بخش ۲۰ - خراج خواستن دارا از اسکندر
بیا ساقی آن جام آیینهفام
به من ده که بر دست به جای جام
چو زان جام کیخسرو آیین شوم
بدان جام روشن جهانبین شوم
بیا تا ز بیداد شوییم دست
که بی داد نتوان ز بیداد رست
چه بندیم دل در جهان سال و ماه
که هم دیو ِ خان است و هم غول راه
جهان وام خویش از تو یکسر بَرَد
به جرعه فرستد به ساغر برد
چو باران که یکیک مهیا شود
شود سیل و آنگه به دریا شود
بیا تا خوریم آنچه داریم شاد
درم بر درم چند باید نهاد؟
نهنگی به ما بر گذرکرده گیر
همه گنج ناخورده را خورده گیر
از آن گنج کاورد قارون به دست
سرانجام در خاک بین چون نشست
وزان خشت زرین شداد عاد
چه آمد بهجز مردنِ نامراد؟
درین باغ رنگین درختی نرست
که ماند از قفای تبرزن درست
گزارشکن ِ زیور تاج و تخت
چنین گفت کان شاه فیروز بخت
یکی روز فارغدل و شاد بهر
بر آسوده بود از هوسهای دهر
می ناب در جام شاهنشهی
گهی پر همیکرد و گاهی تهی
حکیمان هشیار دل پیش او
خردمند مونس خرد خویش او
به هر نسبتی کامد از بانگ چنگ
سخن شد بسی در نمطهای تنگ
به هر جرعه می که شه میفشاند
مهندس درختی در او مینشاند
درخشان شده می چو روشن درخش
قدح شکر افشان و می نوشبخش
دماغ نیوشنده را سرگران
ز نوش میو رود رامشگران
سرشک قدح نالهٔ ارغنون
روان کرده از رودها رود خون
زهی زخم کز زخمهٔ چون شکر
شود رود خشکی بدو رود تر
در آن بزم آراسته چون بهشت
گل افشانتر از ماه اردیبهشت
سکندر جهانجوی فرخ سریر
نشسته چو بر چرخ بدر منیر
ز دارا درآمد فرستادهای
سخنگوی و روشندل آزادهای
چو خسرو پرستان پرستش نمود
هم او را و هم شاه خود را ستود
چو کرد آفرین بر جهان پهلوان
شنیده سخن کرد با او روان
ز دارا درود آوریدش نخست
نداده خراج کهن باز جست
که چون بود کز گوهر و طوق و تاج
ز درگاه ما واگرفتی خراج
زبونی چه دیدی تو در کار ما
که بردی سر از خط پرگار ما
همان رسم دیرینه را کار بند
مکن سرکشی تا نیابی گزند
سکندر ز گرمی چنان برفروخت
که از آتش دل زبانش بسوخت
کمان گوشهٔ ابرویش خم گرفت
ز تندیش گوینده را دم گرفت
چنان دید در قاصد راه سنج
که از جوش دل مغزش آمد به رنج
زبان چون ز گرمی بر آشفته شد
سخنهای ناگفتنی گفته شد
فرو گفت لختی سخنهای سخت
چو گوید خداوند شمشیر و تخت
که را در خرد رای باشد بلند
نگوید سخنهای ناسودمند
زبان گر به گرمی صبوری کند
ز دوری کن خویش دوری کند
سخن گرچه با او زهازه بود
نگفتن هم از گفتنش به بود
چو خوش گفت فرزانهٔ پیش بین
زبان گوشتین است و تیغ آهنین
نباشد به خود بر کسی مرزبان
که گوید هر آنچ آیدش بر زبان
گزارنده پیر کیانی سرشت
گزارش چنین کرد از آن سرنبشت
که وقتی که از گوهر و تیغ و تاج
ز یونان شدی پیش دارا خراج
در آن گوهرین گنج بن ناپدید
بدی خایهٔ زر خدای آفرید
منقش یکی خسروانی بساط
که بیننده را تازه کردی نشاط
چو قاصد زبان تیغ پولاد کرد
خراج کهن گشته را یاد کرد
برو بانگ زد شهریار دلیر
که نتوان ستد غارت از تندشیر
زمانه دگرگونه آیین نهاد
شد آن مرغ کاو خایه زرین نهاد
سپهر آن بساط کهن در نوشت
بساطی دگر ملک را تازه گشت
همه ساله گوهر نخیزد ز سنگ
گهی صلح سازد جهان گاه جنگ
به گردن کشی بر میآور نفس
به شمشیر با من سخن گوی بس
تو را آن کفایت که شمشیر من
نیارد سر تخت تو زیر من
چو من با رکابی که برداشتم
عنان جهان بر تو بگذاشتم
تو با آنکه داری چنان توشهای
رها کن مرا در چنین گوشهای
بر آنم میاور که عزم آورم
به هم پنجهای با تو رزم آورم
به یک سو نهم مهر و آزرم را
به جوش آورم کینهٔ گرم را
مگر شه نداند که در روز جنگ
چه سرها بریدم در اقصای زنگ
به یک تاختن تا کجا تاختم
چه گردنکشان را سرانداختم
کسی کهارمغانی دهد طوق و تاج
چو زنهاریان چون فرستد خراج
ز من مصر باید نه زر خواستن
سخن چون زر مصری آراستن
ببین پایگاه مرا تا کجاست
بدان پایه باید ز من مایه خواست
مینگیز فتنه میفروز کین
خرابی میاور در ایران زمین
