بخش ۱۶ - پیکار اسکندر با لشگر زنگبار
بیا ساقی آن می که رومیوشست
به من ده که طبعم چو زنگی خوَشست
مگر با من این بیمحابا پلنگ
چو رومی و زنگی نباشد دو رنگ
فریبنده راهی شد این راه دور
که بر چرخ هفتم توان دید نور
درین ره فرشته ز ره میرود
که آید یکی دیو و ده میرود
به معیار این چارسو رهروی
نسنجد دو جو تا ندزدد جوی
قراضه قراضه رباید نخست
ربایند ازو چون که گردد درست
به جو میستاند ز دهقان پیر
به من میفرستند به دیوان میر
ز من رخت این همرهان دور باد
زبانم بر این نکته معذور باد
از این آشنایان بیگانهخوی
دورویی نگر، یکزبانی مجوی
دو سوراخ چون روبهِ حیلهساز
یکی سوی شهوت یکی سوی آز
ولیکن چو کژدم به هنگام هوش
نه سوراخ دیده نه سوراخ گوش
گزارشگرِ رازهای نهفت
ز تاریخ دهقان چنین باز گفت
که چون شاه چین زین بر ابرَش نهاد
فلک نعل زنگی بر آتش نهاد
سپهر از کمینْ مِهر بیرون جهاند
ستاره ز کفْ مهره بیرون فشاند
جهان از دلیران لشکرشکن
کشیده چو انجم بسی انجمن
از آیینه پیل و زنگ شتر
صدف را شبه رست بر جای دُر
ز پویه که پی بر زمین میفشرد
در اندام گاو استخوان گشت خرد
شه روم رسم کیان تازه کرد
ز نوبت جهان را پرآوازه کرد
بر آراست لشگر به آیین روم
چو آرایش نقش بر مهر موم
ز رومی تنی بود بس مهربان
زبانآوری آگه از هر زبان
دلیر و سخنگوی و دانشپرست
به تیر و به شمشیر گستاخدست
کشیده دَمش طوطیان را به دام
سخنپروری طوطیانوش نام
به شیرین سخنهای مردمفریب
ربوده نیوشندگان را شکیب
ندیم سکندر به بیگاه و گاه
محاسب در احکام خورشید و ماه
سکندر به حکم پیامآوری
بر خویش خواندش به نامآوری
بفرمود تا هیچ نارد درنگ
شتابان شود سوی سالار زنگ
رسانَد بدو بیم شمشیر شاه
مگر بشنود باز گردد ز راه
به زنگی زبان رهنمونی کند
که آهن در آتش زبونی کند
جوانمرد گلچهره چون سرو بن
ز رومی به زنگی رساند این سخن
که دارنده تاج و شمشیر و تخت
روان کرد رایت به نیروی بخت
جواندولت و تیز و گردنکشست
گه خشم سوزنده چون آتشست
چو بر شاخ آهو کشد چرم گور
بدوزد سر مور بر پای مور
چنان به که با او مدارا کنی
بنالی و عذر آشکارا کنی
نباید که آن آتش آید به تاب
که ننشیند آنگه به دریای آب
به مهرش روان باید آراستن
مبارک نشد کین ازو خواستن
جهانش گه صلح و جنگ آزمود
ز جنگش زیان دید و از صلح سود
شه زنگ چون گوش کرد آن سخن
بپیچید بر خود چو مار کهن
دماغش ز گرمی برآمد به جوش
برآورد چون رعد غران خروش
بفرمود تا طوطیانوش را
کشند و برند از تنش هوش را
ربودنْش آن دیوساران ز جای
چو کهبرگ را مهرهٔ کهربای
بریدند در تشت زرّین سرش
به خون غرقه شد نازنین پیکرش
چو پرخون شد آن تشت زرین، چه کرد؟
بخوردش چو آبی و آبی نخورد
کسانی که بودند با او به راه
شدند آب در دیده نزدیک شاه
نمودند کان رومی خوبچهر
چه بد دید از آن زنگیِ سرد مهر
شه از بهر آن سرو شمشاد رنگ
چنان سوخت کز تاب آتش خدنگ
به خون ریختن شد دلانگیخته
ز خون چنان بیگنه ریخته
شد از رومیان رنگ یکبارگی
که دیدند از آنگونه خونخوارگی
سیاهان ازان کار، دندان سفید
ز خنده لب رومیان ناامید
شب آن به که پوشیدهدندان بود
که آن لحظه میرد که خندان بود
سکندر به آهستگی یک دو روز
گذشت از سر خشم اندیشهسوز
شباهنگ چون برزد از کوه دود
بر آهنگِ شب مرغ دَستان نمود
برآویخت هندوی چرخ از کمر
به هارونی شب جَرسهای زر
جلاجلزنان گفت هارونشاه
که شه تاجور باد و دشمن تباه
طلایه برون شد به رهداشتن
یتاقی به نوبت نگهداشتن
دگر روز کاورد گردون شتاب
برون زد سر از کنج کوه آفتاب
بغرید کوس از در شهریار
جهان شد ز بانگ جرس بیقرار
تبیرهزن از خارش چرم خام
لبیشه درافکند شب را به کام
در آمد به شورش دَم گاودُم
به خمبک زدن خام رویینه خم
ترازوی پولاد سنجان به میل
ز کفه به کفه همیراند سیل
سنانِ سَرخشت، خفتانشکاف
برون رفت از فُلکهٔ پشت و ناف
ز قاروره و یاسج و بیدبرگ
قواره قواره شده دِرع و ترگ
ز هرینِ حمله ز هرایِ تیغ
شده آب خون در دل تند میغ
چو لشگر به لشگر درآورد روی
مبارز برون آمد از هر دو سوی
بسی یک به دیگر درآویختند
بسی خون به ناوردگه ریختند
سبق برد بر لشگر روم زنگ
چو بر گورِ پی برکشیده پلنگ
خرابی درآورد زنگی به روم
ز هر بوم افغان برآورد بوم
که رومی بترسید از آن پیش خورد
که با طوطیانوش زنگی چه کرد
درافکند خون دلاور به جام
بخورد از سر خامی آن خون خام
چو زنگی نمود آنچنان بازییی
ز رومی نیامد عنانتازییی
بدانست سالار لشگرشناس
که در رومی از زنگی آمد هراس
چو لشگر هراسان شود در ستیز
سگالش نسازد مگر بر گریز
وزیر خردمند را خواند پیش
خبر دادش از راز پنهان خویش
که بددل شدند این سپاه دلیر
ز شمشیر ناخورده گشتند سیر
به لشگر توان کردن این کارزار
به تنها چه برخیزد از یک سوار
ز خون خوردن طوطیانوش گرد
همه لشگر از بیم خواهند مرد
کند هر یک آیین ترس آشکار
نیابد ز ترسندگان هیچ کار
چو بددل شد این لشگر جنگجوی
بیار آب و دست از دلیری بشوی
همان زنگیان چیرهدستی کنند
چو پیلان آشفته مستی کنند
چه دستان توان آوریدن به دست
کزان زنگیان را درآید شکست
برانداز رایی که یاری دهد
ازین وحشتم رستگاری دهد
جهاندیده دستور فریاد رس
گشاد از سر کاردانی نفس
که شاها خرد رهنمون تو باد
ظفر یار و دشمن زبون تو باد
جهانداور آفرینشپناه
پناه تو باد ای جهانگیر شاه
بههرجا که روی آری از کوه و دشت
بهی بادت از چرخ پیروز گشت
سیاهان که مارانِ مردمزنند
نه مردم، همانا که اهریمنند
اگر رومی اندیشد از جنگ زنگ
عجب نیست کاین ماهی است آن نهنگ
ز مردم کشی ترس باشد بسی
ز مردمخوری چون نترسد کسی؟
گر آزرم خواهیم از این سگدلان
نخوانندمان عاقلان عاقلان
وگر جای خالی کنیم از نبرد
ز گیتی برآرند یکباره گرد
بلی گر ز ما داشتندی هراس
میانجی بر ایشان نهادی سپاس
میانجی که باشد؟ که بس بیهشند
وگر راست خواهی، میانجیکُشند
یکی چاره باید برانداختن
به تزویر مردمخوری ساختن
گرفتن تنی چند زنگی ز راه
گرفتار کردن در این بارگاه
نشستن تو را خامش و خشمناک
درانداختن زنگیان را به خاک
یکی را سر از تن بریدن به درد
به مطبخ فرستادن از بهر خورد
به زنگی زبان گفتن این را بشوی
بپز تا خورد خسرو نامجوی
بفرمای تا مطبخی در نهفت
نهد جفته و آن را کند خاک جفت
بجوشد سر گوسپندی سیاه
تهی ز استخوان آورد نزد شاه
شه آن چرم ناپختهٔ نیم خام
بِدَرَد بخاید به حرصی تمام
بگوید که «مغزش بیارید نیز
کزین نغزتر کس نخوردهست چیز
اگر هیچ دانستمی در نخست
که زنگیخوری داردم تندرست
اسیران رومی نپروردمی
همه زنگیِ خوشنمک خوردمی»
چو آن آدمیخواره یابد خبر
که هست آدمیخوارهای زو بتر
بدین ترس بگذارد آن کین ِگرم
که آهن به آهن توان کرد نرم
گر این چارهسازی به دست آوریم
بر آن چیرهدستان شکست آوریم
به گرگی ز گرگان توانیم رست
که بر جهل جز جهل نارد شکست
بفرمود شه تا دلیران روم
نمایند چالش در آن مرز و بوم
کمین بر گذرگاه زنگ آورند
تنی چند زنگی به چنگ آورند
شدند آن دلیران فرمانپذیر
گرفتند از آن زنگیی چند اسیر
به نوبتگه شاه بردندشان
به سرهنگ نوبت سپردندشان
درآوردشان نوبتیدار شاه
قفایی ز خون سرخ و رویی سیاه
شه از خشمناکی چو غرنده شیر
که آرد گوزن گران را به زیر
یکی را بفرمود تا زان گروه
ببُرند سر چون یکی پاره کوه
به مطبخ سپردند کاین را بگیر
بساز آنچه شه را بود ناگزیر
دگرگونه با مطبخی رفته راز
که چون ساز میباید آن ترکتاز
دگر زنگیان پیش خسرو بهپای
فرومانده عاجز در آن رسم و رای
چو فرمود خسرو که خوان آورند
بساط خورش در میان آورند
بیاورد خوان زیرک هوشمند
بر او لفچههای سر گوسپند
شه از هم درید آن خورش را بهزور
چو شیری که او بردرد چرم گور
بیایستگی خورد و جنباند سر
که خوردی ندیدم بدینسان دگر!
چو زنگی به خوردن چنین دلکشست
کبابی دگر خوردنم ناخوشست
همه ساق زنگی خورم در شراب
کزان خوشنمکتر نیابم کباب
بهرغم سیاهان شه پیلبند
مزور همیخورد از آن گوسفند
چو ترسنده اژدها کردشان
چو ماران به صحرا رها کردشان
شدند آن سیاهان بر شاه زنگ
خبر باز دادند از آن روز تنگ
که این اژدهاخویِ مردمخیال
نهنگی است کاورده بر ما زوال
چنان میخورد زنگی خام را
که زنگی خورد مغز بادام را!
سر لفجنان را که آرد به بند
خورد چون سر و لفجه گوسفند
دل زنگیان را درآمد هراس
که از پرنیان سر برون زد پلاس
فرو پژمرید آتش انگیزشان
ز گرمی نشست آتش تیزشان
چو روز دگر مرغ بگشود بال
تهی شد دماغ سپهر از خیال
به غول سیه بانگ برزد خروس
در آمد به غریدن آواز کوس
شغبهای شیپور از آهنگ تیز
چو صور اسرافیل در رستخیز
ز نعره برآوردن گاو دم
شده ز آسمان زهرهٔ گاو گم
دهلهای گرگینه چرم از خروش
درآورده مغز جهان را به جوش
ز شوریدگی تنبک زخم ریز
دماغ فلک سفته از زخم تیز
دل ترکتازان در آن دار و گیر
برآورده از نای ترکی نفیر
زمین لرزه مقرعه در دماغ
زده آتشین مقرعه چون چراغ
روارو زنان تیر پولاد سای
در اندام شیران پولاد خای
پلارک چنان تاف از روی تیغ
که در شب ستاره ز تاریک میغ
دو لشگر دگر باره برخاستند
دگرگونه صفها برآراستند
دو ابر از دو سو در خروش آمدند
دو دریای آتش به جوش آمدند
برآمیخته لشگر روم و زنگ
سپید و سیه چون گراز دو رنگ
سم باد پایان پولاد نعل
به خون دلیران زمین کرده لعل
ترنگ کمانهای بازو شکن
بسی خلق را برده از خویشتن
درفشیدن تیغ آیینه تاب
درفشانتر از چشمهٔ آفتاب
زده لشگر روم رایت بلند
زمین در کمان آسمان در کمند
به قلب اندر اسکندر فیلقوس
جناحی بر آراسته چون عروس
ز پیش سپه زنگی قیرگون
جناحی برآورده چون بیستون
صف زنده پیلان به یکجا گروه
چو گِردِ گریوه کمرهای کوه
مژه چون سنان چشمها چون عقیق
ز خرطوم تا دم در آهن غریق
دگرگونه بر هر یکی تخت عاج
برو زنگییی بر سر از مشک تاج
چو آواز بر پیل سرکش زدی
زدی آتش ار خود بر آتش زدی
ز پس پیل کامد به چالش برون
شد از پای پیلان زمین نیلگون
پیادهروان گرد پیل بلند
به هر گوشهای کرده صد پیل بند
چو آیین پیکار شد ساخته
منشها شد از مهر پرداخته
ستمگر سیاهی زراجه بنام
ز لشگر گه زنگ بگشاد گام
درآمد چو پیل استخوانی بهدست
کزو پیل را استخوان میشکست
سیهماری افسون گرگی در او
سرآماسی از سر بزرگی در او
دهانش فراخ و سیه چون لوید
کزو چشم بیننده گشتی سپید
خمی از خماهن برانگیخته
به خمها سکاهن برو ریخته
بر و سینهای همچو پولاد ترس
حدیث تنومندی آن خود مپرس
علم دیدهای پرچمی بر سرش؟
نمیگشت یک موی از آن پیکرش
گر آنجا بود طاسکی سرنگون
دو دیده برو همچو دو طاس خون
بسی خویشتن را به زنگی ستود
که سوزانتر از آتشم زیر دود
زراجه منم پیل پولاد خای
که بر پشت پیلان کشم پیل پای
چو در پیل پای قدح میکنم
به یک پیل پا پیل را پی کنم
چو در معرکه برکشم تیغ تیز
به کوهه کنم کوه را ریزریز
گرم شیر پیش آید و گر هُزبر
بر او سیل بارم چو غرنده ابر
فرس بفکند جوش من نیل را
رخ من پیاده نهد پیل را
سلاح از تنم رسته چو شیر نر
ز پولاد دارم سلاحی دگر
چو الماس و آهن رگ تن مرا
چه حاجت به الماس و آهن مرا؟
چو گردن برآرم به گردنکشی
نه زابی هراسم نه از آتشی
درم پهلوی پهلوانان به تیغ
خورم گرده گردنان بی دریغ
به مردمکشی اژدها پیکرم
نه مردمکشم، بلکه مردمخورم!
مرا در جهان از کسی شرم نیست
ستیزه بسی هست و آزرم نیست
ستیزنده را دارد آزرم سست
خر از زیر پالان برآید درست
چو من زنگی آنگه که خندان بود
سیه شیری الماس دندان بود
بگفت این و برزد به ابرو شکنج
چو ماری که پیچد ز سودای گنج
ز رومی سواری توانا و چست
بر آن آتش افکند خود را نخست
به آتش کشی باز مالید گوش
چو پروانهای کایدش خون بهجوش
درآمد برو زنگی چنگ سود
به یک ضربت از تن سرش را ربود
دگر کینهخواهی درآمد به جنگ
فلک هم درآورد پایش به سنگ
چنین تا به مقدار هفتاد مرد
به تیغ آمد از رومیان در نبرد
دگر هیچکس را نیامد نیاز
که با آن زبانی شود رزمساز
دل از جای شد لشگر روم را
چو از کورهٔ آتشین موم را
چو کرد آن زبانی سپه را زبون
نیامد بناورد او کس برون
سر گردنان شاه گردون گرای
ز پرگار موکب تهی کرد جای
بر آراست بر جنگ زنگی بسیچ
به زنگیکشی نیزه را داد پیچ
زده بر میان گوهر آگین کمر
در آورده پولاد هندی به سر
به تن بر یکی آسمانگون زره
چو مرغول زنگی گره به گره
یمانی یکی تیغ زهر آبجوش
حمایل فروهشته از طرف دوش
کمندی چو ابروی طمغاچیان
به خم چون کمان گوشه چاچیان
لحیفی برافکنده بر پشت بور
درآمد به زین آن تن پیل زور
عنان تکاور به دولت سپرد
نمود آن قوی دست را دستبرد
به کبک دری چون درآید عقاب؟
چگونه جهد بر زمین آفتاب؟
از آن تیزتر خسرو پیلتن
به تندی درآمد به آن اهرمن
بزد بانگ بر وی کهای زاغ پیر!
عقاب جوان آمد، آرام گیر!
