گنجور

بخش ۱۸ - سگالش نمودن اسکندر بر جنگ دارا

بیا ساقی آن می‌ که فرخ‌پی است
به من ده که داروی مردم می است
می‌یی کاوست حلوای هر غم‌کشی
ندیده به جز آفتاب آتشی
جهان بینم از میل جوینده پُر
یکی سوی دریا یکی سوی در
نبینم کسی را در این روزگار
که میلش بود سوی آموزگار
چو من بلبلی را بود ناگزیر
کز این گوش‌گیران شوم گوشه‌گیر
به مشغولی نغمهٔ این سرود
شوم فارغ از شغل دریا و رود
چو بیرون جهم گه گه از کنج باغ
ترنجی به دستم چو روشن چراغ
نبینم کس از هوشیاران مست
که دادن توان آن ترنجش به دست
دگر باره از دست این دوستان
گریز آورم سوی آن بوستان
تماشای این باغ دلکش کنم
بدو خاطر خویش را خوش کنم
گزارشگر کارگاه سخن
چنین گوید از موبدان کهن
که چون شاه روم از شبیخون زنگ
برآسود و آمد مرادش به چنگ
پذیره شد آسایش و خواب را
روان کرد بر کف می ناب را
به نوروز بنشست و می نوش کرد
سرود سرایندگان گوش کرد
نبودی ز شه دور تا وقت خواب
مغنی و ساقی و رود و شراب
حسابی به جز کامرانی نداشت
از آن به کسی زندگانی نداشت
نشسته جهاندار گیتی‌فروز
به فیروزی آورده شب را به روز
به پیرامنش فیلسوفان دهر
جهان را به داد و دهش داد بهر
ارسطو به ساغر‌، فلاطون به جام
می خام ریزنده بر خون خام
مغنی سراینده بر بانگ رود
به نوروزی‌ِ شهِ نو‌آیین سرود
که دولت‌پناها جوان‌بخت باش‌!
همه ساله با افسر و تخت باش‌!
گرو کن به عمر ابد جام را
گرو گیر کن باده خام را
بساط می ارغوانی بنه
طرب ساز و داد جوانی بده
چو داری جوانی و اقبال هست
به رود و به می شاد باید نشست
چو ترتیب شمشیر کردی تمام
بر آرای مجلس به ترتیب جام
جهان گیر در سایه تاج و تخت
نگیرد جهان با تو این کار سخت
سیاهی گرفتی سپیدی بگیر
چنین ابلقی با شدت ناگزیر
علم بر فلک زن‌، که عالم تراست
به دولت در آویز‌، کان هم تراست
شه از نصرت مصر و تاراج زنگ
به چهره در آورده بود آب و رنگ
زبون کردن دشمن آسان گرفت
حساب خراج از خراسان گرفت
به هم‌سنگی خویش در روم و شام
نیامد کسش در ترازو تمام
به دارا نداد آنچه داد از نخست
همان داده را نیز ازو باز جست
از آنجا که روز جوانیش بود
تمنای کشور ستانیش بود
کمربند ایرانیان سست کرد
به ایران گرفتن کمر چست کرد
درختی که او سر برآرد بلند
به دیگر درختان رساند گزند
به نخجیر شد شاه یک روز کش
هم او خوش‌منش بود و هم‌روز خوش
شکار افکنان دشت‌ها در نَوشت
همی‌کرد نخجیر در کوه و دشت
فلک‌وار می‌شد سری پر شکوه
گهی سوی صحرا گهی سوی کوه
گذشت از قضا بر یکی کوهسار
که بود از بسی گونه در وی شکار
دو کبک دری دید بر خاره سنگ
به آیین کبکان جنگی به جنگ
گه آن مغز این را به منقار خست
گه این بال آنرا به ناخن شکست
در آن معرکه راند شه بارگی
همی‌بود بر هر دو نظارگی
ز سختی که کبکان در آویختند
ز نظارهٔ شاه نگریختند
شگفتی فرومانده شه زان شمار
که در مغز مرغان چه بود آن خمار‌!
یکی را نشان کرد بر نام خویش
برو بست فال سرانجام خویش
دگر مرغ را نام دارا نهاد
بر آن فالْ چشم‌ ِ آشکارا نهاد
دو مرغ دلاور در آن داوری
زمانی نمودند جنگ‌آوری
همان مرغ شد عاقبت کامگار
که بر نام خود فال زد شهریار
چو پیروز دید آنچنان حال را
دلیل ظفر یافت آن فال را
خرامنده کبک ظفر یافته
پرید از بر‌‌ِ کبک‌‌ِ بر‌تافته
سوی پشتهٔ کوه پرواز کرد
عقابی درآمد سرش باز کرد
چو بشکست کبک دری را عقاب
ملک کبک بشکست و آمد به‌تاب
ز پرواز پیروزی خویشتن
نبودش همانا غم جان و تن
بدانست که‌اقبال یاری دهد
به دارا در کامگاری دهد
ولیکن در آن دولت کامگار
نباشد بسی عمر او پایدار
شنیدم که بود اندر آن خاره کوه
مقرنس یکی طاق گردون شکوه
که پرسندگان زو به آواز خویش
خبر باز جستندی از راز خویش
صدایی شنیدندی از کوه سخت
بر آن‌سان که بودی نمودار بخت
بفرمود شه تا یکی هوشمند
خبر باز پرسد ز کوه بلند
که چون در جهان ریزش خون بود
سرانجام اقبال او چون بود‌؟
بپرسید پرسندهٔ نغز فال
که چون می‌نماید سرانجام حال؟
سکندر شود بر جهان چیره دست؟
به دارای دارا درآرد شکست؟
صدایی برآورد کوه از نهفت
همان را که او گفته‌بُد باز گفت
از آن فال فرخ دل خسروی
چو کوه قوی یافت پشت قوی
به خرم‌دلی زان طرف بازگشت
سوی بزمگاه آمد از کوه و دشت
به تدبیر بنشست با انجمن
چو سرو سهی در میان چمن
سخن راند ز اندازه کار خویش
ز پیروزی صلح و پیکار خویش
که چون من به نیروی گیتی‌پناه