تو را ملکی آسوده بی داغ و رنج
مکن ناسپاسی در آن مال و گنج
مشوران به خودکامی ایام را
قلم درکش اندیشهٔ خام را
ز من آنچه بر نایدت در مخواه
چنان باش با من که با شاه شاه
فرستاده کاین داستان گوش کرد
سخنهای خود را فراموش کرد
سوی شاه شد داغ بر دل کشان
شتابنده چون برق آتش فشان
فرو گفت پیغامهای درشت
کزو سروبن را دو تا گشت پشت
چو دارا جواب سکندر شنید
یکی دور باش از جگر بر کشید
که بی سکهای را چه یارا بود
که هم سکهٔ نام دارا بود
به تندی بسی داستان یاد کرد
کهزان شد نیوشنده را روی زرد
بخندید و گفت اندر آن زهرخند
که افسوس بر کار چرخ بلند
فلک بین چه ظلم آشکارا کند
که اسکندر آهنگ دارا کند
سکندر نه گر خود بود کوه قاف
که باشد که من باشمش هممصاف؟
چنان پشهای را به جنگ عقاب
که از قطره دان پیش دریای آب
سبک قاصدی را به درگاه او
فرستاد و شد چشم بر راه او
یکی گوی و چوگان به قاصد سپرد
قفیزی پر از کنجد ناشمرد
در آموختنش راز آن پیشکش
بدان تعبیه شد دل شاه خوش
سوی روم شد قاصد تیزگام
ز دارا پذیرفته با خود پیام
ز ره چون در آمد بر شاه روم
فروزنده شد همچو آتش ز موم
سرافکنده در پایه بندگی
نمودش نشان پرستندگی
نخستین گره کز سخن باز کرد
سخن را به چربی سرآغاز کرد
که فرماندهان حاکم جان شدند
فرستادگان بنده فرمان شدند
چه فرمایدم شاه فیروز رای
که فرمان فرمانده آرم به جای؟
سکندر بدانست کان عذر خواه
پیامی درشت آرد از نزد شاه
به بیغاره گفتا بیاور پیام
پیامآور از بند بگشاد کام
متاعی که در سله خویش داشت
بیاورد و یک یک فرا پیش داشت
چو آورده پیش سکندر نهاد
به پیغام دارا زبان برگشاد
ز چوگان و گوی اندر آمد نخست
که طفلی تو بازی به این کن درست
وگر آرزوی نبرد آیدت
ز بیهودگی دل به درد آیدت
همان کنجد ناشمرده فشاند
کزین بیش خواهم سپه بر تو راند
سکندر جهان داور هوشمند
درین فالها دید فتحی بلند
مثل زد که هر چه آن گریزد ز پیش
به چوگان کشیدش توان پیش خویش
مگر شاه از آن داد چوگان به من
که تا زو کشم ملک بر خویشتن
همان گوی را مرد هیأت شناس
به شکل زمین مینهد در قیاس
چو گوی زمین شاه ما را سپرد
بدین گوی خواهم ازو گوی برد
چو زین گونه کرد آن گزارشگری
به کنجد در آمد در داوری
فرو ریخت کنجد به صحن سرای
طلب کرد مرغان کنجد ربای
به یک لحظه مرغان در او تاختند
زمین را ز کنجد بپرداختند
جوابیست گفتا درین رهنمون
چو روغن که از کنجد آید برون
اگر لشکر از کنجد انگیخت شاه
مرا مرغ کنجد خور آمد سپاه
پس آنگه قفیزی سپندان خرد
به پاداش کنجد به قاصد سپرد
که شه گر کشد لشگری زان قیاس
سپاه مرا هم بدینسان شناس
چو قاصد جوابی چنین دید سخت
به پشت خر خویش بربست رخت
به دارا رساند از سکندر جواب
جوابی گلوگیر چون زهر ناب
برآشفت از آن طیرگی شاه را
که حجت قوی بود بدخواه را
جهاندار دارا دران داوری
طلب کرد از ایرانیان یاوری
ز چین و ز خوارزم و غزنین و غور
زمین آهنین شد ز نعل ستور
سپاهی بههم کرد چون کوه قاف
همه سنگ فرسای و آهن شکاف
چو عارض شمار سپه برگرفت
فرو ماند عقل از شمردن شگفت
ز جنگی سواران چابک رکاب
به نهصد هزار اندر آمد حساب
جهانجوی چون دید کز لشگرش
همی موج دریا زند کشورش
سپاهی چو آتش سوی روم راند
کجا او شد آن بوم را بوم خواند
به ارمن درآمد چو دریای تند
صبا را شد از گرد او پای کند
زمین در زمین تا به اقصای روم
بجوشید دریا بلرزید بوم
علف در زمین گشت چون گنج گم
ز نعل ستوران بیگانه سم
پی شاه اگر آفتابی کند
به هر جا که تابد خرابی کند
بخش ۱۹ - آیینه ساختن اسکندر: بیا ساقی که لعل پالوده رابخش ۲۱ - شتافتن اسکندر به جنگ دارا: بیا ساقی آن راوق روحبخش
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بیا ساقی آن جام آیینهفام
به من ده که بر دست به جای جام
هوش مصنوعی: بیا و آن جام زیبای شفاف و درخشان را به من بده، که به جای جام، خود دستم را به آن قناعت میکنم.