اگر بر نتابی عنان را ز راه
کنم بر تو عالم چو رویت سیاه
سیهروی از آنی که از تیغ تیز
درین حربگه کرد خواهی گریز
مرو تا بهخون سرخرویت کنم
مسلسلتر از جعد مویت کنم
فتد زنگ بر تیغ آیینه رنگ
من آیینهام کز من افتاد زنگ
سپیده برد روی از چشم درد
برد تیغ من سرخی از روی زرد
چه لافی که من دیو مردمخورم؟
مرا خور که از دیو مردم برم
ندانی تو پیگار شمشیر سخت
بیاموزمت من به بازوی بخت
گر آیی ز جایی نگهدار جای
و گرنه سرت بسپرم زیر پای
من آن رومسالار تازیهشم
که چون دشنه صبح زنگیکشم
چو هندی زنم بر سر زنده پیل
زند پیلبان جامه در خم نیل
چو ز آهن کنم حلقه در گوش سنگ
به زنگه رود گوش سالار زنگ
چو گفت این سخن در رکاب ایستاد
برآورد بازو، عنان برگشاد
برو حملهای برد چون شیر مست
یکی گُرزهٔ شیر پیکر به دست
ز سختی که زد بر سرش گُرز را
برافتاد تب لرزه البرز را
به یک زخم آن گُرز پولاد لخت
ستد جان از آن آبنوسی درخت
سرو گردن و سینه و پای و دست
ز پا تا به خرد درهم شکست
چو کار زراجه ز راحت برید
یکی محنت دیگر آمد پدید
سیاهی به کردار نخل بلند
هراسان ازو دیدهٔ نخل بند
به خسرو درآمد چو تند اژدها
بر او کرد زخمی چو آتش رها
نشد کارگر تیغ بر درع شاه
بغرید زنگی چو ابر سیاه
چو دارای روم آن سیه را بدید
نهنگ سیاه از میان برکشید
چنان ضربتی زد بر آن نخل بن
که شیر جوان بر گوزن کهن
سر زنگی نخل بالا فتاد
چو زنگی که از نخل خرما فتاد
دگر زنگیی رفت سوی مصاف
زبان برگشاده به مشتی گزاف
که ابری سیاه آمد از کوه زنگ
نبارد مگر اژدها و نهنگ
سیه کولهٔ گرد بازو منم
گران کوه را هم ترازو منم
ز تن برکنم گردن پیل را
به دم درکشم چشمهٔ نیل را
بر آن کس که جانش به آهن گزم
بسی جامها در سکاهن رزم
جهان جوی چون دید کان یافه گوی
ز خون ناف خود را کند نافه بوی
سر تیغ بر گردن افراختش
در آن یافه گفتن سر انداختش
از آن سهمگنتر سیاهی قوی
عنان راند بر چالش خسروی
چنان زد برو تیغ زنگار خورد
که زنگی ز گردش درآمد به گَرد
سیاهی دگر زین بر ادهم نهاد
به زخمی دگر دیده بر هم نهاد
دگر تا شب از نامداران زنگ
نیامد کسی را تمنای جنگ
جهاندار با فتح دمساز گشت
شبانگه به آرامگه بازگشت
چو گلنارگون کسوت آفتاب
کبودی گرفت از خم نیل آب
نگهبان این مار پیکر درفش
زر اندود بر پرنیان بنفش
رقیبان لشگر به آیین پاس
نگهبانتر از مرد انجم شناس
یزکداری از دیده نگذاشتند
یتاقی که رسمی است میداشتند
سحرگه که آمد به نیک اختری
گل سرخ بر طاق نیلوفری
سکندر برون آمد از خوابگاه
برآراست بر حرب دشمن سپاه
روان کرد رخش عنانتاب را
برانگیخت چون آتش آن آب را
به قلب اندرون پای خود را فشرد
بههر پهلوی پهلوی را سپرد
چپ و راست را بست از آهن حصار
فرو برد چون کوه بیخ استوار
همان لشگر زنگ و خیل حبش
به هر گوشهای گشته شمشیرکش
حبش بر یمین بربری بر یسار
به قلب اندرون زنگی دیوسار
چو نوبت زن شاه زد کوس جنگ
جرس دار زنگی بجنباند زنگ
در آمد به غریدن ابر سیاه
ز ماهی تف تیغ برشد به ماه
چنان آمد از هر دو لشگر غریو
کزان هول دیوانه شد مغز دیو
گره بر گلوها فروبست گرد
ز بی خونی اندامها گشت زرد
ز گُرز گران سنگ و شمشیر تیز
میانجی همی جست راه گریز
ز بس شورش رق روئینه طاس
به گردون گردان در آمد هراس
ز خر مهرهٔ مغز پرداخته
زمین مغز کوه از سر انداخته
ز رویین دز کوس تندر خروش
به دزهای رویین درافتاد جوش
ز نای دمیده بر آهنگ دور
گمان بود کامد سرافیل و صور
ز بس کوفتن بر زمین گُرز و تیغ
ز هر غار بر شد غباری به میغ
ز منقار پولاد پران خدنگ
گره بسته خون در دل خاره سنگ
کمان کج ابرو به مژگان تیر
ز پستان جوشن برآورده شیر
کمند گره دادهٔ پیچ پیچ
به جز گرد گردن نمیگشت هیچ
چو هندوی بازیگر گرم خیز
معلق زنان هندوی تیغ تیز
ز موزونی ضربهای سنان
به رقص آمده اسب زیر عنان
به زنبورهٔ تیر زنبور نیش
شده آهن و سنگ را روی ریش
زمین خسته از خون انجیدگان
هوا بسته از آه رنجیدگان
برآراسته قلب شاه از نبرد
چو کوهی که انباشد از لاجورد
همان تیغزن زنگی سخت کوش
برآورده چون زنگ زنگی خروش
کفیده دل و بر لب آورده کف
دهن باز کرده چو پشت کشف
چو از هر دو سو گشت قلب استوار
ز هر دو سپه رفت بیرون سوار
نمودند بسیار مردانگی
هم از زیرکی هم ز دیوانگی
برآورد زنگی ز رومی هلاک
که این نازنین بود و آن هولناک
شه از نازنین لشگر اندیشه کرد
که از نازنینان نیاید نبرد
به دل گفت آن به که شیری کنم
درین ترسناکان دلیری کنم
چو لشگر زبون شد در این تاختن
به خود باید این رزم را ساختن
برون شد دگر باره چون آفتاب
که آرد به خونریزی شب شتاب
تنی چند را زان سپاه درشت
به یک زخم یک زخم چون سگ بکشت
کسی کان چنان دید بنیاد او
تهی کرد پهلو ز پولاد او
سپهدار رومی چو بی جنگ ماند
تکاور سوی لشگر زنگ راند
پلنگر که او بود سالار زنگ
بدانست کامد ز دریا نهنگ
به یاران خود گفت کاین صید خام
کجا جان برد چون در آید به دام
سلیحی ملک وار ترتیب کرد
به جوشن بر از تیغ ترکیب کرد
بپوشید خفتانی از کرگدن
مکوکب به زر زاستین تا بدن
یکی خود پولاد آیینه فام
نهاد از بر فرق چون سیم خام
درفشان یکی تیغ چون چشم گور
پلارک درو رفته چون پای مور
برآهیخت و آمد بر تند شیر
نشاید شدن سوی شیران دلیر
بغرید کای شیر صید آزمای
هماوردت آمد مشو باز جای
مرو تا نبرد دلیران کنیم
درین رزمگه جنگ شیران کنیم
ببینیم کز ما بلندی کراست
درین کار فیروزمندی کراست
ز جوشیدن زنگی خامکار
بجوشید خون در دل شهریار
چو بدخواه کین در خروش آورد
ستیزنده را خون به جوش آورد
سکندر بدو گفت چندین ملاف
مران بیهده پیش مردان گزاف
ز مردانگی لاف چندین مزن
هراسان شو از سایهٔ خویشتن
بترس ار چه شیری ز شیرافکنان
دلیری مکن با دلیر افکنان
تنی را که نتوانی از جای برد
به پرخاش او پی چه خواهی فشرد ؟
به پهلوی شیر آنگهی دست کش
که داری به شیر افکنی دستخوش
به تاراج خود ترکتازی کنی
که گنجشک باشی و بازی کنی
بیا تا بگردیم میدان خوشست
ببینیم کز ما که سختی کشست
گرفته مزن در حریف افکنی
گرفته شوی گر گرفته زنی
بر آشفت زنگی ز گفتار شاه
به چالش درآمد چو دود سیاه
فروهشت بر ترک شه تیغ را
ز برق آتشی کی رسد میغ را
برآشفته شد شاه از آن زشت روی
چو تیغ از تنش سر برآورد موی
به تندی یکی تیغ زد بر تنش
نشد کارگر زخم بر جوشنش
بسی جمله بر یکدیگر ساختند
یکی زخم کاری نینداختند
بدینگونه تا شب درآمد بسر
نشد زخم کس در میان کارگر
چو زنگی شد از جنگ خسرو ستوه
بدو گفت خورشید شد سوی کوه
شب آمد شبیخون رها کردنیست
به میعاد فردا وفا کردنیست
سیه کار شب چون شود شحنه سود
برون آید آتش ز گردنده دود
کنم با تو کاری در این کارزار
که اندر گریزی به سوراخ مار
به شرطی که چون صبح راند سپاه
تو را نیز چون صبح بینم پگاه
بگفت این و از حربگه بازگشت
برین داستان شاه دمساز گشت
به مهلت ز شب عذر خواه آمدند
ز میدان سوی خوابگاه آمدند
چو روز دگر چشمهٔ آفتاب
برانگیخت آتش ز دریای آب
دو لشگر به هم برکشیدند کوس
چو شطرنجی از عاج و از آبنوس
تذروان رومی و زاغان زنگ
شده سینهٔ باز یعنی دو رنگ
سیاهان چو شب رومیان چون چراغ
کم و بیش چون زاغ و چون چشم زاغ
برآمد یکی ابر زنگار گون
فرو ریخت از دیده دریای خون
در آن سیل کز پای شد تا به فرق
یکی تشنه مانده یکی گشته غرق
جهان خسرو آهنگ پیکار کرد
به بدخواه بر چشم بد کار کرد
برآراست بازار ناورد را
برانگیخت ز آب روان گرد را
کژ اکندی از گور چشمه حریر
بپوشید و فارغ شد از تیغ و تیر
یکی درع رخشندهٔ چشمه دار
که در چشم نامد یکی چشمه وار
سنان کش یکی نیزهٔ سی ارش
به آب جگر یافته پرورش
حمایل یکی تیغ هندی چو آب
به گوهرتر از چشمهٔ آفتاب
کلاهی ز پولاد چین بر سرش
که گوهر به رشک آمد از گوهرش
برآویخته ناچخی زهردار
به وقت زدن تلخ چون زهر مار
نشست از بر بارهٔ کوه فش
به دیدن همایون به رفتار خوش
روان کرد مرکب به میعادگاه
پذیره که دشمن کی آید ز راه
نیامد پلنگر که پژمرده بود
به اندیشه لنگر فرو برده بود
دگر زنگیی را چو عفریت مست
فرستاد تا گوهر آرد به دست
به یک ناچخ شه که بر وی رسید
ز زنگی رگ زندگانی برید
دگر دیوی آمد چو یکپاره کوه
کزو چشم بینندگان شد ستوه
همان خورد کان ناسزای دگر
چنین چند را خاک خارید سر
سیه رویتر زان یکی دیوسار
به پیچش درآمد چو پیچنده مار
بر او نیز شه ناچخی راند زود
به زخمی برآورد ازو نیز دود
سیاهی دگر زان ستمگارهتر
به حرب آمد از شیر خونخوارهتر
همان شربت یار پیشینه خوَرد
زمانه همان کار پیشینه کرد
نیامد دگر کس به میدان دلیر
که ترسیده بودند از آن تند شیر
عنان داد خسرو سوی خیل زنگ
برون خواست بدخواه خود را به جنگ
پلنگر چو دید آن چنان دستبرد
شد اندامش از زخم ناخورده خرد
اگر خواست ورنه جنیبت جهاند
سوی حربگه کام و ناکام راند
عنان بر شه افکند چالش کنان
به صد خاریش بخت مالش کنان
بسی زخمها زد به نیروی سخت
نشد کارگر بر خداوند بخت
شه شیر زهره بر آن پیل زور
بجوشید چون شیر بر صید گور
پناهنده را یاد کرد از نخست
نیت کرد بر کامگاری درست
طریدی بناورد زنگی نمود
که بر نقطه پرگار تنگی نمود
به چالشگری سوی او راند رخش
برابر سیه خنده زد چون درخش
چنان زد بر او ناچخ نه گره
که هم کالبد سفته شد هم زره
به یک باد شد کشتی خصم خرد
فرو ماند لنگر پلنگر به مرد
بفرمود شاه از سر بارگی
که لشگر بجنبد به یکبارگی
سپاه از دو سو جنبش انگیختند
شب و روز را درهم آمیختند
ز بیم چکاچک که آمد ز تیر
کفن گشت در زیر جوشن حریر
ترنگا ترنگ درفشنده تیغ
به مه درقها را برآورده میغ
تنوره ز تفتیدن آفتاب
به سوزندگی چون تنوری بتاب
ز جوشیدن سر به سرسام تیز
جهان کرده از روشنایی گریز
ز بس زنگی کشته بر خاک راه
زمین گشته در آسمان رو سیاه
عقیق از شبه آتش افروخته
شبه گشته در آسمان سیه سوخته
سبک شد شبه گشت گوهر گران
چنین است خود رسم گوهر گران
اسیر سمنبر بشد مشک بید
غراب سیه صید باز سپید
سراسیمگی در منش تاخته
ز رخت خرد خانه پرداخته
ز دلدادن چاوشان دلیر
دلاور شده گور بر جنگ شیر
ز گفتن که هوی و دگر باره هان
برآورده سر های و هوی از جهان
ستیز دو لشگر چو از حد گذشت
زمانه یکی را ورق در نوشت
قوی دست را فتح شد رهنمون
به زنهار خواهی درآمد زبون
در آن تاختن لشگر رومیان
به زنگی کشی بسته هر سو میان
سکندر به شمشیر بگشاد دست
به بازار زنگی در آمد شکست
چو زنگی درآمد به زنگانه رود
ز شهرود رومی برآمد سرود
سر رایت شاه بر شد به ماه
ز غوغای زنگی تهی گشت راه
فرو ریخت باران رحمت ز میغ
فرو گشت زنگار زنگی ز تیغ
ستاده ملک زیر زرین درفش
ز سیفور بر تن قبای بنفش
ز هر سو کشان زنگیی چون نهنگ
به گردن در افسار یا پالهنگ
کسی را که زیر علم تاختند
به فرمان خسرو سر انداختند
در آن وادی از زنگیان کس نماند
وگر ماند جز بخش کرکس نماند
گروهی که بر پیل کردند زور
فتادند چون پیله در پای مور
که ریبنده کو بار مردم کشد
گهی شم کشد گه بریشم کشد
چو خصمان گرفتار خواری شدند
حبش در میان زینهاری شدند
شه آن وحشیان را که بود از حبش
نفرمود کشتن در آن کشمکش
ببخشود بر سختی کارشان
به شمشیر خود داد زنهارشان
بفرمود تا داغشان برکشند
حبش زین سبب داغ بر آتشند
فروزندهشان کرد از آن گرم داغ
کز آتش فروزنده گردد چراغ
ز بس غارت آورردن از بهر شاه
غنیمت نگنجید در عرضگاه
چو شاه آن متاع گران سنج دید
چو دریا یکی دشت پر گنج دید
به جز گوهرین جام و زرین عمود
به خروار عنبر به انبار عود
هم از زر کانی هم از لعل و در
بسی چرم و قنطارها کرده پر
ز کافور چون سیم صحرا ستوه
ز سیم چو کافور صد پاره کوه
همان زنده پیلان گنجینه کش
همان تازی اسبان طاووس وش
همان برده بومی و بربری
سبق برده بر ماه و بر مشتری
ز برگستوانهای گوهر نگار
همان چرم زرافهٔ آبدار
همه روی صحرا پر از خواسته
به گنجینه و گوهر آراسته
شه از فتح زنگی و تاراج گنج
برآسود ایمن شد از درد و رنج
به عبرت در آن کشتگان بنگریست
بخندید پیدا و پنهان گریست
که چندین خلایق در این داروگیر
چرا کشت باید به شمشیر و تیر ؟
خطا گر بر ایشان نهم نارواست
ور از خود خطا بینم اینهم خطاست
فلک را سر انداختن شد سرشت
نشاید کشیدن سر از سرنوشت
چو دود از پی لاجوردی نقاب
سر از گنبد لاجوردی متاب
فلکها که چون لاجوردی خزند
همه جامه لاجوردی رزند
درین پردهٔ کج سرودی مگوی
در این خاک شوریده آبی مجوی
که داند که این خاک انگیخته
به خون چه دلهاست آمیخته ؟
همه راه اگر نیست بیننده کور
ادیم گوزنست و کیمخت گور
بخش ۱۵ - تظلم مصریان از زنگیان پیش اسکندر: بیا ساقی آن شربت جانفزایبخش ۱۷ - باز گشتن اسکندر از جنگ زنگ با فیروزی: بیا ساقی از می مرا مست کن
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بیا ساقی آن می که رومیوشست
به من ده که طبعم چو زنگی خوَشست
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آن شرابی که شبیه رومیهاست به من بده، چون حال من مانند زنگیها خوش است.