به گردون گردان رساندم کلاه
گزیت رباخوارگان چون دهم
به خود بر چنین خواری‌یی چون نهم
به دارا چرا داد باید خراج
کزو کم ندارم نه گوهر نه تاج
گر او تاج دارد مرا تیغ هست
چو تیغم بود تاجم آید به‌دست
گر او لشگر آرد به پیکار من
نگهدار من بس نگهدار من
مرا نصرت ایزدی حاصل است
که رایم قوی‌، لشگرم یکدل است
سپه را که فیروزمندی رسد
ز یاران یک‌دل بلندی رسد
دو درزی ز دل بشکند کوه را
پراکندگی آرد انبوه را
امیدم چنان شد به نیروی بخت
که بستانم از دشمنان تاج و تخت
چه باید رصدگاه دارا شدن
به جزیت دهی آشکارا شدن
شما زیرکان از سر‌ِ یاوری
چه گویید‌؟ چون باشد این داوری‌؟
چه حجت بود پیش دارا مرا
نهانی کند آشکارا مرا
شناسندگان سرانجام کار
دعا تازه کردند بر شهریار
که تا چرخ گردنده و اختر‌ست
وزین هر دو آمیزش گوهر‌ست
چراغ جهان گوهر شاه باد
رخ شاه روشن‌تر از ماه باد
تویی آنکه نیروی بینش به توست
برومندی آفرینش به توست
به‌هر‌جا که باشی خداوند باش
ز تخمی که کاری برومند باش
چو پرسیدی از ما به فرخنده رای
بگوییم چون بخت شد رهنمای
چنانست رخصت برای صواب
که شه بر مخالف نیارد شتاب
تو بنشین گر او با تو جنگ آورَد
بر او تیغِ تو کار تنگ آورد
ز دست تو یک تیغ برداشتن
ز دشمن سر و تیغ بگذاشتن
گوزنی که با شیر بازی کند
زمین جای قربان نمازی کند
ز دارا نیاید به جز نای و نوش
گر آید به تو خونش آید به جوش
تو زو بیش در لشگر آراستن
خراج از زبونان توان خواستن
شبیخون تو تا بیابان زنگ
تماشای او تا شبستان تنگ
تو دین‌پروری خصمْ کین‌پرور است
فرشته دگر اهرمن دیگر است
تو شمشیرگیری و او جام گیر
تو بر سر نشینی و او بر سریر
تو با دادی‌، او هست بیدادگر
تو میزان‌ِ زور او ترازوی زر
تو بیداری‌، او بی‌خودی می‌کند
تو نیکی کنی او بدی می‌کند
بدآن بد که از جمله شهر و سپاه
ز نیکان ندارد کسی نیکخواه
ببینی که روزی هم آزار او
کسادی در آرد به بازار او
نوازشگری‌های بد رام تو
برآرد به هفتم فلک نام تو
ز حق دشمنی چند باطل ستیز
مکن چون کند باطل از حق گریز
کمربند بیداری‌ بخت گیر
کله‌داری‌یی کن سر تخت گیر
نباید که بندد تو را این خیال
که دولت به ملک است و نصرت به مال
سری کردن مردم از مردمی‌ست
وگرنه همه آدمی آدمی‌ست
همه مردمی سرفرازی کند
سر آن شد که مردم‌نوازی کند
دد و دام را شیر از آنست شاه
که مهمان نوازست در صیدگاه
جهان خوش بدان نیست که‌آری به‌دست
به زنجیر و قفلش کنی پای‌بست
ز عیش خوش آنگه نشانش دهی
کز اینش ستانی به آنش دهی
جوانمرد پیوسته با کس بود
کس آن را نباشد که ناکس بود
بدان کس که او را خمیری‌ست خام
همه کس دهد نان پخته به وام
مروت تو داری و مردی تو راست
بداندیش را گنج با اژدهاست
گر او تندر آمد تو هستی درخش
گر او گنجدان شد تویی گنج‌بخش
پدر گرچه با قوت شیر بود
به کین خواستن نرم شمشیر بود
تو آن شیرگیری که در وقت جنگ
ز شمشیر تو خون شود خاره سنگ
چگوئی سیاهان زنگی سرشت
که بودند چون دیو دژخیم زشت
چو با تیغ تو سرکشی ساختند
به جز سر چه در پایت انداختند‌؟
چو زان سیل‌ها بر نگشتی چو کوه
از این قطره‌ها هم نداری شکوه
نهنگی که او پیل را پی کند
از آهو بره عاجزی کی کند‌؟
هژبر ژیان کی شود صید گور‌؟
سیه‌مار کی روی تابد ز مور‌؟
عقابی که نخجیر‌ساز‌ی کند
به فروجکان دست‌بازی کند
دگر کاختران نیک‌خواه تواند
همان خاکیان خاک راه تواند
نمودار گیتی‌گشایی تراست
خلل خصم را‌، مومیایی تراست
به چندین نشان‌های فیروزمند
بداندیش را چون نیاید گزند‌؟
به فالی کز اختر توان برشمرد
تو داری درین داوری دستبرد
همان در حروف خط هندسی
تو غالب‌تری گر سخن بررسی
پلنگر که لشکرکش زنگ بود
به وقتی که با قوّت چنگ بود
به مغلوب و غالب چو بشتافتیم
در آن فتح غالب تو را یافتیم
چو پیروز بود آن نمونش به فال
در این هم توان بود پیروز حال
شه از نصرت رهنمایان خویش
حساب جهانگیری آورد پیش
به‌هر‌جا که شمشیر و ساغر گرفت
به نیک اختری فال اختر گرفت
به فرخندگی فال زن ماه و سال
که فرخ بود فال فرخ به فال
مزن فال بد‌، که‌آورد حال بد
مبادا کسی کاو زند فال بد

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیا ساقی آن می‌ که فرخ‌پی است
به من ده که داروی مردم می است
هوش مصنوعی: ای ساقی، شرابی که خوش‌اقبال و خوش‌نشین است به من بده، که این شراب درمانگر روح و جان مردم است.