چو زان جام کیخسرو آیین شوم
بدان جام روشن جهانبین شوم
هوش مصنوعی: وقتی به جام کیخسرو نگاه میکنم، احساس میکنم که با آن به آیینی خاص میرسم و از طریق آن، به درکی روشن از دنیا دست پیدا میکنم.
بیا تا ز بیداد شوییم دست
که بی داد نتوان ز بیداد رست
هوش مصنوعی: بیایید تا از ظلم و ستم رهایی یابیم، زیرا بدون تلاش و کمک به یکدیگر نمیتوانیم از این شرایط سخت فرار کنیم.
چه بندیم دل در جهان سال و ماه
که هم دیو ِ خان است و هم غول راه
هوش مصنوعی: در این دنیا، چه دلی را به چیزهای زودگذر و گذرای زمان ببندیم، که هم جنبههای شیطانی دارد و هم مشکلات بزرگ و طاقتفرسا.
جهان وام خویش از تو یکسر بَرَد
به جرعه فرستد به ساغر برد
هوش مصنوعی: جهان تمام بدهیاش را از تو میگیرد و آن را در یک جرعه به ساغر میفرستد.
چو باران که یکیک مهیا شود
شود سیل و آنگه به دریا شود
هوش مصنوعی: مانند بارانی که به تدریج آماده میشود و سپس به سیل تبدیل میشود و در نهایت به دریای بزرگ میپیوندد.
بیا تا خوریم آنچه داریم شاد
درم بر درم چند باید نهاد؟
هوش مصنوعی: بیایید از آنچه را که داریم لذت ببریم، چرا باید بیش از این برای مشکلات و مسایل Life نگرانی داشته باشیم؟
نهنگی به ما بر گذرکرده گیر
همه گنج ناخورده را خورده گیر
(این دنیا را اینطور ببین) که نهنگی بر ما گذر کرده و آن گنج نخورده را خورده و رفته فرض کن.
از آن گنج کاورد قارون به دست
سرانجام در خاک بین چون نشست
هوش مصنوعی: هرچقدر هم که ثروت و گنجش بزرگ و با ارزش بود، در نهایت به خاک میرود و هیچ چیزی از آن برایش باقی نمیماند.
وزان خشت زرین شداد عاد
چه آمد بهجز مردنِ نامراد؟
هوش مصنوعی: چه چیز از تمدن پادشاهان عاد، که با خشتهای زرین ساخته شده بود، جز مرگ کسی که به آرزویش نرسید، به یادگار مانده است؟
درین باغ رنگین درختی نرست
که ماند از قفای تبرزن درست
هوش مصنوعی: در این باغ زیبا هیچ درختی وجود ندارد که از خطری مانند تبر بزند، سالم بماند.
گزارشکن ِ زیور تاج و تخت
چنین گفت کان شاه فیروز بخت
هوش مصنوعی: گزارشدهنده زیباییهای تاج و تخت چنین میگوید که این شاه خوشبخت و پیروز است.
یکی روز فارغدل و شاد بهر
بر آسوده بود از هوسهای دهر
هوش مصنوعی: یک روز، دلشاد و بیخیال، در آرامش به سر میبرد و از آرزوهای دنیوی راحت بود.
می ناب در جام شاهنشهی
گهی پر همیکرد و گاهی تهی
هوش مصنوعی: شراب خالص در جام پادشاهی پر میشود و گاهی نیز خالی میماند.
حکیمان هشیار دل پیش او
خردمند مونس خرد خویش او
مصرع دوم: خردمند و حکیم، مونس و همنشین او بود و خرد و حکمت نزدیک و خویش او.
به هر نسبتی کامد از بانگ چنگ
سخن شد بسی در نمطهای تنگ
در هر نسبت و مایهای که از چنگ و موسیقی آمد، سخن در موضوعهای دشوار و تنگ رفت. (نمط به معنی پرده موسیقی نیز هست)
به هر جرعه می که شه میفشاند
مهندس درختی در او مینشاند
هوش مصنوعی: به ازای هر جرعهای که شراب از سوی ساقی میریزد، در دل آن شراب، درختی قرار میدهد.
درخشان شده می چو روشن درخش
قدح شکر افشان و می نوشبخش
هوش مصنوعی: می درخشان و زیباست، مانند نوری که از جامی میتراود. قدحی پر از شکر است که نوشیدنش موجب سرخوشی و لذت میشود.