مگر با من این بیمحابا پلنگ
چو رومی و زنگی نباشد دو رنگ
(می بده) که شاید این روزگار پلنگصفت بیرحم بیش از این همچون روم و زنگ؛ و همچون روز و شبش دو رنگ نباشد و با من یکرنگ و بیریا شود.
فریبنده راهی شد این راه دور
که بر چرخ هفتم توان دید نور
این راه دور دنیا چنان پر نیرنگ و فریبنده است که گویی (امید هدایت و) نور آن بر چرخ و آسمان هفتم است.
درین ره فرشته ز ره میرود
که آید یکی دیو و ده میرود
هوش مصنوعی: در این مسیر فرشتهای در حال حرکت است، اما ناگهان دیوی هم به همراهش میآید.
به معیار این چارسو رهروی
نسنجد دو جو تا ندزدد جوی
هوش مصنوعی: این شعر به این موضوع اشاره دارد که نمیتوان به سادگی و بدون دقت، راه و مسیر را در زندگی سنجید، زیرا ممکن است عواملی وجود داشته باشند که مانع از موفقیت شما شوند. برای رسیدن به هدفها و مقاصد، باید به جنبهها و جزئیات توجه کرد و فقط به ظاهر مسائل اکتفا نکرد.
قراضه قراضه رباید نخست
ربایند ازو چون که گردد درست
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم چیزی را به مرور زمان جمعآوری کنیم، ابتدا باید اجزای کوچک و پراکندهاش را برداریم و سپس وقتی که همه چیز مرتب شد، میتوانیم آن را به شکل درست و کامل درآوریم.
به جو میستاند ز دهقان پیر
به من میفرستند به دیوان میر
جو جو و با حساب و کتاب از دهقان پیر میستاند و منمن و خروار خروار و بیحساب به دیوان امیر میفرستد.
ز من رخت این همرهان دور باد
زبانم بر این نکته معذور باد
هوش مصنوعی: از من دور باشند این همراهان، زبانم در بیان این موضوع معذور باشد.
از این آشنایان بیگانهخوی
دورویی نگر، یکزبانی مجوی
هوش مصنوعی: از این کسانی که به ظاهر آشنا هستند ولی در باطن دو رو و فریبکارند، بر حذر باش و انتظار صداقت از آنها نداشته باش.
دو سوراخ چون روبهِ حیلهساز
یکی سوی شهوت یکی سوی آز
در شهوترانی و مالپرستی همچون روباه، حیلهگر و دوسوراخ هستند. (دوسوراخ منظور حیلهگری روباه است که لانهاش را اینگونه میسازد یا در دزدی راه فرار دومی را پیشبینی میکند)
ولیکن چو کژدم به هنگام هوش
نه سوراخ دیده نه سوراخ گوش
اما در جایی که پای هوش (و فرهنگ و دانایی) به میان بیاید مثل کژدم، کر و کور میشوند.
گزارشگرِ رازهای نهفت
ز تاریخ دهقان چنین باز گفت
هوش مصنوعی: راوی رازهای پنهان از تاریخ، با زبانی ساده و صمیمی از زندگی و تجربههای دهقان سخن میگوید.
که چون شاه چین زین بر ابرَش نهاد
فلک نعل زنگی بر آتش نهاد
هوش مصنوعی: زمانی که شاه چین زین بر اسبش گذاشت، آسمان نعل زنگی را بر آتش قرار داد.
سپهر از کمینْ مِهر بیرون جهاند
ستاره ز کفْ مهره بیرون فشاند
هوش مصنوعی: آسمان با همه زیباییهایش، خورشید را به دنیا میآورد و ستارهها از دستان او به بیرون میریزند.
جهان از دلیران لشکرشکن
کشیده چو انجم بسی انجمن
هوش مصنوعی: جهان به مانند ستارهها پر از جمعیت دلیرانی است که مانند لشکرشکنها شجاع و نیرومندند.
از آیینه پیل و زنگ شتر
صدف را شبه رست بر جای دُر
شَبَه سنگی است سیاه که در جواهرسازی بکار میرود.
ز پویه که پی بر زمین میفشرد
در اندام گاو استخوان گشت خرد
هوش مصنوعی: به دلیل حرکت و فشارهایی که بر زمین از سوی گاو ایجاد میشود، استخوانهای او به تدریج خرد و کوچک میشوند.
شه روم رسم کیان تازه کرد
ز نوبت جهان را پرآوازه کرد
هوش مصنوعی: شاه رومی، شیوههای نوینی را به وجود آورد و دنیا را به آوازهای مشهور کرد.
بر آراست لشگر به آیین روم
چو آرایش نقش بر مهر موم
هوش مصنوعی: لشکری به سبک و سیاق رومیان مرتب و زیبا شد، مانند نقش که بر روی موم به دقت و هنرمندی ایجاد میشود.
ز رومی تنی بود بس مهربان
زبانآوری آگه از هر زبان
هوش مصنوعی: از روم کسی بود که قلبی بسیار مهربان داشت و به گونهای صحبت میکرد که به تمام زبانها آگاه بود.
دلیر و سخنگوی و دانشپرست
به تیر و به شمشیر گستاخدست
هوش مصنوعی: شجاع و با حرارت و پر از دانش، هم در نبرد و هم در کلام، جسارت و قدرت خود را به نمایش میگذارد.
کشیده دَمش طوطیان را به دام
سخنپروری طوطیانوش نام
هوش مصنوعی: دم طوطیها به قدری زیبا و جذاب است که آنها را به دام میاندازد و تحت تأثیر قدرت کلام و سخنوری طوطیسان میکشاند.
به شیرین سخنهای مردمفریب
ربوده نیوشندگان را شکیب
هوش مصنوعی: از سخنان شیرین و فریبندهی دیگران به دور باشید و در شنیدن آنها صبر و شکیبایی پیشه کنید.
ندیم سکندر به بیگاه و گاه
محاسب در احکام خورشید و ماه
هوش مصنوعی: دوست سکندر در زمانهای نامعلوم و هنگام شب به محاسبه و بررسی وضعیت خورشید و ماه مشغول بود.
سکندر به حکم پیامآوری
بر خویش خواندش به نامآوری
هوش مصنوعی: سکندر به خاطر اخبار و پیامهایی که از او رسیده بود، خود را برای معروف شدن آماده کرد و به نامی بزرگ تبدیل شد.
بفرمود تا هیچ نارد درنگ
شتابان شود سوی سالار زنگ
هوش مصنوعی: فرمان داد که هیچ کسی تأخیری نداشته باشد و به سرعت به سوی سالار زنگ برود.
رسانَد بدو بیم شمشیر شاه
مگر بشنود باز گردد ز راه
هوش مصنوعی: شاید تهدید شمشیر پادشاه او را متوجه کند و از راهی که رفته است، بازگردد.
به زنگی زبان رهنمونی کند
که آهن در آتش زبونی کند
به (فرمانده) زنگیان بفهماند که آهن (هر چقدر سخت باشد) در آتش زبون میشود (و میگدازد)
جوانمرد گلچهره چون سرو بن
ز رومی به زنگی رساند این سخن
هوش مصنوعی: جوانمرد زیباچهره، همانند سرو که در باغ میروید، این پیام را از رومی به زنگی منتقل کرد.
که دارنده تاج و شمشیر و تخت
روان کرد رایت به نیروی بخت
هوش مصنوعی: کسی که تاج و شمشیر و تخت دارد، با قدرت شانس و سرنوشت پرچمی را به اهتزاز درآورد.
جواندولت و تیز و گردنکشست
گه خشم سوزنده چون آتشست
هوش مصنوعی: جوانی سرزنده و شجاع است که وقتی عصبانی میشود، خشم او مثل آتش سوزان است.
چو بر شاخ آهو کشد چرم گور
بدوزد سر مور بر پای مور
شاخ آهو کنایه از کمان است (گویا در ساخت کمان بکار میرفته) و چرم ِ گور یعنی زه کمان؛ مصرع اول یعنی وقتی که زه کمان را بکشد و تیر بیندازد.
چنان به که با او مدارا کنی
بنالی و عذر آشکارا کنی
هوش مصنوعی: بهتر است با او طوری رفتار کنی که وقتی ناراحت شدی، بتوانی به راحتی عذرخواهی کنی و احساساتت را بیان کنی.
نباید که آن آتش آید به تاب
که ننشیند آنگه به دریای آب
هوش مصنوعی: نباید اجازه دهی که آتش به شدت شعلهور شود، زیرا در این صورت دیگر نمیتوان آن را با آب خاموش کرد.
به مهرش روان باید آراستن
مبارک نشد کین ازو خواستن
هوش مصنوعی: برای جلب محبت و دوستی او، باید با روح و جان خود تلاش کرد؛ زیرا آرزوی بدخواهی و کینهتوزی هرگز به نتیجه خوبی نخواهد رسید.
جهانش گه صلح و جنگ آزمود
ز جنگش زیان دید و از صلح سود
هوش مصنوعی: این دنیا دورههای مختلفی از صلح و جنگ را تجربه کرده است. در جنگها، مردم دچار خسارات و زیانهای زیادی میشوند، اما در دوران صلح از فرصتها و منافع بهرهمند میگردند.
شه زنگ چون گوش کرد آن سخن
بپیچید بر خود چو مار کهن
هوش مصنوعی: شاه هنگامی که آن سخن را شنید، همانند ماری کهن به سوی خود پیچید و دچار تردید و نگرانی شد.
دماغش ز گرمی برآمد به جوش
برآورد چون رعد غران خروش
هوش مصنوعی: او به قدری از شدت هیجان و خشم به جوش آمد که مانند رعد و برق شروع به فریاد زدن کرد.
بفرمود تا طوطیانوش را
کشند و برند از تنش هوش را
هوش مصنوعی: فرمان داد تا طوطیهایش را بکشند و از وجود او، هوش و ذکاوتش را ببرند.
ربودنْش آن دیوساران ز جای
چو کهبرگ را مهرهٔ کهربای
هوش مصنوعی: او مانند مهرهای از کهربا، از جای خود ربوده شد، همانطور که دیوان آن را از سر جایش برمیدارند.
بریدند در تشت زرّین سرش
به خون غرقه شد نازنین پیکرش
هوش مصنوعی: در یک ظرف طلایی، سر او را بریدند و جسم دلربایش به خون آغشته شد.
چو پرخون شد آن تشت زرین، چه کرد؟
بخوردش چو آبی و آبی نخورد
هوش مصنوعی: وقتی که آن ظرف طلا پر از خون شد، چه فایدهای داشت؟ او مانند آبی آن را نوشید و آبی هم نیاشامید.
کسانی که بودند با او به راه
شدند آب در دیده نزدیک شاه
هوش مصنوعی: افرادی که در کنار او بودند، به سمت او حرکت کردند و اشک در چشمانشان جمع شد، نزد پادشاه.
نمودند کان رومی خوبچهر
چه بد دید از آن زنگیِ سرد مهر
هوش مصنوعی: یک رومی زیبا که چهرهاش بسیار دلانگیز بود، از سردی محبت و سرماkut آن زنگی، به بدی و زشتی دچار شد.
شه از بهر آن سرو شمشاد رنگ
چنان سوخت کز تاب آتش خدنگ
هوش مصنوعی: پادشاه به خاطر زیبایی و استواری آن سرو، تا حدی در آتش عشق سوخت که مانند تیر آتشین شد.
به خون ریختن شد دلانگیخته
ز خون چنان بیگنه ریخته
هوش مصنوعی: دلانگیختگی به دلیل ریخته شدن خون، از آنجا که بیگناه بوده، به وجود آمده است.
شد از رومیان رنگ یکبارگی
که دیدند از آنگونه خونخوارگی
از رومیان رنگ شد: رنگ باختند و ترسیدند.
سیاهان ازان کار، دندان سفید
ز خنده لب رومیان ناامید
زنگیان از آن کار، شاد و خندان بودند و رومیان غمگین. (دندان سفید: خندان)
شب آن به که پوشیدهدندان بود
که آن لحظه میرد که خندان بود
هوش مصنوعی: شب بر آن بهتر است که دندانها را پنهان کند، چون آن لحظهای که لبخند میزند، از بین میرود.
سکندر به آهستگی یک دو روز
گذشت از سر خشم اندیشهسوز
هوش مصنوعی: سکندر به آرامی و با احتیاط روز یا دو روزی را بدون ناراحتی و فکر کردن به مسائل پیچیده گذراند.
شباهنگ چون برزد از کوه دود
بر آهنگِ شب مرغ دَستان نمود
هوش مصنوعی: شباهنگ وقتی از کوه بلند شد و دود را به هوا فرستاد، به مانند پرنده شبخوان آواز سر داد.
برآویخت هندوی چرخ از کمر
به هارونی شب جَرسهای زر
هارونی: پاسبانی. دامن «هندوی شب» مانند پاسبانی که زنگولهها از کمر میآویزد پر از ستاره زرین شد.
جلاجلزنان گفت هارونشاه
که شه تاجور باد و دشمن تباه
هوش مصنوعی: هارونشاه با صدای بلند اعلام کرد که این پادشاهی باید همیشه درخشان و پابرجا باشد و هر دشمنی نابود شود.
طلایه برون شد به رهداشتن
یتاقی به نوبت نگهداشتن
هوش مصنوعی: شعاری در راه، مانند پرچمداری که با دقت و نوبت، به دیگران راهنمایی میکند.
دگر روز کاورد گردون شتاب
برون زد سر از کنج کوه آفتاب
هوش مصنوعی: در روز دیگر، آسمان با سرعت بیشتری حرکت کرد و خورشید از گوشه کوه بیرون آمد.
بغرید کوس از در شهریار
جهان شد ز بانگ جرس بیقرار
هوش مصنوعی: صدای طبل از درگاه پادشاه بلند شد و به خاطر صدای زنگ، همه بیتاب و ناآرام شدند.
تبیرهزن از خارش چرم خام
لبیشه درافکند شب را به کام
هوش مصنوعی: بانویی که چرم خام را برش میزند، از خارش دستهایش رنج میبرد و در این حال، شب را به زودی فرامیخواند.
در آمد به شورش دَم گاودُم
به خمبک زدن خام رویینه خم
گاو دُم: بوقی است که در انتها به شکل دم گاو یا لولهای شلنگمانند در انتهای آن بوده (یا از دم گاو) که شخص میتوانسته بوق را بر دوش یا بر اسب حمل کند و در هنگام لزوم به سرعت از سلاح استفاده کند. خُنبک زدن: کف و دست زدن. خام رویینه خُم: چرم و پوست روی نقاره. بیت یعنی: شیپورهای جنگ به صدا درآمدند و طبل و نقارهها ریتم جنگ نواختند.
ترازوی پولاد سنجان به میل
ز کفه به کفه همیراند سیل
هوش مصنوعی: ترازوی پولادینی که در سنجان قرار دارد، به سمت یک کفه یا کفه دیگر در حال حرکت است و این به دلیل تاثیرات و جریانات شدید است.
سنانِ سَرخشت، خفتانشکاف
برون رفت از فُلکهٔ پشت و ناف
خشت: نیزه کوچک و گرانوزن که پرتاب کنند. ولی در اینجا گویا منظور نوک و سرِ سنان است که فلزی و سنگین میباشد یعنی سنانهایی که نوک آنها خشت بود خفتانها را میشکافت.
ز قاروره و یاسج و بیدبرگ
قواره قواره شده دِرع و ترگ
«قاروره و یاسج و بیدبرگ» نام چند نوع تیر و پیکان است. بیت یعنی تیرها، زرهها را قواره قواره و تکهپاره کرد.
ز هرینِ حمله ز هرایِ تیغ
شده آب خون در دل تند میغ
هوش مصنوعی: در پی حمله و ضربهی تیغ، خون به درون دل سرازیر شده و حالتی تند و پرهیجان به وجود آورده است.
چو لشگر به لشگر درآورد روی
مبارز برون آمد از هر دو سوی
هوش مصنوعی: زمانی که سپاهها در برابر هم قرار گرفتند، یک مبارز از هر دو طرف به میدان آمد.
بسی یک به دیگر درآویختند
بسی خون به ناوردگه ریختند
هوش مصنوعی: در میان آنها درگیریهای زیادی شکل گرفت و خونهای زیادی بر زمین ریخته شد.
سبق برد بر لشگر روم زنگ
چو بر گورِ پی برکشیده پلنگ
هوش مصنوعی: به لشکر روم به سرعت پیشی گرفت مانند پلنگی که بر گوری که برایش آماده شده، میجهد.
خرابی درآورد زنگی به روم
ز هر بوم افغان برآورد بوم
هوش مصنوعی: آشفتگی و بینظمی در سرزمین روم به وجود آورد، به طوری که از هر خانه صدای ناله و فریاد برخواست.
که رومی بترسید از آن پیش خورد
که با طوطیانوش زنگی چه کرد
هوش مصنوعی: ترس رومی ناشی از آن است که ببینید چه بلایی بر سر طوطیها آوردند.
درافکند خون دلاور به جام
بخورد از سر خامی آن خون خام
هوش مصنوعی: دلیران برای حفظ شرافت و ارزشهای خود، جانشان را فدای بزرگترین آرمانها میکنند، اما گاهی اوقات به دلیل نداشتن خرد و تجربه کافی، از تلاشهایشان نتیجهای ارزشمند به دست نمیآید.
