها ماندهای و در حالی که بیسرپرست هستی، احساس یتیمی میکنی.
سپردم به زنهار اسکندری
تو دانی و فردا و آن داوری
هوش مصنوعی: من از تو خواستم که مرا به امید و پناه اسکندر بسپاری؛ تو میدانی و زمان قضاوت را نیز.
پذیرفت شاهنشه از مادرش
نهاد افسر همسری بر سرش
هوش مصنوعی: شاهنشاه از مادرش پذیرفت که تاج همسری را بر سر بگذارد.
به سوسن سپردند شمشاد را
چمن جای شد سرو آزاد را
هوش مصنوعی: در باغ، سوسن و شمشاد در کنار هم قرار گرفتند و به این ترتیب، سرو آزاد، که نماد زیبایی و آزادی است، جای خود را در چمن پیدا کرد.
شه از لعل آن گوهر شاهوار
به گوهر خریدن درآمد به کار
هوش مصنوعی: شاه گوهر گرانبهایی را از لعل ارزشمند به دست آورد و به خاطر این گوهر، در کار خرید و فروش مشغول شد.
پریچهرهای دید کز دلبری
پرستنده شد پیکرش را پری
هوش مصنوعی: بازیگری زیبا را دید که از عشق و محبت، چهرهاش همچون پری شد.
خرامنده سروی رطب بار او
شکر چاشنیگیر گفتار او
هوش مصنوعی: سروی خوش قامت با میوههای شیرین، همچون شکر در سخنانش، به زیبایی راه میرود.
فریبنده چشمی جفاجوی و تیز
دوا بخش بیمار و بیمار خیز
هوش مصنوعی: چشم فریبندهای که جفاجو و حریص است، دارویی برای بیماران میباشد و خود نیز به سوی بیماری میشتابد.
اَرِش کوته و زلف و گردن دراز
لبی چون شکر خال با او به راز
هوش مصنوعی: دختری با موهای کوتاه و گردن بلندی که لبهایش مانند شکر شیرین است، رازی را با او در دل دارم.
زنخ ساده و غبغب آویخته
گلابی ز هر چشمی انگیخته
هوش مصنوعی: دختر با صورت دلنشین و چانهای که به سمت پایین افتاده، همه را تحت تأثیر قرار میدهد و زیباییاش در دلها جا میگیرد.
به خوناب پروردهای چون جگر
سر از دیده بر کردهای چون بصر
هوش مصنوعی: تو مانند جگری هستی که در خون پرورش یافته و اکنون به جهان ظاهر شدهای مانند چشمی که به نور مینگرد.
به هر شور کز لب برانگیختی
نمک بر دل خستهای ریختی
هوش مصنوعی: هر بار که با لبت شور و شوقی به وجود آوردی، بر دل خسته و غمگینی نمکی پاشیدی.
بههر خنده کهز لب شکرریز کرد
شکر خندهای را منش تیز کرد
هوش مصنوعی: هر بار که لبخند شیرینی بر لبان او جاری میشود، آتشی در دل من روشن میگردد.
رخی چون گل و آب گل ریخته
میان لاغر و سینه انگیخته
هوش مصنوعی: چهرهای زیبا مانند گل دارد و در میان سینهی لاغرش آبی گلی ریخته شده است.
شکن گیر گیسویش از مشگ ناب
زده سایه بر چشمهٔ آفتاب
هوش مصنوعی: موهای زیبای او مانند مشک، سایهای بر روی چشمهٔ خورشید انداخته است.
سکندر که آن چشمه و سایه دید
برآسوده شد چون به منزل رسید
هوش مصنوعی: سکندر وقتی چشمه و سایه را دید، احساس آرامش کرد و وقتی به خانهاش رسید، آرامش بیشتری یافت.
به چشم وفا سازگار آمدش
دلش برد چون در کنار آمدش
هوش مصنوعی: به چشمان وفادار او، دلش را تسلیم کرد و وقتی نزدیکش شد، همه چیز برایش تغییر کرد.
به کام دلش تنگ در بر گرفت
وز آن کام دل کام دل برگرفت
هوش مصنوعی: او به آرزوی خود رسید و آن را در آغوش گرفت و از آن آرزو لذت برد.
شده روشن از روشنک جان او
ز فردوس روشنتر ایوان او
هوش مصنوعی: جان او همچون روشنایی است و از بهشت هم درخشانتر است.
جهان بانوش خواند پیوسته شاه
بر او داشت آیین حشمت نگاه
هوش مصنوعی: جهان به نوشیدن دعوت میکند و پادشاه همیشه بر او آداب و رسوم بزرگی و عظمت را رعایت میکند.
که بیدار و با شرم و آهسته بود
ز ناگفتنیها زبان بسته بود
هوش مصنوعی: شخصی بیدار و با احساس شرم و آرامش بود و نمیتوانست چیزهایی را که در دل داشت، به زبان آورد.
کلید همه پادشاهی که داشت
بدو داد و تاجش ز گردون گذاشت
هوش مصنوعی: تمام سلطنت و قدرتش را به او سپرد و تاجش را از آسمان برداشت.