می‌یی کاوست حلوای هر غم‌کشی
ندیده به جز آفتاب آتشی
هوش مصنوعی: مادری را تصور کن که غم‌ها و سختی‌های زندگی را پشت سر گذاشته و هیچ چیز جز نور امید در دلش وجود ندارد. او به مانند می‌ای است که از غم دور شده و تنها به روشنایی و گرما می‌اندیشد.
جهان بینم از میل جوینده پُر
یکی سوی دریا یکی سوی در
هوش مصنوعی: جهان را می‌بینم که به‌سبب جستجو و خواست انسان‌ها پر شده است؛ یکی به سمت دریا و دیگری به سمت جوی آب می‌رود.
نبینم کسی را در این روزگار
که میلش بود سوی آموزگار
هوش مصنوعی: در این روزگار، نمی‌خواهم کسی را ببینم که تمایلی به یادگیری و نزد آموزگار داشته باشد.
چو من بلبلی را بود ناگزیر
کز این گوش‌گیران شوم گوشه‌گیر
هوش مصنوعی: گاهی اوقات، فردی مانند من، مجبور می‌شود از محیط پر سر و صدا فاصله بگیرد و به گوشه‌ای آرام و ساکت برود.
به مشغولی نغمهٔ این سرود
شوم فارغ از شغل دریا و رود
هوش مصنوعی: مشغول شنیدن موسیقی این سرود شوم و از کار و وظایف دریا و رود بی‌خبر باشم.
چو بیرون جهم گه گه از کنج باغ
ترنجی به دستم چو روشن چراغ
هوش مصنوعی: هرگاه از گوشه باغ ترنجی به دستم می‌رسد، مانند روشنی چراغ می‌درخشد.
نبینم کس از هوشیاران مست
که دادن توان آن ترنجش به دست
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم کسی از انسان‌های باهوش و سرمست را ببینم که بتوانند آن ناراحتی را به راحتی به من بدهند.
دگر باره از دست این دوستان
گریز آورم سوی آن بوستان
هوش مصنوعی: من دوباره از این دوستان دور می‌شوم و به سمت آن باغ می‌روم.
تماشای این باغ دلکش کنم
بدو خاطر خویش را خوش کنم
هوش مصنوعی: می‌خواهم زیبایی این باغ را تماشا کنم تا به یادگار از آن، دل و ذهن خود را شاد کنم.
گزارشگر کارگاه سخن
چنین گوید از موبدان کهن
هوش مصنوعی: گزارشگر کارگاه سخن اینگونه از اندیشمندان و حکیمان قدیمی صحبت می‌کند.
که چون شاه روم از شبیخون زنگ
برآسود و آمد مرادش به چنگ
هوش مصنوعی: وقتی که شاه روم از حمله دشمن به آرامش رسید و توانست به خواسته‌اش دست یابد.
پذیره شد آسایش و خواب را
روان کرد بر کف می ناب را
هوش مصنوعی: آرامش و خواب به خوبی پیش آمده و در کنار آن، شراب ناب را در دست گرفته است.
به نوروز بنشست و می نوش کرد
سرود سرایندگان گوش کرد
هوش مصنوعی: در روز نوروز، نشسته و نوشیدنی را تناول کرد و به آواز شاعران گوش سپرد.
نبودی ز شه دور تا وقت خواب
مغنی و ساقی و رود و شراب
هوش مصنوعی: تا وقتی که به خواب می‌رفتی، هیچ کس از پادشاه دور نبود، نه خواننده، نه شراب‌فروش و نه جریان رود و نه شراب.
حسابی به جز کامرانی نداشت
از آن به کسی زندگانی نداشت
هوش مصنوعی: او جز کامیابی و خوشبختی چیزی را در زندگی نمی‌شناخت و به غیر از آن هیچ دلچسبی برایش وجود نداشت.
نشسته جهاندار گیتی‌فروز
به فیروزی آورده شب را به روز
هوش مصنوعی: جهاندار که در گیتی نورافشانی می‌کند، موفق شده شب را به روز تبدیل کند و پیروزی را به ارمغان آورد.
به پیرامنش فیلسوفان دهر
جهان را به داد و دهش داد بهر
هوش مصنوعی: در اطراف او، حکیمان زمان به دانایی و بخشش جهان را هدایت کردند.
ارسطو به ساغر‌، فلاطون به جام
می خام ریزنده بر خون خام
هوش مصنوعی: در اینجا به دو فیلسوف بزرگ اشاره شده است. ارسطو با یک ساغر و فلاطون با جامی پر از می، به نوعی در حال نوشیدن هستند. این تصویر به ما می‌گوید که این بزرگواران نیز به عمق حقیقت و احساسات انسانی نزدیک شده‌اند، از خون و رنج‌ها و مشکلات زندگی پیروی می‌کنند. در واقع، آنها در جستجوی درک بهتر از وجود و حقیقت دنیا هستند.
مغنی سراینده بر بانگ رود
به نوروزی‌ِ شهِ نو‌آیین سرود
هوش مصنوعی: خواننده به مناسبت نوروز، ترانه‌ای را در هنگامه‌ی رسیدن سال نو و در کنار صدای رود سرازیر می‌کند.
که دولت‌پناها جوان‌بخت باش‌!
همه ساله با افسر و تخت باش‌!
هوش مصنوعی: خوش‌اقبال باش و در سایهٔ نعمت‌ها زندگی کن! هر سال با شکوه و عظمت به سر ببری!