چو زنگی نمود آنچنان بازییی
ز رومی نیامد عنانتازییی
هوش مصنوعی: وقتی زنگی به آن شکل بازی کرد، دیگر هیچ رومی نتوانست در میدان رقابت همپایهاش باشد.
بدانست سالار لشگرشناس
که در رومی از زنگی آمد هراس
هوش مصنوعی: فرمانده لشکر متوجه شد که در میان رومیها از حضور سیاهپوستان ترسی وجود دارد.
چو لشگر هراسان شود در ستیز
سگالش نسازد مگر بر گریز
هوش مصنوعی: زمانی که لشکر در میدان جنگ به دور از ترس و وحشت میافتد، تنها راهی که برایشان میماند فرار کردن از میدان نبرد است و به هیچ وجه نمیتواند در مقابل دشمن بایستد.
وزیر خردمند را خواند پیش
خبر دادش از راز پنهان خویش
هوش مصنوعی: وزیر دانا را به حضور طلبید و از رازهای نهانیاش با او صحبت کرد.
که بددل شدند این سپاه دلیر
ز شمشیر ناخورده گشتند سیر
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که دلیران در نتیجهی تجربهی تلخی که از شمشیر خوردند، دچار ناامیدی و بددلی شدهاند و دیگر طاقت ادامهی مبارزه را ندارند.
به لشگر توان کردن این کارزار
به تنها چه برخیزد از یک سوار
هوش مصنوعی: در یک نبرد، انجام کارهای بزرگ و مهم نیاز به نیروی جمعی دارد و با تکیه بر تنها یک نفر، نمیتوان به نتیجه رسید.
ز خون خوردن طوطیانوش گرد
همه لشگر از بیم خواهند مرد
هوش مصنوعی: طوطیانی که از خون خود خوردهاند، موجب ترس لشکر خواهند شد و همه از وحشت خواهند مرد.
کند هر یک آیین ترس آشکار
نیابد ز ترسندگان هیچ کار
هوش مصنوعی: هر کس که به خاطر ترس از چیزها رفتار خاصی را انتخاب کند، هرگز نخواهد توانست از ترسهای دیگران بهرهبرداری کند یا کاری از پیش ببرد.
چو بددل شد این لشگر جنگجوی
بیار آب و دست از دلیری بشوی
هوش مصنوعی: وقتی که این گروه جنگجو ناامید و دلزده شدند، باید آب و دست از شجاعت خود بکشند.
همان زنگیان چیرهدستی کنند
چو پیلان آشفته مستی کنند
هوش مصنوعی: زنگیان ماهر و مهارتدیده مانند فیلها در حالتی نگران و آشفته میشوند.
چه دستان توان آوریدن به دست
کزان زنگیان را درآید شکست
هوش مصنوعی: دستهایی قوی وجود دارند که میتوانند زنجیرها و محدودیتها را بشکنند و آزادی را به ارمغان آورند.
برانداز رایی که یاری دهد
ازین وحشتم رستگاری دهد
هوش مصنوعی: به دنبال راهی هستم که به من کمک کند از این ترس و ناامنی نجات یابم.
جهاندیده دستور فریاد رس
گشاد از سر کاردانی نفس
هوش مصنوعی: جهاندیده با تجربه و دانا، به ما یاد میدهد که باید از عمق وجودمان فریاد بزنیم و کمک بخواهیم.
که شاها خرد رهنمون تو باد
ظفر یار و دشمن زبون تو باد
هوش مصنوعی: ای پادشاه، خرد و اندیشهات در راهنمایی تو باشد، و پیروزی بر دشمنان و یاران نادان نصیب تو گردد.
جهانداور آفرینشپناه
پناه تو باد ای جهانگیر شاه
هوش مصنوعی: ای پادشاه بزرگ و فرمانروا، کره زمین و سرنوشت بشر را آفریدهای و تنها پناهگاه مردم تو هستی.
بههرجا که روی آری از کوه و دشت
بهی بادت از چرخ پیروز گشت
هوش مصنوعی: هر جا که بروی، خواه در کوهها یا دشتها، باد خوشی و پیروزی از آسمان همراهت خواهد بود.
سیاهان که مارانِ مردمزنند
نه مردم، همانا که اهریمنند
هوش مصنوعی: افراد شرور و خطرناک مانند مار، که فقط به دیگران آسیب میزنند، در واقع دشمن انسانیت هستند.
اگر رومی اندیشد از جنگ زنگ
عجب نیست کاین ماهی است آن نهنگ
هوش مصنوعی: اگر رومی به جنگ زنگ فکر کند، جای شگفتی نیست که اینجا، این ماهی، همان نهنگ است.
ز مردم کشی ترس باشد بسی
ز مردمخوری چون نترسد کسی؟
هوش مصنوعی: ترس از کشتن مردم وجود دارد، اما از خوردن و استفاده ابزاری از آنها ترس چندانی نیست. اگر کسی به این موضوع فکر نکند، چگونه میتواند بترسد؟
گر آزرم خواهیم از این سگدلان
نخوانندمان عاقلان عاقلان
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم در برابر این افراد بیمرام شرم و حیا داشته باشیم، دیگر عاقلانی ما را درک نخواهند کرد.
وگر جای خالی کنیم از نبرد
ز گیتی برآرند یکباره گرد
هوش مصنوعی: اگر از نبرد در این دنیا فاصله بگیریم، به یکباره همه چیز به هم میریزد و آشفتگی به وجود میآید.
بلی گر ز ما داشتندی هراس
میانجی بر ایشان نهادی سپاس
هوش مصنوعی: اگر آنها از ما میترسیدند، تو میتوانستی با میانجیگری بر آنها ودیعهای بگذاری و از آنها سپاسگزاری کنی.
میانجی که باشد؟ که بس بیهشند
وگر راست خواهی، میانجیکُشند
هوش مصنوعی: میانجی کیست که در کارش بیفکری و بیتوجهی وجود دارد؟ اگر واقعاً دنبال حقیقت هستی، باید دقت کنی که میانجیها را کنار بگذاری.
یکی چاره باید برانداختن
به تزویر مردمخوری ساختن
هوش مصنوعی: باید تدبیری اندیشیده شود تا از فریب و نیرنگ مردمخور جلوگیری شود.
گرفتن تنی چند زنگی ز راه
گرفتار کردن در این بارگاه
هوش مصنوعی: گرفتن تعدادی از زنگیان به طرز فریبندهای برای به دام انداختن در این مکان با شکوه.
نشستن تو را خامش و خشمناک
درانداختن زنگیان را به خاک
هوش مصنوعی: نشستن تو به شکل ساکت و خشمگین، باعث میشود که زنگیان به زمین بیفتند.
یکی را سر از تن بریدن به درد
به مطبخ فرستادن از بهر خورد
هوش مصنوعی: بریدن سر کسی و ارسال آن به آشپزخانه برای تهیه غذا به معنای ایجاد درد و رنج است.
به زنگی زبان گفتن این را بشوی
بپز تا خورد خسرو نامجوی
هوش مصنوعی: زنگی را فرامیخوانند تا این مطلب را بگوید که آن غذا را بشوید و بپزد تا خسرو نامجو آن را بخورد.
بفرمای تا مطبخی در نهفت
نهد جفته و آن را کند خاک جفت
جفته نهد: نیرنگ بزند. مطبخی: آشپز
بجوشد سر گوسپندی سیاه
تهی ز استخوان آورد نزد شاه
هوش مصنوعی: گوسفند سیاهی که استخوانی در بدن ندارد، نزد شاه آمده و قصد دارد ملاقات کند.
شه آن چرم ناپختهٔ نیم خام
بِدَرَد بخاید به حرصی تمام
هوش مصنوعی: پادشاه مانند چرم نیمهپختهای است که به راحتی میتواند آسیب ببیند و در پیاش دچار حرص و طمع میشود.
بگوید که «مغزش بیارید نیز
کزین نغزتر کس نخوردهست چیز
هوش مصنوعی: بگو که مغز او را هم بیاورید، چرا که از این لطیفتر هیچکس چیزی نچشیده است.
اگر هیچ دانستمی در نخست
که زنگیخوری داردم تندرست
هوش مصنوعی: اگر میدانستم که در ابتدا زندگیام با زنگی (یعنی زندگی ناگوار یا مشکل) آغاز میشود، هرگز نمیخواستم که در این شرایط قرار بگیرم.
اسیران رومی نپروردمی
همه زنگیِ خوشنمک خوردمی»
هوش مصنوعی: من هیچگاه بندگان رومی را بزرگ نکردم؛ همهی آنهایی که پرورش دادم، افرادی خوشزبان و با مزه بودند.
چو آن آدمیخواره یابد خبر
که هست آدمیخوارهای زو بتر
هوش مصنوعی: وقتی کسی که به مرگ و نابودی دیگران میپردازد، متوجه شود که فردی دیگر نیز در این کار از او خطرناکتر است، ترس و اضطراب در دلش رخنه میکند.
بدین ترس بگذارد آن کین ِگرم
که آهن به آهن توان کرد نرم
هوش مصنوعی: با این ترس، کینهای که در دل داری به آرامی تبدیل به دوستی میشود، همانطور که آهن میتواند با آهن نرم شود.
گر این چارهسازی به دست آوریم
بر آن چیرهدستان شکست آوریم
هوش مصنوعی: اگر این راهحل را به دست آوریم، بر افرادی که در کار خود توانا هستند پیروز میشویم.
به گرگی ز گرگان توانیم رست
که بر جهل جز جهل نارد شکست
هوش مصنوعی: ما میتوانیم از مشکلات بزرگ و چالشهای سخت عبور کنیم، زیرا در برابر جهل، تنها دانایی و آگاهی میتواند ما را نجات دهد.
بفرمود شه تا دلیران روم
نمایند چالش در آن مرز و بوم
هوش مصنوعی: فرمانده دستور داد تا دلیران به مرز و سرزمین روم حمله کنند و چالش و نبردی را آغاز نمایند.
کمین بر گذرگاه زنگ آورند
تنی چند زنگی به چنگ آورند
هوش مصنوعی: گروهی در یک محل کمین کردهاند و در انتظارند تا زنگیها به آنجا بیایند. آنها در تلاشند تا افرادی که زنگی هستند را به دام بیندازند.
شدند آن دلیران فرمانپذیر
گرفتند از آن زنگیی چند اسیر
هوش مصنوعی: آن دلیران که فرمانبردار بودند، چندین اسیر از آن زنگی گرفتند.
به نوبتگه شاه بردندشان
به سرهنگ نوبت سپردندشان
هوش مصنوعی: آنها را به نوبت به پیش شاه بردند و سرپرستی شان را به سرهنگ سپردند.
درآوردشان نوبتیدار شاه
قفایی ز خون سرخ و رویی سیاه
هوش مصنوعی: دولتمردان را به نوبت از چهره خونین و چهرهای سیاه به میدان آورد.
شه از خشمناکی چو غرنده شیر
که آرد گوزن گران را به زیر
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه به شدت خشمگین است، مانند شیری که غرش میکند، قدرت و سلطهاش باعث میشود که حتی قویترین و سنگینترین موجودات نیز به زیر بیفتند.
یکی را بفرمود تا زان گروه
ببُرند سر چون یکی پاره کوه
هوش مصنوعی: یک نفر را دستور دادند تا از آن گروه سر بریده شود، مانند این که یک تکه بزرگ از کوه را قطع کنند.
به مطبخ سپردند کاین را بگیر
بساز آنچه شه را بود ناگزیر
هوش مصنوعی: به آشپزخانه سپردند که این را بگیر و بساز، چیزی که برای پادشاه ضروری است.
دگرگونه با مطبخی رفته راز
که چون ساز میباید آن ترکتاز
هوش مصنوعی: شخصی به طور متفاوتی با آشپز در حال گفتگو است و میخواهد بداند که برای تهیه غذایی که میخواهد، چگونه باید عمل کند.
دگر زنگیان پیش خسرو بهپای
فرومانده عاجز در آن رسم و رای
هوش مصنوعی: در ادامه، افرادی که در برابر پادشاه قرار دارند، به دلیل رفتار و سنتهای موجود، به نوعی زیر سلطه و ناتوان هستند.
چو فرمود خسرو که خوان آورند
بساط خورش در میان آورند
هوش مصنوعی: هنگامی که پادشاه دستور داد تا سفره بیاورند، همهچیز را برای خوراک مهیا کردند.
بیاورد خوان زیرک هوشمند
بر او لفچههای سر گوسپند
هوش مصنوعی: بیایید سفرهای آماده کنیم که با تدبیر و زکاوت چیده شده باشد و بر روی آن خوراکیهای لذیذی مانند گوشت گوسفند قرار دهیم.
شه از هم درید آن خورش را بهزور
چو شیری که او بردرد چرم گور
هوش مصنوعی: شاه خورشید را به زور از هم جدا کرد، مانند شیری که پوست یک گور را پاره میکند.
بیایستگی خورد و جنباند سر
که خوردی ندیدم بدینسان دگر!
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که شخصی از یک حالت ساکن و بیحرکت خارج میشود و درنگ نمیکند، در حالی که به سرنوشت یا تجربهای که از آن پیشتر داشته است، هیچگونه شباهتی نمیبیند. به نوعی اشاره دارد به اینکه شرایط و اوضاع ممکن است بهطور غیرمنتظرهای تغییر کند و فرد نتواند چیزی مشابه گذشته را مجدداً تجربه کند.
چو زنگی به خوردن چنین دلکشست
کبابی دگر خوردنم ناخوشست
هوش مصنوعی: وقتی که زنگی کبابی خوشمزه میخورد، دیگر هیچ غذای دیگری برایم خوشایند نیست.
همه ساق زنگی خورم در شراب
کزان خوشنمکتر نیابم کباب
هوش مصنوعی: من تمام شرابهای خوشمزه را مینوشم، اما هیچ چیزی به شیرینی و لذت آن کباب نمیرسد.
بهرغم سیاهان شه پیلبند
مزور همیخورد از آن گوسفند
در مقابل آن سیاهان، شاه قوی و پیلبند آبگوشت مزوّر از آن گوشت گوسفند خورد.
چو ترسنده اژدها کردشان
چو ماران به صحرا رها کردشان
هوش مصنوعی: چون ترسنده درندهای، آنها را به دور انداخت و مانند ماری در دشت رها کرد.
شدند آن سیاهان بر شاه زنگ
خبر باز دادند از آن روز تنگ
هوش مصنوعی: آن سیاهپوستان بر شاه زنگ خبر دادند که از آن روز سختی و تنگدستی اطلاع دهند.
که این اژدهاخویِ مردمخیال
نهنگی است کاورده بر ما زوال
هوش مصنوعی: این شاعر به مقایسه مردم با یک اژدهای افسانهای میپردازد که در حقیقت نمادی از نهنگ بزرگ و خطرناک است. او اشاره میکند که این موجود زشت و قدرتمند تأثیر منفی بر زندگی ما دارد و ما را به زوال میکشد.
چنان میخورد زنگی خام را
که زنگی خورد مغز بادام را!
هوش مصنوعی: زنگی به شدت و با اشتها به خوردن خوراک خام میپردازد، درست مانند اینکه او مغز بادام را بخورد.
سر لفجنان را که آرد به بند
خورد چون سر و لفجه گوسفند
هوش مصنوعی: آنگاه که سر مرغها را به دام میکشند، چه بر سر سر و مرغ گوسفند میآید.
دل زنگیان را درآمد هراس
که از پرنیان سر برون زد پلاس
هوش مصنوعی: دل زنگیان به تنگ آمده از ترس، چون پلاس از زیر پارچهی نرم و لطیف بیرون آمده است.
فرو پژمرید آتش انگیزشان
ز گرمی نشست آتش تیزشان
هوش مصنوعی: آتش شوق و انگیزه آنها به خاطر گرمای زیاد به تدریج کاهش یافت و فروکش کرد.
چو روز دگر مرغ بگشود بال
تهی شد دماغ سپهر از خیال
هوش مصنوعی: وقتی روز جدیدی فرا میرسد و پرندهای بالهای خود را باز میکند، ذهن آسمان از آرزوها و خیالات خالی میشود.
به غول سیه بانگ برزد خروس
در آمد به غریدن آواز کوس
هوش مصنوعی: خروس با صدای بلند به غول سیاه نعره زد و با صدای کوس به دعوا پرداخت.
شغبهای شیپور از آهنگ تیز
چو صور اسرافیل در رستخیز
هوش مصنوعی: صدای شیپورها مانند زنگ تیز و رساست، همچون صدای صور اسرافیل در روز قیامت.
ز نعره برآوردن گاو دم
شده ز آسمان زهرهٔ گاو گم
هوش مصنوعی: صدای بلند و وحشتزای گاو نشاندهنده از دست رفتن شهامت و قوتی است که در آسمانها وجود دارد. به نوعی، این فریاد به شکلی نمایانگر ناامیدی یا گم شدن قابلیتها و قدرتهاست.
دهلهای گرگینه چرم از خروش
درآورده مغز جهان را به جوش
هوش مصنوعی: صداهای بلندی از دهلهای گرگینه به گوش میرسد که باعث میشود همه چیز در درون جهان به هیجان بیفتد و به جوش و خروش درآید.
ز شوریدگی تنبک زخم ریز
دماغ فلک سفته از زخم تیز
هوش مصنوعی: از شور و شوق و هیجان تنبک، زخمهایی بر چهره آسمان ایجاد میشود که بواسطه آن، اثرات تند و تیز خود را بر جای میگذارد.