دماغ نیوشنده را سرگران
ز نوش میو رود رامشگران
هوش مصنوعی: بوی خوش شراب و لذتی که از آن به دست میآید، حس نیکوکاران و دلنشین را شاداب و سرذوق میکند.
سرشک قدح نالهٔ ارغنون
روان کرده از رودها رود خون
هوش مصنوعی: اشک شراب نالهٔ دلنواز را روانه کرده، چنان که از رودها، جوی خون جاری شده است.
زهی زخم کز زخمهٔ چون شکر
شود رود خشکی بدو رود تر
هوش مصنوعی: زخمهایی که به خاطر لطافت و شیرینی خود بخواهند خوب شوند، میتوانند به آرامی جان تازهای به زندگی ببخشند و از خشکی به تازگی و شادابی تبدیل شوند.
در آن بزم آراسته چون بهشت
گل افشانتر از ماه اردیبهشت
هوش مصنوعی: در آن مجلس زیبایی که بهشتی به نظر میرسد، گلها بیشتر از ماه اردیبهشت درخشند.
سکندر جهانجوی فرخ سریر
نشسته چو بر چرخ بدر منیر
هوش مصنوعی: سکندر، پادشاه بزرگ و کامیاب، همچون ماه درخشان بر آسمان نشسته است.
ز دارا درآمد فرستادهای
سخنگوی و روشندل آزادهای
هوش مصنوعی: از سوی فرد ثروتمند پیامآوری آگاه و روشنضمیر به ما فرستاده شده است.
چو خسرو پرستان پرستش نمود
هم او را و هم شاه خود را ستود
هوش مصنوعی: در اینجا میگوید که افرادی که عاشق خسرو هستند، به او احترام میگذارند و همچنین از شاه خود نیز ستایش و تمجید میکنند.
چو کرد آفرین بر جهان پهلوان
شنیده سخن کرد با او روان
هوش مصنوعی: وقتی که خداوند بر جهان قهرمان آفرین گفت، او با روح خود به شنیدن سخن پرداخت.
ز دارا درود آوریدش نخست
نداده خراج کهن باز جست
هوش مصنوعی: از صاحب مال و ثروت به او سلام و درود بفرستید، زیرا او هنوز مالیات کهنهاش را نپرداخته است و دوباره تلاش میکند.
که چون بود کز گوهر و طوق و تاج
ز درگاه ما واگرفتی خراج
هوش مصنوعی: این بیت به موضوعی اشاره دارد که شخصی با دستاوردهای ثروت و مقام خود، از درگاه دیگران مالیات یا پاداشی دریافت کرده است. در واقع، این جمله به نوعی به اهمیت و ارزش موقعیتهای اجتماعی و ثروت اشاره میکند و نشان میدهد که چگونه برخی افراد با افتخار به این دستاوردها میبالند.
زبونی چه دیدی تو در کار ما
که بردی سر از خط پرگار ما
هوش مصنوعی: چه چیزی در کار ما دیدهای که از خط و مرز ما عبور کردی و به زبونی پرداختهای؟
همان رسم دیرینه را کار بند
مکن سرکشی تا نیابی گزند
هوش مصنوعی: به روال قدیمی پایبند باش و از سرکشی خودداری کن تا به دردسر نیفتی.
سکندر ز گرمی چنان برفروخت
که از آتش دل زبانش بسوخت
هوش مصنوعی: اسکندر به قدری از شور و هیجان داغ شد که زبانش بر اثر آتش دلش سوخت.
کمان گوشهٔ ابرویش خم گرفت
ز تندیش گوینده را دم گرفت
هوش مصنوعی: گوشهٔ ابروی او به قدری زیبا و دلرباست که مانند یک کمان خم شده و زیباییاش باعث شده است که گوینده در حیرت و شگفتی به دام عشق او بیفتد.
چنان دید در قاصد راه سنج
که از جوش دل مغزش آمد به رنج
هوش مصنوعی: او چنان به فکر و خیال آمده بود که از شدت احساسات، عقل و فکرش دچار زحمت و فشار شده بود.
زبان چون ز گرمی بر آشفته شد
سخنهای ناگفتنی گفته شد
هوش مصنوعی: وقتی که زبان به خاطر احساسات شدید و هیجانات برانگیخته میشود، حرفهایی گفته میشود که شاید هرگز در حالت عادی بیان نشوند.
فرو گفت لختی سخنهای سخت
چو گوید خداوند شمشیر و تخت
هوش مصنوعی: مدتی اندیشید و سخنانی دشوار بیان کرد، مانند اینکه خداوند در مورد شمشیر و تخت صحبت کند.
که را در خرد رای باشد بلند
نگوید سخنهای ناسودمند
هوش مصنوعی: افرادی که دارای تفکر عمیق و خردمند هستند، به اشتباهاتی که مفهومی ندارند نمیپردازند و صحبتهای بیفایده نمیکنند.
زبان گر به گرمی صبوری کند
ز دوری کن خویش دوری کند
هوش مصنوعی: اگر زبان با صبر و شکیبایی به گفتوگو بپردازد، میتواند از فاصلهها و دوریها بکاسته و چارهای برای ارتباط بهتر بیابد.