گرو کن به عمر ابد جام را
گرو گیر کن باده خام را
هوش مصنوعی: زندگی‌ات را وقف خوشی و لذت کن، و به جای تأمل در امور دیگر، به نوشیدن و بهره‌بردن از جوانی و شادمانی بپرداز.
بساط می ارغوانی بنه
طرب ساز و داد جوانی بده
هوش مصنوعی: بسته‌ای از می ارغوانی را آماده کن و ساز شادی را بنواز، جوانی را به من عطا کن.
چو داری جوانی و اقبال هست
به رود و به می شاد باید نشست
هوش مصنوعی: زمانی که جوانی و خوش‌بختی داری، بهتر است که از زندگی لذت ببری و شاد باشی، مانند نشستن کنار رود و نوشیدن شراب.
چو ترتیب شمشیر کردی تمام
بر آرای مجلس به ترتیب جام
هوش مصنوعی: وقتی که شمشیر را به خوبی تنظیم کردی، همه چیز را در مجلس به طور منظم و هماهنگ بچین.
جهان گیر در سایه تاج و تخت
نگیرد جهان با تو این کار سخت
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد به سلطنت و قدرت دست یابد، باید بداند که دنیا تحت سلطه او نیست و این کار را با تو نمی‌توان به آسانی انجام داد.
سیاهی گرفتی سپیدی بگیر
چنین ابلقی با شدت ناگزیر
هوش مصنوعی: به جای سیاهی، سفیدی را انتخاب کن، زیرا این وضعیت ناخواسته و اجتناب‌ناپذیر است.
علم بر فلک زن‌، که عالم تراست
به دولت در آویز‌، کان هم تراست
هوش مصنوعی: دانش را در عرش افراشته کن، زیرا تو به علم در موقعیت بلندی قرار داری و این علم نیز به تو وابسته است.
شه از نصرت مصر و تاراج زنگ
به چهره در آورده بود آب و رنگ
هوش مصنوعی: پادشاه به واسطه پیروزی بر مصر و تصرف سرزمین زنگ، چهره‌اش را پر از زینت و زیبایی کرده بود.
زبون کردن دشمن آسان گرفت
حساب خراج از خراسان گرفت
هوش مصنوعی: دشمنی را می‌توان به سادگی شکست داد، اما محاسبه مالیات و درآمد از سرزمین خراسان دشواری‌های خاص خود را دارد.
به هم‌سنگی خویش در روم و شام
نیامد کسش در ترازو تمام
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در روم و شام نمی‌تواند با هم‌سنگی خود در ترازوی ارزش‌ها برابر شود.
به دارا نداد آنچه داد از نخست
همان داده را نیز ازو باز جست
هوش مصنوعی: به ثروتمند، آنچه که از ابتدا به او داده شده، دوباره بازپس گرفته نشده است.
از آنجا که روز جوانیش بود
تمنای کشور ستانیش بود
هوش مصنوعی: چون روز جوانی او بود، آرزوی او داشتن کشور و سرزمین خودش بود.
کمربند ایرانیان سست کرد
به ایران گرفتن کمر چست کرد
هوش مصنوعی: ایرانیان به سبب کمربند خود سست و ضعیف شدند، اما وقتی به ایران حمله کردند، خود را برای مقاومت محکم و استوار کردند.
درختی که او سر برآرد بلند
به دیگر درختان رساند گزند
هوش مصنوعی: درختی که در ارتفاع بلندی رشد می‌کند، می‌تواند به دیگر درختان آسیب برساند.
به نخجیر شد شاه یک روز کش
هم او خوش‌منش بود و هم‌روز خوش
هوش مصنوعی: روزی شاه به شکار رفت و در آن روز هم او خوش‌خلق بود و هم روزی خوب و خوشی را سپری کرد.
شکار افکنان دشت‌ها در نَوشت
همی‌کرد نخجیر در کوه و دشت
هوش مصنوعی: شکارچیان در دشت‌ها به دنبال شکار بودند و در کوه و دشت مشغول شکار بودند.
فلک‌وار می‌شد سری پر شکوه
گهی سوی صحرا گهی سوی کوه
هوش مصنوعی: سر و سیمای آن شخص به قدری زیبا و با شکوه بود که گاهی به سمت دشت و گاهی به سمت کوه می‌رفت.
گذشت از قضا بر یکی کوهسار
که بود از بسی گونه در وی شکار
هوش مصنوعی: یک روز شخصی از کوهی عبور کرد که در آن، حیوانات و موجودات مختلفی زندگی می‌کردند.
دو کبک دری دید بر خاره سنگ
به آیین کبکان جنگی به جنگ
هوش مصنوعی: دو کبک دری را دید که بر روی یک سنگ خارا نشسته‌اند و به شیوه‌ی کبکان جنگی در حال آماده شدن برای مبارزه هستند.
گه آن مغز این را به منقار خست
گه این بال آنرا به ناخن شکست
هوش مصنوعی: گاهی آن پرنده، با نوکش به این مغز (مغز دانه) دسترسی پیدا می‌کند و گاهی هم با چنگالش آن را خرد می‌کند.
در آن معرکه راند شه بارگی
همی‌بود بر هر دو نظارگی
هوش مصنوعی: در آن میدان جنگ، شاهی که در آنجا بود، بر هر دو طرف نظارت می‌کرد و خط فرمان می‌داد.
ز سختی که کبکان در آویختند
ز نظارهٔ شاه نگریختند
هوش مصنوعی: کبک‌ها به خاطر سختی‌ها از دیدن شاه چشم برداشتند و به سمت دیگری رفتند.
شگفتی فرومانده شه زان شمار
که در مغز مرغان چه بود آن خمار‌!
هوش مصنوعی: شگفتی پادشاه از آن است که در ذهن پرندگان چه راز و درکی وجود دارد که او از آن بی‌خبر است!