دل ترکتازان در آن دار و گیر
برآورده از نای ترکی نفیر
هوش مصنوعی: دل عاشقانی که در عشق و حال هستند، در آن مکان پر از شور و هیجان، از صدای ساز ترکی به اوج رسیده و نالهای سر میدهند.
زمین لرزه مقرعه در دماغ
زده آتشین مقرعه چون چراغ
هوش مصنوعی: زمینلرزه حکمتی است که از سوی آسمان به زمین میرسد و مانند یک شعله درخشان، روشنایی و حرارتی خاص به وجود میآورد.
روارو زنان تیر پولاد سای
در اندام شیران پولاد خای
هوش مصنوعی: زنان با تیرهای پولادین بر تن شیران مقاوم میزنند.
پلارک چنان تاف از روی تیغ
که در شب ستاره ز تاریک میغ
هوش مصنوعی: پرندهای در پروازش بهگونهای سجده میکند که چون شبپرهای در تاریکی آسمان، درخشش درخشان ستارهها را در دل تاریکی میبینیم.
دو لشگر دگر باره برخاستند
دگرگونه صفها برآراستند
هوش مصنوعی: دو گروه دوباره آماده نبرد شدند و این بار به شیوهای متفاوت صفهای خود را ترتیب دادند.
دو ابر از دو سو در خروش آمدند
دو دریای آتش به جوش آمدند
هوش مصنوعی: دو ابر از دو طرف به شدت در حال حرکت و طغیان هستند و دو دریای آتش هم در حال جوشیدن و فوران هستند.
برآمیخته لشگر روم و زنگ
سپید و سیه چون گراز دو رنگ
هوش مصنوعی: لشکر روم با رنگهای سفید و سیاه ترکیب شده است، مانند گراز که دو رنگ دارد.
سم باد پایان پولاد نعل
به خون دلیران زمین کرده لعل
هوش مصنوعی: باد آخرین نشانه از پولاد نعل را به رنگ خون دلیران در زمین تبدیل کرده است.
ترنگ کمانهای بازو شکن
بسی خلق را برده از خویشتن
هوش مصنوعی: صدای کشیده شدن کمانهای بازو، بسیاری از مردم را از خودشان بیخبر کرده است.
درفشیدن تیغ آیینه تاب
درفشانتر از چشمهٔ آفتاب
هوش مصنوعی: وقتی که تیغ درخشان میدرخشد، نورش از تابش آفتاب هم بیشتر میشود.
زده لشگر روم رایت بلند
زمین در کمان آسمان در کمند
هوش مصنوعی: لشکر روم با پرچم بلندی به زمین حمله کرده و آسمان را در چنگ خود گرفته است.
به قلب اندر اسکندر فیلقوس
جناحی بر آراسته چون عروس
هوش مصنوعی: در دل اسکندر، فیلقوس به زیبایی و زینت آراسته شده است، مانند عروسی که آماده میشود.
ز پیش سپه زنگی قیرگون
جناحی برآورده چون بیستون
هوش مصنوعی: از جلو سپاه سیاه، پرچمی تاریک و قیرگون را در اهتزاز دیده میشود که همچون تصویر بیستون بهنظر میرسد.
صف زنده پیلان به یکجا گروه
چو گِردِ گریوه کمرهای کوه
صف فیلها مانند صخرههای بلندی بود که بر شیب کوه ایستادهاند. (گریوه یعنی شیب تند کوه. کمر: صخره بزرگ)
مژه چون سنان چشمها چون عقیق
ز خرطوم تا دم در آهن غریق
هوش مصنوعی: مژهها مانند تیرهایی هستند و چشمها همچون سنگهای قیمتی. از خرطوم تا دم، در آهن غرق شدهاند.
دگرگونه بر هر یکی تخت عاج
برو زنگییی بر سر از مشک تاج
هوش مصنوعی: هر کسی بر تخت زیبای خود نشسته، نشانهای از قدرت و شکوه بر سر دارد که بویی خوش از مشک را به همراه میآورد.
چو آواز بر پیل سرکش زدی
زدی آتش ار خود بر آتش زدی
هوش مصنوعی: وقتی صدای تو مانند فریادی بر روی فیل سرکش بلند شد، آیا خود را به آتشی که شعلهور است، نسوزاندی؟
ز پس پیل کامد به چالش برون
شد از پای پیلان زمین نیلگون
هوش مصنوعی: پس از ناپدید شدن فیل، چالش و تنش به وجود آمد و زمین نیلگون دیگر از وزن و فشار پای فیلها خالی شد.
پیادهروان گرد پیل بلند
به هر گوشهای کرده صد پیل بند
هوش مصنوعی: افراد در حال حرکت به دور یک فیل بزرگ هستند و در هر گوشه، چیزی به آن فیل متصل کردهاند.
چو آیین پیکار شد ساخته
منشها شد از مهر پرداخته
هوش مصنوعی: وقتی که اصول نبرد مشخص شد، رفتارها و افکار انسانها نیز تحت تأثیر عشق و محبت شکل گرفت.
ستمگر سیاهی زراجه بنام
ز لشگر گه زنگ بگشاد گام
هوش مصنوعی: ستمگر سیاه، به گونهای از لشکر زنگی، قدمی پیش گذاشت.
درآمد چو پیل استخوانی بهدست
کزو پیل را استخوان میشکست
هوش مصنوعی: وقتی که فیل استخوانی به دستش آمد، آنقدر قوی بود که میتوانست استخوان فیل را بشکند.
سیهماری افسون گرگی در او
سرآماسی از سر بزرگی در او
هوش مصنوعی: یک موجود مرموز و جادویی در درونش هیجان و تلاطمی از عظمت نهفته است.
دهانش فراخ و سیه چون لوید
کزو چشم بیننده گشتی سپید
هوش مصنوعی: او دهنی بزرگ و سیاه دارد که مانند لوید (چندغوله) است و به خاطر آن، چشم بیننده به سفیدی میزند.
خمی از خماهن برانگیخته
به خمها سکاهن برو ریخته
هوش مصنوعی: در این شعر، به زیبایی و دلنشینی یک نوازش یا حرکتی اشاره شده است که از سر خمهای زیبای خلق شده، به سمت زمین و جاهای دیگر گسترش یافته و تاثیر خود را به جا میگذارد. این بیان به تصویر کشیدن حس لطافت و زیبایی است که از یک حرکت ناشی میشود.
بر و سینهای همچو پولاد ترس
حدیث تنومندی آن خود مپرس
هوش مصنوعی: بدن و سینهای محکم و مقاوم همچون فولاد داشته باش و نپرس از قدرت و توانایی خود.
علم دیدهای پرچمی بر سرش؟
نمیگشت یک موی از آن پیکرش
هوش مصنوعی: آیا دانشی چون پرچمی بر سر دارد؟ که حتی یک مو از آن بدنش جابجا نمیشود؟
گر آنجا بود طاسکی سرنگون
دو دیده برو همچو دو طاس خون
هوش مصنوعی: اگر آنجا دستهای از شیشهها شکسته و افتاده باشند، دو چشمان تو نیز همچون دو لیوان پر از خون، به منظور احساس اندوه و غم خواهند بود.
بسی خویشتن را به زنگی ستود
که سوزانتر از آتشم زیر دود
هوش مصنوعی: من به شدت از خودم و وجود خودم راضی هستم، چرا که درون من آتش احساسات و غمهایی وجود دارد که به ظاهر پنهان شدهاند.
زراجه منم پیل پولاد خای
که بر پشت پیلان کشم پیل پای
هوش مصنوعی: من همچون فیل بزرگی هستم که بار سنگینی بر دوش میکشم و قدرت حمل آن را دارم.
چو در پیل پای قدح میکنم
به یک پیل پا پیل را پی کنم
هوش مصنوعی: وقتی که پایم را درون لیوان میگذارم، با یک پا و در یک حرکت به راحتی میتوانم بر پیلی که در زیر پایم است تسلط پیدا کنم.
چو در معرکه برکشم تیغ تیز
به کوهه کنم کوه را ریزریز
هوش مصنوعی: زمانی که به میدان جنگ میروم و شمشیر تیزی را به دست میگیرم، قدرت و ارادهام انقدر قوی است که میتوانم کوهها را خرد و ریز ریز کنم.
گرم شیر پیش آید و گر هُزبر
بر او سیل بارم چو غرنده ابر
هوش مصنوعی: اگر شیر در مقابل من بیاید و یا اینکه اسب نر بر او ببارد، من همچون ابر طوفانی به شدت میغرم.
فرس بفکند جوش من نیل را
رخ من پیاده نهد پیل را
هوش مصنوعی: گفتن سوارکاران و جنگجویان میتوانند نیل را با قدرت و شدت حرکت دهند و عزم من را به میدان آورد، در حالی که من به عنوان یک انسان، همچون یک فیل بر زمین میافتم.
سلاح از تنم رسته چو شیر نر
ز پولاد دارم سلاحی دگر
هوش مصنوعی: سلاحهایم را کنار گذاشتهام و مانند شیر نر قوی، پوشیدگی دیگری دارم که توان و قدرت من را افزایش میدهد.
چو الماس و آهن رگ تن مرا
چه حاجت به الماس و آهن مرا؟
هوش مصنوعی: من به زیبایی و قدرت ظاهری در این دنیا نیاز ندارم، همانطور که بدن من به الماس و آهن نیازی ندارد.
چو گردن برآرم به گردنکشی
نه زابی هراسم نه از آتشی
هوش مصنوعی: وقتی که سرم را بالا میآورم و به گردنکشی میپردازم، نه از آب ترس دارم و نه از آتش.
درم پهلوی پهلوانان به تیغ
خورم گرده گردنان بی دریغ
هوش مصنوعی: در کنار پهلوانان، با چشمانی پر از شجاعت، خواه از تیغ به نفع خود استفاده کنم یا در نبرد با دیگران، هیچ تردیدی در انجام این کار ندارم.
به مردمکشی اژدها پیکرم
نه مردمکشم، بلکه مردمخورم!
هوش مصنوعی: من یک موجود خطرناک و وحشتناک هستم که به جای کشتن انسانها، آنها را میبلعم و از وجودشان بهرهبرداری میکنم.
مرا در جهان از کسی شرم نیست
ستیزه بسی هست و آزرم نیست
هوش مصنوعی: من در این دنیا از هیچکس خجالت نمیکشم، هر چند که درگیریها و ستیزهها زیاد است، اما از کسی آزرم و شرمی ندارم.
ستیزنده را دارد آزرم سست
خر از زیر پالان برآید درست
هوش مصنوعی: کسی که در برابر دشواریها میایستد، به خود احترام دارد؛ اما فرد ضعیف مثل الاغی است که از زیر بار برمیخیزد.
چو من زنگی آنگه که خندان بود
سیه شیری الماس دندان بود
هوش مصنوعی: وقتی که من شاداب و خوشحال بودم، آن شیر سیاه مثل الماس دندانهایش درخشان و زیبا بود.
بگفت این و برزد به ابرو شکنج
چو ماری که پیچد ز سودای گنج
هوش مصنوعی: او این را گفت و ابرویش را به طرز خاصی کج کرد، مانند ماری که از آرزوی گنج خود میپیچد و میچرخد.
ز رومی سواری توانا و چست
بر آن آتش افکند خود را نخست
هوش مصنوعی: یک سوار رومی قوی و چابک به محض ورود، خود را در آتش افکند.
به آتش کشی باز مالید گوش
چو پروانهای کایدش خون بهجوش
هوش مصنوعی: گوش خود را به آتش میکشی، مثل پروانهای که در آتش میسوزد و خونش به جوش میآید. این تصویر از عشق و شیدایی است که میتواند به درد و رنج منجر شود.
درآمد برو زنگی چنگ سود
به یک ضربت از تن سرش را ربود
هوش مصنوعی: زنگی به یک ضربه سرش را از بدن جدا کرد و سودی به دست آورد.
دگر کینهخواهی درآمد به جنگ
فلک هم درآورد پایش به سنگ
هوش مصنوعی: دوباره شخصی که کینه به دل دارد، به میدان آمده و حتی آسمان نیز به خاطر این جنگ، پاهایش را بر روی سنگ گذاشته است.
چنین تا به مقدار هفتاد مرد
به تیغ آمد از رومیان در نبرد
هوش مصنوعی: در جنگ با رومیها، به اندازه هفتاد نفر به ضرب شمشیر به زمین افتادند.
دگر هیچکس را نیامد نیاز
که با آن زبانی شود رزمساز
زبانی: عملهٔ عذاب دوزخ
دل از جای شد لشگر روم را
چو از کورهٔ آتشین موم را
هوش مصنوعی: دل من به شدت دگرگون و مضطرب شد، مانند این که لشگریان روم از گرمای سوزان کورهی آتشین به وحشت افتاده باشند.
چو کرد آن زبانی سپه را زبون
نیامد بناورد او کس برون
هوش مصنوعی: وقتی آن کسی که قدرت و زبانش را از دست داد، بیپاسخ ماند و هیچکس نتوانست او را نجات دهد.
سر گردنان شاه گردون گرای
ز پرگار موکب تهی کرد جای
هوش مصنوعی: در این بیت به این موضوع اشاره میشود که در زمان غفلت و بیتوجهی از نشانهها و مسیرهای مشخص، حرکت و جایگاه شاهانه و رفیع به خطر میافتد. در واقع، اگر شخصی که مسئولیت دارد به وظایف خود به درستی عمل نکند و از راههای مشخص خارج شود، موقعیت و مقام او تهدید میشود.
بر آراست بر جنگ زنگی بسیچ
به زنگیکشی نیزه را داد پیچ
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، جنگجو با زنگیها روبهرو شده و با شجاعت در دل زنگیها را به هم میریزد و نیزه را به سمت آنها میفرستد.
زده بر میان گوهر آگین کمر
در آورده پولاد هندی به سر
هوش مصنوعی: زنی که کمری از جواهرات دارد، کمربند پولادی هندی را به دور کمرش بسته است.
به تن بر یکی آسمانگون زره
چو مرغول زنگی گره به گره
هوش مصنوعی: بر تن او زرهای وجود دارد که مانند آسمان به رنگ آبی است و همچون مرغولی به صورت گرهگرفته و زیبا جلوه میکند.
یمانی یکی تیغ زهر آبجوش
حمایل فروهشته از طرف دوش
هوش مصنوعی: یک یمانی (از یمن) با تیغی آب جوش و سمی، آن را به حالت آویزان بر دوش خود دارد.
کمندی چو ابروی طمغاچیان
به خم چون کمان گوشه چاچیان
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر زیبایی و جذابیت ابروان افرادی است که لباسی خاص به تن دارند و در آن به قیاس با کمان، خمیدگی و ظرافت ابروان آنان تشبیه شده است. زیبایی و خاص بودن این ابروان به گونهای است که آدمی را به یاد کمان گوشهدار میاندازد.
لحیفی برافکنده بر پشت بور
درآمد به زین آن تن پیل زور
هوش مصنوعی: دوست یا همراهی با مشکلی به دوش خود بار سنگینی را حمل میکند و حالتی نیرومند و با صلابت دارد.
عنان تکاور به دولت سپرد
نمود آن قوی دست را دستبرد
هوش مصنوعی: سواران قویدست، که بر اساس قدرت و توانایی خود حرکت میکنند، سلطنت و قدرتی را به دست آورده و در این راستا دست به حمله و تصرف زدهاند.
به کبک دری چون درآید عقاب؟
چگونه جهد بر زمین آفتاب؟
هوش مصنوعی: چگونه ممکن است عقاب به کبک دری نزدیک شود؟ و چگونه میتواند آفتاب بر زمین تلاش کند؟
از آن تیزتر خسرو پیلتن
به تندی درآمد به آن اهرمن
هوش مصنوعی: خسرو، قهرمان نیرومند، با سرعت و تیزی بیشتری از آن موجود شیطانی به سویش پیش رفت.
بزد بانگ بر وی کهای زاغ پیر!
عقاب جوان آمد، آرام گیر!
هوش مصنوعی: صدای بلند بزن به او که ای زاغ پیر! عقاب جوان آمده، پس آرام باش!
اگر بر نتابی عنان را ز راه
کنم بر تو عالم چو رویت سیاه
هوش مصنوعی: اگر نتوانی تحمل کنی، من راه را عوض میکنم؛ چون وقتی چهرهات را میبینم، همه چیز برایم تاریک و نا امیدکننده میشود.
سیهروی از آنی که از تیغ تیز
درین حربگه کرد خواهی گریز
هوش مصنوعی: اگر به خاطر تیغ تیز در این میدان جنگ فرار کنی، سیاهرو و بدشانس خواهی شد.
مرو تا بهخون سرخرویت کنم
مسلسلتر از جعد مویت کنم
هوش مصنوعی: نرو که با چهرهات که رنگین و زیباست، میخواهم تو را بیشتر از حالت موی مجعدت زیبا کنم.
فتد زنگ بر تیغ آیینه رنگ
من آیینهام کز من افتاد زنگ
هوش مصنوعی: رنگ من بر تیغ آئینه میافتد و زنگزده نمیشود، چرا که خود آئینهام و زنگ از من دور افتاده است.
سپیده برد روی از چشم درد
برد تیغ من سرخی از روی زرد
هوش مصنوعی: صبح دمید و غمها را فرونشاند، و تیغ من با درخشش سرخی که از چهرهی زردم برآمد، به تنهایی به جنگ با دردها رفت.