یکی ساعت از دیدن روی او
شکیبا نشد تا نشد سوی او
هوش مصنوعی: یک لحظه هم کسی نتوانست در برابر زیبایی چهرهاش صبر کند تا اینکه به سوی او رفت.
به شادی در آن کشور چون بهشت
برآسود با آن بهشتیسرشت
هوش مصنوعی: در آن سرزمین که شادابی و خوشی فراوان است، آرامش و راحتی به همراه دارد و مردمش دارای ویژگیهای نیکو و والا هستند.
چو صبح از رخ روز برقع گشاد
ختن بر حبش داغ جزیت نهاد
هوش مصنوعی: وقتی صبح از چهره روز پرده برداشت، ختن بر سر حبش نشانهای از عشق گذاشت.
خروس صراحی درآمد به جوش
خروش از سر خم همیگفت نوش
هوش مصنوعی: خروس به صحنه آمد و با صدای بلند از بالای خم شراب، شروع به صحبت کرد و میگفت که نوشیدنی لذیذی در انتظار است.
ز حلق خروسان طاووسدُم
فرو ریخت در طاسها خون خُم
هوش مصنوعی: خونی که از حلق جوجهتیغیها میریزد، در ظرفهای مختلف به چشم میخورد.
می و مجلس شه بر آواز چنگ
به رخسار گیتی در آورد رنگ
هوش مصنوعی: میخوارگی و جمع دوستان ناز و زیبایی را در چهره این جهان جلوهگر میکند.
شه هفت کشور به رسم کیان
یکی هفت چشمه کمر بر میان
هوش مصنوعی: پادشاه هفت سرزمین، به عنوان نماد کیان، یکی از منابع حیات و خوشبختی را در وسط سرزمین خود قرار داده است.
برآمد چو خورشید بالای تخت
فلک در غلامی کمر کرده سخت
هوش مصنوعی: چشم انداز خورشید به ارتفاع آسمان، به مانند پیشوایی است که با نیرومندی در خدمت بندگی ایستاده است.
بر آراسته بزمی از نای و نوش
به لطفی که بیننده را برد هوش
هوش مصنوعی: در مجلسی با نشاط و پرزرق و برق، صدای ساز و نوشیدنیای وجود دارد که آنچنان جذاب و دلنشین است که همهی حاضران را مجذوب خود میکند.
نشاندند شایستگان را ز پای
به قدر هنر هر یکی جُست جای
هوش مصنوعی: شایستهها را به اندازه هنر و تواناییشان در جایگاههای مناسب قرار دادند.
شکر ریخت مطرب به رامشگری
کمر بست ساقی به جان پروری
هوش مصنوعی: موسیقیدان با شادی و خوشحالی مشغول کار است و ساقی برای پرورش روح و جان خود به خدمت آمده است.
ز تری که میرفت رود و رباب
هوس را همیبرد چون رود آب
هوش مصنوعی: از رطوبتی که در حال جریان بود، و از صدای ساز و آواز که روح را میبرد، مانند جریانی از آب.
سکندر سخا را سرآغاز کرد
در گنج اسکندری باز کرد
هوش مصنوعی: سکندر با بزرگواری و سخاوت خود، شروعی را رقم زد و در گنجینهاش را باز کرد.
ز بس گنج دادن به ایران سپاه
ز دامن گهر موج زد بر کلاه
هوش مصنوعی: به خاطر بیشتر شدن ثروت و نعمت در ایران، سپاه و ارتش به وجود آمده و از این رو، به مانند موجی از دریا، بر مقام و منزلت آن افزوده شده است.
جهان را به پیرایههای نوی
برآراست از خلعت خسروی
هوش مصنوعی: جهان را با زینتها و زیباییهای تازه تزیین کرده است، همچون لباس و دستاوردی از مقام سلطنت.
همانا که بود آفتاب بلند
همه عالم از نور او بهرهمند
هوش مصنوعی: به یقین، وجود خورشید بلند باعث روشنی و بهرهمندی همه موجودات از نور اوست.
بلند آفتابی که شد گنجبخش
به دادن نگردد تهی چون درخش
هوش مصنوعی: وقتی آفتاب بلند و نیرومند میشود و نعمت و گنج را به زمین میآورد، هیچگاه کمبود و تهیی در هنگام بروز نور و روشنی نخواهد بود.
جهاندار بخشنده باید، نه خس
خصال جهانداری اینست و بس
هوش مصنوعی: برای داشتن ویژگیهای یک حاکم خوب، او باید بخشنده و سخاوتمند باشد. این تنها نشانه اصلی یک فرمانده لایق است.
حاشیه ها
1395/04/01 10:07
کینگو
چو شب عقد خورشید درهم شکست
عقیقی در آمد شفق را به دست
به پیروزهٔ بوسحاقیش داد
سخن بین که با بوسحاقان فتاد
بیت آخر غلط است باید نوشت :
بفیروزه ی نوشجانیش داد
سخن بین که در نوشجانی فتاد
چون اصلا فیروزه ای به نام فیروزه بوسحاقی وجود ندارد و این اشتباه از تعبیر شعر حافظ در مورد ابواسحاق اینجو است :
راستی خاتم فیروزه ی بواسحاقی
خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
برخی گمان کرده اند این نوعی فیروزه است!