یکی را نشان کرد بر نام خویش
برو بست فال سرانجام خویش
هوش مصنوعی: کسی را به نام خودش معرفی کردند و آینده‌اش را با توجه به نشانه‌ها و فال‌ها مشخص کردند.
دگر مرغ را نام دارا نهاد
بر آن فالْ چشم‌ ِ آشکارا نهاد
هوش مصنوعی: سپس به پرنده نام دارا داد و بر آن فال و نشانه‌اش چشم‌های واضحی قرار داد.
دو مرغ دلاور در آن داوری
زمانی نمودند جنگ‌آوری
هوش مصنوعی: دو پرنده شجاع در آن زمان در یک قضاوت به نبرد پرداختند.
همان مرغ شد عاقبت کامگار
که بر نام خود فال زد شهریار
هوش مصنوعی: در نهایت، همان پرنده‌ای که به خوشبختی رسید، همان‌طور که شهریار بر نام خود فال زد و موفق شد.
چو پیروز دید آنچنان حال را
دلیل ظفر یافت آن فال را
هوش مصنوعی: وقتی پیروز وضعیت را این‌چنین مشاهده کرد، دلیل موفقیت را در آن نشانه یافت.
خرامنده کبک ظفر یافته
پرید از بر‌‌ِ کبک‌‌ِ بر‌تافته
بر‌تافته‌: بازنده
سوی پشتهٔ کوه پرواز کرد
عقابی درآمد سرش باز کرد
هوش مصنوعی: عقابی به سمت قله کوه پرواز کرد و با باز کردن بال‌هایش، به نمایش قدرت و زیبایی خود پرداخت.
چو بشکست کبک دری را عقاب
ملک کبک بشکست و آمد به‌تاب
هوش مصنوعی: زمانی که عقاب، کبک دری را شکار کرد و شکست، به اوج پرواز کرد و برتر از آنچه که بود، رفت.
ز پرواز پیروزی خویشتن
نبودش همانا غم جان و تن
هوش مصنوعی: به خاطر موفقیت‌های خود از درد و رنج جان و بدن بی‌خبر بود.
بدانست که‌اقبال یاری دهد
به دارا در کامگاری دهد
هوش مصنوعی: او فهمید که خوشبختی، به کسانی که در قدرت و ثروت هستند، کمک می‌کند تا به موفقیت برسند.
ولیکن در آن دولت کامگار
نباشد بسی عمر او پایدار
هوش مصنوعی: ولی در آن سرزمین موفق، عمر بسیاری از افراد پایدار نیست.
شنیدم که بود اندر آن خاره کوه
مقرنس یکی طاق گردون شکوه
هوش مصنوعی: شنیدم که در دل کوه، جایی شکوهمند و باشکوه وجود دارد که به شکل قوسی نمایان است.
که پرسندگان زو به آواز خویش
خبر باز جستندی از راز خویش
هوش مصنوعی: پرسندگانی که با صدای خود سؤال می‌کردند، از راز و رموز شخصی خود آگاهی یافته و پاسخ‌هایی می‌جستند.
صدایی شنیدندی از کوه سخت
بر آن‌سان که بودی نمودار بخت
هوش مصنوعی: صدایی از کوه سخت شنیدی که به اندازه‌ای شنیدنی بود که مانند تقدیر و سرنوشت خود را نشان می‌داد.
بفرمود شه تا یکی هوشمند
خبر باز پرسد ز کوه بلند
هوش مصنوعی: فرمان داد پادشاه که شخصی زیرک و دانا از کوه بلند خبرهایی بگیرد و بازگو کند.
که چون در جهان ریزش خون بود
سرانجام اقبال او چون بود‌؟
هوش مصنوعی: وقتی در دنیا خونریزی و ناآرامی وجود دارد، سرنوشت او چه خواهد بود؟
بپرسید پرسندهٔ نغز فال
که چون می‌نماید سرانجام حال؟
هوش مصنوعی: پرسنده‌ای با دقت و هوش پرسید که وضعیت آینده چگونه به نمایش در می‌آید؟
سکندر شود بر جهان چیره دست؟
به دارای دارا درآرد شکست؟
هوش مصنوعی: آیا سکندر می‌تواند بر تمام جهان تسلط یابد؟ آیا می‌تواند از ثروتمندترین انسان‌ها پیشی بگیرد و آن‌ها را شکست دهد؟
صدایی برآورد کوه از نهفت
همان را که او گفته‌بُد باز گفت
هوش مصنوعی: صدایی از عمق کوه شنیده شد که همان گفته‌هایی را که قبلاً بیان شده بود، بار دیگر تکرار کرد.
از آن فال فرخ دل خسروی
چو کوه قوی یافت پشت قوی
هوش مصنوعی: به دنبال نشانه‌های خوب و خوش‌ یمنی است که مانند کوهی استوار و قوی، پشتوانه‌ای برای او فراهم می‌کند.
به خرم‌دلی زان طرف بازگشت
سوی بزمگاه آمد از کوه و دشت
هوش مصنوعی: با دل خوش و شادابی، از آن طرف به سمت محل جشن و شادی برگشت و از میان کوه‌ها و دشت‌ها عبور کرد.
به تدبیر بنشست با انجمن
چو سرو سهی در میان چمن
هوش مصنوعی: او با تدبیر و خرد ورزی در جمع نشسته است، مانند سرو بلند و زیبایی که در وسط چمنزار قرار دارد.
سخن راند ز اندازه کار خویش
ز پیروزی صلح و پیکار خویش
هوش مصنوعی: او درباره کارهای خود صحبت می‌کند و از موفقیت‌ها و شکست‌هایش در صلح و جنگ می‌گوید.
که چون من به نیروی گیتی‌پناه
به گردون گردان رساندم کلاه
هوش مصنوعی: من به کمک نیروی طبیعت، کلاهی را به آسمان بلند کردم.