چه لافی که من دیو مردمخورم؟
مرا خور که از دیو مردم برم
هوش مصنوعی: من که خود دیو و آزاردهنده هستم، چه ادعایی میکنم؟ بیا مرا بخور که من میخواهم از زمینگیران دائمی بگریزم.
ندانی تو پیگار شمشیر سخت
بیاموزمت من به بازوی بخت
هوش مصنوعی: نمیدانی که چه سختیهایی در پیش است، اما من میتوانم به تو آموزش دهم تا با نیروی شانس و سرنوشتت مقابله کنی.
گر آیی ز جایی نگهدار جای
و گرنه سرت بسپرم زیر پای
هوش مصنوعی: اگر از جایی بیایی، جایت را نگهدار و در غیر این صورت، به راحتی پا را روی سرت میگذارم.
من آن رومسالار تازیهشم
که چون دشنه صبح زنگیکشم
هوش مصنوعی: من قهرمانان برجستهای از سرزمین عرب هستم که همچون شمشیر تیز و درخشان، در آغاز صبح با دشمنانم روبهرو میشوم.
چو هندی زنم بر سر زنده پیل
زند پیلبان جامه در خم نیل
هوش مصنوعی: زمانی که هندی را بر سر میزنم (یعنی بر سقف یا بلندی میزنم)، زنده بودن فیل را به یاد میآورم؛ همچنین، فیلبان (کسی که مسئول نگهداری فیل است) در جامهای از رنگ نیل، میباشد.
چو ز آهن کنم حلقه در گوش سنگ
به زنگه رود گوش سالار زنگ
وقتی که تیر و نیزهام سنگ را سوراخ میکند (از صدای آن) گوش فرمانده زنگیان زنگه میرود و صدای زنگ در آن میپیچد.
چو گفت این سخن در رکاب ایستاد
برآورد بازو، عنان برگشاد
هوش مصنوعی: پس از اینکه این حرف را گفت، در کالسکه توقف کرد و ن reins را رها کرد.
برو حملهای برد چون شیر مست
یکی گُرزهٔ شیر پیکر به دست
هوش مصنوعی: برو و مانند یک شیر نیرومند به میدان برو و شجاعانه به مبارزه بپرداز. یک قدرت با شکوه و عصبی را در دستانت داشته باش.
ز سختی که زد بر سرش گُرز را
برافتاد تب لرزه البرز را
هوش مصنوعی: به خاطر ضربهای که به او وارد شد، به شدت لرزید و نشاط و قدرتش از بین رفت.
به یک زخم آن گُرز پولاد لخت
ستد جان از آن آبنوسی درخت
هوش مصنوعی: با یک ضربه از آن چکش فولادی، جانم از درختی به رنگ سفید زنده به در میآید.
سرو گردن و سینه و پای و دست
ز پا تا به خرد درهم شکست
هوش مصنوعی: به خاطر نازکی و زیبایی، تمام اندامهای او از سر تا نوک پا در هم شکسته و دچار آسیب شده است.
چو کار زراجه ز راحت برید
یکی محنت دیگر آمد پدید
هوش مصنوعی: زمانی که کار سهل و راحت تمام شد، یکی دیگر از مشکلات و سختیها پیدا شد.
سیاهی به کردار نخل بلند
هراسان ازو دیدهٔ نخل بند
هوش مصنوعی: سایهای از سیاهی همچون درخت بلند نخل، از آن میترسد و به آن نگاه میکند.
به خسرو درآمد چو تند اژدها
بر او کرد زخمی چو آتش رها
هوش مصنوعی: خسرو مانند اژدهایی خشمگین به او نزدیک شد و ضربهای به او زد که همانند آتش بیمهار بود.
نشد کارگر تیغ بر درع شاه
بغرید زنگی چو ابر سیاه
هوش مصنوعی: تیغ بر سلاح شاه کاری از پیش نبرد و زنگی (شخصی یا دشمنی) مانند ابرهای سیاه، نتوانست بر او غلبه کند.
چو دارای روم آن سیه را بدید
نهنگ سیاه از میان برکشید
هوش مصنوعی: سپس وقتی که دارایی روم آن زن سیاهپوست را دید، نهنگ سیاه او را از میان دیگران بیرون کشید.
چنان ضربتی زد بر آن نخل بن
که شیر جوان بر گوزن کهن
هوش مصنوعی: ضربهای چنان محکم به نخل زد که شبیه ضربهای بود که جوانی به حیوان پیر میزند.
سر زنگی نخل بالا فتاد
چو زنگی که از نخل خرما فتاد
هوش مصنوعی: شاخهای از درخت نخل به زمین افتاد، مانند زنگی که از درخت خرما میافتد.
دگر زنگیی رفت سوی مصاف
زبان برگشاده به مشتی گزاف
هوش مصنوعی: یک فرد زنگی به سوی مبارزه رفت و زبانش را به طور بیپروا آماده کرد.
که ابری سیاه آمد از کوه زنگ
نبارد مگر اژدها و نهنگ
هوش مصنوعی: ابر سیاهی از کوه آمده است که نمیتواند چیزی جز اژدها و نهنگ را از خود سرازیر کند.
سیه کولهٔ گرد بازو منم
گران کوه را هم ترازو منم
هوش مصنوعی: من کولهباری سیاه بر دوش دارم و سنگینیام به حدی است که میتوانم کوهها را بسنجم و همتراز آنها باشم.
ز تن برکنم گردن پیل را
به دم درکشم چشمهٔ نیل را
هوش مصنوعی: من گردن فیل را از تن او جدا میکنم و با دم او، چشمه نیل را میکشم.
بر آن کس که جانش به آهن گزم
بسی جامها در سکاهن رزم
هوش مصنوعی: بر کسی که جانش مانند آهن مستحکم است، بسیاری از جامها در میدان نبرد به او میشود.
جهان جوی چون دید کان یافه گوی
ز خون ناف خود را کند نافه بوی
هوش مصنوعی: وقتی جهانجو (کسی که به دنبال حقیقت است) میبیند که در زندگی چیزی یافت شده، مانند جگر گوشهاش از خون ناف خود، بوی خوب و دلنشینی را آزاد میکند.
سر تیغ بر گردن افراختش
در آن یافه گفتن سر انداختش
هوش مصنوعی: در موقعیت خطرناکی که او بر سر تیغ (تیغ شمشیر) قرار داشت، به خاطر شجاعت و غیرت خود سرش را بالا گرفته بود، اما در نهایت، با شنیدن سخنانی، سرش را پایین انداخت و تسلیم شد.
از آن سهمگنتر سیاهی قوی
عنان راند بر چالش خسروی
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که در دل تاریکی، نیرویی قوی و مهارناپذیر بر چالش و فشارهایی که بر سر فرمانروایی وجود دارد، غلبه کرده است. این نیروی تاریک، به جای اینکه تسلیم شود، با قدرت تمام به میدان آمده و وضعیت را بحرانی کرده است.
چنان زد برو تیغ زنگار خورد
که زنگی ز گردش درآمد به گَرد
هوش مصنوعی: وی به قدری شدید و سخت برای او ضربتی زد که اثر آن باعث شد تا زنگی که در گردونه زندگیاش بود، به حرکت درآمد و به جانش افتاد.
سیاهی دگر زین بر ادهم نهاد
به زخمی دگر دیده بر هم نهاد
هوش مصنوعی: تغییری در وضعیت پیشین ایجاد شده و درد دیگری موجب شده که چشمها بسته شوند.
دگر تا شب از نامداران زنگ
نیامد کسی را تمنای جنگ
هوش مصنوعی: تا شب، هیچکس از نامآوران زنگ، برای جنگ و نبرد تمایل و خواستهای نشان نداد.
جهاندار با فتح دمساز گشت
شبانگه به آرامگه بازگشت
هوش مصنوعی: پادشاه با پیروزی به خانه برگشت و در شب به آرامش رسید.
چو گلنارگون کسوت آفتاب
کبودی گرفت از خم نیل آب
هوش مصنوعی: به مانند گل سرخ، رنگ آفتاب به رنگ کبود بدل شد و از لابهلای نیل، آبی عمیق و زیبا به وجود آمد.
نگهبان این مار پیکر درفش
زر اندود بر پرنیان بنفش
هوش مصنوعی: نگهبان پرچم طلایی که به شکل مار است، روی پارچه نرم و بنفش قرار دارد.
رقیبان لشگر به آیین پاس
نگهبانتر از مرد انجم شناس
هوش مصنوعی: رقبا مانند سپاهیان به نگهبانی از خود ایستادهاند و از علم و دانش خود به خوبی محافظت میکنند.
یزکداری از دیده نگذاشتند
یتاقی که رسمی است میداشتند
هوش مصنوعی: مردم به خاطر رسم و عادتهای گذشته، از یتیمان و نیازمندان غافل شدهاند و به آنها توجه نمیکنند.
سحرگه که آمد به نیک اختری
گل سرخ بر طاق نیلوفری
هوش مصنوعی: در صبحگاه، وقتی که ستارههای نیکو ظاهر میشوند، گل سرخی بر روی نیلوفری میروید.
سکندر برون آمد از خوابگاه
برآراست بر حرب دشمن سپاه
هوش مصنوعی: سکندر از خواب بیدار شد و نیروهایش را آماده نبرد با دشمن کرد.
روان کرد رخش عنانتاب را
برانگیخت چون آتش آن آب را
هوش مصنوعی: اسب تند و تیز را به حرکت درآورد، همانطور که آتش آب را به جوش میآورد.
به قلب اندرون پای خود را فشرد
بههر پهلوی پهلوی را سپرد
خود فرماندهی قلب لشگر را بهعهده گرفت و در دو پهلو و جناحین لشکر، پهلوانی را بهفرماندهی قرار داد.
چپ و راست را بست از آهن حصار
فرو برد چون کوه بیخ استوار
هوش مصنوعی: دیوارهایی از آهن ساخته شده و به دور ما را گرفته، به طوری که محکم و استوار مانند کوه ایستادهاند.
همان لشگر زنگ و خیل حبش
به هر گوشهای گشته شمشیرکش
هوش مصنوعی: لشگری که زنگها و حبشیها را به همراه دارد، در هر گوشهای آماده نبرد و شمشیرزنی است.
حبش بر یمین بربری بر یسار
به قلب اندرون زنگی دیوسار
هوش مصنوعی: عشقی در سمت راست و آرامش در سمت چپ، در دل من موجودی تیره و خبیث است.
چو نوبت زن شاه زد کوس جنگ
جرس دار زنگی بجنباند زنگ
هوش مصنوعی: وقتی زمان جنگ فرا برسد و پادشاه فرمان دهد، زنگی که به نشانه آغاز نبرد به صدا درمیآید، شروع به جنبش میکند و صدای زنگ را به گوش میرساند.
در آمد به غریدن ابر سیاه
ز ماهی تف تیغ برشد به ماه
هوش مصنوعی: ابر سیاه با خروشی به میدان آمد، گویی که از دمی سرخی بر چهره ماه فرود آمده است.
چنان آمد از هر دو لشگر غریو
کزان هول دیوانه شد مغز دیو
هوش مصنوعی: صدای جنگ از هر دو طرف به قدری بلند و رعبآور بود که حتی دیوانهترین موجودات هم از ترس بیخود شدند.
گره بر گلوها فروبست گرد
ز بی خونی اندامها گشت زرد
هوش مصنوعی: وقتی که در گلوها گره و فشاری به وجود آید و به خاطر کمبود خون، رنگ بدن زرد شود.
ز گُرز گران سنگ و شمشیر تیز
میانجی همی جست راه گریز
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف تلاش فردی میپردازد که در برابر خطراتی همچون ضربههای سنگین و تیزی سلاحها، به دنبال راهی برای فرار و نجات است. او به درستی در مییابد که در چنین شرایطی باید هرچه سریعتر از معرکه دور شود و جان خود را حفظ کند.
ز بس شورش رق روئینه طاس
به گردون گردان در آمد هراس
هوش مصنوعی: به خاطر شور و هیجان بسیار، چنان که در آسمان پرچمها به تلاطم درآمده، ترس و نگرانی به وجود آمده است.
ز خر مهرهٔ مغز پرداخته
زمین مغز کوه از سر انداخته
هوش مصنوعی: از مغز خر، زینت زمین به وجود آمده و از سر کوهها نیز مغز و جذبهای به زمین منتقل شده است.
ز رویین دز کوس تندر خروش
به دزهای رویین درافتاد جوش
هوش مصنوعی: از ارتفاعات کوه صداهای رعد و برق به سمت دشتهای وسیع و گستردهای که از فلز ساخته شده، میوزد و زندگی به جوش و خروش میآید.
ز نای دمیده بر آهنگ دور
گمان بود کامد سرافیل و صور
هوش مصنوعی: از نیای که بر روی آهنگ دور دمیده شده، گمان میرفت که سرافیل (فرشتهای که در روز قیامت صور میزند) رسیده و صور دمیده است.
ز بس کوفتن بر زمین گُرز و تیغ
ز هر غار بر شد غباری به میغ
هوش مصنوعی: به خاطر ضربات مکرر چکش و شمشیر بر زمین، از هر شکاف و غاری غباری پدید آمده است.
ز منقار پولاد پران خدنگ
گره بسته خون در دل خاره سنگ
هوش مصنوعی: از نوک پرندهای که به شکل تیر میپرد، دل سنگی را با خون آغشته کرده است.
کمان کج ابرو به مژگان تیر
ز پستان جوشن برآورده شیر
هوش مصنوعی: ابروهای کماندار و کج تو مانند تیر به سمت دل میزند و زیباییات مانند شیری قدرتمند و نفوذی دارد که از پستان جوشن (سلاح) برمیخیزد.
کمند گره دادهٔ پیچ پیچ
به جز گرد گردن نمیگشت هیچ
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگر کمند (دام) به طور محکم و پیچیدهای گره خورده باشد، فقط به دور گردن کسی نمیچرخد و به یادآورنده این است که وقتی موضوعی به شدت پیچیده و محکم باشد، هیچ مسیر دیگری برای حرکت و آزاد شدن وجود ندارد.
چو هندوی بازیگر گرم خیز
معلق زنان هندوی تیغ تیز
هوش مصنوعی: مانند یک هنرمند هندی که با حرکات زیبا و پرشکوه خود، به بالا میرود و در حالی که در حال رقصیدن است، خود را به نحوی گویا و با ظرافت به نمایش میگذارد.
ز موزونی ضربهای سنان
به رقص آمده اسب زیر عنان
هوش مصنوعی: به خاطر هماهنگی و زیبایی ضربههای سنان، اسب زیر کنترل به رقص درآمده است.
به زنبورهٔ تیر زنبور نیش
شده آهن و سنگ را روی ریش
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم قدرت و تأثیر نیش زنبور اشاره دارد. زنبوری که به تیر زده شده، نشاندهندهی این است که حتی در برابر سختیها و مشکلات (آهن و سنگ)، نیش زنبور هنوز هم میتواند تأثیرگذار باشد. این به نوعی نماد قدرت و اثرگذاری در شرایط دشوار است.
زمین خسته از خون انجیدگان
هوا بسته از آه رنجیدگان
هوش مصنوعی: زمین از خونی که از شهیدان ریخته شده خسته است و آسمان هم پر از ناله و آه کسانی است که آزرده و رنجیدهاند.
برآراسته قلب شاه از نبرد
چو کوهی که انباشد از لاجورد
هوش مصنوعی: دل شاه از جنگ آرام و آراسته است، همچنان که کوهی از سنگ لاجورد وجود ندارد.
همان تیغزن زنگی سخت کوش
برآورده چون زنگ زنگی خروش
هوش مصنوعی: یک فرد زحمتکش و قوی مانند آهنگر زنگی، با همتی بلند و صدا و شور فراوان، به کار خود مشغول است.
کفیده دل و بر لب آورده کف
دهن باز کرده چو پشت کشف
هوش مصنوعی: دل از عشق پر شده و شخصی لب به سخن گشوده است و با اشتیاق و به وضوح از آنچه در دل دارد صحبت میکند.
چو از هر دو سو گشت قلب استوار
ز هر دو سپه رفت بیرون سوار
هوش مصنوعی: زمانی که قلب محکم و استوار شد و از هر دو طرف تحت فشار قرار گرفت، سوار کار از میان دو سپاه خارج شد.
نمودند بسیار مردانگی
هم از زیرکی هم ز دیوانگی
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد با هوش و زیرکی خود، مردانگی و شجاعت را نشان دادند، حتی در وضعیتهایی که به نظر دیوانگی میرسید.
برآورد زنگی ز رومی هلاک
که این نازنین بود و آن هولناک
هوش مصنوعی: زن سیاهپوست از رومیها بهخاطر زیبایی و فریبندگیاش به شدت تحت تأثیر قرار گرفته است، زیرا این یکی زیبا و جذاب بوده و آن دیگری ترسناک و هولانگیز.
شه از نازنین لشگر اندیشه کرد
که از نازنینان نیاید نبرد
هوش مصنوعی: فرمانده به ذهنش فکر کرد که از افراد نیکو نمیتوان جنگ و نزاعی انتظار داشت.
به دل گفت آن به که شیری کنم
درین ترسناکان دلیری کنم
هوش مصنوعی: به دل گفتم بهتر این است که مانند شیر در مقابل این ترسها شجاعت داشته باشم.