سخن گرچه با او زهازه بود
نگفتن هم از گفتنش به بود
زهازه: پر تحسین و آفرین از پی آفرین
چو خوش گفت فرزانهٔ پیش بین
زبان گوشتین است و تیغ آهنین
هوش مصنوعی: وقتی که فرد دانا و آیندهنگر به خوبی صحبت میکند، سخنان او همانند گوشتی نرم و دلپذیر است، در حالی که کلامش مانند شمشیری تیز و برنده میتواند اثرگذار باشد.
نباشد به خود بر کسی مرزبان
که گوید هر آنچ آیدش بر زبان
هوش مصنوعی: اگر کسی بدون فکر و بررسی هر چیزی را بگوید و به خودguardی نداشته باشد، نباید انتظار داشته باشد که نگهبانی بر او باشد.
گزارنده پیر کیانی سرشت
گزارش چنین کرد از آن سرنبشت
هوش مصنوعی: پیر کیانی با سرشت خود چنین گزارشی را از آن سرنوشت بیان کرد.
که وقتی که از گوهر و تیغ و تاج
ز یونان شدی پیش دارا خراج
هوش مصنوعی: وقتی که به دربار داریوش از یونان با جواهرات و سلاح و تاج آمدی، خراج خود را پرداخت کردی.
در آن گوهرین گنج بن ناپدید
بدی خایهٔ زر خدای آفرید
هوش مصنوعی: در آن گنج باارزش، چیزی پنهان بود که مانند تخم طلا، از سوی خداوند آفریده شده است.
منقش یکی خسروانی بساط
که بیننده را تازه کردی نشاط
هوش مصنوعی: تصویر زیبایی از یک مجلس شاهانه است که باعث شادابی و نشاط تماشاگران میشود.
چو قاصد زبان تیغ پولاد کرد
خراج کهن گشته را یاد کرد
هوش مصنوعی: وقتی که فرستادهای با زبان تند و برنده خود خبر را به ما میرساند، یاد ماليات قدیمی و گذشتهای را زنده میکند.
برو بانگ زد شهریار دلیر
که نتوان ستد غارت از تندشیر
هوش مصنوعی: به پیش فرمانده شجاع برو و بگو که نمیتوان از شیر خشمگین چیزی را غارت کرد.
زمانه دگرگونه آیین نهاد
شد آن مرغ کاو خایه زرین نهاد
هوش مصنوعی: زمانه تغییر کرده و سنتهای جدیدی به وجود آمده است. آن پرندهای که تخمهای طلایی گذاشته، حالا در این دنیای تازه دیگر نمیتواند زندگی کند.
سپهر آن بساط کهن در نوشت
بساطی دگر ملک را تازه گشت
هوش مصنوعی: آسمان همان فضای قدیمی را به شکل جدیدی تغییر داده و به این ترتیب، سرزمین را نو و تازه کرده است.
همه ساله گوهر نخیزد ز سنگ
گهی صلح سازد جهان گاه جنگ
هوش مصنوعی: هر سال، از درون سنگ قیمتی به وجود نمیآید. گاهی دنیا به صلح میرسد و گاهی درگیر جنگ و درگیری میشود.
به گردن کشی بر میآور نفس
به شمشیر با من سخن گوی بس
هوش مصنوعی: به خاطر تو و قدرتی که در وجودم احساس میکنم، با تمام وجودم و با کلمات تند و صریح با تو صحبت میکنم.
تو را آن کفایت که شمشیر من
نیارد سر تخت تو زیر من
هوش مصنوعی: تو به قدری توانمند هستی که شمشیر من نمیتوانند تو را از برتریات برکنار کند.
چو من با رکابی که برداشتم
عنان جهان بر تو بگذاشتم
هوش مصنوعی: وقتی که من رکاب را برداشتم، همه کنترل دنیا را به تو سپردم.
تو با آنکه داری چنان توشهای
رها کن مرا در چنین گوشهای
هوش مصنوعی: با اینکه تو دارای چنین نعمتها و برکاتی هستی، مرا در این گوشه به حال خود رها کن.
بر آنم میاور که عزم آورم
به هم پنجهای با تو رزم آورم
هوش مصنوعی: من تصمیم دارم که با تو به مبارزه بپردازم و در این کار جدی و مصمم هستم.
به یک سو نهم مهر و آزرم را
به جوش آورم کینهٔ گرم را
هوش مصنوعی: من با همهی مهر و احترامم را کنار میگذارم و احساسات منفی و کینهای که در درون دارم را بروز میدهم.
مگر شه نداند که در روز جنگ
چه سرها بریدم در اقصای زنگ
هوش مصنوعی: آیا فرمانروا از تعداد سرهایی که در دورترین نقاط جنگ بریدم، بیخبر است؟
به یک تاختن تا کجا تاختم
چه گردنکشان را سرانداختم
هوش مصنوعی: من تا کجا میتوانم به سرعت پیش بروم و چه کسانی را به زیر افکندهام.