گزیت رباخوارگان چون دهم
به خود بر چنین خواری‌یی چون نهم
هوش مصنوعی: شما به مانند رباخواران به من نزدیک می‌شوید و چون به خودم می‌نگرم، متوجه می‌شوم که این وضعیت برای من خفت‌آور است.
به دارا چرا داد باید خراج
کزو کم ندارم نه گوهر نه تاج
هوش مصنوعی: چرا باید مالیات به دارا پرداخت کنم، در حالی که خودم چیزی ندارم؛ نه سنگی قیمتی دارم و نه تاج و دستی برای بزرگی؟
گر او تاج دارد مرا تیغ هست
چو تیغم بود تاجم آید به‌دست
هوش مصنوعی: اگر او تاج دارد، من نیز شمشیری دارم. زمانی که شمشیرم به کار آید، تاج نیز به دستم خواهد آمد.
گر او لشگر آرد به پیکار من
نگهدار من بس نگهدار من
هوش مصنوعی: اگر او با لشکرش به جنگ من بیاید، فقط از تو می‌خواهم که مرا حفظ کنی.
مرا نصرت ایزدی حاصل است
که رایم قوی‌، لشگرم یکدل است
هوش مصنوعی: من به یاری خداوند اعتماد دارم، چون اندیشه‌ام قوی است و سربازانم همدل و متحد هستند.
سپه را که فیروزمندی رسد
ز یاران یک‌دل بلندی رسد
هوش مصنوعی: وقتی که یک دل و یک‌دست از یاران فیروزمند در کنار هم باشند، قدرت و بلندی به سپاه خواهد رسید.
دو درزی ز دل بشکند کوه را
پراکندگی آرد انبوه را
هوش مصنوعی: دو درزی اگر دل را بشکند، می‌تواند کوه را تکه‌تکه کند و از این شکست، برهم‌ریختگی را به وجود آورد که به انبوهی منجر می‌شود.
امیدم چنان شد به نیروی بخت
که بستانم از دشمنان تاج و تخت
هوش مصنوعی: امیدم به قدری قوی شد که به یاری شانس بتوانم از دشمنانم مقام و سلطنت را به دست آورم.
چه باید رصدگاه دارا شدن
به جزیت دهی آشکارا شدن
هوش مصنوعی: برای رسیدن به دارایی، چه مکانی بهتر از آن است که در آن بتوانی خود را به طور واضح نشان دهی؟
شما زیرکان از سر‌ِ یاوری
چه گویید‌؟ چون باشد این داوری‌؟
هوش مصنوعی: شما دانایان در مورد کمک کردن چه نظری دارید؟ این قضاوت چگونه خواهد بود؟
چه حجت بود پیش دارا مرا
نهانی کند آشکارا مرا
هوش مصنوعی: چه دلیلی دارد که کسی همچنان در برابر قدرت و ثروت خود را پنهان کند و حقیقت را از من پنهان نگه‌دارد؟
شناسندگان سرانجام کار
دعا تازه کردند بر شهریار
هوش مصنوعی: آگاهان و دانایان در نهایت به بررسی و دعا برای پادشاه پرداختند و نظرات جدیدی را ارائه کردند.
که تا چرخ گردنده و اختر‌ست
وزین هر دو آمیزش گوهر‌ست
هوش مصنوعی: تا زمانی که دنیا در حال گردش است و ستاره‌ها همواره در آسمان می‌درخشند، پیوند و ارتباط میان این دو واقعیت ارزشمند است.
چراغ جهان گوهر شاه باد
رخ شاه روشن‌تر از ماه باد
هوش مصنوعی: نور دنیا مانند گوهر پادشاه است و چهره پادشاه از ماه هم درخشان‌تر است.
تویی آنکه نیروی بینش به توست
برومندی آفرینش به توست
هوش مصنوعی: تو همان کسی هستی که قدرت درک و آگاهی در وجودت نهفته است و توانایی و قدرت آفرینش هم به تو تعلق دارد.
به‌هر‌جا که باشی خداوند باش
ز تخمی که کاری برومند باش
هوش مصنوعی: در هر جایی که هستی، خداوند را با خود داشته باش و سعی کن که در کارهایت، رشد و پیشرفت داشته باش.
چو پرسیدی از ما به فرخنده رای
بگوییم چون بخت شد رهنمای
هوش مصنوعی: زمانی که از ما راجع به خوشبختی سوال کردی، ما خواهیم گفت که چگونه بخت به ما راهنمایی کرده است.
چنانست رخصت برای صواب
که شه بر مخالف نیارد شتاب
هوش مصنوعی: اجازه برای کار درست به اندازه‌ای است که اگر حکومتی با مخالفتی روبرو شود، نباید عجله کند و بی‌محابا عمل کند.
تو بنشین گر او با تو جنگ آورَد
بر او تیغِ تو کار تنگ آورد
هوش مصنوعی: اگر او با تو به جدال برآید، تو آرام بنشین و بر او با شمشیرت فشار بیاور.
ز دست تو یک تیغ برداشتن
ز دشمن سر و تیغ بگذاشتن
هوش مصنوعی: از دست تو چنگ به تیغ برداشتن و از دشمن، سر و تیغ را کنار گذاشتن.
گوزنی که با شیر بازی کند
زمین جای قربان نمازی کند
هوش مصنوعی: گوزنی که با شیر بازی می‌کند، در سرزمین خود به قربانی‌کردن می‌پردازد.
ز دارا نیاید به جز نای و نوش
گر آید به تو خونش آید به جوش
هوش مصنوعی: از افراد ثروتمند چیزهای خوبی مانند موزیک و نوشیدنی به دست می‌آید، اما اگر از دلشان آزرده و خونشان به جوش بیاید، نتایجش می‌تواند ناخوشایند باشد.
تو زو بیش در لشگر آراستن
خراج از زبونان توان خواستن
هوش مصنوعی: تو باید بیشتر از این در سازماندهی لشکر و جمع‌آوری مالیات از زبان‌ها تلاش کنی.