چو لشگر زبون شد در این تاختن
به خود باید این رزم را ساختن
هوش مصنوعی: زمانی که جمعیت از شجاعت و قدرت خود کاسته میشود، باید برای مقابله و حفظ مقاومت در برابر خطرات، به خود منظمی جدید بدهند و آماده مبارزه شوند.
برون شد دگر باره چون آفتاب
که آرد به خونریزی شب شتاب
هوش مصنوعی: خورشید دوباره درخشید و مانند آن، شب کهنه و تاریک را با روشنی و زندگی خود تحت فشار قرار داد.
تنی چند را زان سپاه درشت
به یک زخم یک زخم چون سگ بکشت
هوش مصنوعی: چند نفر از آن سپاه بزرگ را با یک ضربه به قهری مانند سگ کشتم.
کسی کان چنان دید بنیاد او
تهی کرد پهلو ز پولاد او
هوش مصنوعی: کسی که چنین حالتی را دید، اصل وجود او را خالی کرد و از سختی و استحکامی که داشت، کنار رفت.
سپهدار رومی چو بی جنگ ماند
تکاور سوی لشگر زنگ راند
هوش مصنوعی: فرمانده رومی هنگامی که در جنگ نبود، با نیرنگ و تدبیر به سوی سپاه زنگی حرکت کرد.
پلنگر که او بود سالار زنگ
بدانست کامد ز دریا نهنگ
هوش مصنوعی: پلنگی که سالار زنگها بود، متوجه شد که نهنگ از دریا به سراغش آمده است.
به یاران خود گفت کاین صید خام
کجا جان برد چون در آید به دام
هوش مصنوعی: به دوستانش گفت که این شکار نادان چگونه میتواند جان سالم به در ببرد وقتی که به دام بیفتد.
سلیحی ملک وار ترتیب کرد
به جوشن بر از تیغ ترکیب کرد
هوش مصنوعی: آن شخص مانند یک پادشاه، به اندازه کافی سلاح آماده کرد و از ترکیب تیغ، زرهی ساخت.
بپوشید خفتانی از کرگدن
مکوکب به زر زاستین تا بدن
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زینتی اشاره دارد که از خز و جواهرات ساخته شده است. گوینده میگوید که لباسهایی شیک و لوکس به تن دارد و نماد قدرت و ثروت را به نمایش میگذارد. از کرگدن و زر یاد شده تا بیانگر جانورانی با قدرت و زیبایی باشد. در کل احساس شکوه و تجمل در این توصیف نهفته است.
یکی خود پولاد آیینه فام
نهاد از بر فرق چون سیم خام
هوش مصنوعی: کسی که به مانند پولاد درخشان و نرم، بر سر خود چیزی شبیه به آینه قرار داده است.
درفشان یکی تیغ چون چشم گور
پلارک درو رفته چون پای مور
هوش مصنوعی: تیغی درخشان مانند چشم گور، در آن همچون پای موری رفته است.
برآهیخت و آمد بر تند شیر
نشاید شدن سوی شیران دلیر
هوش مصنوعی: برخواست و به سمت شیر تندرو رفتن، کار عاقلانهای نیست، زیرا باید به سوی دلیران و شجاعان حرکت کرد.
بغرید کای شیر صید آزمای
هماوردت آمد مشو باز جای
هوش مصنوعی: بدرود، ای شیر دل! حریف سرسخت تو به میدان آمده است، اما نترس و از میدان فرار نکن.
مرو تا نبرد دلیران کنیم
درین رزمگه جنگ شیران کنیم
هوش مصنوعی: نرو که هنوز کارزار دلیران را آغاز نکردهایم و در این میدان جنگ قهرمانان را به پیش خواهیم برد.
ببینیم کز ما بلندی کراست
درین کار فیروزمندی کراست
هوش مصنوعی: بیایید ببینیم در این کار چه کسی برتری دارد و چه کسی موفقتر است.
ز جوشیدن زنگی خامکار
بجوشید خون در دل شهریار
هوش مصنوعی: از تلاش و کوشش ناپخته، احساس درد و رنج در دل پادشاه به وجود آمد.
چو بدخواه کین در خروش آورد
ستیزنده را خون به جوش آورد
هوش مصنوعی: وقتی که دشمنی برآشفت و به سر و صدای خود ادامه داد، جنگجو نیز خشمگین و آماده نبرد میشود.
سکندر بدو گفت چندین ملاف
مران بیهده پیش مردان گزاف
هوش مصنوعی: سکندر به او گفت، اینقدر بیهوده به مردان بزرگ مشغول نباش و آنها را از مسیر خود منحرف نکن.
ز مردانگی لاف چندین مزن
هراسان شو از سایهٔ خویشتن
هوش مصنوعی: از افتخار به مردانگی خود زیاد صحبت نکن، بلکه از سایه و تاثیر اعمال خود بترس.
بترس ار چه شیری ز شیرافکنان
دلیری مکن با دلیر افکنان
هوش مصنوعی: از کسی که به نظر میرسد قدرت و شجاعت زیادی دارد، بپرهیز و جسارت نکن. با کسانی که خیلی دلیر و بیباک هستند، در نیفت.
تنی را که نتوانی از جای برد
به پرخاش او پی چه خواهی فشرد ؟
هوش مصنوعی: اگر نتوانی برای جابجا کردن کسی که به شدت عصبانی است، با او درگیر بشوی، چه فایدهای دارد که او را تحت فشار قرار دهی؟
به پهلوی شیر آنگهی دست کش
که داری به شیر افکنی دستخوش
هوش مصنوعی: زمانی که با قدرت و شجاعت مواجه هستی، باید با احتیاط و آرامش عمل کنی، زیرا ممکن است برعکس تأثیر بگذاری و به جای موفقیت، آسیب ببینی.
به تاراج خود ترکتازی کنی
که گنجشک باشی و بازی کنی
هوش مصنوعی: تو با شجاعت و بیپروا اقدام میکنی، تا جایی که فراموش میکنی که ممکن است به راحتی در خطر قرار بگیری و بهانهای برای خوشگذرانی داشته باشی.
بیا تا بگردیم میدان خوشست
ببینیم کز ما که سختی کشست
هوش مصنوعی: بیایید دور هم بگردیم و از خوشی لذت ببریم تا ببینیم چه کسی از ما درگیر سختیها و زحمتهاست.
گرفته مزن در حریف افکنی
گرفته شوی گر گرفته زنی
هوش مصنوعی: اگر در جمع دوستانت به کسی تهمت میزنی، خود را درگیر مشکلات نکن و به حال او توجه کن. اگر تو هم به دردسر بیفتی، اوضاع بدتر خواهد شد.
بر آشفت زنگی ز گفتار شاه
به چالش درآمد چو دود سیاه
هوش مصنوعی: زنگی از سخنان شاه ناراحت و نگران شد و مانند دودی سیاه به چالش و مقابله پرداخت.
فروهشت بر ترک شه تیغ را
ز برق آتشی کی رسد میغ را
هوش مصنوعی: تیغی که از برق آتش ساطع میشود، چگونه میتواند بر تن ترک شه فرود آید؟
برآشفته شد شاه از آن زشت روی
چو تیغ از تنش سر برآورد موی
هوش مصنوعی: شاه از دیدن چهره زشت آن فرد بسیار ناراحت و آشفته شد، مانند اینکه تیغ پس از خروج از بدن، موی را برمیدارد.
به تندی یکی تیغ زد بر تنش
نشد کارگر زخم بر جوشنش
هوش مصنوعی: یکی با سرعت و قوت به تیرگی بر تن او زد، اما زخم نتوانست بر زرهاش اثر بگذارد.
بسی جمله بر یکدیگر ساختند
یکی زخم کاری نینداختند
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد به همدیگر زخم و آسیب نزدند و فقط حرفهای زیادی بر یکدیگر رد و بدل کردند.
بدینگونه تا شب درآمد بسر
نشد زخم کس در میان کارگر
هوش مصنوعی: در این بیت گفته شده که تا زمانی که شب برآمد، هیچگونه زخم و آسیبی در میان کارگران دیده نشد. این بیان به نوعی از آرامش و امنیت در کارگاه یا محل کار در آن زمان اشاره دارد.
چو زنگی شد از جنگ خسرو ستوه
بدو گفت خورشید شد سوی کوه
هوش مصنوعی: وقتی خسرو از جنگ خسته و ناتوان شد، به او گفتند که خورشید به سمت کوه میرود.
شب آمد شبیخون رها کردنیست
به میعاد فردا وفا کردنیست
هوش مصنوعی: شب فرا رسیده و وقت ترک این مکان و رویدادهای آن است. وفا کردن به وعدهای که برای فردا گذاشتهایم، اهمیت زیادی دارد.
سیه کار شب چون شود شحنه سود
برون آید آتش ز گردنده دود
هوش مصنوعی: زمانی که فردی با کارهای زشت و ناپسند در شب مواجه میشود، در نهایت عواقب کارهایش نمایان خواهد شد و همچون دودی که از آتش برمیخیزد، حقیقت و آثار اعمال او نمایان میشود.
کنم با تو کاری در این کارزار
که اندر گریزی به سوراخ مار
هوش مصنوعی: من در این نبرد چنان با تو رفتار میکنم که حتی اگر بخواهی، نمیتوانی از دست من فرار کنی، مثل اینکه جایی برای پنهان شدن در سوراخ مار هم نداری.
به شرطی که چون صبح راند سپاه
تو را نیز چون صبح بینم پگاه
هوش مصنوعی: به شرطی که به نور صبح و روشنایی روز، تو را نیز در آغاز روز ببینم.
بگفت این و از حربگه بازگشت
برین داستان شاه دمساز گشت
هوش مصنوعی: او این سخنان را گفت و از میدان جنگ بازگشت و به این ماجرا دقت کرد که شاه به حالت دمساز درآمد.
به مهلت ز شب عذر خواه آمدند
ز میدان سوی خوابگاه آمدند
هوش مصنوعی: در تاریکی شب، با وضعیتی از عذرخواهی و پشیمانی به سوی محلی برای استراحت و خواب حرکت کردند.
چو روز دگر چشمهٔ آفتاب
برانگیخت آتش ز دریای آب
هوش مصنوعی: وقتی روز جدیدی شروع شد و خورشید دوباره طلوع کرد، شعلهای از دل دریا برخاست.
دو لشگر به هم برکشیدند کوس
چو شطرنجی از عاج و از آبنوس
هوش مصنوعی: دو ارتش به طرف هم آماده نبرد شدند، همچون یک صفحه شطرنج که از عاج و چوب آبنوس ساخته شده است.
تذروان رومی و زاغان زنگ
شده سینهٔ باز یعنی دو رنگ
هوش مصنوعی: در این بیت به تضاد و نفاق اشاره شده است. بیان میکند که برخی از افراد به ظاهر خود را متفاوت از آنچه که هستند نشان میدهند. رومیها که نمادی از زیبایی و فرهنگ هستند، در مقابل زاغانی قرار میگیرند که ظاهر نا زیبا و زنگزدهای دارند. این دو رنگی و تظاهر به ویژه در نوع رفتار و شخصیت افراد به تصویر کشیده شده است.
سیاهان چو شب رومیان چون چراغ
کم و بیش چون زاغ و چون چشم زاغ
هوش مصنوعی: سیاهان مانند شب هستند و رومیان مانند چراغ، که روشناییشان بیشتر یا کمتر است، شبیه زاغ و چشمان زاغ.
برآمد یکی ابر زنگار گون
فرو ریخت از دیده دریای خون
هوش مصنوعی: یک ابر تیره و غمگین شکل گرفت و از چشمها به مانند دریایی پر از خون، اشک سرازیر شد.
در آن سیل کز پای شد تا به فرق
یکی تشنه مانده یکی گشته غرق
هوش مصنوعی: در آن سیل که تمام افراد از پا افتادهاند تا بالای سر، یکی در حال تشنگی است و دیگری غرق شده است.
جهان خسرو آهنگ پیکار کرد
به بدخواه بر چشم بد کار کرد
هوش مصنوعی: جهان آماده جنگ شد و به دشمنان خود توجه کرد تا از دید ناپسند آنها در امان بماند.
برآراست بازار ناورد را
برانگیخت ز آب روان گرد را
هوش مصنوعی: بازار را نظم و ترتیب داد و از آب روان، گرد و غبار را به حرکت درآورد.
کژ اکندی از گور چشمه حریر
بپوشید و فارغ شد از تیغ و تیر
هوش مصنوعی: از قبر بیرون آمد و چشمهای از حریر به تن کرد و از جنگ و نزاع رهایی یافت.
یکی درع رخشندهٔ چشمه دار
که در چشم نامد یکی چشمه وار
هوش مصنوعی: یک نفر درخشش خاصی دارد مانند درع (زره) که چشم را مینوازد، و او همچون چشمهای است که در نگاه ما نمیگنجد و جاذبهاش فراتر از تصور ماست.
سنان کش یکی نیزهٔ سی ارش
به آب جگر یافته پرورش
هوش مصنوعی: شمشیر را مانند نیزهای برکشید که در دل دریا، به مثابه آب جگر، پرورش یافته است.
حمایل یکی تیغ هندی چو آب
به گوهرتر از چشمهٔ آفتاب
هوش مصنوعی: تیغ هندی به مانند آب، زیبا و ارزشمندتر از جواهراتی است که از چشمهٔ آفتاب به دست میآیند.
کلاهی ز پولاد چین بر سرش
که گوهر به رشک آمد از گوهرش
هوش مصنوعی: بر روی سرش کلاهی از پولاد چینی است که به خاطر زیبایی و ارزشمند بودن او، گوهرها به او حسودی میکنند.
برآویخته ناچخی زهردار
به وقت زدن تلخ چون زهر مار
هوش مصنوعی: در زمانهایی که نیاز به مقابله با خطرات وجود دارد، انسان به طور غریزی آماده شده و قادر است قاطعانه و با شجاعت عمل کند، مانند زهر ماری که در مواقع خطر به دفاع از خود میپردازد.
نشست از بر بارهٔ کوه فش
به دیدن همایون به رفتار خوش
هوش مصنوعی: به نزد همایون با رفتار دلپذیر و خوشحال بر روی دامنه کوه فرود آمد.
روان کرد مرکب به میعادگاه
پذیره که دشمن کی آید ز راه
هوش مصنوعی: مرکب را به حرکت درآورد تا به محل ملاقات برسد و ببیند که دشمن چه زمانی از راه خواهد رسید.
نیامد پلنگر که پژمرده بود
به اندیشه لنگر فرو برده بود
هوش مصنوعی: پلنگی نیامد چون غمگین بود و در فکر غرق شده بود.
دگر زنگیی را چو عفریت مست
فرستاد تا گوهر آرد به دست
هوش مصنوعی: شخصی را به عنوان پیامآور فرستادند تا گوهر ارزشمندی به دست آورد.
به یک ناچخ شه که بر وی رسید
ز زنگی رگ زندگانی برید
هوش مصنوعی: به یک ناچیز، بلای ناگوار بر او نازل شد و او را به شدت تحت تأثیر قرار داد و زندگیاش به پایان رسید.
دگر دیوی آمد چو یکپاره کوه
کزو چشم بینندگان شد ستوه
هوش مصنوعی: دیگری همچون یک تکه کوه به وجود آمد که دیدگان مردم را خسته و ناتوان کرد.
همان خورد کان ناسزای دگر
چنین چند را خاک خارید سر
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هر چیزی که به دیگران به ناحق آسیب میزند، در نهایت به خود فرد آسیب خواهد رساند. زندگی با رفتارهای ناپسند و ناسزا نتیجهی خوبی نخواهد داشت و انسان باید مراقب سخنان و اعمال خود باشد تا دچار نتایج منفی نشود.
سیه رویتر زان یکی دیوسار
به پیچش درآمد چو پیچنده مار
هوش مصنوعی: کسی که چهرهای زشت و بد صورت دارد، مانند مار به دور خود میپیچد و میچرخد.
بر او نیز شه ناچخی راند زود
به زخمی برآورد ازو نیز دود
هوش مصنوعی: او هم به زودی از درد و رنجی که تحمل کرده، به زحمت میآید و نشانههایی از غم و دود را از خود به جا میگذارد.
سیاهی دگر زان ستمگارهتر
به حرب آمد از شیر خونخوارهتر
هوش مصنوعی: سیاهی دیگری از آن ظالم به میدان آمده که از شیر خونی، تندتر و خطرناکتر است.
همان شربت یار پیشینه خوَرد
زمانه همان کار پیشینه کرد
هوش مصنوعی: شاید بگوییم که همان نوشیدنی محبوبی که همیشه در کنار یار بوده، اکنون نیز همچنان بر روی کارهای پیشین خود اثر میگذارد.
نیامد دگر کس به میدان دلیر
که ترسیده بودند از آن تند شیر
هوش مصنوعی: هیچ کس دیگری به میدان شجاعت نیامد، زیرا از آن شیر خشمگینی که وجود داشت، ترسیده بودند.
عنان داد خسرو سوی خیل زنگ
برون خواست بدخواه خود را به جنگ
هوش مصنوعی: خسرو، افسار خود را به سمت گروه زنگیان رها کرد و خواست که با دشمن خود به میدان نبرد برود.