کسی کهارمغانی دهد طوق و تاج
چو زنهاریان چون فرستد خراج
هوش مصنوعی: کسی که طوق و تاج را به عنوان هدیه میدهد، مانند آنهایی که به دولتی مالیات میپردازند، چگونه میتواند خراج بفرستد؟
ز من مصر باید نه زر خواستن
سخن چون زر مصری آراستن
هوش مصنوعی: از من باید که در مصر به جای درخواست طلا، سخن بگویم؛ چون طلا را همچون هنر مصریان بیارایم و پرورش دهم.
ببین پایگاه مرا تا کجاست
بدان پایه باید ز من مایه خواست
هوش مصنوعی: به جایگاه و موقعیت من توجه کن، زیرا برای رسیدن به این مرتبه باید از من انرژی و تلاش زیادی صرف شود.
مینگیز فتنه میفروز کین
خرابی میاور در ایران زمین
هوش مصنوعی: فتنه و آشوب به پا نکن، زیرا این کار مشکلات و ویرانیهایی برای سرزمین ایران به دنبال خواهد داشت.
تو را ملکی آسوده بی داغ و رنج
مکن ناسپاسی در آن مال و گنج
هوش مصنوعی: تو را بخشی از یک زندگی آرام و بیدرد و رنج دادهاند، بنابراین در برابر این نعمتها ناسپاسی نکن و قدر این ثروتها را بدان.
مشوران به خودکامی ایام را
قلم درکش اندیشهٔ خام را
هوش مصنوعی: به خودخواهی و غرور زمانه توجه نکنید و از افکار ناپخته و ناپخته دوری کنید.
ز من آنچه بر نایدت در مخواه
چنان باش با من که با شاه شاه
هوش مصنوعی: از من چیزی نخواه که در توانم نیست. با من طوری رفتار کن که شایسته یک پادشاه است.
فرستاده کاین داستان گوش کرد
سخنهای خود را فراموش کرد
هوش مصنوعی: فرستادهای که به این ماجرا گوش داد، از صحبتهای خود غافل شد.
سوی شاه شد داغ بر دل کشان
شتابنده چون برق آتش فشان
هوش مصنوعی: دلهای دردمند به سوی پادشاهی میشتابند، مانند برقی که ناگهان از آتش فشان سر میزند.
فرو گفت پیغامهای درشت
کزو سروبن را دو تا گشت پشت
هوش مصنوعی: پیامهای مهمی را بیان کرد که باعث شد سروبن دو برابر قویتر شود.
چو دارا جواب سکندر شنید
یکی دور باش از جگر بر کشید
هوش مصنوعی: وقتی دارا پاسخ سکندر را شنید، به شدت ناراحت شد و دلش به درد آمد.
که بی سکهای را چه یارا بود
که هم سکهٔ نام دارا بود
هوش مصنوعی: کسی که سکهای ندارد، چگونه میتواند یار و یاوری داشته باشد، در حالی که سکهٔ نام و اعتبار، خود عاملی برای قدرت و ارزشمندی است.
به تندی بسی داستان یاد کرد
کهزان شد نیوشنده را روی زرد
هوش مصنوعی: به سرعت داستانهای زیادی را بیان کرد که باعث شد شنوندهاش رنگش زرد شود.
بخندید و گفت اندر آن زهرخند
که افسوس بر کار چرخ بلند
هوش مصنوعی: با لبخند گفت در آن خنده تلخ که ای کاش بر سر کارهای زندگی نمیآمدم.
فلک بین چه ظلم آشکارا کند
که اسکندر آهنگ دارا کند
هوش مصنوعی: آسمان را ببین چه ظلمی آشکار انجام میدهد که اسکندر به سوی دارا میرود.
سکندر نه گر خود بود کوه قاف
که باشد که من باشمش هممصاف؟
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که سکندر (اسکندر مقدونی) حتی اگر خود را با کوه قاف مقایسه کند، باز هم نمیتواند در برابر من قرار بگیرد. به عبارتی، شاعر به قدرت و توانایی خود اشاره میکند و میگوید که هیچ کسی نمیتواند با او همتراز شود.
چنان پشهای را به جنگ عقاب
که از قطره دان پیش دریای آب
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به مقایسهای میپردازد که چگونه یک موجود کوچک و ضعیف مثل پشه، خود را در برابر یک موجود بزرگ و قوی مانند عقاب قرار میدهد. این تشبیه نشان میدهد که پشه با وجود کوچک بودنش، به جنگ با عقاب میرود، مانند اینکه قطرهای بخواهد در برابر دریای وسیع ایستادگی کند. این تصویر، بیانگر نابرابری و غیر ممکن بودن چنین مقابلهای است.
سبک قاصدی را به درگاه او
فرستاد و شد چشم بر راه او
هوش مصنوعی: او پیامبری را به سوی درگاه معشوق فرستاد و خود منتظر رسیدن او شد.
یکی گوی و چوگان به قاصد سپرد
قفیزی پر از کنجد ناشمرد
هوش مصنوعی: شخصی یک گوی و چوگان را به فرستادهای داد و همچنین قفازی پر از دانه کنجد که حسابش را نکرده بود.
در آموختنش راز آن پیشکش
بدان تعبیه شد دل شاه خوش
هوش مصنوعی: آموختن این راز باعث شد که دل شاه خوشحال شود.