شبیخون تو تا بیابان زنگ
تماشای او تا شبستان تنگ
هوش مصنوعی: حمله تو به بیابان تا جایی است که تماشای او به شبستانی محدود می‌شود.
تو دین‌پروری خصمْ کین‌پرور است
فرشته دگر اهرمن دیگر است
هوش مصنوعی: شما در پرورش دین و ایمان می‌کوشید، اما دشمن شما کسی است که کینه و دشمنی را می‌پروراند. بنابراین، در این میان، فرشته‌ای وجود دارد و نیز اهرمن و شیطانی دیگر.
تو شمشیرگیری و او جام گیر
تو بر سر نشینی و او بر سریر
هوش مصنوعی: تو در هنر شمشیرزنی مهارت داری و او به هنر نوشیدن جام انس دارد. تو بر جایگاه رفیع نشسته‌ای و او بر تخت سلطنت نشسته است.
تو با دادی‌، او هست بیدادگر
تو میزان‌ِ زور او ترازوی زر
هوش مصنوعی: تو با فریاد خود، او را به طغیان واداشتی و میزان قدرت او همانند ترازوی طلاست.
تو بیداری‌، او بی‌خودی می‌کند
تو نیکی کنی او بدی می‌کند
هوش مصنوعی: تو در حال آگاهی و بیداری هستی، اما او در غفلت و ناآگاهی به سر می‌برد. تو کار نیک انجام می‌دهی، در حالی که او رفتار بدی از خود نشان می‌دهد.
بدآن بد که از جمله شهر و سپاه
ز نیکان ندارد کسی نیکخواه
هوش مصنوعی: اگر در شهری و منطقه‌ای که نه گروهی از نیکوکاران وجود دارد و نه کسی از آن‌ها به دیگران خوبی کند، بدی در آنجا حاکم است.
ببینی که روزی هم آزار او
کسادی در آرد به بازار او
هوش مصنوعی: اگر روزی ببینی که کسی به او آسیب می‌زند، او هم به مانند کالاهایی که در بازار برای فروش هستند، دچار کسادی می‌شود.
نوازشگری‌های بد رام تو
برآرد به هفتم فلک نام تو
هوش مصنوعی: نوازش‌های زیبا و محبت‌آمیز تو سبب می‌شود که نامت در آسمان‌ها طنین‌انداز شود و مورد توجه قرار گیرد.
ز حق دشمنی چند باطل ستیز
مکن چون کند باطل از حق گریز
هوش مصنوعی: با دشمنی حق، هرگز با باطل مبارزه نکن؛ چون باطل به‌راحتی از حق دور می‌شود.
کمربند بیداری‌ بخت گیر
کله‌داری‌یی کن سر تخت گیر
هوش مصنوعی: برای بهره‌مندی از فرصتی مناسب و موفقیت در زندگی، خود را آماده کن و با اعتماد به نفس قدم به جلو بردار.
نباید که بندد تو را این خیال
که دولت به ملک است و نصرت به مال
هوش مصنوعی: نباید فکر کنی که موفقیت و پیروزی به داشتن عنوان و ثروت بستگی دارد.
سری کردن مردم از مردمی‌ست
وگرنه همه آدمی آدمی‌ست
هوش مصنوعی: مردم از یکدیگر فاصله می‌گیرند و به خاطر تفاوت‌ها از هم جدا می‌شوند، در حالی که در اصل همه انسان‌ها مشابه و یکسان هستند.
همه مردمی سرفرازی کند
سر آن شد که مردم‌نوازی کند
هوش مصنوعی: تمام انسان‌ها زمانی به بالندگی و سربلندی می‌رسند که به دیگران محبت و مهربانی نشان دهند.
دد و دام را شیر از آنست شاه
که مهمان نوازست در صیدگاه
هوش مصنوعی: شیر به خاطر مهمان‌نوازی خود در شکارگاه، بر دد و دام سلطه دارد.
جهان خوش بدان نیست که‌آری به‌دست
به زنجیر و قفلش کنی پای‌بست
هوش مصنوعی: جهان به این خوبی نیست که بخواهی آن را با زنجیر و قفل اسیر کنی و محدودش کنی.
ز عیش خوش آنگه نشانش دهی
کز اینش ستانی به آنش دهی
هوش مصنوعی: از لذت‌های زندگی، نشانه‌ای به او بده که اگر از این لذت بگیری، به لذت دیگری دست می‌یابی.
جوانمرد پیوسته با کس بود
کس آن را نباشد که ناکس بود
هوش مصنوعی: شخص جوانمرد همیشه با کسی همراه است و هیچ کسی نیست که بتوان او را بی‌ارزش دانست.
بدان کس که او را خمیری‌ست خام
همه کس دهد نان پخته به وام
هوش مصنوعی: کسی که هنوز تجربه کافی ندارد و از راه‌های نادرست تلاش می‌کند، به دیگران نان یاد نمی‌دهد و در واقع به کمک دیگران نیاز دارد.
مروت تو داری و مردی تو راست
بداندیش را گنج با اژدهاست
هوش مصنوعی: شما قدرت و جوانمردی دارید، اما انسان بداندیش مانند گنجی است که با اژدها محافظت می‌شود.
گر او تندر آمد تو هستی درخش
گر او گنجدان شد تویی گنج‌بخش
هوش مصنوعی: اگر او مانند رعد و برق درخشان وارد شود، تو هم مانند نوری درخشان خواهی بود. و اگر او در جایی جای بگیرد، تو می‌شوی بخشنده گنج و ثروت.
پدر گرچه با قوت شیر بود
به کین خواستن نرم شمشیر بود
هوش مصنوعی: پدر اگرچه از نظر قدرت مانند شیر بود، اما در انتقام‌جویی، به طرز ملایمی چون شمشیر عمل می‌کرد.