پلنگر چو دید آن چنان دستبرد
شد اندامش از زخم ناخورده خرد
هوش مصنوعی: وقتی پلنگ آن حمله را دید، از شدت ترس و نگرانی بدنش به لرزه درآمد و زخمهایی که نخورده بود، او را به لرز آورد.
اگر خواست ورنه جنیبت جهاند
سوی حربگه کام و ناکام راند
هوش مصنوعی: اگر بخواهی، میتوانی به سوی میدان جنگ بروی و سرنوشتت را رقم بزنی؛ اما اگر نخواهی، جهان تو را به سرنوشتهای مختلف خواهد کشاند.
عنان بر شه افکند چالش کنان
به صد خاریش بخت مالش کنان
هوش مصنوعی: فرمانروایی با قدرت و چالشهای بسیاری روبروست و در عین حال، بر روی شانس و امکانات خود کار میکند تا به نتیجه مطلوبی برسد.
بسی زخمها زد به نیروی سخت
نشد کارگر بر خداوند بخت
هوش مصنوعی: بسیاری از زخمها به ما وارد شدهاند، اما با وجود این دردها و مشکلات، نتوانستهاند بر سرنوشت ما تأثیرگذار باشند.
شه شیر زهره بر آن پیل زور
بجوشید چون شیر بر صید گور
هوش مصنوعی: شاه شیر، با قدرت و شجاعتش بر آن فیل نیرومند حملهور شد، مانند شیر که بر روی شکار خود میجهد.
پناهنده را یاد کرد از نخست
نیت کرد بر کامگاری درست
هوش مصنوعی: پناهنده را به یاد آورد و از همان ابتدا تصمیم گرفت که در مسیر موفقیت و خوشبختی گام بردارد.
طریدی بناورد زنگی نمود
که بر نقطه پرگار تنگی نمود
هوش مصنوعی: تو به خاک نرسیدهای، ولی به آن رنگینی مثل زنگی مینگری که بر سر نقطهای از پرگار فشار میآورد.
به چالشگری سوی او راند رخش
برابر سیه خنده زد چون درخش
هوش مصنوعی: به سمت او رفت و با شجاعت و قدرت، اسبش را به سوی او راند و در حالی که به او خندید، مانند نوری درخشان در شب تاریک عمل کرد.
چنان زد بر او ناچخ نه گره
که هم کالبد سفته شد هم زره
هوش مصنوعی: به قدری به او ضربه زد که هم جسمش از هم پاشید و هم زرهاش شکسته شد.
به یک باد شد کشتی خصم خرد
فرو ماند لنگر پلنگر به مرد
هوش مصنوعی: کشتی دشمنت به سرعت از بین رفت و او از قدرت و عقل خود به شدت نابود شد.
بفرمود شاه از سر بارگی
که لشگر بجنبد به یکبارگی
هوش مصنوعی: شاه فرمان داد تا لشکر در یک لحظه حرکت کند.
سپاه از دو سو جنبش انگیختند
شب و روز را درهم آمیختند
هوش مصنوعی: نیروهای دو طرف شروع به حرکت کردند و شب و روز را به هم آمیختند.
ز بیم چکاچک که آمد ز تیر
کفن گشت در زیر جوشن حریر
هوش مصنوعی: از ترس صدای ضربهها که به گوش رسید، زیر لباس زربفتش مانند کفن شده است.
ترنگا ترنگ درفشنده تیغ
به مه درقها را برآورده میغ
هوش مصنوعی: تیغی که در دست است و مانند پرچم میدرخشد، به سمت ماه بلند میشود و احساساتی مانند شوق و شادی را برمیانگیزد.
تنوره ز تفتیدن آفتاب
به سوزندگی چون تنوری بتاب
هوش مصنوعی: خورشید به قدری داغ و سوزان است که مانند تنوری داغ، همه چیز را میسوزاند و به تب و تاب میاندازد.
ز جوشیدن سر به سرسام تیز
جهان کرده از روشنایی گریز
هوش مصنوعی: جهان به خاطر شدت شور و ولع، از نور و روشنایی فرار کرده است.
ز بس زنگی کشته بر خاک راه
زمین گشته در آسمان رو سیاه
هوش مصنوعی: به خاطر تعداد زیاد افرادی که بر روی زمین جان خود را از دست دادهاند، دیگر هیچ کس در آسمان نمیتواند چهرهای روشن و بدون عذاب داشته باشد.
عقیق از شبه آتش افروخته
شبه گشته در آسمان سیه سوخته
هوش مصنوعی: سنگ عقیق مانند شعلهای از آتش میسوزد و به طور خاص در آسمان تیرهای درخشان شده است.
سبک شد شبه گشت گوهر گران
چنین است خود رسم گوهر گران
هوش مصنوعی: در شب، لحاظ درخشان و باارزشی به وجود میآید. این همان قانونی است که برای آثار با ارزش وجود دارد.
اسیر سمنبر بشد مشک بید
غراب سیه صید باز سپید
هوش مصنوعی: در باغی پر از گل، مشک به دام افتاد و مرغ سیاه، در حالی که در پی شکار پرندهای سفید بود.
سراسیمگی در منش تاخته
ز رخت خرد خانه پرداخته
هوش مصنوعی: سراسیمگی در رفتار تو پیدا است، مانند خانهای که از بینظمی و بیخود به هم ریخته شده است.
ز دلدادن چاوشان دلیر
دلاور شده گور بر جنگ شیر
هوش مصنوعی: از محبت و دلداری قهرمانان شجاع، گور (جایگاه مرگ) به اندازهای دلیر و شجاع شده که مانند لشکری در میدان جنگ به نظر میرسد.
ز گفتن که هوی و دگر باره هان
برآورده سر های و هوی از جهان
هوش مصنوعی: از صحبت کردن دربارهی خواستهها و آروزها دست بکش و به یاد بیاور که زندگی به یادآوری صداها و هیاهوهای دنیا میگذرد.
ستیز دو لشگر چو از حد گذشت
زمانه یکی را ورق در نوشت
هوش مصنوعی: زمانی که دو لشکر در نبرد با یکدیگر درگیر میشوند و جنگ به شدت اوج میگیرد، سرنوشت یکی از آنها به گونهای رقم میخورد که ورق برمیگردد و نتیجه به نفع او رقم میخورد.
قوی دست را فتح شد رهنمون
به زنهار خواهی درآمد زبون
هوش مصنوعی: اگر انسانی قوی و توانا باشد، در زندگی به موفقیت و پیروزی دست مییابد؛ اما اگر فردی ضعیف باشد، ممکن است در مشکلات گرفتار شود و نیاز به حمایت و کمک داشته باشد.
در آن تاختن لشگر رومیان
به زنگی کشی بسته هر سو میان
هوش مصنوعی: در آن زمان که لشکر رومیان به سرزمین زنگیها حملهور شد، هر طرف درگیری و جنگ به راه افتاد.
سکندر به شمشیر بگشاد دست
به بازار زنگی در آمد شکست
هوش مصنوعی: سکندر با شمشیر خود دست به کار شد و به بازار زنگیها رفت و آنجا را تسخیر کرد.
چو زنگی درآمد به زنگانه رود
ز شهرود رومی برآمد سرود
گویند که شهرود نام سازی بوده شبیه عود که طول آن دو برابر عود بوده است. امروزه در هند سازی پرقدمت و پراهمیت بهنام «سَرود» وجود دارد که در آنجا نام این ساز را گرفته از کلمه «سُرود» ایرانی دانسته و برخی گویند که نام آن از کلمه «شهرود» گرفته شده است. در بلوچستان قیچک را سرود مینامند.
سر رایت شاه بر شد به ماه
ز غوغای زنگی تهی گشت راه
هوش مصنوعی: سر رایت شاه به ماه قابل درخشیدن شد و به دنبال صدای زنگ، جاده از شلوغی و هیاهو خالی گردید.
فرو ریخت باران رحمت ز میغ
فرو گشت زنگار زنگی ز تیغ
هوش مصنوعی: باران رحمت از آسمان نازل شد و زنگار و پلیدیها از بین رفتند.
ستاده ملک زیر زرین درفش
ز سیفور بر تن قبای بنفش
هوش مصنوعی: پادشاه زیر پرچم طلایی ایستاده است و بر تن خود لباسی بنفش دارد.
ز هر سو کشان زنگیی چون نهنگ
به گردن در افسار یا پالهنگ
هوش مصنوعی: از هر طرف کشیده شدن زنگی مانند نهنگ به گردن خود افسار یا پالتو دارد.
کسی را که زیر علم تاختند
به فرمان خسرو سر انداختند
هوش مصنوعی: کسی که زیر پرچم و فرمانِ پادشاه به جلو میرفت، در نهایت سرش را به خاطر این اطاعت از پادشاه خم کردند و تسلیم شدند.
در آن وادی از زنگیان کس نماند
وگر ماند جز بخش کرکس نماند
هوش مصنوعی: در آن منطقه هیچ انسانی از سیاهپوستان باقی نمانده و اگر هم کسی مانده باشد، تنها از نوعی که شبیه کرکس باشد، باقی مانده است.
گروهی که بر پیل کردند زور
فتادند چون پیله در پای مور
هوش مصنوعی: گروهی که به نیروی خود بر مرکب بزرگ و توانمند تکیه کردند، در نهایت مانند پیلهای شدند که در دام یک مور افتاده است.
که ریبنده کو بار مردم کشد
گهی شم کشد گه بریشم کشد
هوش مصنوعی: درباره شخصی صحبت میشود که بار مردم را به دوش میکشد، گاهی با دقت و آرامش کار میکند و گاهی با شدت و فعالیت بیشتر. این شخص به نوعی در مواجهه با مشکلات و وظایف مختلف، روشهای متفاوتی را به کار میگیرد.
چو خصمان گرفتار خواری شدند
حبش در میان زینهاری شدند
هوش مصنوعی: وقتی دشمنان به ذلت و خواری افتادند، در میانشان کسی به کمک آمد و آنها را نجات داد.
شه آن وحشیان را که بود از حبش
نفرمود کشتن در آن کشمکش
هوش مصنوعی: آن پادشاهی که در دلش عشق به وحشیان است، در زمان درگیری و جنگ، فرمان به کشتن آنها نداد.
ببخشود بر سختی کارشان
به شمشیر خود داد زنهارشان
هوش مصنوعی: او به خاطر سختی کارشان، با شمشیر خود به آنها امان داد.
بفرمود تا داغشان برکشند
حبش زین سبب داغ بر آتشند
هوش مصنوعی: او دستور داد تا آثار زخم و رنجی که بر دل داشتند را نمایان کنند. داغ دل آنها به این دلیل، همچون آتش سوزان است.
فروزندهشان کرد از آن گرم داغ
کز آتش فروزنده گردد چراغ
هوش مصنوعی: آنها را از حرارت شدید آتش روشن و پرنور کرد، همچنان که چراغ از شعله آتش روشن میشود.
ز بس غارت آورردن از بهر شاه
غنیمت نگنجید در عرضگاه
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه جنگجویان به خاطر شاه، غنایم زیادی را جمعآوری کردهاند، دیگر جایی در میدان نبرد برای نگهداری آنها وجود ندارد.
چو شاه آن متاع گران سنج دید
چو دریا یکی دشت پر گنج دید
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه آن کالا و گنجینه با ارزش را مشاهده کرد، آن را همچون دریا که دشت را پر از گنج میسازد دید.
به جز گوهرین جام و زرین عمود
به خروار عنبر به انبار عود
هوش مصنوعی: علاوه بر جامهای ارزشمند و ستونی از طلا، انبوهی از عنبر و مقداری عود نیز وجود دارد.
هم از زر کانی هم از لعل و در
بسی چرم و قنطارها کرده پر
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف اشیاء و مواد قیمتی میپردازد. در آن اشاره شده که اشیاء مختلفی از طلا، سنگهای قیمتی مانند لعل، و همچنین چرم و مقدار زیادی از دیگر ثروتها گردآوری شده و انباشته شدهاند. به طور کلی، مفهوم بیت به انباشت و فراوانی داراییهای گرانبها اشاره دارد.
ز کافور چون سیم صحرا ستوه
ز سیم چو کافور صد پاره کوه
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف دو عنصر طبیعی میپردازد. در آن، کافور به عنوان چیزی سفیدی و خنک معرفی میشود که میتواند نشانهای از لطافت و زیبایی باشد، در حالی که سیم به رنگ و جلا اشاره دارد و نمایانگر قدرت و استحکام است. به طور کلی، هر دو عنصر به نوعی با طبیعت و شکلهای مختلف آن در ارتباطند، اما ویژگیهای متفاوتی دارند که آنها را از یکدیگر متمایز میسازد.
همان زنده پیلان گنجینه کش
همان تازی اسبان طاووس وش
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف موجودات بزرگ و باعظمت اشاره دارد. در اینجا، زنده پیلان به عنوان نمادی از قدرت و شکوه معرفی شده و گنجینهای از ویژگیهای با ارزش است. همچنین، تازی اسبان به عنوان نشانی از زیبایی و شخصیت خاص، به همین شکل توصیف میشود، که به طاووس شباهت دارد. این تصاویر نشاندهندهی عظمت و زیبایی در دنیای حیوانات هستند.
همان برده بومی و بربری
سبق برده بر ماه و بر مشتری
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که انسانها با هر پیشینهای که دارند، میتوانند در عرصههای مختلف عالی شوند و بر دیگران برتری پیدا کنند. حتی افرادی که از زندگی سخت و چالشبرانگیز یا شرایط عادی آمدهاند، ممکن است درخشش و موفقیتهای فوقالعادهای داشته باشند.
ز برگستوانهای گوهر نگار
همان چرم زرافهٔ آبدار
هوش مصنوعی: از زیباییهای درخشان و با ارزش، همانند چرم نرم و لطیف زرافه که جلوهای خاص دارد.
همه روی صحرا پر از خواسته
به گنجینه و گوهر آراسته
هوش مصنوعی: تمامی سطح صحرا پر از آرزوها و خواستههایی است که به شکل گنج و جواهر درخشیدهاند.
شه از فتح زنگی و تاراج گنج
برآسود ایمن شد از درد و رنج
هوش مصنوعی: سلطان پس از پیروزی بر زنگیان و به دست آوردن ثروت، احساس آرامش کرد و دیگر از مشکلات و رنجها نگران نبود.
به عبرت در آن کشتگان بنگریست
بخندید پیدا و پنهان گریست
هوش مصنوعی: به تماشا نگاهی به افرادی که از بین رفتهاند انداخت و در حالی که ظاهراً میخندید، در باطن غمگین بود و اشک میریخت.
که چندین خلایق در این داروگیر
چرا کشت باید به شمشیر و تیر ؟
هوش مصنوعی: چرا باید چندین انسان در این گیر و دار به وسیله شمشیر و تیر کشته شوند؟
خطا گر بر ایشان نهم نارواست
ور از خود خطا بینم اینهم خطاست
هوش مصنوعی: اگر اشتباهی بر آنها بگذارم، نادرست است و اگر خطایی از خود ببینم، باز هم اشتباه است.
فلک را سر انداختن شد سرشت
نشاید کشیدن سر از سرنوشت
هوش مصنوعی: سرنوشت جزء جدایی ناپذیر زندگی است و نمیتوان به سادگی آن را نادیده گرفت یا از آن فرار کرد. هر فردی باید با اتفاقات و پیشامدهای زندگی خود مواجه شود و این سرنوشت را بپذیرد.
چو دود از پی لاجوردی نقاب
سر از گنبد لاجوردی متاب
هوش مصنوعی: دود پس از آتش، به آرامی از زیر نقاب آبی رنگ بیرون میآید. از گنبد آبی نیز دور نشوید.
فلکها که چون لاجوردی خزند
همه جامه لاجوردی رزند
هوش مصنوعی: آسمانها که به رنگ فیروزهای و آبی هستند، همه به بر تن کردن این رنگ زیبا مشغولند.
درین پردهٔ کج سرودی مگوی
در این خاک شوریده آبی مجوی
هوش مصنوعی: در این پردهٔ نازک، چیزی نگو و در این سرزمین دیوانه، آبی پیدا نکن.
که داند که این خاک انگیخته
به خون چه دلهاست آمیخته ؟
هوش مصنوعی: چه کسی میداند که این خاکی که به خون آغشته شده، چه دلهایی را در خود دارد و به چه گذشتههایی پیوند خورده است؟
همه راه اگر نیست بیننده کور
ادیم گوزنست و کیمخت گور
هوش مصنوعی: در اینجا به این نکته اشاره میشود که حتی اگر همه راهها بسته باشد، باز هم فردی که بصیرت ندارد، نمیتواند حقیقت را ببیند. مثل این است که ما مانند گوزنی در دنیای پر از خطرات به سمت تخم گور میرویم، یعنی در شرایطی ناآگاه و بدون بصیرت عمل میکنیم.
حاشیه ها
1395/03/04 10:06
سید روح اله بنی فاطمی
با سلام و عرض ادب و احترام ، در بیتِ
شغبهای شیپور از آهنگ تیز
چو صور اسرافیل در رستخیز
اسرافیل ، ورزن شعر را دچار مشکل می کنه و باید « سرافیل » نوشته شود . با سپاس .
انشاءالله به محض این که از پایان نامه ام دفاع کردم در خدمتتون خواهم بود .
1398/10/23 18:12
محمد طهماسبی دهنو (هانا دایی)
گر این چاره سازی به دست آوریم
بر آن چیره دستان شکست آوریم
اشتباهی نوشتید شکستن