سوی روم شد قاصد تیزگام
ز دارا پذیرفته با خود پیام
هوش مصنوعی: فرستادهای سریعگام به سوی روم رفت و از دارا پیام را با خود آورد.
ز ره چون در آمد بر شاه روم
فروزنده شد همچو آتش ز موم
هوش مصنوعی: زمانی که به دربار شاه روم وارد شدم، مانند آتشی که ز موم روشن میشود، درخشان و نورانی شدم.
سرافکنده در پایه بندگی
نمودش نشان پرستندگی
هوش مصنوعی: او با نشانههایی از تواضع و فروتنی در جایگاه بندگی خود را نشان داد.
نخستین گره کز سخن باز کرد
سخن را به چربی سرآغاز کرد
هوش مصنوعی: اولین گرهای که با کلام باز شد، کلام از همان ابتدا با لطافت و نرمی آغاز گردید.
که فرماندهان حاکم جان شدند
فرستادگان بنده فرمان شدند
هوش مصنوعی: فرماندهان به مقامهایی دست پیدا کردند که به جای حاکمیت، نقش فرستادگان و خدمتگزاران را ایفا میکنند و از قدرت به جانب سرسپردگی تغییر موضع دادهاند.
چه فرمایدم شاه فیروز رای
که فرمان فرمانده آرم به جای؟
هوش مصنوعی: سپهسالار را به شاه فیروز میگوید که چه بگویم تا دستور او را به عنوان فرمانده بهتری انجام دهم؟
سکندر بدانست کان عذر خواه
پیامی درشت آرد از نزد شاه
هوش مصنوعی: سکندر متوجه شد که کسی که از طرف شاه پیام میآورد، به طور رسمی و با لحن تند از او عذرخواهی خواهد کرد.
به بیغاره گفتا بیاور پیام
پیامآور از بند بگشاد کام
هوش مصنوعی: به بیغاره گفت: بیاور پیام آور را، که او از قید و بند آزاد کرده است.
متاعی که در سله خویش داشت
بیاورد و یک یک فرا پیش داشت
هوش مصنوعی: کسی چیزی را که در دل و ذهن خود دارد، به نمایش میگذارد و به تدریج آن را به دیگران معرفی میکند.
چو آورده پیش سکندر نهاد
به پیغام دارا زبان برگشاد
هوش مصنوعی: زمانی که پیامآور دارا در حضور سکندر قرار گرفت، زبان به سخن گشود و پیامش را مطرح کرد.
ز چوگان و گوی اندر آمد نخست
که طفلی تو بازی به این کن درست
هوش مصنوعی: از چگونگی و شیوه بازی شروع شد که تو، همچون کودکی، به این بازی درست بپردازی.
وگر آرزوی نبرد آیدت
ز بیهودگی دل به درد آیدت
هوش مصنوعی: اگر خواسته باشی که به جنگ برخیزی، از بیفایده بودن آن دلتنگ و ناراحت میشوی.
همان کنجد ناشمرده فشاند
کزین بیش خواهم سپه بر تو راند
هوش مصنوعی: کنجدی که هنوز شمرده نشده است، همانندش میفشانم، زیرا از این بیشتر، سپاه را بر تو میگمارم.
سکندر جهان داور هوشمند
درین فالها دید فتحی بلند
هوش مصنوعی: سکندر، شاه بزرگ و عادل، در این رویدادها نشانهای از پیروزی بزرگ را مشاهده کرد.
مثل زد که هر چه آن گریزد ز پیش
به چوگان کشیدش توان پیش خویش
هوش مصنوعی: سوداگری که هر چه از او دور شود، باز به چنگ خود میآورد.
مگر شاه از آن داد چوگان به من
که تا زو کشم ملک بر خویشتن
هوش مصنوعی: آیا شاه به من اجازه نمیدهد که با تکیه بر مهار چوگان، کشور را به خودم ببرم؟
همان گوی را مرد هیأت شناس
به شکل زمین مینهد در قیاس
هوش مصنوعی: مردی که به علم و دانش آگاه است، همانند گوی که به شکل زمین قرار میگیرد، میتواند امور را در نظم و ترتیب مشخصی دستهبندی کند.
چو گوی زمین شاه ما را سپرد
بدین گوی خواهم ازو گوی برد
هوش مصنوعی: وقتی زمین به ما پادشاهی بخشید، قصد دارم که از او خواستهام را دریافت کنم.
چو زین گونه کرد آن گزارشگری
به کنجد در آمد در داوری
هوش مصنوعی: وقتی که آن گزارشگر به این شکل عمل کرد، موضوع به مانند دانه کنجد در میان قضاوتها و بررسیها قرار گرفت.
فرو ریخت کنجد به صحن سرای
طلب کرد مرغان کنجد ربای
هوش مصنوعی: دانههای کنجد در حیاط خانه پراکنده شدند و پرندگان به سمت آنها رفتند تا بخورند.
به یک لحظه مرغان در او تاختند
زمین را ز کنجد بپرداختند
هوش مصنوعی: در یک لحظه، پرندگان به زمین حمله کردند و آن را با دانههای کنجد پر کردند.