تو آن شیرگیری که در وقت جنگ
ز شمشیر تو خون شود خاره سنگ
هوش مصنوعی: تو همچون شیر قوی و شجاعی هستی که در زمان نبرد، خون دشمنان را بر زمین می‌ریزی و از خود حماسه‌ای به جا می‌گذاری، حتی سنگ‌ها نیز از شدت قدرت تو به لرزه درمی‌آیند.
چگوئی سیاهان زنگی سرشت
که بودند چون دیو دژخیم زشت
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانی درباره‌ی کسانی صحبت کنی که طبع سیاه دارند و مانند دیوهای زشت و بدجنسی هستند؟
چو با تیغ تو سرکشی ساختند
به جز سر چه در پایت انداختند‌؟
هوش مصنوعی: وقتی که با شمشیر تو، کسی به خودسری و سرکشی پرداخت، جز سر او چه چیزی را به پای تو انداختند؟
چو زان سیل‌ها بر نگشتی چو کوه
از این قطره‌ها هم نداری شکوه
هوش مصنوعی: به این معناست که اگر تو نتوانی از این سیلاب‌ها به سلامت بگذری، پس مانند کوه هم نباید از این قطره‌ها گلایه‌مند باشی. در واقع، این هشدار می‌دهد که نباید در برابر مشکلات و چالش‌ها از خود ناله و شکوه نشان دهی.
نهنگی که او پیل را پی کند
از آهو بره عاجزی کی کند‌؟
هوش مصنوعی: نهنگی که قادر است فیل را در پی خود بکشد، چگونه می‌تواند از یک آهو یا بره ناتوان باشد؟
هژبر ژیان کی شود صید گور‌؟
سیه‌مار کی روی تابد ز مور‌؟
هوش مصنوعی: کی می‌شود که جانور بزرگ و قوی، شکار گورخر شود؟ و کی است که مار سیاه، به سمت آنت‌ها حرکت کند؟
عقابی که نخجیر‌ساز‌ی کند
به فروجکان دست‌بازی کند
هوش مصنوعی: عقابی که شکارچی ماهری است، به راحتی قادر است به جوجه‌های کوچک حمله کند و آن‌ها را صید کند.
دگر کاختران نیک‌خواه تواند
همان خاکیان خاک راه تواند
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که افرادی که به خوبی و نیکی فکر می‌کنند، ممکن است از کسانی باشند که در پایین‌ترین سطح اجتماعی یا اقتصادی قرار دارند. در واقع، نیکوسیرتی و انسانیت به وضعیت ظاهری یا اجتماعی فرد ربطی ندارد و ممکن است در هر جایگاهی وجود داشته باشد.
نمودار گیتی‌گشایی تراست
خلل خصم را‌، مومیایی تراست
هوش مصنوعی: جهان بینی و توانایی تو در گشودن درهای جدید به زندگی و شناخت بیشتر، نشان‌دهنده‌ی قدرتت است. این قدرت می‌تواند به ما کمک کند تا موانع را از سر راه برداریم و به سوی پیشرفت و ترقی گام برداریم.
به چندین نشان‌های فیروزمند
بداندیش را چون نیاید گزند‌؟
هوش مصنوعی: چطور می‌توان از آسیب و ضرر به کسانی که نیت خوبی ندارند، جلوگیری کرد وقتی نشانه‌های پیروزی و موفقیت آنها متعدد و روشن است؟
به فالی کز اختر توان برشمرد
تو داری درین داوری دستبرد
هوش مصنوعی: در فال و طالع بینی، نشانه‌هایی وجود دارد که می‌توان از آن‌ها به پیش بینی آینده پرداخت. تو در این قضاوت و داوری، به نوعی دستانی در حرکت داری و می‌توانی بر این پیش‌بینی‌ها تأثیر بگذاری.
همان در حروف خط هندسی
تو غالب‌تری گر سخن بررسی
هوش مصنوعی: تو در حروف و شکل هندسی بسیار توانمندتر هستی، اگر به سخن و کلام توجه کنی.
پلنگر که لشکرکش زنگ بود
به وقتی که با قوّت چنگ بود
هوش مصنوعی: پلنگی که با قدرت و شجاعت به میدان جنگ آمده بود، در زمانی که به اوج قدرت خود رسیده بود، به نبرد رفت.
به مغلوب و غالب چو بشتافتیم
در آن فتح غالب تو را یافتیم
هوش مصنوعی: وقتی در میدان جنگ به سمت پیروزی و شکست می‌رویم، در آن لحظه پیروزی تو را می‌یابیم.
چو پیروز بود آن نمونش به فال
در این هم توان بود پیروز حال
هوش مصنوعی: اگر در گذشته کسی در وضعیتی موفق شده باشد، ممکن است در حال حاضر نیز شرایط برای موفقیت او فراهم باشد.
شه از نصرت رهنمایان خویش
حساب جهانگیری آورد پیش
هوش مصنوعی: پادشاه به یاری و راهنمایی کسان خود، برای رسیدن به قدرت و قهرمانی در دنیا برنامه‌ریزی می‌کند.
به‌هر‌جا که شمشیر و ساغر گرفت
به نیک اختری فال اختر گرفت
هوش مصنوعی: هر جا که شمشیر و می‌گساری وجود داشته باشد، فال نیک و خوشبختی نیز به‌دست می‌آید.
به فرخندگی فال زن ماه و سال
که فرخ بود فال فرخ به فال
هوش مصنوعی: به خوبی و خوشی سرنوشت خود را تعیین کن، چون همانطور که فال خوب در روز و ماه مبارک نشان‌دهنده‌ی خوش‌اقبالی است، فال‌های خوش نشانه‌ی نیکبختی هستند.
مزن فال بد‌، که‌آورد حال بد
مبادا کسی کاو زند فال بد
هوش مصنوعی: بد فال زدن را ترک کن، زیرا ممکن است حال‌ و اوضاع بدی را به دنبال داشته باشد. مبادا کسی بخواهد فال بد بزند.