جوابیست گفتا درین رهنمون
چو روغن که از کنجد آید برون
هوش مصنوعی: جواب این پرسش مانند روغنی است که از دانه کنجد استخراج میشود؛ یعنی روشن و واضح است و به راحتی به دست میآید.
اگر لشکر از کنجد انگیخت شاه
مرا مرغ کنجد خور آمد سپاه
هوش مصنوعی: اگر سپاهیان مانند کنجد جمع شوند، من مانند مرغی که کنجد میخورد از آنها دور میشوم.
پس آنگه قفیزی سپندان خرد
به پاداش کنجد به قاصد سپرد
هوش مصنوعی: سپس او قفزی را که پاداشی از پودر کنجد داشت، به قاصدی سپرد.
که شه گر کشد لشگری زان قیاس
سپاه مرا هم بدینسان شناس
هوش مصنوعی: اگر پادشاهی لشکری به راه بیندازد، از این قیاس میتوان فهمید که سپاه من نیز به همین شکل شناسایی خواهد شد.
چو قاصد جوابی چنین دید سخت
به پشت خر خویش بربست رخت
هوش مصنوعی: وقتی پیامآور چنین جوابی را دید، به شدت ناراحت شد و بار و بنهاش را بر پشت الاغش گذاشت.
به دارا رساند از سکندر جواب
جوابی گلوگیر چون زهر ناب
هوش مصنوعی: دارا پاسخی به سکندر داد که همچون زهر خالص، سنگین و کشنده بود.
برآشفت از آن طیرگی شاه را
که حجت قوی بود بدخواه را
هوش مصنوعی: شاه از پرواز آن پرنده خیلی ناراحت شد، زیرا دلیل محکمی داشت که نشان میداد دشمن قصد سوء استفاده دارد.
جهاندار دارا دران داوری
طلب کرد از ایرانیان یاوری
هوش مصنوعی: پادشاه ثروتمند از ایرانیان درخواست یاری و کمک در راستای برقراری عدالت کرد.
ز چین و ز خوارزم و غزنین و غور
زمین آهنین شد ز نعل ستور
هوش مصنوعی: از سرزمینهای چین، خوارزم، غزنین و غور، زمین به خاطر نعل اسبها سخت و آهنین شده است.
سپاهی بههم کرد چون کوه قاف
همه سنگ فرسای و آهن شکاف
هوش مصنوعی: سپاهی گرد هم آورد که به اندازه کوه قاف بزرگ و استوار است، همه آنها مانند سنگهایی سخت و آهنین هستند که هیچچیزی را نمیشکافند.
چو عارض شمار سپه برگرفت
فرو ماند عقل از شمردن شگفت
هوش مصنوعی: زمانی که چهره زیبای تو مانند سپاهیان درخشان میدرخشد، عقل و فهم انسان از محاسبه شگفتیها ناتوان میماند.
ز جنگی سواران چابک رکاب
به نهصد هزار اندر آمد حساب
هوش مصنوعی: سواران چابک و ماهر در جنگ به تعداد نهصد هزار نفر جمع شدند.
جهانجوی چون دید کز لشگرش
همی موج دریا زند کشورش
هوش مصنوعی: جهانجوی وقتی دید که امواج دریا از لشکرش (نیروهایش) فرار میکنند و به سوی سرزمینش میآیند، احساس نگرانی کرد.
سپاهی چو آتش سوی روم راند
کجا او شد آن بوم را بوم خواند
هوش مصنوعی: یک سرباز به مانند آتش به سوی روم پیش میرود، جایی که او آن سرزمین را سرزمین خود مینامد.
به ارمن درآمد چو دریای تند
صبا را شد از گرد او پای کند
هوش مصنوعی: وقتی ارمن وارد شد، همچون دریای طوفانی و تند، گرد و غبار از اطرافش پراکنده شد.
زمین در زمین تا به اقصای روم
بجوشید دریا بلرزید بوم
هوش مصنوعی: زمین در دوردستها، حتی در فاصلههای دوری همچون روم، به حرکت درآمد و دریا به خاطر این تغییرات لرزید.
علف در زمین گشت چون گنج گم
ز نعل ستوران بیگانه سم
هوش مصنوعی: علفی که در زمین میروید، مانند گنجی پنهان است که به خاطر سمهای لگدهای اسبهای بیگانه، زیر خاک مانده است.
پی شاه اگر آفتابی کند
به هر جا که تابد خرابی کند
هوش مصنوعی: اگر خورشید به دنبال پادشاهی برود، هر کجا که نورش بتابد، ویرانی به بار میآورد.
حاشیه ها
1390/08/28 15:10
فاطمه
با سلام
بهتر است خلاصه ای از داستان در انتهای این شعر نوشته شود
1402/01/15 21:04
مهسا افشار
سلام درسته زمان زیادی از پیامتون گذشته ولی اگر دوست داشتید میتونید در کانال تلگرام بنده که داستان اسکندرنامه رو تعریف میکنم، ماجراش رو بشنوید :) @radiosepandar